نويسنده: آية الله حسن ممدوحي کرمانشاهي




 

اشکال برخي از اهل سنّت و پاسخ شيخ مفيد ( رحمة الله )

شيخ مفيد ( رحمة الله ) در مجموعه رسائل خود که بنام عدةُ رَسائل معروف است، مي فرايد بعض از دشمنان ما ( بعض اهل سنّت ) که در صدد تشنيع و تعيب ما هستند ما را به تعطيل شريعت مقدّسه در زمان غيبت متهم کرده اند و گفته اند هيچ يک از شيعيان در زمان غيبت حق اجراي حدود و انفاذ احکام و دعوت به حق و جهاد با دشمن را ندارد، بلکه بايد صبر کنند تا امام زمان ظهور کند.
مفيد ( رحمة الله ) در جواب آنان فرموده است: اينان درست برخلاف واقع فهميده اند؛ زيرا اوّلاً علماي ما هر يک در زمان خود تمام احکام را فرموده و حجّت را بر خلق تمام کرده اند و همانند انبيا که سفراي خود را به نيابت خود به نقاط مختلف فرستاده و تبليغ مي کردند، اينان نيز به نيابت، همان تبليغ را به عهده گرفته اند.
شيخ مفيد ( رحمة الله ) در ادامه آورده است:
و کذلک إقامة الحدود و تنفيذ الأحکام و قد يتولّاها أمراء الأئمّة دونهم، کماکان يتولّاها أمراء الأنبياء ( عليهم السلام ) و ولاتهم، و لا يحوجونهم إلي تولّي ذلک بأنفسهم. و کذلک القول في الجهاد. ألا تري تقوم به الولاة من قبل الأنبياء و الأئمّة دونهم، و يستغنون بذلک عن توليته بأنفسهم. فعلم أن الذي أحوج إلي وجود الإمام و منع عن عدمه ما اختصّ به من حفظ الشرع الذي لايجوز إيتمان غيره و مراعاة في أداء ما کلّفوه من أدائه فمن وجد منهم قائماً بذلک فهو في سعة من الاستتار و الصموت؛ (1)
همين طور است اقامه ي حدود و تنفيذ احکام شرعيه که متولي آن کساني هستند که از طرف معصومين - صلوات الله عليهم - به ولايت منصوب شده اند، چنان که امراي انبياي سلف - سلام الله عليهم - نيز از جانب انبيا به اطراف بلاد معموره، متولي امور شرعيه مي شدند و داراي ولايت خاص انبيا در امور قابل واگذاري بودند؛ به طوري که انبيا لازم نمي ديدند، خود متولي آن گردند.
اين مسئله در جهاد نيز بسيار ديده مي شد که واليان خاصي از طرف انبيا و ائمه تعيين و روانه ي جنگ مي شدند و ضرورتي براي تولّي خود نمي ديدند و معلوم است که وجود مقدّس امام ( عليه السلام ) ضامن حفظ اصول شرع است که هرگز آن را به کسي واگذار نفرموده اند. پس هرگاه کسي باشد که شأنيت آن ولايت را دارا باشد، خود آن بزرگوار در استتار و آرامش به سر مي برند.
اطلاق سخن پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم ) درباره ي دوام حکومت و لزوم ولي حاکم، چشم گير است که فرمود:
عن أبي عبدالله ( عليه السلام ): الخير کلّه في السيف و تحت ظلّ السيف، و لا يقيم الناس إلّا السيف؛ (2)
همه ي خيرات در شمشير و زير سايه شمشير است و مردم را به راه نمي آورد مگر شمشير. و البته مراد از « سيف » در روايت، « قدرت » است که شمشير همان تمثل قدرت است.
امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) نيز در نامه اي به مالک اشتر، خطاب به مردم مصرف مي فرمايد:
فَإِن أَمَرَکُم أن تَنفِرُوا فَانفِروُا وَ إِن أمَرَکُم أن تُقيمُوا فَأَقيمُوا؛ (3)
اگر حاکم ( مالک اشتر ) گفت بمانيد، بمانيد و اگر گفت بيرون رويد، بيرون رويد ( براي جنگ ).
يعني اطاعت بدون قيد و شرط از رهبر و نايب امام بر امت اسلامي لازم است.

