پژوهشي درباره ي تفسير قمي
فرق ديگر در اين است که نزد پيشينيان احتمالاً نسخه اصلي خود تفسير علي بن ابراهيم موجود بوده، ولي اينکه آنچه در اختيار ماست، کتاب ديگري است از مؤلف ديگر، ضمن اعتراف به اين که اين شخص، بيشترين قسمت کتاب خود را از تفسير علي بن ابراهيم گرفته است.
محور اصلي بحث ما در اين گفتار همين حقيقت است، و فعلاً از جهت سنجش روايات آن، چگونگي وصول آن بيان مواضع سقط و تحريف و مانند آن چشم مي پوشيم. اين کتاب نياز به تحقيق دقيق علمي دارد، که اميدواريم زمينه آن براي عزيزان محقق فراهم شود.
اهميت اين بحث با قطع نظر از شهرت کتاب، در صحت خط تأويل در مکتب تفسير اماميه، تصحيح روايات و توثيق راويان آن، جلوه مي نمايد. در مقدمه کتاب، ج1، ص 4 مي خوانيم: مي خوانيم: « و نحن ذاکرون و مخبرون بما ينتهي إلينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا علي الذين فرض الله طاعتهم، و أوجب ولايتهم، و لا يقبل عمل إلّا بهم ... »
برخي از بزرگان اين عبارت را به معناي شهادت علي بن أبراهيم به صحت جميع روايات کتاب مي دانند (1) و جمعي ديگر از آن، توثيق جميع راويان کتاب را استظهار مي نمايند. (2) اين نکته اخير ارزش جديدي به اين کتاب داده است.
هدف کلي بحث
هدف کلي ما از طرح بحث اين است: که کتابي که امروز به نام تفسير علي بن ابراهيم، يا تفسير القمي در دسترس است، کتاب مستقل ديگري است و مؤلف آن شخص ديگري غير از علي بن ابراهيم است.اما اين که مؤلف آن کيست و نام اصلي کتاب چيست؟ هنوز به نتيجه ي واضحي در اين زمينه نرسيده ايم و بحث ما فعلاً در اين جهت نيست، اما با مطالعه کل کتاب و ملاحظه شواهد خارجي، اين مطلب کاملاً روشن مي شود که کتاب حاضر تأليف علي بن ابراهيم معروف نيست.
تذکر اين نکته ضروري است که ارقام صفحات بر اساس چاپ دو جلدي کتاب تفسير القمي مي باشد.
دورنماي کلي
با تأمل کامل در کتاب حاضر، به خوبي واضح مي شود که اين کتاب به استثناي خطبه و مقدمه نسبتاً طولاني، مجموعه اي است از:1. تفسير علي بن ابراهيم معروف، که در حدود هفتاد و پنج درصد کتاب را تشکيل مي دهد.
2. تفسير ابوالجاورد، که تقريباً بيش از پانزده درصد کتاب را تشکيل مي دهد.
3. روايات متفرقه ديگر، که مؤلف کتاب، از مشايخ خود نقل کرده است.
مؤلف از معاصران مرحوم کليني بلکه، اندکي بعد از اوست، بدين جهت از عده اي از مشايخ کليني، حديث نقل کرده است. ولي خصوص علي بن ابراهيم را درک نکرده و تفسير او را با واسطه ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر (عليه السّلام) (3) نقل مي کند که تاکنون ناشناخته است. (4)
خط کلي تفسير، خط تأويل است که ريشه در خط غلو دارد. معلوم نيست که پاره اي از عبارت هاي کتاب از خود مؤلف است، يا از کلمات علي بن ابراهيم. کتاب موجود داراي اختلاف در سند يا متن است و اختلاف فراواني با بقيه مصادر دارد.
علت اشتباه
اما اين که چرا اين کتاب، در چندين قرن اخير، به نام تفسير علي بن ابراهيم مشهور شده، مي توان به چند نکته توجه کرد:1. عده اي از محققين به اين مطلب اشاره کرده اند؛ مانند مرحوم آقابزرگ تهراني در کتاب الذريعه. نگارنده در کتاب خانه ي شخصي آن مرحوم، نسخه ي چاپي کتاب را ديده که خود با خط قرمز، سعي در جدا نمودن تفسير علي بن ابراهيم از تفسير ابوالجارود نموده اند. البته اين کار در تمام کتاب صورت نگرفته است.
