موضوع فلسفه و تقسيمات آن
معمولاً پيش از شروع مباحث هر علمي، اموري چند را، ولو به اختصار، توضيح مي دهند تا محصلين آن علم، با بصيرت و روشنايي بيش تري بتوانند وارد بحث شوند و با واقع بيني و حقيقت جويي، که شرط اساسي دانش طلبي است،
معمولاً پيش از شروع مباحث هر علمي، اموري چند را، ولو به اختصار، توضيح مي دهند تا محصلين آن علم، با بصيرت و روشنايي بيش تري بتوانند وارد بحث شوند و با واقع بيني و حقيقت جويي، که شرط اساسي دانش طلبي است، مسائل گوناگون را در پيشگاه خرد سنجش کنند. اما خود اين امور از مسائل آن علم نيستند بلکه از مبادي آن محسوب مي شوند.
اکنون ما نيز در مقدمه ي ورود از اين سنت حسنه پيروي مي کنيم و به اجمال و با طرزي که جالب انظار ارباب فضل و فضيلت است اموري چند را تذکر مي دهيم.
اول: تعريف فلسفه: در اين جا از تعريفاتي که براي فلسفه ذکر کرده اند بايد فهميد که فلسفه چيست.
دوم: موضوع فلسفه: سپس بايد بدانيم فلاسفه در مباحث عميق و طولاني خود، درباره ي چه چيز فکر مي کرده اند و چه موضوعي در نظر داشته اند که مسائل آن تا اين پايه دشوار، و از جهت سطح، عالي به نظر مي رسد.
سوم: فايده ي ورود انسان به اين گونه مسائل.
چهارم: تقسيمات فلسفه.
تعريف فلسفه
به طوري که در اصطلاح اهل فن معروف است، فلسفه عبارت است از استکمال نفس به فرا گرفتن حقايق جهان به همان ترتيبي که واقعيت عيني دارند. تعريف ديگر آن، اين است که انسان با آموختن فلسفه جهان هستي را با نظم و ترتيب آن به ذهن مي آورد تا صفحه ي دل را نقشي از جهان سازد و به قدر توانايي بشري با پي بردن به حقايق و اسرار تکوين، تشبّه به حضرت باري تعالي پيدا کند ( تخلقوا باخلاق الله ). اما شيواترين تعريف، که در اصطلاح حکماي متأخر رايج است، اين است که « حکمت عبارت است از تحول انسان از موجودي مادي به جهاني عقلاني که با سراسر عالم هستي مشابهت و مطابقت دارد ».و شايد اين تعريف براي مقام شامخ فلسفه - که شريف ترين علم، به شريف ترين معلوم است - مخصوصاً از لحاظ تلميحي که به فايده فلسفه و شخصيت فيلسوف دارد سازگارتر باشد (1)، زيرا انتقاش نفس به نقوش زيباي هستي و تکامل انسان از واحدي مادي به جهاني عقلاني، مطلوب نهايي انسان کامل و عاقل و نيز خواسته ي فطري و ايده آل نهايي انسان مادي است.
نکته اي که بايد متوجه آن بود اين است که پس از دقت در تعريفاتي که براي فلسفه آورده اند و بررسي کامل آن ها به اين مطلب پي مي بريم که اختلاف اساسي بين تعبيرات مختلف وجود ندارد و مي توان گفت هر يک به نحوي واقعيت فلسفه را مشخص مي سازد، به خصوص که اين گونه تعريفات، به طور کلي، از قبيل تعريفات لفظي يا اسمي است و شرح جامع و مانعي از حقيقت فلسفه نمي تواند بود. با توجه به اين تعريفات، فايده ي اصلي فلسفه را - که درک حقايق است - مي توان به دست آورد. زيرا در تمام آن ها، مخصوصاً در تعريف اخير، اين مطلب که فيلسوف در جستجوي حقيقت است کاملاً نمايان است، و اين عالي ترين هدفي است که براي علوم بشري تعيين شده است ( رب ارنا الاشياء کما هي ).