دو اصل مهم

با تفحّص دقيق در آيات کريمه ي قرآن و نيز روايات وارده از معصومان ( عليه السلام ) به دو اصل بسيار مهم که از اصول لازم و غير قابل انکار آيين الهي است مي رسيم، که توجه محقّقان را به خود جلب مي کند:

اصل اوّل:

اطاعت از طاغوتيان را نوعي عبوديت نسبت به آنان مي داند و امت خود را قاطعانه به سرپيچي از آنان دعوت مي کند.

اصل دوم:

هر گونه عملي که اعانت و کمک به آنان باشد، اگر چه ناخواسته انجام گيرد، ولي در ابقاي حکومت ظالمان مؤثر افتد، خلاف شرع قطعي و غيرجايز است. اکنون به توضيح اين دو اصل مي پردازيم:

اصل اوّل: اطاعت از طاغوت عبوديت است

ذائقه ي قرآن کريم و روايات اهل بيت ( عليهم السلام ) با بيدادگري هاي ظالمان در طول تاريخ سازگار نيست، و در قرآن کريم نيز آيات فراواني، مردم را به سرپيچي از اطاعت آنان دعوت مي کند و اين مسئله به خوبي نشان مي دهد که قيام عليه آنان و تشکيل دولت الهي و خدايي مطلوب است و مردم در صورت قدرت داشتن بر اين کار، موظف به اجراي آنند و بايد خود را از اين گونه بندگي ها آزاد کنند؛ زيرا قرآن و روايات از مقهوريت آنان تعبير به عبوديّت فرموده است؛ چنان که قرآن کريم به نقل از ملأ قوم فرعون آورده است:
( أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ‌ )؛ (4)
آيا به دو بشر که مثل خود ما هستند و طايفه ي آنها بندگانِ ما مي باشند ايمان بياوريم؟
و نيز:
( وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرَائِيلَ )؛ (5)
اين منّتي است که بر من مي گذاريد؟ تو بني اسرائيل را به صورت بندگان خود قرار داده اي.
خداوند تبارک و تعالي در اين آيه از قول موسي ( عليه السلام ) نقل فرموده که او به فرعون گفت: تو بني اسرائيل را به بندگي کشيده اي. در روايات بسياري نيز به همين مسئله اشاره شده است؛ از جمله خطبه ي قاصعه که علي ( عليه السلام ) در آن فرمود:
اِتَّخَذَتهُمُ الفَراعِنَةُ عَبيداً؛ (6)
فراعنه، آنها ( بني اسرائيل ) را به بندگي گرفتند.
هم چنين در همان خطبه ي قاصعه درباره ي فرزندان اسماعيل و اسرائيل فرمود:
وَ کانَت الأَکاسِرَةُ وَ القَياصِرَةُ أرباباً لَهُم يَجتازِونَهُم عَن رِيفِ الآفاقِ وَ بَحرِ العِراقِ إلي مَنابِتِ الشِيحِ؛ (7)
کسراها و قيصرها ارباب ايشان بودند، آنها را از کشت زارها و درياهاي عراق و سبزه زار جهان به جايي راندند که فقط در مَنه ( گياهي است در بيابان ) رويد.
هم چنين در مورد امت اسلامي به آنان اخطار مي کند:
وَ ايمُ اللهِ لَتَجِدُنَّ بَني أميّةً لَکُم أربابَ سَوءٍ بَعدي؛ (8)
قسم به خدا، بعد از من بني اميه را اربابان بدي خواهيد يافت.
حضرت امام حسين ( عليه السلام ) سالار و سرور شهيدان نيز در فرمايش بلندش به حاکمان ستمگر زمان خود فرمود:
و الله لا أعطيکم بيدي إعطاء الذليل، و لا أقرّ إقرار العبيد؛ (9)
من دست ذلت به شما نخواهم داد و چون بندگان به حکومت شما اقرار ننموده و تن نمي دهم.
و در جاي ديگر فرمود:
هيهات منّا الذلّة، أبي الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت، و أنوف حميّة، و نفوس أبيِة من أن تؤثّر طاعة اللثام علي مصارع الکرام؛ (10)
بسيار دور است از ما ذلت، خدا و رسولش و مؤمنان از اين که ما ذلت بپذيريم ابا دارند، و دامن هاي پاک و انسان هاي غيور و شرافتمند نمي پذيرند که اطاعت افراد پست را بر قتلگاه کريمان مقدّم داريم.
قرآن کريم نيز اطاعت از احبار و رهبانان را نوعي بت پرستي دانسته و آنان مذمت کرده، مي فرمايد:
( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ )؛ (11)
عالمان و راهبانِ خود را به مقام ربوبيت شناخته و خدا را نشناختند.
سيد الشهدا - سلام الله عليه - اين نوع اطاعت را مردود دانسته و تا پاي کشته شدن در مقابل آن ايستاد. (12) با تفحّص بيشتر در آيات، روايات و تاريخ معصومان ( عليهم السلام ) آشکارا به اين واقعيت پي مي بريم که اطاعت از طاغوت زمان، بندگي آنان است و دوري جستن از آنان پيوسته شيوه ي سلف صالح بوده و تاکنون نيز چنين است و مسلّم است که با سلطه ي آنان بخش وسيعي از احکام اسلام تعطيل خواهد شد و مسلمانان مکلفند در صورت قدرت عليه آنان، قيام کنند که البته اين قيام مستلزم رهبري الهي است که پس از پيروزي و براندازي سلطه ي طاغوت، دولت عدل تشکيل بدهند.

