نويسنده: محمود سبط الشيخ




 
هنگامي که کتاب خدا براي راهنمايي بشر فرو فرستاده شد، وجود رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دست يابي به معناي نامتناهي اين کتاب آسماني را تا مرز طاقت فکري بشر ممکن و ميسر ساخت. اما بعد از پيامبر بزرگوار اسلام، مسلمانان در دريافت مفاهيم قرآن با مشکل مواجه شدند؛ به خصوص که عترت پيامبر و مفسران حقيقي کتاب خدا فراموش شده بودند. ناچار برخي مطابق سليقه خود، آيات اين کتاب پربار را تفسير کردند. گروهي با استفاده از عقل خود، و دسته اي با روايات پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) به تشريح و تبيين معاني قرآن پرداختند. عده اي هم بدون توجه به اخطار « من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ ... » کلام خدا را تأويل کرده، آن را مطابق افکار و عقايد خويش تفسير نمودند.
در اين نوشته سعي شده براي دست يابي به مميزات تفسيرهاي نخست، هر تفسير از ابعاد مختلف، بررسي شود، سپس روش تفسيري آن مشخص گردد.
البته اين شيوه هاي تفسيري را مي توان در تفسير قرآن به قرآن، تفسير به احاديث و اخبار، تفسير ادبي، تفسير کلامي، تفسير فقهي، تفسير فلسفي و تفسير عرفاني خلاصه کرد.
ما در اين جا از ميان تفسيرهاي موجود، تنها چند مورد از آن ها را که شهرت بيشتري دارند برگزيده ايم:

آراي فقهي و دقايق روايي در جامع البيان

محمد بن جرير طبري ( 224- 310 ) در تفسيرش آيات قرآن را معنا کرده، سپس به عنوان شاهد، روايات مربوط را مستند ذکر مي کند.
مثلاً در تفسير آيه « إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ » اقوال را مي آورد و آن ها را با سند به صحابه و تابعين منسوب مي کند. وي معمولاً در سلسله سند بحث نمي کند، ولي گاهي سند روايت را بررسي کرده و احاديث غيرموثق را رد مي کند و با روايات « مجاهد » و « ضحاک » در بسياري موارد به مناقشه مي پردازد. قابل ذکر است که طبري براي « اجماع » منزلتي والا قائل است؛ چنان که در تفسير آيه 230 سوره بقره مي نويسد: « مراد از نکاح، عقد و جماع است و اگر سؤال شود که در آيه به عمل مذکور تصريح نشده پس چگونه هر دو مرادند؟ مي گويم: زيرا اجماع امت، بر اين معنا منعقد شده است ».
از آن جا که طبري تفسير به مأثور را قبول کرده، به آنان که با لغت و ظواهر الفاظ، قرآن را معنا مي کنند حمله مي کند، ولي در عين حال خود بر اين است که با استفاده از قواعد لغوي، مي توان معاني دسته اي از آيات را استخراج کرد. علاوه بر آن، مذاهب نحويان را نقل و بررسي کرده است.
وي در جامع البيان روش تفسير فلسفي را نپيموده، ولي سرشار از مطالب کلامي است. در اين تفسير نظرات موافق با عقيده خويش را پذيرفته و آن ها را با قرآن تطبيق مي دهد و در آراي مخالف خود مناقشه مي نمايد. از اين مطالب برمي آيد که طبري در علم کلام نيز متبحر بوده است.
او در تفسيرش به نقد ديدگاه هاي « معتزله » و « قدريه » پرداخته و ادله آنان را مخدوش نموده است؛ مثلاً در تفسير آيه « لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ » نظر مخالفين رؤيت را مورد بحث قرار مي دهد.
طبري در تفسير خود اقوال فقها را نقل و سپس بررسي نموده، و با تکيه بر ادله علمي، رأي و قول برتر را انتخاب مي کند؛ مثلاً در تفسير آيه « إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ » مي گويد:
اختلاف در سعي صفا و مروه وجوهي دارد گروهي گفته اند: تارک سعي صفا و مروه، تارک يکي از مناسک حج است؛ به طوري که تا قضاي آن را به جا نياورد، حج وي تمام نيست. دسته اي ديگر معتقدند که فديه جايگزين سعي صفا و مروه مي شود، وعده اي بر آنند که اصلاً سعي مستحب و تطوع است.
پس از اين، ادله ي همه گروه ها را ذکر کرده و آن گاه مي گويد:
و الصواب من القول في ذلک عندنا أنّ الطواف بهما فرض واجب و أنّ علي من ترکه العود لقضائه ناسياً او عامداً. لتظافر الأخبار عن رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) (1)
جامع البيان با حدود چهار ميليون کلمه، اولين و مهم ترين کتاب تفسير به مأثور است و ظاهراً تنها تفسير مأثوري است که تمام سلسله سند را نقل مي کند.
وي تنها به مأثور کفايت نکرده، بلکه قائل است: گروهي از آيات را مي توان با تکيه بر قواعد ادبي تفسير کرد. اين تفسير در عين حال که مرجعي براي تفسير اثري است، نزد مفسرين عقلي نيز از اهميت خاصي برخوردار است؛ زيرا طبري اقوال مختلف را نقل کرده و با استفاده از روش هاي عقلي، آنان را تجزيه و تحليل نموده است و سپس يکي را بر ديگري ترجيح مي دهد. از آن جا که مناقشات کلامي و فقهي در آن نگاشته شده، براي مباحث کلامي و فقهي تفسير نير مرجعي قابل توجه مي باشد.

