حقيقت وجود
در حقيقت وجود و وحدت و کثرت آن آرا و عقايد مختلفي از فلاسه ي الهي در دست است.
معروف ترين و استوارترين سخني که درباره ي حقيقت وجود گفته شده رأي حکماي پهلوي است که پيروان مکتب اشراق نيز آن را با حسن قبول تلقي کرده اند و مبناي ذوق فلسفي خود قرار داده اند.
حکماي نامبرده براي وجود يک حقيقت بيش تر قائل نيستند و تفاوتي را که در افراد اين حقيقت ديده ميشود منافي با وحدت آن نمي دانند و گفته اند: اصولاً اختلاف ميان دو شيء يا به تمام ذات آن دو است مانند اختلافي که اجناس (1) با يکديگر دارند، يا به بعض ذات آن هاست مانند اختلافي که در انواع يک جنس ديده مي شود، يا به هيچ وجه اختلافي در ذات نيست بلکه تفاوت تنها به منضمات و عوارض خارج از ماهيت پديدار مي گردد مانند اختلافي که ميان افراد يک ماهيت نوعيه موجود است. ولي از اين ها گذشته، يک نوع تفاوت ديگر قابل تصور است که ساير حکما نخواسته يا نتوانسته اند به امکان فرض آن اعتراف کنند، و آن تفاوت از جهت نقص و کمال است به طوري که فرد ناقص و کامل در عين تفاوت، هر دو از يک حقيقت اند؛ نه در تمام ذات امتياز دارند نه در بعض ذات و نه در عوارض خارجي، بلکه کمال و فزوني در فرد کامل از حيث همان حقيقتي است که فرد ناقص از آن حيث کاهش دارد.
شيخ شهاب الدين سهروردي صاحب کتاب معروف حکمة الاشراق، که احياکننده فلسفه ي اشراق است، اين نوع تفاوت را فقط براي نور حقيقي قائل شده و در کتاب خود مي گويد:
حقيقت نور، خواه جوهر باشد خواه عرض، در اصل حقيقت اختلاف پذير نيست، و تفاوتي که در افراد مشاهده مي شود فقط در کمال و نقص است، نه در حقيقت. (2)
بهترين مثال اين نوع تفاوت در محسوسات، نور حسي است که بر سطح اجسام پرتوافکن مي گردد. اگر دو فرد نور حسي را که يکي داراي تشعشع و نورانيت بيش تري است مقايسه کنيم، آيا ممکن است ما به الاختلاف اين دو جز حقيقت نور چيزي ديگري باشد!؟ با دقت کامل درمي يابيم که شدّت نور براي فرد نوراني تر، جز افزايش حقيقت نور نيست، چنان که ضعف نور در نور ضعيف غير از کاهش اين حقيقت نيست. لذا بايد گفت فزوني و کاهش در يک حقيقت، در عين آن که موجب تفاوت و تمايز افراد است، منافي با وحدت آن حقيقت نيست.
به نظر اين دسته از حکما، حقيقت وجود را بايد چنين دانست و تفاوت افراد از جهت شدت و ضعف و تقدم و تأخر و بالاخره کمال و نقص (3)، مُخلّ وحدت حقيقي و حقيقت واحده ي وجود نخواهد بود.
در مقابل حکماي اشراق، فلاسفه ي مشاء، که عموماً پيروان مکتب ارسطويند، اصولاً اين نوع تفاوت را در هيچ حقيقت واحده اي امکان پذير نمي دانند، و طبعاً براي وجود يک حقيقت مشخص قائل نمي توانند بود. ايشان روي اين اصل، افراد وجود را حقايق مختلف به تمام ذات دانسته اند و بدين طريق خواسته اند بساطت و نفي ترکيب را، که از مختصات وجود است، در مورد آن کاملاً رعايت کنند. زيرا اگر براي افراد وجود تباين به بعض ذات يا به منضمات و عوامل خارجي قائل مي شدند، حتماً وجود مفهومي جنسي يا نوعي مي شد و محذور ترکيب از جنس و فصل يا از نوع و شخص به ميان مي آمد، و اين خود با اصول کلي فلسفه انطباق ناپذير بود. لذا افراد وجود را به کلي متمايز از يکديگر دانسته اند و هيچ قدر جامع ذاتي براي آن تجويز نکرده اند.