اصل دوم: هرگونه اعانت و مسالمت با حکومت هاي ظالم حرام است

آيات و روايات متعددي در اين زمينه وارد شده که با توجه به آنها وظيفه ي امت صريحاً روشن مي شود.

آيات

1. ( يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَکْفُرُوا بِهِ )؛ (13)
آيا مي خواهند در امور خود به طاغوت مراجعه کنند، در صورتي که مأمور بودند که به طاغوت کافر شوند؟
2. ( الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ‌ )؛ (14)
کساني که عهد خدا را پس از محکم بستن مي شکنند و رشته اي که آنان را امر به پيوند آن داشته، مي گسلند و در زمين فساد مي کنند، به حقيقت آنها زيان کارند.
3. ( وَ لاَ تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ )؛ (15)
و شما مؤمنان هرگز نبايد با ظالمان هم دست و دوست باشيد، و گرنه آتش کيفر آنها، شما را هم در بر خواهد گرفت.

روايات

1. عمر بن حنظله مي گويد:
سألت أبا عبدالله ( عليه السلام ) عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث، فتحاکما إلي السلطان أو إلي القضاة؛ أيحلُّ ذلک؟ قال عليه السلام: من تحاکم إليهم في حقٍّ أو باطل. فإنَّما تحاکم إلي الجبت و الطاغوت المنهي عنه. و ما حکم له فإنّما يأخذ سُحتاً و إن کان حقّه ثابتاً؛ لِأَنَّه أخذه بحکم الطاغوت و من أمر الله ( عز و جلّ ) أن يکفر به. قال الله ( عز و جلّ ): ( يُرِيدُونَ أَن يَتَحاکَمُوا إِلي الطّاغُوتِ وَ قدَ أُمِروُا أَن يَکفُرُوا بِهِ )؛ (16)
درباره ي دو مرد شيعه که در مورد قرض يا ميراث اختلاف نظر داشته و براي حکم بين خودشان نزد حاکم يا قاضي جور رفته اند، از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم: آيا عمل آنان جايز است؟
حضرت فرمود: هر کس نزد ايشان در حق يا باطلي حکم بگيرد، او از جبت و طاغوت حکم گرفته و مسلمانان از اين کار نهي شده است، اگر چه به نفع او حکم شده باشد و تصرّف حرام است، هر چند حقّ او ثابت باشد؛ زيرا حکم خود را از کسي اخذ کرده که خداي تعالي به دشمني و مخالفت با او امر فرموده است. خداوند ( عز و جلّ ) مي فرمايد:
( يُرِيدُونَ أَن يَتَحاکَمُوا إِلي الطّاغُوتِ وَ قدَ أُمِروُا أَن يَکفُرُوا بِهِ ).
2. شيخ انصاري در کتاب مکاسب محرّمه، روايت يونس به يعقوب را نقل مي کند که امام صادق ( عليه السلام ) فرمود:
لا تعنهم علي بناء مسجد؛ (17)
در ساختن مسجد ايشان را ياري مکن.
3. صفوان مي گويد:
دخلت علي أبي الحسن الأوّل موسي بن جعفر ( عليه السلام )؛ فقال: يا صفون! کُلُّ شيء منک حسن، ما خلا شيئاً واحداً. قلت: جعلت فداک أيُّ شيء؟ قال : إکراؤک جمالک من هذا الرجل ( يعني هارون الرشيد ). قلت: و الله ما أکريتُه أشراً و لا بطراً! . . . قال: أتحبّ بقاء هم حتّي يخرجَ کراؤک؟ قلت: نعم. قال: من أحبَّ بقاءهم، فهومنهم و من کان منهم، کان ورد النار؛ (18)
بر امام موسي کاظم ( عليه السلام ) وارد شدم، امام فرمود: اي صفوان همه چيز تو خوب است جز آن که تو شترهايت را به اين مرد ( هارون الرشيد ) کرايه مي دهي. عرض کردم: قسم به خدا، براي خوش گذراني و فساد به او کرايه نمي دهم. فرمود: آيا دوست داري زنده بماند تا اين که کرايه ي تو را بپردازد؟ عرض کردم: آري. فرمود: هر کس بقاي ايشان را دوست داشته باشد از ايشان است و هر که با ايشان باشد داخل در آتش شده.