ظرافت هاي ادبي در تبيان شيخ طوسي

شيخ طوسي ( 460- 385 ) در تفسيرش فقط نقل متواتر و خبر واحد همراه با قرائن قطعي را در اين باب حجت مي داند، لذا در تبيان روش تفسير بر حديث کمتر به چشم مي خورد و اگر هم ديده شود، در عرض بقيه معاني و بدون ترجيح بر ديگري است؛ مثلاً در آيه 26 سوره يونس « لِّلَّذِينَ أَحْسَنُواْ الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ » در معناي « زياده » چنين مي نويسد: « معناه أنّ لهم زيادة التفضّل علي قدر المستحقّ علي طاعاتهم من الثواب » و سپس مي نويسد: « و قال أبوجعفر (عليه السّلام): معناه ما أعطاهم الله في الدنيا لا يحاسبهم في الآخرة ».
شيخ طوسي در تفسيرش لغت و صرف و نحو آيات را به دقت بررسي مي کند و براي روشن شدن معناي آيه يا دقايق آن، از اين بررسي ها کمک مي گيرد و نکات ظريف آن را آشکار مي سازد.
چنان که در آيه 72 سوره توبه « ... وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ... » درباره ي « رضوان » مي گويد: « و إنّما رفع رضوان لأنّه استأنفه للتعظيم ».
يا در آيه ي 57 سوره انفال « الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ ... » مي گويد: « و قوله تعالي « ثم ينقضون » عطف المستقبل علي الماضي، لأنّ الغرض أنّ من شأنهم نقض العهد مرّة بعد أخزي في مستقبل أوقاتهم بعد العهد إليهم ».
در تبيان، روش تفسير فلسفي به کار گرفته نشده ولي از بُعد کلامي به شبهات و طعن ملحدان و مبطلان پاسخ داده شده است. وي در اين تفسير با گروه هايي مانند مجبّره، مشبّهه و مجسّمه به بحث پرداخته، و نظريات اين گروه ها را پس از بررسي، نقد و رد نموده است؛ مثلاً بعد از تفسير آيه 53 سوره انفال « ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » مي گويد: « و في الآية دلالة علي بطلان مذهب المجبّرة؛ لأنّها تدلّ علي أنّه لا يکون العقاب إلّا بتغيير النفس إلي ما لا يجوز أن يغيّر إليه و هذا يبيّن أنّه لا يحسن من الله العقاب إلّا لمن فعل قبيحاً أو أخلّ بواجب و ذلک يبطل قول من قال: يجوز أن يعاقب الله البريّ بجرم السقيم »
شيخ طوسي آيات الاحکام را به صورت گسترده تفسير نکرده، بلکه تفصيل مطلب را به کتاب هاي فقهي اش ارجاع مي دهد. البته اقوال فقهي ديگر مذاهب را نقل مي کند؛ مثلاً در تفسير آيه « وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ ... » مي نويسد:
قال ابن عباس و ابراهيم و قتادة و عطاء: الخمس يقسّم خمسة اقسام: فسهم الله و سهم الرسول واحد و قال قوم، يقسّم أربعة أقسام لبني هاشم و ثلاثة للذين ذکروا بعد ذلک من سائر المسلمين. ذهب اليه الشافعي و قال أهل العراق... » (2).
تبيان با حدود يک ميليون و هفتصد هزار کلمه ظاهراً اولين تفسير شيعي است که تفسير تمامي قرآن و هر دو روش عقلي و نقلي، دربردارد. اما واقعيت اين است که روش عقلي تفسير لغوي بيش از تفسير به مأثور است. در اين تفسير مسائل ادبي لغت، صرف، نحو و غيره به بحث گذاشته شده و مطالب کلامي نيز در آن فراوان است.