2. بدون شک تفسير علي بن ابراهيم، جزء کتاب هاي معروف اماميه بوده، و تا چندين قرن بعد از مؤلف آن نيز ميان دانشمندان وجود داشته است، مثلاً مرحوم سيد ابن طاووس، که بيش از سه قرن بعد از مؤلف بوده، آن را داشته و چنين توصيف مي نمايد: « و جميع الکتاب أربعة أجزاء في مجلّدين ». (5)
از سوي ديگر چون کتاب حاضر مشتمل بر بيشترين قسمت تفسير علي بن ابراهيم مخصوصاً از اول قرآن کريم، با تفسير علي بن ابراهيم شروع و دقيقاً تا آيه 49 از سوره آل عمران (6) فقط از تفسير علي بن ابراهيم نقل مي نمايد، و از اين جا به بعد از روايات ديگر استعانت جسته، اين تصور را در اذهان پديد آورده که کتاب فعلي همان تفسير معروف علي بن ابراهيم است.
3. برخي از عبارت هاي کتاب، اين تصور را در ذهن به وجود مي آورد که گوينده اين عبارت ها علي بن ابراهيم است؛ مثلاً بلافاصله بعد از آيه مي گويد: « حدّثني أبي ... » که ظاهراً قائل همان علي بن ابراهيم است.
توضيح آن که در اين کتاب غالباً عبارت هاي علي بن ابراهيم را با اين تعبير مشخص مي نمايد: « و قال عليّ بن إبراهيم في قوله » و گاه بعد از آيه مي گويد: « قال فإنّه حدّثني أبي ... » و مانند آن. ولي در برخي موارد، بلافاصله مي گويد: « حدّثني أبي ... » که دلالت دارد بر اين که مؤلف، علي بن ابراهيم است.
البته در نظر ما، در اين گونه موارد، يا کلمه « قال » حذف شده است، يا تتمه کلمات سابق علي بن ابراهيم است.
4. کتاب فعلي اگرچه همان تفسير معروف نيست، ولي به هر حال مشتمل بر آن است، به اين معنا که آگاهان به اسانيد و طبقات، مي دانند که کتاب مذکور از آن علي بن ابراهيم نيست، ولي چون از اول سوره ي حمد تا آخر قرآن، همه جا از تفسير علي بن ابراهيم نقل کرده، همين قسمت ها را تفسير علي بن ابراهيم مي دانسته و به عنوان تفسير او مورد استفاده قرار مي داده اند.
برخي شواهد، صحت اين مدعا را تأييد مي نمايد.
5. احتمالاً نام مؤلف، شباهتي به نام علي بن ابراهيم داشته که موجب اين اشتباه گرديده است.
سؤال: آيا همه تفسير علي بن ابراهيم در اين کتاب درج شده است؟
فعلاً تا يافتن نسخه اصلي تفسير علي بن ابراهيم، نمي توان جواب قطعي و روشني به اين سؤال داد. ولي با مراجعه به متون ديگر مي توان نمونه هايي يافت که در عنوان تفسير مذکور وجود ندارند، مثلاً مرحوم ابن طاووس در کتاب سعد السعود (7) روايتي از علي بن ابراهيم نقل مي نمايد که در کتاب حاضر نيامده است.
شواهد و ادله
به نظر مي رسد، اگر کتاب فعلي به صورت تحقيقي چاپ شود صد در صد نظر ما را تأييد خواهد نمود، و اصولاً نيازي به نوشتن مقاله اي در اين جهت نخواهد بود، ولي فعلاً چنين کتابي نيست ناگزير بايد شواهد و ادله موجود در خود کتاب را بيان کنيم:1. مؤلف پس از خطبه کتاب تفسير را بدين گونه آغاز مي نمايد: « قول: تفسير بسم الله الرحمن الرحيم »، حدّثني أبوالفضل العباس بن محمّد بن القاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر (عليهماالسّلام)، قال: حدّثنا أبي رحمة الله عن محمّد بن أبي عمير.