4. امام باقر ( عليه السلام ) مي فرمايد:
عن أبي جعفر ( عليه السلام ) قال: من أحللنا له شيئاً، أصابه من أعمال الظالمين فهو له حلال و ما حرّمناه من ذلک، فهو له حرام؛ (19)
آن چه از ظالمين به دست آيد، اگر ما حلال دانسته ايم، تصرف در آن جايز، و اگر حکم به حرمت داده ايم، تصرف در آن براي هيچ کس جايز نيست.
5. حسن بن الحسين الأنباري مي گويد:
حسن بن الحسين الأنباري عن أبي الحسن الرضا ( عليه السلام ) قال: کتبتُ إليه ( عليه السلام ) أربع عشرة سنة استأذنه في عمل السلطان؛ (20)
چهارده سال به امام نامه نوشتم تا از او براي کار کردن در دستگاه حاکمه اجازه گرفتم.
6. روايت تحف العقول:
فولاية الوالي الجائر و ولايةُ ولاته، الرئيس منهم و أتباع الواليّ فمن دونه من ولاة الوالي إلي أدناهم، باباً من أبواب الولاية علي من هو والٍ عليه. و العمل لهم و الکسب معهم بجهة الولاية لهم، حرام محرّم معذّب فاعل ذلک علي قليلٍ من فعله أو کثير؛ لأنّ کلَّ شيءٍ من جهة المؤونة له معصية کبيرة من الکبائر و ذلک أنّ في ولاية الوالي الجائر، دُرُوس الحقِّ کلِّهِ و إحياء الباطل کُلِّهِ و إظهار الظلم و الجور و الفساد و إبطال الکتب و قتل الأنبياء و المؤمنين و هدم المساجد و تبديل سنّة الله و شرائعه. فلذلک حرم العمل معهم و الکسب معهم إلّا بجهة الضرورة نظير الضرورة إلي الدم و الميتة؛ (21)
حکومت والي ستمگر و همه ي کساني که از طرف او منصوب هستند، نوعي ولايت بر مردم است. کار کردن براي اين حاکمان از اين جهت که بر مردم حکومت مي کنند حرام بوده و ممنوع مي باشد. هر کس دست به چنين کاري بزند از عذاب الهي مصون نيست. در اين مسئله فرقي نيست که کار کوچک باشد يا بزرگ؛ زيرا ياري آنان گناه کبيره غيربخشودني است. در بستر حکمراني ظالمان همواره حق، محکوم و سيطره از آنِ ظلم ستمگران و زنده شدن ستم و فساد است و در چنين زمينه اي نور خدا خاموش و هدايت بشري تعطيل مي گردد. پس همکاري با تبه کاران، همسان قتل انبيا و پيروان آنان و تبديل سنن الهي و نابودي مراکز هدايت خواهد بود. پس هرگز با آنان همکاري نکنيد که حرام است، جز آن که ضرورتي ايجاب نمايد، مثل ضرورت خوردن خون و مردار.
7. سليمان جعفري مي گويد:
قلت لأبي الحسن الرضا ( عليه السلام ): ما تقولُ في أعمال السلطان؟ فقال: يا سليمان! الدخول في أعمالهم و العون لهم و السعي في حوائجهم، عديل الکفر؛ (22)
به امام رضا ( عليه السلام ) عرض کردم: در همکاري با حاکمِ وقت چه مي فرمايد؟ فرمود: اي سليمان، داخل شدن در کارهاي آنها و ياري کردن ايشان و تلاش در برآورده شدن نيازهايشان هم چون کفر مي ماند.
8. الروايات المستفيضة عن الرضا ( عليه السلام ) حين سألوه عن وجه الدخول في ولاية العهد، فأجاب: بأنّ التقية أوجبت ذلک؛ (23)
روايات مستفيضه اي از امام رضا ( عليه السلام ) وارد شده که از ايشان درباره ي علت پذيرش ولايت عهدي سؤال شده و ايشان جواب داده اند: « تقيه اين کار را ضروري نمود ».