جلوه اي از اعجاز بياني قرآني در کشاف زمخشري

محمود بن عمر زمخشري ( 467- 538 ) در حالي که روايت « إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضاً » را قبول دارد، در صفحه ي 193 جلد دوم کشاف مي نويسد: « أسدّ المعاني ما دلّ عليه القرآن »، از اين روش کمتر استفاده مي کند و گاهي به عنوان مؤيد، معناي آيه اي ديگر که همان معنا را در بردارد، ذکر مي کند؛ مثلاً در تفسير آيه ي 24 بقره: « فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ » مي گويد: قال تعالي: « إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ » و اين آيه مفسر « وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ » است و قسمت « انّکم و ما تعبدون » مطابق « الناس و الحجارة » است و « حطب جهنّم » مطابق « وقود » (3) وي در تفسير خودگاهي از احاديث کمک مي گيرد و بعد از معناي حديث با آيه نظريه ي خود را مطرح نمي کند و تفسيري که از حديث استخراج شده قبول مي کند؛ مثلاً به طور نمونه در تفسير « ثمّ نعمتي » در آيه 150 سوره بقره مي گويد: در حديث آمده: « تمام النعمة دخول الجنّة » و از علي (عليه السّلام) آمده است: « تمام النعمة الموت علي الإسلام ».
گاهي براي تأييد معناي مورد نظرش يک يا چند روايت ذکر مي کند؛ مثلاً در آيه « تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ » مي نويسد: « و هم المتهجدون » و از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسيرش آمده: « قيام العبد من الليل » و از حسن رضي الله عنه: « إنّه التهجّد و هم المتهجّدون ».
زمخشري آيات را با استفاده از ظواهرشان معنا کرده، و گاهي کلام خدا را از نظر صرف و نحو و لغت مورد بررسي دقيق قرار مي دهد؛ مثلاً در آيه 26 سوره بقره مي گويد: فسق، خروج از قصد است و رؤ به گفته: « فواسقاً عن قصدها جوائراً ».
وي چون اديبي پرذوق است نکات دقيق و ظريف آيه را استخراج کرده و از معجزه ي اين کتاب عظيم پرده برمي دارد. مثلاً در تفسير آيه ي « إِنَّ هَؤُلَاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ » مي نويسد: اين آيه حاوي چند تأکيد بر کم بودن عده ي بني اسرائيل مي باشد: 1. شرذمة به معناي عده ي قليل است 2. صفت قليل را هم آورده است. 3. قليل را جمع بسته، يعني افراد هر گروهشان هم کم اند. 4. آن را جمع مذکر سالم بسته که جمع قلة است.
بايد دانست که آيه تأکيدهاي ديگر نيز دارد که چون کاملاً معلوم بوده زمخشري آنان را بيان نکرده است: 1. جمله اسميه 2. لام ابتداء 3. إنّ.
زمخشري، استطراداتي که در تفسير آيه کمک مي کند، ذکر کرده است؛ در تفسير آيه ي « إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً » (4) نخست هشت صفحه مطلب ادبي عرفي ذکر کرده و سپس وارد تفسير آيه مي شود.
تفسير زمخشري فلسفي نيست، اما چون خود معتزلي است، از عقل به عنوان ابزار اصلي تفسير استفاده کرده و طبعاً آياتي را که ظاهرشان مخالف عقيده اش بوده، تأويل برده است.
در کشاف آراي فقهي نيز ارائه شده و احياناً اعتراض هايي هم از مفسر بر آنان وارد آمده است؛ مثلاً در ذيل آيه « الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ » (5) مي گويد: « أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ » نزد ابوحنيفه شوال و ذالقعده و ده روز اول ذي الحجه است و نزد شافعي نه روز از ذي الحجه و در نظر مالک، همه ذي الحجه مي باشد.
وي گاهي آيه را تحليل فقهي کرده و گاهي از حکمت تشريع نيز سخن به ميان آورده است.
زمخشري، تفسير را درس تربيت روحي مي داند و گاهي به ندرت مطالب و مواعظ مفيدي را ذکر مي کند و از اوضاع و احوال عصر خود انتقاد مي نمايد.
وي در تفسير آيه « يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ ... » (6) مي گويد:
اگر بپرسي چرا اين اعضا را مختص به « تُکوي بِها » کرده؟ مي گويم: زيرا آن ها از اموالشان جز اغراض دنيوي مانند وجاهت نزد مردم و ... استفاده نمي کنند؛ چنان که ثروتمندان زمان خودت را مي بيني که عادتشان اين است و اغراض و طلبشان از اموالشان چيزي جز اين نيست. (7)
کشاف با حدود هشتصد هزار کلمه در شمار تفسيرهاي معتزله است که از گزند حوادث مصون مانده است. زمخشري جز در مواردي نادر طريق تفسير به مأثور در تفسيرش نپيموده است. (8)
وي در استخراج و نشان دادن اعجاز بياني قرآن، منتهاي کوشش خود را به کار گرفته است و بدين خاطر تفسير کشاف براي پي بردن به اين بعد از اعجاز قرآن، مرجع مهمي به شمار مي رود. چون از معتزله است و براي دست يابي به عقايد اين فرقه و استخراج نظريات اين گروه در تفسير، مي توان از آن بهره ي فراوان گرفت.