حال اگر از آن ها سؤال شود که اين مفهوم مشترک وجود که بر تمام افراد و حقايق موجود به يک معني اطلاق مي شود چيست، جواب خواهند داد: مفهوم وجود مفهوم عرضي خارج المحمولي است که بر تمام موجودات اطلاق مي شود و در عين اشتراک، قدر مشترکي ذاتي و ماهوي نيست. (4)
مشائين براي حقانيت مسلک خود بدين طريق استدلال کرده اند: اگر افراد وجود عموماً از يک حقيقت باشند، اين حقيقت در تمام افراد به يک نسبت و به طور مساوي موجود است، و با اين حال، چگونه مي توان بعضي افراد آن را علت و مؤثر در فردي ديگر دانست و ديگري را متأثر؟ و با عنايت اين که همه از يک حقيقت اند و به يک اصل پيوستگي دارند، ترجيح و اختصاص يک فرد به تأثير و تقدم در عليت، و فرد ديگر به تأثر و تأخر، بلامرجح و بي وجه خواهد بود.
در مقابل اين دو دسته فرقه ي متکلمين قرار دارند که به کلّي حقيقت وجود را منکر شده اند و گفته اند: اصولاً براي وجود واقعيتي نيست تا بتوان آن را يک حقيقت يا حقايق متمايز به تمام ذات ناميد، بلکه بايد گفت افراد وجود همان مفهوم کلي وجود است که در مورد هر ماهيتي اضافه بدان ماهيت پيدا مي کند و آن را « حصص ذهنيه » گويند.
علي رغم تمام اين آرا، ذوق تأله، مشرب بخصوصي ابتکار کرده و براي وجود، يک حقيقت و حتي يک فرد حقيقي قائل شده و اساساً هيچ نوع کثرتي براي آن تصوير نمي کند تا تفاوت هر يک با ديگري را سنجش کند - فقط کثرت را در موجودات - يعني ماهيات که نوعي انتساب و بستگي اعتباري به منبع هستي و موجود حقيقي دارند - ثابت مي داند. صاحبان اين رأي مي گويند: اگر کلمه موجود به خودِ اين حقيقت گفته شود، بدون قيد و شرط معني حقيقت هستي مطلق را مي دهد؛ و اگر به ماهيات گفته شود، بايد نسبتي به مبدأ وجود و حقيقت هستي براي آن ها تقدير کرد، مانند آن که به شخصي عطار گفته مي شود به دليل نسبتي که به عطر دارد، ولي او، در ذات خود، عطر نيست.
اما اين سخن را محققين با عنايت به اصول و مباني فلسفي نمي توانند قبول کنند، زيرا مستلزم اصالت وجود و اصالت ماهيت است، و قول به اصلين قابل قبول نيست.
دسته ي ديگري از صوفيه گامي فراتر نهاده و گفته اند: وجود و موجود هر دو وحدت دارند و هيچ نوع کثرتي نه در وجود و نه در موجود حقيقي امکان پذير نيست، و اگر غير از حقيقت مطلق وجود، چيزي به عنوان موجود ديده شود مانند آن موجود خيالي است که چشم احول مي بيند و حقيقتي ندارد. اين شعر معروف به اين دسته منسوب است.
کل ما في الکون و هم او خيال *** او عکوس في المرايا او ضلال
برخي ديگر که از دانشمندان صوفيه و فلاسفه ي بزرگ اسلامي محسوبند حقيقت وجود و موجود را واحد و در عين وحدت، کثير مي دانند. به عبارت ديگر، قائل به وحدت در کثرت و کثرت در وحدت شده اند، که اين خود يکي از انواع تشکيک خاصي است (5) و در عين حال مستلزم محذور اجتماع متقابلين ( وحدت - کثرت ) يا تجافي از مرتبه نيست.
پي نوشت ها :
1- مقصود از اجناس عالي، مقولات عشر است که يک مقوله ي آن جوهر است و نه مقوله ي ديگر آن مقولات عرضي هستند. هر يک از مقولات عشر جنس عالي است که مندرج در جنس ديگر نيست. لذا هر يک به تمام ذات متمايز از ديگري است.
2- مجموعه مصنفات شيخ اشراق، جلد دوم، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 13، ص 119.
3- ملاکات تشکيک براي حقيقتي مقول به تشکيک به انواع مختلف آمده است: اولويت و غيراولويت اقدميت و آخريت، ازيديت و انقصيت، اکثريت و اقليت، اشديت و اضعفيت، اتميت و انقصيت. گاهي کمال و نقص را به جاي تمام اين ملاکات استعمال مي کنند.
4- مفاهيم يا ذاتي هستند يا عرضي، و عرضي يا خارج المحمول است يا محمول بالضميمه، وهر يک از عرضي و ذاتي يا مصطلح در کتاب برهان است يا مصطلح در باب ايساغوجي ( کليات خمس ).
5- تشکيک يا تشکيک عامي است يا تشکيک خاصي، يا خاص الخاص يا اخص الخواص، يا خلاصه خاص الخاص يا خلاصه اخص الخواص؛ و هر يک از اين اقسام بر اقوالي که در حقيقت وجود از حکما و صوفيه نقل کرديم قابل تطبيق است.
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}