اين نکته که مؤلف، علي بن ابراهيم را درک نکرده و از او به واسطه نقل مي نمايد، در کتاب فعلي کاملاً مشهود است؛ يعني در هيچ جاي کتاب فعلي، تعبير « حدّثني عليّ بن إبراهيم » و يا مشابه آن نيامده است بلکه در همه جا: « و قال عليّ بن إبراهيم ... » دارد.
2. دقيقاً برخلاف روايات علي بن ابراهيم، هر جا از مشايخ خود؛ مانند: احمد بن ادريس، محمد بن جعفر و غيره نقل مي نمايد، تماماً با تعبير « اخبرنا، حدثنا » مي باشد، و در تمام اين موارد حتي در يک مورد تعبير « قال » ندارد.
3. مؤلف، در خلال کتاب، از افراد بسيار زياد نقل مي نمايد که علي بن ابراهيم حتي يک روايت هم از آن ها نقل نکرده است.
مؤلف از ابن عقده ( متوفاي 333 ) تفسير ابوالجارود را نقل مي نمايد، که اين شخص علاوه بر اين که حدود بيست سال پس از علي بن ابراهيم فوت کرده، در هيچ يک از کتاب هاي مشهور، روايت علي بن ابراهيم از او و همچنين محمد بن همام بغدادي ( متوفاي 332 يا 326 ) و احمد بن ادريس ( متوفاي 306 ) و ديگران که نام هاي آنان را خواهيم آورد نداريم. البته وقتي ما مي گوييم در کتاب هاي مشهور، علي بن ابراهيم از اين افراد نقل نکرده، مراد ما کتاب هاي حديثي معروف ميان اماميه، به استثناي کتاب فعلي، است. بنابراين در کافي، يا کتاب هاي متعدد صدوق موردي نيست که علي بن ابراهيم از ابن عقده و يا محمد بن همام بغدادي روايت نمايد، حال آن که روايت از اين دو، در اين کتاب فوق العاده فراوان است. ولي طبيعي است، کساني که اين کتاب را از علي بن ابراهيم مي دانند، وقتي به نام محمد بن همام- برخورد مي کنند، او را جزء مشايخ علي بن ابراهيم به حساب آورند و همين نکته اشتباه تصور پاره اي از کتاب هاي رجالي متأخر مانند معجم رجال الحديث شده است، و لذا اين افراد را- که نام آن ها خواهد آمد- جزء مشايخ علي بن ابراهيم شمرده اند.
4. در موارد زيادي، مؤلف سعي در مقايسه تفسير علي بن ابراهيم با ساير روايات و تفسيرها؛ به ويژه ابوالجارود مي نمايد. به اين معنا تفسير يک آيه را هم از علي بن ابراهيم نقل مي کند و هم از ساير تفسيرها. اين مورد بسيار فراوان است و ما فقط به يک مورد که گوياي نکاتي چند است مي پردازيم:
مرحوم شيخ طوسي در تهذيب (8) مي فرمايد:
و ذکر عليّ بن إبراهيم بن هاشم في کتاب التفسير تفصيل هذه الطبقات الثمانية الأصناف، فقال: فسّرهم العالم (عليه السّلام) فقال: الفقراء هم الذين لا يسألون؛ لقول الله عزّ و جلّ في سورة البقرة ... « لِلْفُقَرَاء الَّذِينَ أُحصِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاء مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُم بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا » و المساکين هم أهل الديانات قد دخل فيهم الرجال و النساء و الصبيان. و العاملين عليها: هم السعادةُ و الجباةُ في أخذِها و جمعِها و حفظِها حتي يُؤَدّوها إلي من يقسِّمها. و المؤلّفةُ قلوبُهم. قال: هم قومٌ وَحّدوا الله و خَلعوا عبادةَ من دونَ الله و لم تَدخل المعرفة قلوبهم من أنّ محمّداً رسولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فکان رسولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يَتَألّفهم و يُعلِّمهم و يُعرِّفهم کيما يَعرِفوا فجعَل لهم نصيباً في الصدقات لکي يَعرفوا و يَرغبوا. و في الرقابِ: قومٌ لزمتهم کفّارات في قتلِ الخطأِ و في الظهارِ و في الإيمانِ و في قتل الصيد في الحرمِ و ليس عندهم ما يُکفرِّون و هم مؤمنون فجعَل الله لهم سهماً في الصدقات ليکفّر عنهم. و الغارمين: قومٌ قد وقعَت عليهم ديونٌ أنفقوها في طاعة الله من غير إسرافٍ فَيجب علي الإمام أن يَقضي عنهم و يفکّهم من مال الصدقات. و في سبيل الله قومٌ يَخرجون في الجهاد و ليس عندهم ما يَتَقوّون به أو قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجبون به أو في جميعِ سبلِ الخيرِ، فعلي الإمام أن يُعطِيَهم من مال الصدقاتِ حتي يُقَوّوا علي الحجِّ و الجهادِ. و ابن السبيل: أبناء الطريق، الذين يکونون في الاسفارِ في طاعة الله فَيُقطَعُ عليهم و يَذهب مالهم فعلي الإمام أن يَردَّهم إلي أو طانِهم من مالِ الصدقات.