حديث و لغت در مجمع البيان طبرسي

فضل بن حسن طبرسي ( م حدود 550 ) در مجمع البيان روش تفسير قرآن به قرآن را کمتر به کار بسته است و فقط گاهي آيه اي را براي تأييد معناي آيه ي مورد تفسير يادآور مي شود؛ مثلاً در تفسير آيه ي 48 سوره ي نساء « إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ ... » آيات 56 سوره ي حجر و 99 سوره ي اعراف را به عنوان مؤيد معنا ذکر مي کند.
طبرسي در تفسير آيه ي 7 سوره ي بقره « َوإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ » مي گويد:
در اين آيه دلالتي است بر عدم جواز تقليد در معاني کتاب و ديگر چيزهايي که براي فراگيريشان طريقه ي عملي موجود است و همين که ظن انسان به جايي رسيد در ديانات عمل بر طبق آن جايز نيست.
مشاهده مي شود که طبرسي نيز مانند شيخ طوسي خبرهاي واحد بدون قرينه ي قطعي را در تفسير، حجت نمي داند، بنابراين طبرسي بايد رواياتي را نقل کند که قطع به صدورشان دارد.
البته گاهي هم از حديثي معناي آيه را استخراج مي کند، مثلاً در تفسير « لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ » (9) يکي از وجوهي که نقل مي کند از ابن عباس است، او مي نويسد:
قال أبوجعفر و أبوعبدالله: من بَلغ أن يکون إماماً من آل محمّد فهو ينذر بالقرآن کما أنذر به رسولُ الله (صلي الله عليه و آله و سلم). و علي هذا، فيکون قوله و من بلغ في موضع رفع عطفاً علي الضمير في انذر » (10).
در مجمع البيان روش تفسير لغوي پيموده شده و به طور نسبتاً کاملي از لغت و اشتقاق و صرف و نحو سخن به ميان آمده است و مي توان گفت که مجمع البيان بيش از همه ي ابعاد تفسير، جنبه ي ادبي دارد؛ اگرچه در قسمت بلاغت و اعجاز بياني قرآن در آن بحثي به ميان نيامده است.
طبرسي نخست به تبيين و تشريح مفردات آيه مي پردازد و براي تأييد برخي از آن ها به شعر نيز استشهاد مي کند؛ مثلاً در آيه ي 28 سوره ي توبه « إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ... وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً ... » مي نويسد: و العيلة: الفقر: تقول عال يعيل: اذا افتقر.
قال الشاعر:
و ما يدري الفقير متي غناه *** و ما يدري الغنيّ متي يعيل
سپس جمله را از نظر اعراب بررسي کرده و به بررسي معاني آيات مي پردازد. طبرسي روش فلسفي را نپيموده و قرآن را تأويل فلسفي نکرده است، ولي مباحث کلامي و اعتقادي را مطرح کرده است. وي پس از آن که نظريات گوناگون را ذکر مي کند، مذهب صحيح را به اثبات مي رساند.
او در آيات الاحکام نظريات همه ي فرقه ها را مطرح کرده و رأي شيعه را هم مي گويد؛ مثلاً در آيه ي « وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ » مي گويد:
« أن تقصروا من الصلوة » فيه أقوال واحدها، أن تقصروا من عدد الرباعيات رکعتين، عن مجاهد و جماعة من المفسّرين و هو قول أکثر الفقهاء و هو مذهب ائمة أهل البيت ... و ثانيها: أنّ معناه القصر من حدود الصلاة، عن ابن عباس و طاووس و ... ثالثها: ان المراد بالقصر الجمع بين الصلاتين و الصحيح الأوّل.
سپس نظريه ي همه ي مذاهب را نقل و نقد و بررسي مي نمايد.
مجمع البيان با حدود يک ميليون و هفتصد هزار کلمه، تفسيري عقلي، با منهج لغوي است که در آن از روش تفسير به مأثور نيز استفاده شده است. در مأثور از روايت شيعه و سني نقل مي کند.
اين تفسير از نظر لغوي، شايان توجه است؛ زيرا لغت، صرف، اشتقاق و نحو آيات و قرائت هاي مختلف را بررسي مي کند. آيات الاحکام را هم تفسير نموده و مباحث کلامي را نيز به مقدار لازم مورد توجه قرار داده است. چنان چه خود وي در مقدمه، در تعريف از تفسيرش مي گويد: « و للمتکلم حجة ».
بالاخره مهم ترين خصوصيتي که مجمع البيان نسبت به ساير تفسيرها دارد، دسته بندي مطالب آن است که تحت عنوان « القراءة » اختلاف قرائت ها و « الحجة » دليل آن ها و « اللغة » شرح مفردات آيه و « الإعراب » بررسي نحوي آيه و « والنزول » اسباب نزول و « المعني » تفسير آيه و « النظم » رابطه آيه را با آيات قبل از آن تشريح مي کند.