موضوع فلسفه
به طور کلي موضوع هر علم چيزي است که از عوارض ذاتي (2)آن بحث مي شود، و مقصود اين است که مطالب هر علمي فقط درباره ي موضوع آن بايد نفي يا اثبات گردد. مثلاً در علم حساب اگر موضوع را عدد فرض کنيم، هرگونه مطلبي که درباره ي عدد گفته شود - از قبيل جمع و تفريق و ضرب و تقسيم و نظاير آن - از مسائل علم حساب به شمار خواهد آمد، و چون اين عناوين، عوارضي هستند که به عدد اختصاص دارند، طبعاً موضوع علم حساب، عدد خواهد بود و گفتگوي انديشمندان اين علم از محدوده ي اين گونه عوارض بيرون نخواهد بود.در فلسفه ي کلي نيز تنها چيزي که مي تواند تمام مسائل فلسفه را در حريم خود فرا گيرد، وجود يا موجود است، و اين مفهوم در ميان ساير مفاهيم و موضوعات به حدي عمومي است که بر تمام اشيا چون واجب و ممکن، مجرد و مادي، جوهر و عرض و بالاخره هر چه در عداد حقايق جهان محسوب است به وضوح انطباق کامل مي يابد. بنابراين، موضوعات مسائل را، هر اندازه که در ماهيت يا رتبه هاي وجودي اختلاف داشته باشند، نمي توان از عوارض ذاتي موضوع فلسفه برکنار تصور کرد، و به همين جهت، بحث از هستي واجب الوجود را، از آن جهت که بر کليه ي موجودات احاطه ي ربوبي دارد، جز در اين علم نمي توان طرح کرد و از مسائل علمي ديگر محسوب کرد، و نيز نمي توان وجود واجب را موضوع علمي مخصوص در رديف فلسفه ي طبيعي و رياضي، که هر يک داراي موضوعي مخصوص اند، به شمارآورد، چه در هر دو صورت، اختصاص و تقيدي که قهراً با فيض عمومي و مبدئيت اطلاقي او سازگار نيست به وجود خواهد آمد.
از طرفي هم ممکن نيست بتوانيم وجود ازلي و سرمدي حق تعالي را در فلسفه ي کلي به عنوان موضوع اين علم انتخاب کنيم به طوري که همچون مفهوم کلي وجود، بر تمام حقايق و موضوعات مسائل، با نسبت کلي و فرد، انطباق حاصل کند.
لذا راهي جز اين نيست که الهي به معني اخص را در فلسفه ي اعلي به عنوان مسئله طرح کنيم و در عداد مسائل اين علم به شمار آوريم.
از همين جا برتري و رياست مطلقه ي فلسفه بر ساير علوم مدلل مي گردد، زيرا در هر علمي غير از علم کلي، قبل از هر چيز بايد موضوع علم را - از هر مقوله که باشد - محقق و ثابت کرد و آن گاه وارد مسائل آن علم گرديد، و جاي هيچ ترديد نيست که تحقق و واقعيت هاي موضوعات تمام علوم را تنها علم فلسفه مي تواند به ثبوت رساند. به اصطلاح منطقي، آنچه از مبادي ساير علوم است از مسائل فلسفه شمرده مي شود.
صدرالمتألهين شيرازي در تعليقات کتاب شفا مي نويسد:
فلسفه ي کلي تنها علمي است که موضوع آن از هرگونه قيد و شرط آزاد است و هيچ گونه تعلق و احتياجي به ساير علوم ندارد؛ علوم ديگرند که به جاي بندگان حلقه به گوش فلسفه ي کلي هستند، زيرا موضوعات علوم ديگر فقط در خلال مباحث اين علم به ثبوت مي رسند. و بايد گفت فلسفه است که موضوعات علوم را در عقل به وجود مي آورد، آن گاه فرصت مي دهد که دانشمندان هر يک درباره ي موضوعات علومِ خود بحث و تحقيق کنند. پس، در حقيقت، علماي علوم همه از سرچشمه ي اين علم آب حيات مي نوشند و از خدمتگزاران فيلسوف الهي اند.