اين مطلب، در تفسير قمي (9) چنين آمده است:
ثمّ فسّر الله الصدقاتِ لمن هي و علي من تَجب فقال: « إنّما الصدقات ... » فأخرجَ الله من الصدقاتِ جميعَ الناس إلّا هذه الثمانيةَ الأصناف الذين سمّاهم الله و بيّن الصادق (عليه السّلام) منهم، فقال: الفقراء: هم الذين لا يَسألون و عليهم من عيالهم، و الدليل علي أنّهم هم الذين عليهم مؤنات لا يسألون قول الله في سورة البقرة « للفقراء الذين ... » و المساکين: هم أهل الزمانة من العميان و العرجان و النساء و الصبيان. و العاملين عليها: هم السعاة و الجباة في أخذها و جمعها و حفظها حتي يردّوها إلي من يقسّمها. و المؤلّفة قلوبهم: قوم وحّدوالله و لم تدخل المعرفة في قلوبهم من أنّ محمّداً رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم)، فکان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يتألّفهم و يعلّمهم کيما يعرفوا فجعل الله لهم نصيباً في الصدقات لکي يعرفوا و يرغبوا، و في رواية أبي الجارود، عن أبي جعفر (عليه السّلام)، قال: المؤلّفة قلوبهم: أبوسفيان بن حرب بن أميّة و سهيل بن عمرو و هومن بني عامر بن لوي و همام بن عمرو و أخوه صفوان بن أمية بن خلف القرشي ثمّ الجمعي، و الأقرع بن حابس، ثمّ عمر أحد بني حازم، و عنيية حصين الفزازي، و مالک بن عوف، و علقمة بن علاقة (10) بلغني أنّ رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان يُعطي الرجلَ منهم مائة من الإبل و رعاتها و أکثر من ذلک أقلّ. رجع إلي تفسير عليّ بن إبراهيم، في قوله: و في الرقاب: قوم قد لزمهم کفّارات في قتل الخطاء و في الظهار و قتل الصيد في الحرم و في الإيمان و ليس عندهم ما يکفّرون و هم مؤمنون، فجعل الله لهم منها سهماً في الصدقات ليکفّر عنهم. و الغارمين: قوم قد وقعت عليهم ديون أنفقوها في طاعة الله من غير إسراف، فيجَب علي الإمام أن يقضي ذلک عنهم و يفکّهم من مال الصدقات. و في سبيل الله: قوم يخرجون في الجهاد و ابن السبيل: أبناء الطريق الذين يکونون في الأسفار في طاعة الله فيقطع عليهم و يذهب ما لهم فعلي الإمام أن يردّهم إلي أوطانهم من مال الصدقات، و الصدقات تتجزّي ثمانية أجزاء، فيُعطي کلّ إنسان من هذه الثمانية علي قدر ما يحتاجون إليه بلا إسراف و لا تقتير، يقوم في ذلک الإمام يعمل بما فيه الصلاح.