9. امام صادق ( عليه السلام ) فرمود:
من سوّد اسمَهُ في ديوان ولد عباس، حشره الله يوم القيامة خنزيراً؛ (24)
هر کس نامش در دفتر کارگزاران فرزندان عباس ( بني عباس ) نوشته شود، خداوند او را روز قيامت به صورت خوک محشور مي کند.
10. ابي بصير مي گويد:
سألتُ أبا جعفر ( عليه السلام ) عن أعمالهم؟ فقال لي: يا أبا محمد! لا ولا مدّة قلم؛ إنَّ أحدکم لا يصيب من دنياهم شيئاً، إلّا أصابوا من دينه مثله؛ (25)
از امام باقر ( عليه السلام ) درباره ي کار کردن براي حکام وقت سؤال کردم، امام فرمودند: اي ابا محمد هرگز، حتي تيز نمودن قلم، از دنياي ايشان هيچ بهره اي به شما نمي رسد، مگر آن که به دين شما به آن مقدار صدمه بزنند.
11. داود بن زربي از يکي از دوستان امام سجاد ( عليه السلام ) نقل مي کند که مي گفت:
قال: أخبرني مولي لعلي بن الحسين ( عليهما السلام ) قال: کنتُ بالکوفة، فقدم أبوعبدالله ( عليه السلام ) الحيرة، فأتيته، فقلت: جعلت فداک، لو کلّمت داود بن علي أو بعض هؤلاء فأدخل في بعض هذه الولايات؟ فقال: ما کانت لأفعل - إلي أن قال - جعلت فداک! ظننتُ أنّک إنّما کرهت ذلک مخافة أن أجور و أظلم و إنّ کلّ امرأة لي طالق، و کلّ مملوک لي حرّ و عليّ و عليّ إن ظلمتُ أحداً أوجُرتُ عليه و إن لم أعدل - إلي أن قال - فرفع ( عليه السلام ) رأسه إلي السماء فقال! تناولُ السماء أيسر عليک من ذلک؛ (26)
در کوفه بودم که امام صادق ( عليه السلام ) داخل شهر حيره شد. نزد او رفتم و عرض کردم: فدايت شوم اگر با داود بن علي يا ديگران صحبت مي کردي تا من هم مسئوليتي داشته باشم، چه مي شد؟ امام ( عليه السلام ) فرمود: « من اين کار را نمي کنم » . . . گفتم: فدايت شوم، گمان مي کنم شما از ترس اين که من ظلم و ستم کنم اين کار را دوست نداري. عهد مي بندم که همه همسرانم مطلقه شوند و همه غلامانم آزاد گردند و چه و چه . . . اگر بر کسي ظلم يا ستمي کنم و عدالت پيشه نکنم . . . امام سرشان را به طرف آسمان بلند نمودند و فرمودند: براي تو به آسمان رفتن از اين کار آسان تر است.
12. شيخ انصاري نيز از يکي از ائمه ( عليهم السلام ) نقل مي کند:
هر کسي سرپرستي قومي را برعهده گيرد و به نيکي بين آنها رفتار نکند، در مقابل هر يک روز، هزار سال در کنار پرتگاه جهنم محبوس خواهد شد و حشر او در قيامت چنان است که دستان او به گردنش زنجير است. در نهايت اگر به دستور خدا اين سرپرستي را پذيرفته باشد خدا او را رها خواهد نمود، ولي اگر ظالمانه اين سرپرستي را پذيرفته باشد، در آتش جهنم سقوط مي کند و هفتاد سال در آن جا باقي است.
سپس شيخ مي گويد:
مخفي نماند که سرپرستي در اين زمان ( زمان خود شيخ ) فقط سرپرستي از طرف جائر است. (27)
13. روايات بسياري نيز داريم که از معصومين ( عليهم السلام ) اجازه ي ورود در کارهاي دولتي را خواسته اند و حضرات فقط به بعضي که مي توانستند در خلال آن به شيعه خدمت کنند، اجازه داده اند و آنان با اجازه ي خاص، وارد کارهاي دولتي شده اند. اين روايات، بهترين دليل است که ارتکاز شخصيت هاي شيعه بر آن بوده که اين کار جز با اجازه ي معصومين ( عليهم السلام ) جائز نيست و مجوّز، منحصر در اذن آن بزرگواران است، مانند صحيحه ي علي بن يقطين که مي گويد:
