اصالت وجود يا اصالت ماهيت؟
وجود حقيقت و اصالت دارد يا ماهيت؟ آيا وجود صرفاً مفهومي اعتباري است و آنچه اصيل و منشأ آثار حقيقي است ماهيت است نه وجود؟ اين بحث در اصطلاح فلسفه به بحث اصالت وجود يا اصالت ماهيت معروف است.
پيش از بحث بايد معني ماهيت را دانست تا آن چيز که حکما بحث از حقيقت و اصالتش مي کنند معلوم گردد.
تعريف ماهيت
ماهيت عبارت است از يک طبيعت کليه که در پاسخ پرسش از حقيقت شيء گفته مي شود. مثلاً اگر از حقيقت زيد سؤال شود، در پاسخ گفته خواهد شد که او انسان است. بنابراين، چيستي و ماهيت زيد انسان خواهد بود.در نزاع اصالت وجود و ماهيت، موجودي مانند يک انسان، يک ستاره يا يک درخت را - که در خارج از حيطه ي ذهن حقيقتاً يک چيز بيش تر نيست - فرض مي کنيم و آن را از خارج به دستگاه تحليل و تجزيه ي ذهن مي سپاريم و سپس به دو چيز تجزيه مي کنيم و مي گوييم: درخت موجود است، انسان موجود است. اين انسان يا اين درخت وجودي دارد و ماهيتي، يعني هم يک هستي است و هم يک چيستي. و بدين طريق توانسته ايم از يک واحد حقيقي عيني، در محيط ذهن خود، دو چيز درک کنيم، و آن چيزي که هستي را برايش اثبات مي کنيم ماهيت است و خود هستي را وجود مي ناميم.
حال بايد فهميد آن حقيقتي که در خارج از ذهن، ثابت و مسلم است آيا مصداق و فرد حقيقي وجود است يا فرد حقيقي ماهيت. اگر فرد حقيقي وجود باشد، وجود اصيل است و ماهيّت مفهومي فرعي و اعتباري خواهد بود؛ و اگر فرد حقيقي ماهيت باشد، ماهيت اصيل خواهد بود و وجود فرعي و اعتباري. بنابراين، مقصود از اصالت، واقعيت داشتن در خارج از ذهن است.
روي همين اصل که گفتگو درباره ي يک واحد حقيقي عيني است، هيچ يک از فلاسفه قائل به اصالت وجود و ماهيت، هر دو، نشده؛ و شايد هيچ فيلسوفي نتواند قائل به اصالت هر دو گردد، زيرا اصالت هر کدام مستلزم عدم اصالت ديگري است و فرض اين است که در خارج از ذهن يک حقيقت بيش نيست، و اگر کسي قائل به اصالت هر دو باشد، لازم مي آيد که هر حقيقت واحدي در خارج دو حقيقت متباين باشد. آن گاه حمل هر يک بر ديگري ممکن نخواهد بود، چون در حمل اتحاد موضوع و محمول لازم است و بين دو حقيقت متباين اتحاد ممکن نيست، در صورتي که مسلماً وجود بر ماهيت حمل مي گردد و گفته مي شود: انسان موجود است، خودشيد موجود است، معدن موجود است و... .
ادله ي اصالت وجود
1. چون وجود مبدأ و منبع هر خير و کمال است، ناگزير اصالت و حقيقت دارد؛ و اگر اعتباري مي بود، مفهومي اعتباري چگونه مي توانست مبدأ آثار و خيرات و کمالات بوده باشد؟ (1)2. فرق بين وجود ذهني و وجود خارجي اين است که در خارج، آثار مطلوب بر شيء خارجي مترتب مي گردد ولي بر شيء ذهني اثري مترتب نيست. مثلاً خورشيد ذهني نورافشاني نمي تواند کرد، ولي خورشيد و ماه در خارج نورافشاني مي کنند و در پرتو نور آن ها موجودات جهان طبيعت، رشد و هستي مي يابند.
حال اگر ماهيت اصيل باشد، لازم مي آيد که اين آثار هم در خارج و هم در ذهن بر ماهيت مترتب گردد، زيرا ماهيت هم در خارج موجود است هم در ذهن و لازم مي آيد هر جا که موجود شود اثر خود را ببخشد، در حالي که هم وجداناً و هم در تجربه چنين نيست.