تقسيمات فلسفه
حکمت، که توجه نفس انساني به کمالاتي است که در هر دو جانب علم و عمل، حصول آن ها براي وي ممکن است، در بدو امر به حکمت عملي و حکمت نظري تقسيم شده و سپس هر يک به اقسام عديد ه اي منقسم گرديده است.حکمت عملي، که هدفش تحصيل خير و دوري از شر است، اگر از نوعي باشد که هر انساني بتواند بدون همکاري ديگران به آن نايل آيد، تهذيب اخلاق است که به حکمت خلقي و علم الاخلاق مصطلح است؛ و اگر بدون همکاري و تفاهم، تحصيل آن ميسر نگردد و براي وصول به کمال مطلوب لازم آيد که تماس و تفاهمي با اشخاص و همنوعان برقرار شود خود به دو نوع ديگر تقسيم مي شود: اين تفاهم اگر در محيط منزل و با اعضاي خانواده انجام پذيرد، « حکمت منزلي » و « تدبير منزل » خواهد بود؛ و اگر در خارج از منزل، در مدينه و با رجال مدينه حاصل گردد، سياست مدن و مدنيت - حکمت مدني - تحقق خواهد پذيرفت.
و اما حکمت نظري، که هدفش درک حقايق و ارتباط علمي با جهان هستي است، يا عبارت از فوايد و نظرياتي است که صرفاً جنبه ي آلي و مقدّمي دارند و فقط براي تحصيل علوم ديگر به کار مي روند، يا علوم و مطالبي است که با تمام اختلافي که در موضوعات دارند به طور کاملاً مستقل، مطلوب ذاتي دوستداران علم هستند. قسم اول منطقيات است که براي فلسفه و در مقدمه ي فلسفه ابتکار و تدوين شده؛ و قسم دوم، به تناسب موضوعات خود، به فلسفه ي کلي ( علوم الهي و مابعدالطبيعه ) و فلسفه ي طبيعي و فلسفه ي رياضي تقسيم شده است. اين ها مجموعاً اقسام چهارگانه ي حکمت نظري را تشکيل مي دهند.
در فلسفه ي کلي نيز گاهي از امور کلي و عمومي بحث مي شود که آن مباحث بر تمام يا بيش ترِ موجودات قابل انطباق است؛ بدين جهت، آن را فلسفه ي الهي به معني اعم گويند؛ و گاهي از وجود مبدأ وجود گفتگو به ميان مي آيد که آن را فلسفه ي الهي به معني اخص ناميده اند.
فلسفه ي الهي به معني اعم
در ميان مسائل و فنون حکمت نظري، چون فلسفه ي الهي به معني اعم عمومي تر و نزديک تر به افهام و عقول است، امور عامه را در علم اعلي (فلسفه ي کلي ) مانند کليات علم طبيعي ( سمع الکيان ) شمرده و گفته اند: همان طور که در علم طبيعي، مباحث کلي و عمومي - همچون شکل طبيعي جسم و تناهي يا عدم تناهي ابعاد جسم و نظاير آن - مقدم بر ساير مسائل است، در علم کلي نيز مطالب کلي و امور عامه طبعاً بر ساير مباحث فلسفه حق تقدم دارد لذا فلسفه الهي به معني اعم را مقدم بر ساير فصول و مباحث ذکر کرده اند.پي نوشت ها :
1- اين تعريف از روي اصلي است که در فصل وجود ذهني مورد بحث و تحقيق قرار گرفته. گفته اند که ماهيات اشيا، همان طور که با حفظ تمام ذاتيات و حيثيات ذاتي خود در خارج از ذهن تحقق دارند، در عالم ذهن نيز عيناً به همان صورت، منتها با نحوه ي وجود ذهني، واقعيت ذهني مي پذيرند، و تنها فرق ميان خارج و ذهن، در نحوه ي وجود است نه در ماهيت.
2- عوارض ذاتي، که مسائل علم را تشکيل مي دهند، عوارض به اصطلاح ايساغوجي است نه عوارض کتاب برهان و نه عوارض کتاب جوهر و عرض.
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}