قال لي أبوالحسن موسي بن جعفر ( عليهما السلام ): إنَّ لِله تبارک و تعالي، مع السلطان، أولياء يدفع بهم عن أوليائه؛ (28)
امام موسي کاظم ( عليه السلام ) به من فرمود: گاهي براي خداوند - تبارک و تعالي - در کنار حکّام جور اوليايي هست که به وسيله ي آنها از اولياي خود دفاع مي کند.
14. و نيز روايت محمد بن عيسي که از علي بن يقطين چنين روايت شده:
قال: إنّه کتب إلي أبي الحسن موسي ( عليه السلام ): إنّ قلبي يضيق ممّا أنا عليه من عمل السلطان [ و کان وزيراً لهارون ] فإن أذنت - جعلني الله فداک - هربتُ منه. فرجع الجواب: لا آذنُ لک بالخروج من عملهم واتّق الله؛ (29)
علي بن يقطين ( وزيرهارون ) به امام موسي کاظم ( عليه السلام ) نامه نوشت: تحمّل اين که در کارهاي حاکم وقت باشم، بر من سخت است، فدايت شوم اگر اجازه مي دهي از اين کار رها شوم؟
امام پاسخ دادند: « به تو اجازه ي خروج از کار آنها را نمي دهم و تقوا پيشه کن ».
از سؤال، روشن است که روح سائل، از خدمت گزاري سلطان جائر، در رنج است و اذن امام ( عليه السلام ) مصحح ابقاي او در آن پست است. اين ارتکازي است که از ائمه ( عليهم السلام ) در شيعيان ايجاد شده بود؛ به طوري که « ابن براج » در کتاب مهذب آورده است:
و إذا تمکَّنَ الإنسانُ من ترک معاملة الظالمين بالبيع و الشراء، فالأولي ترکها ولا يتعرّض لشيء منها جملة؛ (30)
اگر انسان قادر باشد معامله با ظالمين را ترک کند، اولي اين است که آنها را ترک نموده و متعرض امور آنها نشود.
ابن ادريس نيز در کتاب مکاسب سرائر (31) به همين فتوا سفارش مي کند و اين خود دليل روشني است بر مدعاي ما که دخالت در امور سلاطين، از نظر حضرات امامان ( عليهم السلام ) حرام است و اين مسئله تا قبل از تشکيل جمهوري اسلامي از ارتکازهاي قوي در بين همه شيعيان بوده است؛ به طوري که افراد متعهد و متديّن حتي المقدور در دواير دولتي وارد نمي شدند، جز با اجازه ي مراجع تقليد و در تصرف حقوق خود اجازه ي مراجع را حتمي مي دانستند و مراجع به اين گونه سؤالات به طور دقيق توجه کرده و متناسب با شغل آنان، اجازه مي دادند و يا نهي مي کردند.
هم چنين بسياري از متشرعين بر حسب فتواي علما، به منازل کساني که در استخدام امور دولتي بودند و باکي از مصارف اموال دولتي نداشته و به اذن فقيه نيز توجهي نمي کردند، وارد نمي شدند، مگر آن که براي معاشرت با آنان اجازه ي خاص از مراجع داشتند.
اين گونه ارتکازها را نمي توان به هيچ وجه انکار کرد و جملگي اين گونه جريان ها گوياست که شريعت مقدّسه، خود براي مديريت امور مردم برنامه ي خاص دارد و به هر کسي اجازه ي تصدي امور مسلمين را نمي دهد.
و مسلّم است که اين روايات، با دلالت التزامي، مردم را ملزم مي کند که در صورت امکان، حکومت تشکيل دهند؛ زيرا از ضروري ترين شرايط زندگي در جامعه، تشکيل نظام حاکميّت است و بهتر از همه خود شارع اسلام مي داند که اجراي بسياري از احکام مجعوله الهي متوقف بر تحقق حکومت اسلامي است.