در کتاب وسائل الشيعه پس از نقل روايت شيخ آمده: « و رواه عليّ بن ابراهيم في تفسيره عن الصادق (عليه السّلام) نحو ما نقله الشيخ ». (11)
اين عبارت تأييدي بر مطلب چهارم است که در « علت اشتباه » گذشت.
5. در موارد مقايسه تفسير علي بن ابراهيم با ديگر متن ها، تعبيرهايي را به کار مي برد که بدون شک صراحت دارد که مؤلف کتاب، خود علي بن ابراهيم نيست.
پاره اي از آن ها که صريح است بدين قرار است.
الف: سوره آل عمران، ج1، ص 120: « و في رواية أبي الجارود، عن أبي جعفر (عليه السّلام) في قوله ... و رجع إلي تفسير عليّ بن ابراهيم، قال: و تراجع ... ».
ب: جز اول، صفحه 271: « حدّثنا أحمد بن محمّد ... » بعد از نقل عبارت ابي الجارود گويد: « رجع إلي تفسير عليّ بن إبراهيم قوله ... ».
همين تعبير يا شبيه آن را در همين جزء در صفحات: 272، 279، 286 با تعبير « رجع الحديث إلي عليّ بن ابراهيم » در صفحات 292، 299، 313 با تعبير « رجع إلي رواية عليّ بن إبراهيم بن هاشم » در صفحات 344، 389 مي باشد.
در جزء دوم، ص 360 در آخر روايتي از علي بن ابراهيم: « فيه زيادة أحرف لم تکن في رواية عليّ بن ابراهيم، حدّثنا به محمّد بن أحمد بن ثابت ... عن أبي بصير في غزوة بني النضير، و زاد فيه: فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) »
د: در جزء دوم، ص 339، « حدّثنا أبوالعباس، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد، قال: حدّثنا إبراهيم بن هاشم عن النوفلي، عن السکوني ... » و معلوم است که علي بن ابراهيم به دو واسطه از پدر خود نقل نمي نمايد. در ص 170 از جزء اول، از تفسير علي بن ابراهيم، از پدرش از نوفلي نقل مي نمايد.
توضيح کتاب
در اين بخش به توضيح و تشريح اجزاي کتاب مي پردازيم:1. تفسير علي بن ابراهيم بخش اصل کتاب را تشکيل مي دهد. کتاب و مؤلف آن هر دو مشهور و بي نياز از تمجيد و توثيق هستند. مؤلف کتاب، او را درک نکرده و به واسطه اي که تاکنون ناشناخته است. (12) از او نقل مي نمايد.
روش علي بن ابراهيم در اين تفسير، عمدتاً نقل روايت، مسند و يا مرسل است. در بسياري از موارد نيز خود به شرح و تفسير آيه، نقل حوادث تاريخي و توضيح لغت مي پردازد.
2. تفسير ابوالجارود، دومين قسمت عمده کتاب را تشکيل مي دهد. مؤلف آن ابوالجارود زياد بن المنذر و به عنوان رهبر يک فرقه زيديه، به نام « جاروديه » است. چون کتاب او به صورت روايت از حضرت باقر (عليه السّلام) است به عنوان « تفسير الإمام الباقر (عليه السّلام) » نيز نام برده شده است. » (13)
مؤلف کتاب، در چهار مورد سند خود را به اين کتاب، بيان نموده است و در بقيه موارد با عبارت « وفي رواية أبي الجارود » از آن ياد مي کند. در جزء اول، صفحات: 102، 198، 224، 271. سند خود را به اين طريق نام مي برد:
« حدّثنا أحمد بن محمّد الهمداني، قال: حدّثني جعفر بن عبدالله قال: حدّثنا کثير بن عياش عن زياد بن المنذر أبي الجارود، عن أبي جعفر محمّد بن عليّ (عليه السّلام) ».
همين طريق در فهرست شيخ و نجاشي آمده است.
3. روايات متفرقه مراد از اين عنوان، رواياتي است که خود مؤلف از مشايخ خود نقل مي کند، و با عنوان: « حدّثنا، أخبرنا ... » از آن ها ياد مي نمايد.