کلام و فلسفه در مفاتيح الغيب فخر رازي

فخر رازي ( 543/4- 606 ) روش تفسيري قرآن به قرآن را بهترين و مستقيم ترين راه ها برمي شمرد و گاهي رأيش را در مورد معناي آيه با ذکر آيه اي تأييد مي کند، مثلاً در آيه: « وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ » مي گويد:
« اخذته العزّة بالإثم » فيه وجوه: أحدها: ... ثانيها: أخذته العزة أي لزمته ... فمعني الآية إذا قيل له: اتّق الله: لزمته العزّة الحاصلة بالإثم الذي في قلبه ... و نظيره قوله تعالي « بل الذين کفروا في عزة و شقاق » و الباء ههنا في معني الکلام ... (11)
اعتمادش بر حديث کم بوده است، ولي در صورت صحت روايت و موافقت با ظاهر آيه و ثبوت نقل، تفسير به مأثور را رد نمي کند.
وي به رواياتي که صحتشان نزد وي ثابت شده اعتماد ندارد. بعضي گفته اند: چون فخر رازي فيلسوف و حکيم بوده، به مسائل حديث نپرداخته، به همين جهت در حديث مهارتي نداشته و در تفسيرش مرتکب اشتباهاتي شده است، آراي صحابه و تابعين را تا آن جا که با روش عقلي اش موافق باشد مي پذيرد.
در مفاتيح الغيب، از لغت و صرف و نحو به گونه ي گسترده، چيزي به چشم نمي خورد، در عين حال گاهي در معناي کلمه اي اطاله ي کلام مي دهد. زماني هم براي تبيين معناي آيه اي، به شعري استشهاد مي نمايد. وي در معاني، دقيق شده و اختلاف لغت ها را ذکر مي کند و به مقدار لازم مطالب نحوي را ياد کرده و گاهي نحو را با معاني و بيان خلط مي کند. زماني هم با نحويان به مناقشه برمي خيزد و در جايي که اقوال نُحات مختلف است، آرا را مطرح کرده، سپس آن که موافق روش خودش است برمي گزيند.
رازي تا آن جا که مي تواند تقديرهاي نحويان را مردود شمرده و مي گويد: اين اقوال مستلزم اين است که ترتيب ظاهري که در قرآن آمده، صحيح نيست.
مثلاً در « لا اله الا الله » مي گويد: اگر « لا اله » را « لنا » بگيريم، اشکال دارد و اگر « موجود » هم بگيريم، اشکال دارد، ولي اگر بدون تقدير بگيريم، نفي ماهيت است. لذا مي گويد: « لو لم يضمر هذا الإضمار، کان قولک إلّا الله نفياً لماهية الإله الثاني و معلوم أنّ نفي الماهية أقوي في التوحيد الصرف من نفي الوجود، فکان إجراء الکلام علي ظاهره و الإعراض عن هذا الإضمار أولي »
از جمله آراي فخر رازي، عدم وجود الفاظ غيرعربي در قرآن است. وي جمله ي « قرآناً عربياً » را شاهد مدعاي خويش مي آورد و مي گويد: شافعي و باقلاني و ابن فارسي نيز بر اين عقيده بوده اند.
مفاتيح الغيب سرشار از مطالب کلامي و فلسفي است، آراي حکما و فلاسفه را ذکر کرده و سپس آن ها را بررسي نموده است. فخر رازي چنان در اين قسمت زياده روي نموده که بعضي از او انتقاد کرده اند. در اين باره صاحب کشف الظنون مي گويد: « إن الإمام فخرالدين الرازي ملأ تفسيره بأقوال الحکماء و الفلاسفه » (12)
فخر رازي در تفسير آيات الاحکام، اقوال مذاهب را نقل کرده و با ادله خود مذهب شافعي را تقويت مي کند. مثلاً در تفسير آيه « لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُواْ فَضْلاً مِّن رَّبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُواْ اللّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ ... » (13)
اعمال عرفات و مشعر را به طور مفصل از نظر فقهي بررسي کرده است.
وي مسائل فلسفي و کلام را به صورت گسترده در تفسيرش بررسي کرده و آنان را رد يا تأييد نموده است. وي از روش لغوي بهره وافر برده و درباره ي دقايق و تفاوت هاي لغات بحث مي کند. از آيات الاحکام نيز مفصلاً سخن به ميان مي آورد. رياضيات و علوم طبيعي را در تفسيرش گنجانيده است. بنابراين، مطالب متفرقه بسياري را در تفسيرش ذکر مي کند.
در اين باره ذهبي، در جلد اول کتاب التفسير و المفسرون مي گويد: « فالکتاب أشبه ما يکون بموسوعة في علم الکلام و في علوم الکون و الطبيعة »
صاحب کشف الظنون هم در صفحه 231 جلد اول از بحر المحيط ابوحيان چنين نقل کرده است: « جمع الإمام الرازي في تفسيره أشياء کثيرة طويلة لا حاجة بها في علم التفسير و لذلک قال بعض العلماء: فيه کلّ شيء الّا التفسير. »
به هر حال مفاتيح الغيب را خود رازي به اتمام نرسانده، بلکه بزرگاني پس از وي اين کار را انجام داده اند که تحقيق اين مطالب در خور اين مقاله نيست.