3. وجود، تمام اشيا را از حد استوا نسبت به وجود و عدم خارج و شايسته ي وصفِ تحقق مي گرداند.
ماهيت، در حد ذات خود، صرف نظر از وجود و عدم، چيزي نيست. نه مي توان به خودي خود آن را معدوم ناميد و نه مي توان به خودي خود آن را موجود خواند. اگر بخواهيم به آن موجود يا معدوم بگوييم، بايد آن را با يک علت وجود يا علت عدم مقايسه کنيم و آن گاه در صورت اول آن را موجود و در صورت دوم معدوم تلقي کنيم.
حال اگر ماهيت، به خودي خود، بدين گونه شناخته شود، يعني نه شايستگي وصف تحقق و موجوديت داشته باشد و نه استحقاق صفت معدوميت و نيستي، و فرضاً وجود هم اعتباري باشد، به چه وسيله مي توان آن را پس از انتساب به فاعل و عامل مؤثر موجود و متحقق ناميد؟ آيا با انضمام وجودي اعتباري به ماهيتي اعتباري، واقعيت و حقيقتي براي ماهيت مي توان يافت؟
ممکن است کسي اين بيان ساده را نپذيرد و بگويد: ماهيت به خودي خود و بدون انتساب به مبدأ، البته اعتباري است ولي سخن بر سر پس از انتساب است، يعني ماهيت بعد از انتساب آن به جاعل، واقعيت مي يابد. بنابراين، ماهيت اصالت و تحقق دارد و وجود مفهومي اعتباري بيش نيست که از ماهيت اصيل انتزاع مي شود.
در جواب خواهيم گفت: ماهيت پس از انتساب به جاعل در قياس با پيش از انتساب به جاعل، تفاوت حاصل کرده است يا نه؟ اگر عامل مؤثر نتوانسته باشد تفاوتي در ماهيت ايجاد کند و ماهيت حتي پس از جعل همچنان به حال لاشيئيت خود باقي مانده باشد و در عين حال بدون کسب تحقق و کمال از علت موجد، خود به خود واقعيت يافته باشد، ضرورتاً انقلاب امکان لازم مي آيد، زيرا چيزي که از پيش خود و بدون تأثير خارج، واقعيت و اصالت پيدا کند، ديگر ممکن الوجود نيست بلکه واجب الوجود است، و اگر تفاوتي در ماهيت پس از جعل جاعل حاصل شده باشد، حتماً مابه التفاوتِ آن وجود بوده است، چون جز وجود چيز ديگري در ميان نيست که مابه التفاوت ماهيت، نسبت به ماقبل از جعل، باشد. با اين دليل، اصالت وجود ثابت و مدلل مي گردد.
4. اگر وجود اصالت نداشته باشد، به هيچ وجه وحدت و اتحاد بين دو چيز ممکن نخواهد بود و، بالنتيجه، ميان موضوع و محمول حمل نشايد.
از آن جا که ماهيت ذاتاً اختلاف پذير است و هر ماهيتي با ماهيت ديگر تباين کلي دارد، اصولاً ميان ماهيات، از نسب اربع، فقط يک نسبت فرض مي گردد و آن هم نسبت تباين کلي است، زيرا هر ماهيتي را که با ماهيت ديگر مقايسه کنيم بدون اين که وجود در کار باشد، به کلي با يکديگر مباينت دارند و به هيچ وجه نمي توان ماده ي اشتراک براي دو ماهيت فرض کرد.