البته در نسخه چاپي فعلي، بسياري از اسانيد را تصحيف، حذف (14) و يا اشتباه شده است و ما اينک در فکر ضبط صحيح همه روايات موجود در تفسير و تصحيح و توضيح آن ها نيستيم، لذا يکي دو مورد را يادآور مي شويم و هدف ما تنها آشنايي اجمالي با مؤلف و شناخت مشايخ او مي باشد، لذا اسامي آنان را به ترتيب حروف تهجي مي آوريم:
1. ابوالعباس: جزء دوم، صفحات: 322، 395، 399. به عنوان: محمد بن جعفر الرزّاز، خواهد آمد.
2. ابوالقاسم: جزء دوم، صفحه 294. احتمال اتحاد او با شخص آينده نياز به مراجعه بيشتر دارد.
3. ابوالقاسم الحسني: جزء دوم، صفحات: 324، 357، 410. ايشان ظاهراً راوي تفسير فرات به ابراهيم الکوفي براي مؤلف باشد. البته در ص 357 نام فرات حذف شده، ولي روايت مذکور در تفسير فرات موجود است و روايت ص 410 در تفسير فرات فعلي موجود نيست.
4. احمد بن ادريس: از مشايخ معروف کليني، که بيش از همه از او نقل نموده است: جزء اول، صفحات: 204، 218، 253، 323، 328، 341، 358، 377، 381، و در جزء دوم، صفحات: 22، 52، 65، 107، 114، 116، 155، 160، 207، 245، 258، 262، 267، 287، 301، 327، 333، 334، 345، 348، 350، 351، 356، 364، 367، 370، 372، 375، 377، 385، 388، 391، 398، 402، 407، 423، 425، 426، 440. اين روايات به طرق مختلف و از مصادر گوناگون گرفته شده که تحقيق درباره هر يک از آن ها نياز به شرح مفصل دارد.
5. احمد بن زياد: جزء دوم، صفحه 357. احتمالاً اشتباه است. صحيح آن: حميد بن زياد مي باشد. (15)
6. احمد بن محمد الشياني: جزء دوم، صفحات: 228، 430. در مورد اول، نسخه مشوش است.
7. احمد بن علي: جزء دوم، صفحات، 61، 120، 267، 316، 344.
8. احمد بن محمد بن موسي: جزء دوم، صفحه 388.
9. جعفر بن احمد: جزء اول، صفحات: 199، 200، 279، 383، جزء دوم صفحات: 22، 40، 47، 48، 55، 204، 250، 251، 279، 286، 302، 329، 367، 385، 408، 415، 416، 419، 422، 423، 427، 434، 451. در خلال اين روايات، عمدتاً دو سند بيشتر تکرار مي شود:
سند اول:
جعفر بن احمد، عن عبدالکريم بن عبدالرحيم عن محمّد بن عليّ، عن محمّد بن الفضيل، عن أبي حمزة الثمالي، احتمال قوي مي رود، اين طريق مؤلف به تفسير ابي حمزه ثمالي ( ثابت بن دينار ) باشد.سند دوم:
جعفر بن احمد، عن عبيدالله ( يا عبدالله ) بن موسي، عن الحسن بن عليّ بن أبي حمزة، عن أبيه، عن أبي بصير، احتمال قوي مي رود، اين طريق مؤلف به تفسير علي بن ابي حمزة بطائني و يا پسرش حسن به علي، باشد. اگر اين احتمالات و هم چنين احتمالات آينده، صحيح باشد، بدين وسيله مقداري از ميراث هاي اماميه در قرن دوم و اوايل قرن سوم، به وسيله اين کتاب به ما رسيده است.10. حبيب بن الحسن بن أبان الأجري: جزء دوم، صفحه 341. احتمالاً همان حبيب بن الحسن باشد، که کليني در سه مورد از جلد هفتم کافي، از او حديث نقل کرده است.
11. الحسن بن عليّ: جزء اول، صفحات: 221، 335، 344، 355، جزء دوم، صفحات: 346، 352، 393. فرزند علي بن مهزيار و از مشايخ ابن قولويه است طبيعتاً بسيار بعيد است که شخصي مثل علي بن ابراهيم از او نقل کند.