فقه و لغت در روح المعاني آلوسي

شهاب الدين محمود آلوسي ( 1217- 1270 ) در روح المعاني در استخراج معناي آيه از روايات استفاده کرده؛ زيرا وي تفسير را متکي بر منقول و مترتب بر آن نمي داند، او در صفحه هفتم جلد اول تفسيرش را آورده: « و العجب کلّ العجب ممّن يزعم أنّ علم التفسير مضطرّ إلي النقل في فهم معاني التراکيب ». ولي با اين همه، گاهي روايتي نيز در تفسير آيه اي نقل مي کند؛ مثلاً در تفسير آيه « لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ » در رد معتزله که مي گويند: « لاَّ تُدْرِكُهُ » سالبه ي کليه ي دائمه است، مي گويد:
جواب آن به چند وجه ممکن است... سوم آن که اگر تسليم شويم که ادراک به معناي رؤيت مطلق است و الف و لام « الابصار » براي استغراق است و کلام براي عموم سلب، اما تسليم نمي شويم که اين عموم شامل همه اوقات است، زيرا ممکن است نفي رؤيت مربوط به دنيا باشد و مؤيد آن نيز روايت حکيم ترمذي در نوادر الاصول و ابونعيم در حليه است.
از ابن عباس نقل شده: قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلّم) و سلم هذه الآية: « رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ » قال الله تعالي: يا موسي إنّه لا يراني حيّ إلا مات و لا يابس إلا تدهده، و لا رطب إلّا تفرّق و إنّما يراني أهل الجنّة الذين لا تموت أعينهم و لا تبلي أجسادهم (14)
مشاهده مي شود که آلوسي که تفسير را نيازمند نقل نمي داند، چگونه با روايت، آيه را مقيد مي کند.
وي روش لغوي را بسيار به کار بسته و معاني آيات را با استفاده از ظواهر الفاظ آن استخراج نموده است. در مطالب نحوي زياده روي مي کند و چندان سخن را گسترش مي دهد که از تفسير خارج مي گردد؛ مثلاً در تفسير آيه « كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ ... » (15) مي نويسد:
« کيف » إمّا ظرف و عزّي إلي سيبوية فمحلّها نصب دائماً، أو غير ظرف و عزّي إلي الأخفش- فمحلّها رفع مع المبتدأ و نصب مع غير و ادّعي ابن مالک أنّ أحداً لم يقل بظرفيّتها إذ ليست زماناً و لا مکاناً لکن لکونها تفسيراً بقولک علي أيّ حال، أطلق اسم الظرف عليه مجازاً ... .
و تازه اين مقدار که نقل شده کمتر از نصف مطالبي است که در مورد بررسي نحوي کلمه « کيف » در تفسير روح المعاني آورده شده است. در صفحه 163 جلد اول نيز قريب به دو صفحه در مورد « لو » به بحث نحوي پرداخته است. از خطبه کتاب روح المعاني چنين برمي آيد که روش فلسفي را در تفسير نه تنها تأييد نمي کند، بلکه با آن مخالف هم بوده است. چنان چه خود گويد:
و امّا من صرف عمره بوساوس ارسطاطاليس و اختار شوک القنافذ علي ريش الطواويس فهو بمعزل عن فهم غوامض الکتاب، و إدراک ما تضّمنه من العجب العجاب.
او گاهي مباحث کلامي و مطالب حکما را مطرح کرده و سپس بحث و بررسي مي کند؛ مثلاً در صفحه 171 جلد اول مي نويسد: « مطلب في التعطيل » يا در صفحه 62 جلد دوم مي گويد: « إذا تعارضت أقوال الشارع مع أقوال الفلاسفة فينبغي الاعتماد علي أقوال الشارع و حملها علي أحسن معانيها »
آلوسي درباره آيات الاحکام به طور گسترده به بحث مي پردازد و ادله مذاهب را نيز نقل کرده و جرح و تعديل مي کند مثلاً در تفسير « ولاعاد » سوره بقره مي نويسد:
أي متجاوز ما يسدّ الرمق و الجوع و هو ظاهر في تحريم الشبع و هو مذهب الأکثر. فعن الإمام أبي حنيفه و الشافعي ( رضي ا... تعالي عنهما ) لا يأکل المضطرّ من الميتة إلّا قدر ما يمسک رمقه؛ لأنّ الإباحة للاضطرار و قد اندفع به و قال عبدالله بن الحسن العبري: يأکل منها قدر ما يسدّ جوعته. و خالف في ذلک الإمام مالک فقال ... و نقل عن الشافعي- فالعاصي في سفره لا يباح له أکل کلّ من هذه المحرّمات و هو المرويّ عن الإمام أحمد ايضاً و هو خلاف مذهبنا و يحتاج حکم الرخصة علي هذا إلي التقييد بأن لا يکون زائداً علي القدر الضرورة من خارج و استدلّ بعموم الآية علي جواز أکل المضطرّ ميتة الخنزير و الآدمي خلافاً لمن منع ذلک. (16)
آلوسي در خطبه ي تفسيرش در صفحه ي هفتم جلد اول مي نويسد:
اما کلام بزرگان صوفيه در قرآن از باب اشاره و به دقايقي است که بر ارباب سلوک منکشف مي شوند و تطبيق بين اين دقايق و ظواهر ايات نيز امري ممکن و از کمال ايمان است و عرفان محض. نه آن که صوفيه معتقدند که اصلاً ظواهر قرآن مراد نبوده، باطن مراد است و بس.
به همين سبب در تفسيرش بعد از بحث درباره ي چند آيه، مطالبي عرفاني را تحت عنوان « من باب الإشارة في الآيات » ذکر کرده است.
وي روش تفسير به مأثور را به جز در مواردي معدود نپيموده و اکثراً بلکه غالباً از روش عقلي لغوي در تفسير آيات استفاده کرده است. وي از نحو آيات به طور گسترده بحث مي کند، تا آنجا که از تفسير خارج مي شود. او آيات الاحکام را مفصلاً مورد بررسي قرار مي دهد.
مطالب کلامي و گفتار حکما را مطرح نموده و سپس آن ها را به بحث مي گذارد. با مخالفان به سختي برخورد نموده و از مفسرين بسيار مطلب نقل مي کند. عبارت « قال الامام » و آن گاه که از ابي السعود کلامي آورد، عبارت « قال شيخ الإسلام » را مي آورد و زماني که از بيضاوي نقل مطلب مي کند، غالباً « قال القاضي » را به کار مي گيرد.