پي نوشت ها :

1. شيخ مفيد، عدّة رسائل، الفصل السابع من الفصول العشرة، ص 107.
2. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، باب 1، ص 5، ح 1، ابواب جهاد، از عمر بن ابان.
3. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، نامه ي 38، ص 952.
4. مؤمنون (23) آيه ي 47.
5. شعراء (26) آيه ي 22.
6. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه ي 234، ص 802.
7. همان، ص 805.
8. همان، خطبه ي 92، ص 274.
9. مقتل ابي مخنف، ص 209.
10. بحراني، تحف العقول، ص 275.
11. توبه (9) آيه ي 31.
12. نائيني، تنبيه الامه، ص 55.
13. نساء (4) آيه ي 60.
14. بقره (2) آيه ي 27.
15. هود (11) آيه ي 113.
16. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 2، ص 220، ح 1.
17. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 12، کتاب التجارة، باب 42 از ابواب مايکتسب به، ص 129، ح 8.
18. همان، ص 131، ح 17.
19. همان، باب 46، ص 143، ح 15، روايت ابي حمزه.
20. همان، باب 48، ص 145، ح 1.
21. همان، باب 2، ص 55، ح 1.
22. همان، باب 45، ص 138، ح 12.
23. همان، باب 48، ص 146، احاديث 4 تا 10 .
24. همان، باب 42، ص 130، ح 9، روايت ابن بنت الکاهلي.
25. همان، ص 129، ح 5.
26. همان، باب 45، ص 136، ح 4.
27. شيخ انصاري، کتاب مکاسب محرمه، به نقل از کتاب عقاب الاعمال، ص 56.
28. شيخ حرعاملي، وسائل الشيعه، باب 46، ص 139، ح 1.
29. همان، ص 143، ح 16.
30. قاضي ابن براج، المهذب، ج 1، ص 347.
31. سراثر، ج 2، ص 203، مثل عبارت مهذب.

منبع مقاله :
ممدوحي، حسن؛ (1391)، حکمت حکومت فقيه، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميّه ي قم )، چاپ هفتم