اگر احياناً ديده مي شود که دو ماهيت، مادّه اشتراکي دارند و حتي گاهي دو مفهوم متغاير نسبت تساوي در صدق دارند، بايد متوجه بود که تمامي اين ها به برکت وجود است که ملاک و موجب اتحاد بين دو ماهيت متغاير مي گردد، آن گاه همين اتحاد به حسب وجود، حمل ميان دو مفهوم متغاير را امکان پذير مي کند؛ در صورتي که اگر وجود را از ماهيت بگيريم، هيچ ماهيتي بر ماهيت ديگر قابل حمل نخواهد بود. به عنوان مثال، انسان ماهيتي است که با ماهيت دانايي، از نظر مفهوم، مغايرت دارد، ولي در عين حال، از نظر اتحادي که احياناً ميان انسان و دانش در خارج وجود دارد، مي توانيم بگوييم: انسان داناست. ولي اگر اين ملاک اتحاد را از انسان سلب کنيم، فقط مفهوم انسان و مفهوم دانش براي ما باقي مي ماند، و در اين فرض چگونه مي توان اين دو امر متباين را بر يکديگر حمل کرد خواه اصيل باشند خواه دو مفهوم اعتباري؟
5. موجودي که از نقص به سوي کمال مي رود و سير تکاملي مي پيمايد ضمن مراحل اين سير، انواع و اشکال مختلفي به خود مي گيرد، ولي بعضي از اين انواع اتفاقاً محسوس و متمايز از يکديگرند و برخي ديگر را تنها در فکر و عقل مي توانيم از يکديگر متمايز کنيم. مثلاً سيبي که از زردي به سرخي، و از سرخي به شدتِ سرخي، در حرکت است انواع مختلفي از الوان به خود مي گيرد که تنها زردي و سرخي آن را ما در خارج تشخيص مي دهيم، در صورتي که به موجب برهانِ بطلان جزء لايتجزي، مي توانيم انواع و حدود غيرمتناهي براي اين حرکت استکمالي قائل شويم. حال اگر ماهيت اصيل باشد، تمام اين انواع غيرمتناهي اصيل و متحقق خواهند بود و، در نتيجه، براي حرکتي که مبدأ و منتهاي آن مشخص و متناهي است بايد انواع غيرمتناهي محصور بين الحاصرين قائل باشيم. و اين خود به خود تناقض است.
ولي اگر وجود اصيل باشد، اين محذور در ميان نمي آيد، زيرا وجود حقيقت واحدي است که در تمام حدود و مراحل اين سير تکاملي، حافظ وحدت و حاکم علي الاطلاق يکتايي است و مراتب شديد و ضعيف آن تفاوت حقيقي و ماهوي ندارند.
پي نوشت :
1- اين دليل در نظر بدوي مصادره به مطلوب مي نمايد، زيرا قائل به اصالت ماهيت خواهد گفت که وجود، مبدأ کمال و خير نيست بلکه هر کمال اولي و ثانوي از ماهيت است، و ماهيت حقيقت دارد نه وجود. ولي ممکن است اين دليل را به نحوي بيان کرد که توهم مصادره در ميان نيايد. لذا مي توان گفت: مبدأ کمالات و خيرات، در واقع، يا وجود است يا عدم، يا چيزي است که نه وجود است و نه عدم، يا چيزي است که هم موجود است و هم معدوم. ممکن نيست گفته شود مبدأ کمالات چيزي است که هم موجود است و هم معدوم؛ زيرا اجتماع نقيضين خواهد بود، چنان که ممکن نيست بگوييم مبدأ کمالات چيزي است که نه موجود است و نه معدوم، چون ارتفاع نقيضين لازم مي آيد. پس امر به اين منحصر مي شود که بگوييم: مبدأ کمالات يا وجود است يا عدم، و عدم نيز نمي تواند مبدأ کمال باشد به دليل آن که نزاع بر سر آن چيزي است که حقيقت و واقعيت دارد و براي عدم واقعيتي نمي توان تصور کرد؛ به علاوه، بنابر قاعده ي « الشيء مالم يتشخص لم يوجد و مالم يوجد لم يوجد » عدم، که تشخص و تحقق ندارد، نمي تواند مبدأ آثار و کمالات اوليه و ثانويه باشد. به اين تفصيل، مبدأ کمال جز وجود چيز ديگري نمي تواند بود و اگر ماهيت منشأ کمال بوده باشد، لازم مي آيد چيزي که در مرتبه ي ذات خود نه موجود است نه معدوم، مبدأ خيرات و کمالات باشد. و اگر گفته شود ماهيت منسوب به جاعل، مبدأ کمال است نه ماهيت به تنهايي، گوييم که نسبت مقولي اعتباري بيش نيست و امکان ندارد نسبت اشراقي جز وجود چيزي ديگري باشد.
منبع مقاله :حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}