علوم طبيعي و تجربي در الجواهر طنطاوي

طنطاوي ( 1287- 1358 ) در کتاب الجواهر کمتر از روش قرآن استفاده نموده و به ندرت مي توان کلمه يا آيه اي را پيدا کرد که با استفاده از آيات ديگر قرآن معنا کرده باشد، يکي از اين موارد نادر در صفحه 105 جلد دوم آمده است؛ در تفسير « اقنتي » مي نويسد: « أديمي للطاعة، کما في قوله تعالي « أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا ».
وي در استخراج معاني آيات از روش تفسير قرآن به حديث نيز به ندرت استفاده کرده است؛ و مثلاً در تفسير آيه « ... وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الِّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ » (17) پس از ذکر معناي آيه، روايتي از ابوعبيده بن جراح نقل مي کند که از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي پرسد: « أيّ الناس أشدّ عذاباً » مي فرمايد: « رجل قتل نبيّاً أو رجلاً أمر بالمعروف و نهي عن المنکر » و سپس خود حضرت (عليه السّلام) اين آيه را تلاوت مي فرمايد. (18)
طنطاوي، روش استفاده از لغت را به کار گرفته و از ظواهر الفاظ براي پي بردن به معاني بهره جسته است. وي گاهي معناي مفردات آيه را نيز ذکر مي کند؛ مثلاً در تفسير « قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ » مي گويد: « ربيّون: جماعت « والرّبي من الرّبة و هي الجماعة ».
به علاوه اِعراب نسبتاً مشکل را نيز ذکر مي کند، مثلاً در تفسير آيه: « ... يَقُولُونَ يُخْفُونَ فِي أَنفُسِهِم مَّا لاَ يُبْدُونَ لَكَ » (19) مي نويسد: « و هذه الجملة المعترضة ( مراد جمله « إنّ الأمر کلّه لله » است ) بين صاحب الحال في يقولون و بين الجملة الحالية و هي يخفون في أنفسهم ما لا يبدون لک »
طنطاوي اقوال مختلف فقهي را پس از تفسير آيه ذکر کرده، و گاهي ادله را نيز متذکر مي شود؛ مثلاً در تفسير آيه « فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ ... » مي نويسد: « أي منعکم العدوّ ... و ليس عامّاً لکلّ مرض أو غيره کما عند الحنفيّة؛ لقول ابن عباس رضي الله عنهما « لا حصر إلّا حصر العدوّ » و عليه الشافعي و مالک و ... ». (20)
طنطاوي بر آن بوده تا با استفاده از قرآن تحرکي در مسلمين ايجاد کرده و آنان را از خواب غفلت بيدار نمايد، به همين سبب تفسيرش سرشار از مطالب اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و مانند آن مي باشد.
وي در اين باره در مقدمه مي نويسد:
چون در تعاليم اسلام به دقت نظر افکندم و اکثر عقلا و بعضي دانشمندان را از اين معاني و مطالب رويگردان ديدم، بر آن شدم که کتاب هايي در اين موارد مانند نظام عالم و امت ها، اسلام و نظام اجتماعي، نهضت و حيات امت اسلامي و غيره بنگارم و آيات قرآن را نيز در خلال آن ها متذکر شوم... آن کتاب ها به چند زبان نيز ترجمه گشت. س از آن بر اين شدم که اگر خداوند مرا موفق بگرداند، قرآن را تفسير نمايم و اين علوم را در خلال آن تفسير قرار دهم. (21)
از اين جاست که مي بينيم الجواهر پر از مطالب اجتماعي بوده و علل انحطاط حکومت ها را بررسي مي کند، نظام اسلام را به دقت مورد تجزيه و تحليل قرار داده و علل سقوط مسلمين را روشن مي کند.
طنطاوي قصد آن داشته که علاوه بر آن، حرکت علمي هم در مسلمانان ايجاد کند، وي در مقدمه چنين آورده است: « وليکوننّ هذا الکتاب داعياً حثيثاً إلي درس العلوم العلويّة و السفلية و ليقومن من هذه الأمّة من يفوقون الفرنجة في الزراعة و الطبّ و المعادن و الحساب و الهندسة و الفلک و غيرها من العلوم و الصناعات ».
بنابراين به اندک مناسبتي، مطالب علمي و کشفيات قرن هاي جديد را به ميان مي کشد، مثلاً در صفحه سوم جلد اول مي گويد: « عجائب النمل و النحل و العنکبوت في توضيح معني الرحمة » يا در صفحه ي 9 همان جلد مي نويسد: « عجائب الذرّة و القمح و التمر، و کيف ربّيت له خولها في قوله » « ربّ العالمين »، تربية الله اللؤلؤ في البحر، تربية الجنين في بطن أمّه ... »
طنطاوي در تفسير خود براي عقل اهميت خاصي قائل مي باشد. وي تفسير به مأثور را جز در مواردي معدود به کار نگرفته است. او به پيروي از مفسدين جديد، مسائل اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و غيره را بررسي نموده و علوم طبيعي نيز در تفسيرش به اندک مناسبتي به صورت گسترده ذکر نموده است. آيات الاحکام را تفسير کرده و نظرات مختلف را نيز ذکر مي کند. به علاوه فلسفه احکام و نيز اقوال دانشمندان را به عنوان مؤيد ذکر مي نمايد.
او هر سوره را به مقاصدي مختلف که هر يک اتحاد موضوعي دارند، تقسيم مي کند و پس از شرح و تفسير مقاصد سوره، نکات مهم هر سوره را تحت عنوان « لطائف هذه السوره » برگزيده و راجع به آن ها مفصلاً بحث مي نمايد. پس از اتمام اين قسمت، تحت عنوان « بهجة العلم في قوله تعالي ... » مطالبي علمي و اجتماعي مطرح مي کند.
براي نمونه مي توان از صفحه 130، جزء21 نام مي برد که مي گويد: « بهجة العلم في قوله تعالي » و يوم يعرض... کذلک نجزي القوم المجرمين » و في هذا المقام فصلان: الفصل الأوّل في قوله تعالي « أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ » (22) الفصل الثاني في تحقيق الکلام في امر عاد و أين مساکنهم » پس از شرح اين دو فصل، حکومت هاي اموي و عباسي را مورد بررسي قرار داده و علل انحراف و انحطاط مسلمانان را برمي شمارد.