12. الحسن بن علي بن زکريا: جزء دوم صفحه 154. ظاهراً حسن بن علي بن زکريا عدوي ( متوفي 319 ) باشد.
13. الحسين بن محمد: جزء اول، صفحات: 160، 199، 320، جزء دوم، صفحات: 148، 154، 161، 197، 206، 256، 301، 377، 396، 417. همان حسين بن محمد الاشعري، از مشايخ معروف کليني است.
14. حميد بن زياد: جزء دوم صفحات: 103، 170، 193. حميد بن زياد نينوائي ( متوفي 310، يا 320 ) از مشايخ معروف کليني است و روايات موجود به طلحة بن زيد منتهي مي شود، و با طرق اصحاب به کتاب طلحه شباهت دارد.
15. سعيد بن محمد: جزء دوم، صفحات 245، 292، 294، 406، 408، 409، 410، 414، 417، 418، 423، 432، 450. قابل ذکر است که تمام اين روايات به ابن عباس منتهي مي شود، و در حقيقت جزئي از تفسير ابن عباس است، اين تفسير طرق متعدد دارد، (16) و آن چه در کتاب فعلي است از طريق ضحاک بن مزاحم. ( خصوصاً دو روايت اخير و روايت ص 406 ) نقل شده است.
16. علي بن جعفر: جزء دوم، صفحه 202.
17. علي بن الحسين ( احتمالاً ابوالحسن عليّ بن الحسين السعدآبادي المفسّر است ): جزء اول، صفحه 140، جزء دوم، صفحات: 101، 204، 340، 346، 349، 353، 371، 388، 389، 413، 427، 450، 451. در تمام اين موارد ( به جز دو مورد مشکوک) از احمد بن محمد برقي نقل مي نمايد.
18. محمد بن ابي عبدالله: جزء اول، صفحه 388، جزء دوم، صفحات: 59، 253، 342، 351، 360، ابوالحسن محمد بن جعفر الاسدمي ( متوفي 312 ) از مشايخ کليني است.
19. محمد بن احمد: جزء دوم، صفحات 117، 193، 223. بعضي موارد آن مشکوک است.
20. محمد بن احمد بن ثابت: جزء دوم، 244، 303، 349، 360، 370، 375، 451.
21. محمد بن جعفر ( ابوالعباس محمد بن جعفر الرزاز، متوفي 316 ): جزء اول، صفحات: 313، 234، 335، 339، جزء دوم، صفحات: 50، 68، 74، 99، 227، 234، 286، 289، 308، 314، 319، 351، 377، 379، 391، 409، 426، 429، 441، 451.
بسياري از روايات فوق، ظاهراً از کتاب علي بن حسان هاشمي، از چهره هاي سرشناس خط غلو مي باشد.
22. محمد بن الحسن: جزء اول، ص 182.
23. محمدبن عبدالله: جزء دوم، صفحه 344.
24. محمد بن عبدالله الحميري، جزء دوم، صفحات 255، 309.
25. محمد بن عمير: (17) جزء اول، صفحات: 284، 288.
26. محمد بن القاسم بن عبيد: جزء دوم، صفحات: 382، 424.
27. محمد بن همام بغدادي، ( متوفاي 332 يا 336 ): جزء دوم، صفحات: 102، 103، 106، 111، 113، 280، 295، 387، 389، 390. البته در موارد فوق، اشتباه و تحريف زياد است و نياز شديد به تحقيق دارد.
تذکر اين نکته بسي ضروري است که تعيين اسماي فوق بر اساس ظاهر اسامي، و هم چنين بر اساس تشخيص مرحوم آقا بزرگ در الذريعه آمده است، ولي اگر مؤلف کتاب شخص ديگري ( احتمالاً علي بن حاتم قزويني ) باشد در اين صورت ممکن است علي بن الحسين شخص ديگري باشد.
تمام آن چه ذکر شد، به اضافه بعضي عبارت ها که احتمالاً از خود مؤلف باشد، و به اضافه خطبه و مقدمه کتاب است، که مقدمه آن شباهتي با عبارات رسالة المحکم و المتشابه دارد. اين رساله به سيد مرتضي و نعماني نسبت داده شده، ولي بعيد نيست که از آثار حسين بن علي بن ابي حمزه باشد.