عقل و نقل در الميزان علامه طباطبائي

مرحوم علامه در الميزان به صورت گسترده از روش تفسير قرآن به قرآن بهره گرفته و در تفسير بسياري از آيات از خود قرآن استفاده کرده است و تفسير مخالف آن را مردود مي شمرد؛ مثلاً در آيه « وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً » (23) مي نويسد: « مراد از خليفه، فقط شخص آدم (عليه السّلام) نيست، بلکه بني آدم را هم شامل مي شود، چنان چه خود قرآن فرموده: « إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ » (24) و « ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ » (25) و « يَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ » (26)
نکته قابل ذکر در اين جا اهميت است که علامه براي سياق آيات قائل است به طوري که بسياري از آيات را با استفاده از سياق تفسير کرده است.
علامه طباطبائي، خبر متواتر و خبر واحدِ همراه با قرائن قطعي را حجت مي داند، به همين سبب ايشان سعي مي کند، تنافي بين روايات مقطوعه و قرآن را از بين ببرد. (27) ولي در مورد خبرهاي واحد عقيده دارد که مؤيد معاني مستفاد از آيه اند و آيات نيز مؤيد مدلول آنها هستند. لذا ايشان نخست معاني آيه را از ظاهر لفظ و سياق و غيره استخراج مي کند و سپس براي تأييد معنا، روايتي را ذکر مي کند؛ مثلاً در آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ » (28) مي نويسد: تقوا نوعي احتراز است و تقواي خدا تجنب از عذاب اوست. چنان چه مي فرمايد: « فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ » و اين متحقق نمي شود مگر با سير در مسلکي که خداوند خواهان آن است. بنابراين تقوا امتثال اوامر و پرهيز از نواهي اوست ». سپس اين معنا را با روايتي تأييد مي کند که پيغمبر فرموده: « اتّقوا الله حقّ تقاته أن يطاع فلا يعصي و يذکر فلا ينسي ».
در الميزان از صرف و نحو آيات به طور گسترده بحث نشده، ولي اگر مطلبي نحوي يا بيان نکته اي بلاغي براي رساندن معناي آيه لازم بوده، آن را ذکر کرده و از آن نکته در بيان مطلب بهره برده است؛ مثلاً در تفسير آيه 18 سوره نساء: « وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ » مي گويد: در عدم اعاده ي قول « علي الله » با آن که مقصود است، اشاره تلويحي به انقطاع رحمت خاصه و عنايت الهي از آنان است؛ چنان چه ذکر سيئات به لفظ جمع بر حساب کردن گناهانشان و نوشتن آن ها دلالت دارد.
علامه با آن که خود فيلسوفي زبردست است، اين طريق را نپيموده و بر اين نوع تفسير، اصلاً تکيه نکرده است. بلکه برعکس، قرآن را براي رد نظريات فلسفيِ مخالفان قرآن به کار برده است. براي نمونه مي توان به تفسير آيه « َبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ » (29) اشاره کرد، که ايشان قول فلاسفه را که عدم جواز تعويل بر غير محسوسات در علم است، رد کرده و پنج دليل نقضي در رد اين قول اقامه نموده است هم چنين علامه گاهي از فلسفه به عنوان مؤيدي براي معناي ظاهر آيه استفاده مي کند.
وي از طرح مناقشات فقهي همواره دوري جسته و فقط به چگونگي افاده حکم فقهي پرداخته است و براي آن که مطلب گسترده نشود و از مقصود اصلي بازنماند، به کتاب هاي فقهي يا احاديث ارجاع مي دهد؛ مثلاً پس از روشن کردن معناي آيه « أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ ... » مي نويسد: « در اين آيات بحث هاي فقهي زيادي است که در کتاب هاي فقهي ذکر مي شود ».
در الميزان مسائل روز و نظريات اجتماعي موجود به بحث گذاشته شده و دقيقاً مورد بررسي قرار گرفته است. علامه مسائل جامعه اسلامي را به طور گسترده پي گيري کرده و آن ها را مطرح مي کند؛ مثلاً ذيل آيه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ ... » (30) گفتاري در مورد « مرابطه » در جامعه اسلامي دارد.
در جلد هفتم نيز حدود بيست صفحه در مورد بندگي و برده داري در اسلام و ساير ملل بحث نموده و قبل از آن حدود هشتاد صفحه تحت عنوان « کلام في ادب » از ادبي که خداوند به انبيا و رسولان آموخته سخن به ميان آورده است.
الميزان متعادل ترين راه را در تفسير پيموده است، يعني از عقل و نقل در تفسير استفاده برده و شبهات مخالفين را تحليل و رد کرده است. مسائل مجتمع اسلامي را مورد بحث قرار داده و از مسائل ادبي و فقهي، به جز مواردي اندک، در آن سخن نگفته است. جالب تر اين که با وجودي که علامه فيلسوفي والامقام بوده روش فلسفي را در پيش نگرفته است.

پي نوشت ها :

1. جامع البيان، ج1، ص 50.
2. تبيان، ج5، ص 144.
3. کشاف، ج1، ص 103.
4. بقره، آيه 26.
5. همان، آيه ي 197.
6. توبه، آيه 35.
7. کشاف، ج2، ص 268.
8. همان، ص 268.
9. انعام، آيه 19.
10. مجمع البيان، ج2، ص 282.
11. مفاتيح الغيب، ج5، ص 222.
12. کشف الظنون، ج1، ص 230.
13. بقره، آيه 198.
14. روح المعاني، ج5، ص 356.
15. بقره، آيه ي 28.
16. روح المعاني، ج2، ص 37.
17. آل عمران، آيه 21.
18. الجواهر، ج2، ص 74.
19. آل عمران، آيه 154.
20. الجواهر، ج1، ص 178.
21. همان، ص 1.
22. احقاف، آيه 20.
23. بقره، آيه 30.
24. اعراف، آيه 69.
25. يونس، آيه 14.
26. نمل، آيه 62.
27. الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص 221.
28. آل عمران، آيه 102.
29. بقره، آيه 4.
30. آل عمران، آيه 200.

منبع مقاله :
صاحبي، محمدجواد؛ (1392)، شناخت نامه ي تفاسير: مقالاتي در شناخت تفاسير قرآن کريم، قم: بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه قم )، چاپ اول