جمع بندي و خلاصه گفتار
1. کتاب موجود، تأليف علي بن ابراهيم مشهور نيست؛ اگرچه مشتمل بر قسمت هاي زيادي از تفسير اوست.2. صاحب الذريعه، نيز همين اعتقاد را دارد، ولي از طرف ديگر، جامع کتاب را همان ابوالفضل- که نام او يک بار در اول تفسير آمده- مي داند، و اين اشخاص را که نام برديم از مشايخ او به حساب مي آورد. ولي به نظر ما مؤلف، شخص ديگري است و ابوالفضل مذکور، راوي تفسير علي بن ابراهيم و طريق مؤلف به تفسير مذکور است.
3. عبارتي که در مقدمه آمده، از مؤلف است، نه از علي بن ابراهيم.
4. هدف ما فقط نفي انتساب کتاب فعلي به علي بن ابراهيم است، تحقيق اسانيد و متن کتاب نياز فوق العاده به مهارت فني و دقت زياد دارد.
5. ارزيابي علمي خود تفسير علي بن ابراهيم- که بيشترين قسمت کتاب را تشکيل مي دهد- مبتني بر شناخت واسطه، مؤلف، طريق انتشار و وصول کتاب به اصحاب است.
پي نوشت ها :
1. وسائل الشيعه، ج20، ص 68.
2. معجم رجال الحديث، ج1، ص49.
3. نام اين شخص يک بار در اول تفسير سوره مبارکه فاتحه آمده است.
4. مراد « جهالت » به اصطلاح علماي رجال است. يعني از نظر وثاقت و صلاحت اعتماد، مجهول است.
5. سعدالسعود، ص 87.
6. تفسيرالقمي، ص 140.
7. سعدالسعود، ص 121.
8. تهذيب الأحکام، ج4، ص 49 و 50.
9. تفسير القمي، ج1، ص 298 و 299.
10. براي حفظ امانت، در عبارت منقوله هيچ گونه دخل و تصرفي نکرديم ولي پاره اي از اسما در اين جا اشتباه آمده، که با مراجعه به کتاب هاي سيره و تفسير- در ذيل آيه- نام صحيح آن ها درج شده است.
11. وسائل الشيعه، ج6، ص 146.
12. مراد ناشناخته بودن شخص مذکور در مصادر فعلي رجالي است، در برخي روايات، علي بن حاتم قزويني از اين شخص با عنوان: ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم العلوي ... نام برده است. « علل الشرايع، ص 304 »
13. ابن نديم، الفهرست، و شيخ طوسي، الفهرست و سعدالسعود، ص 122.
14. براي نمونه، در جزء دوم، ص 385: « حدّثنا جعفر بن أحمد، قال: حدّثنا عبدالکريم بن عبدالرحيم، قال: إنّي لأعرف... » در اين جا نيمي از سند به قرينه ساير موارد حذف شده و صحيح آن اين است: « ... حدّثنا عبدالکريم بن عبدالرحيم، قال: حدّثنا محمد بن عليّ بن محمّد بن الفضيل، عن أبي حمزة ... ».
15. مرحوم آقا بزرگ در پاورقي خود بر کتاب تفسير القمي، در الذريعه، احتمال داده است که ايشان، احمد بن زياد بن جعفر همداني باشد، ولي با توجه به شواهد موجود در کتاب، نظر ما اقرب الي الواقع است.
16. الاتقان، ج2، ص 188 و 189.
17. از محمد بن عمير، شناخت فراوان نداريم، در پاره اي از روايات، علي بن حاتم ( و يا علي بن ابي سهل ) قزويني از او نقل مي کند ( ضيافة الإخوان، ص 53 به نقل از: علل الشرايع ). بد نيست اشاره کنيم که همين علي بن حاتم قزويني ( متوفاي 350 ) از چهره هايي است که احتمالاً مؤلف کتاب فعلي باشد. نام اين شخص را بالخصوص برديم تا واضح شود مؤلف، شخصيتي است که در اين طبقه مي باشد.
صاحبي، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ي تفاسير: مقالاتي در شناخت تفاسير قرآن کريم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}