انديشه سياسي در تعاليم امام رضا (ع) (1)
دوره امامت امام رضا (عليه السلام) از دو جهت مختلف در حيطه انديشه سياسي داراي ويژگي هايي است كه آن را از دوره هاي پيش تر متمايز مي سازد. يكي از دو جهت، به كيفيت دستيابي به خلافت مربوط مي شود كه دوره حضرت را به عصري متزلزل در اين خصوص مبدل كرده است؛ با وجود اين كه دست يافتن به خلافت با قهر و غلبه امري نوظهور نبود و پيش تر دست كم دو خلافت اموي و عباسي بنيادشان با جنگ و غلبه قهري نهاده شده بود، اما رخ دادن اختلافي درون خاندان خلافت و جنگيدن برادر با برادر براي دستيابي به خلافت، يعني جنگ مأمون با برادرش امين در تاريخ خلافت امري نوظهور بود. به اين امر بايد علاوه كرد كه پيش از غلبه مأمون نيز حكومت امين حكومت پايداري نبود و يك بار از سوي رجال دربار خود در سال 196ق به نفع عمويش از خلافت خلع شده بود.(2)
ويژگي دوم كه عصر امام (عليه السلام) را از دوره هاي پيشين متمايز مي سازد، طليعه نهضت ترجمه و برخاستن موج آشنايي با فرهنگ هاي غيراسلامي بود؛ پديده اي كه مسلمانان را در معرض مواجهه با علوم و تجارب ديگر ملل در حوزه هاي مختلف، از جمله در سياست و كشورداري قرار مي داد. به هر حال مي دانيم كه از چندين دهه پيش تر كساني چون عبدالله بن مقفع چه با ترجمه آثاري از پهلوي و چه با تأليف نوشته هايي مانند رسالة الصحابة و الدرة اليتيمة، به دنبال آن بودند تا فرهنگ كشورداري ايراني را به حاكمان عرب عباسي و البته مردم تحت فرمان آنان بياموزند.(3) دست كم شايد به سبب حامياني كه عباسيان در ايران داشتند و اين كه حكومتشان را مديون قيام ايرانيان مي دانستند، توجه به كشورداري و سياست ايراني نزد عباسيان به تدريج روي به فزوني نهاد و از آن جا كه در جنگ امين و مأمون، مأمون بيشتر از حمايت ايرانيان برخوردار بود، اين امر خود حضور تفكر ايراني در عرصه سياست آن روزگار، از عملكرد سياسي گرفته تا انديشه سياسي را پررنگ تر مي ساخت. دور نيست اگر گفته شود برخي از وزيران ايراني آن روزگار و در رأس آن مرداني از خاندان برمكي در گسترش انديشه سياسي ايراني در سطح جهان اسلام نقشي مؤثر داشتند.(4) در همين راستاست كه برخي از تحليلگران مانند دميري گوتاس، دوره اي نزديك به عصر امام رضا (عليه السلام) را دوره رواج ايدئولوژي ايراني در عرصه انديشه اسلامي انگاشته است.(5)
اين كه امام رضا (عليه السلام) به نحوي بي سابقه در ميان امامان اهل بيت (عليهم السلام)- به هر دليل- ولايت عهدي مأمون خليفه عباسي را پذيرفت، البته رفتار سياسي آن حضرت را در بوته توجه هر آن كسي قرار مي دهد كه به حوزه انديشه سياسي علاقه مند باشد، ولي فارغ از آن چه در رفتار حضرت ديده مي شود، در خلال احاديث و آموزه هاي وي نيز رهنمودها و تبيين هايي قابل مشاهده است كه به زواياي انديشه سياسي پرداخته و درواقع، به نياز موجود در جامعه مسلمان روزگار خود پاسخ گفته است.
به سان ائمه پيش از خود، امام رضا (عليه السلام) در جايگاه امام و پيشواي شيعيان امامي و البته پيروان آن حضرت، از نظر مواضع سياسي راهي ميان زيديه و قاطبه اصحاب حديث را دنبال مي كردند؛ امام رضا (عليه السلام) همچون پدرانش نه مانند پيشوايان زيديه به دنبال قيام و خروج بر ضد حكومت وقت و كوشش براي تأسيس حكومت بود و نه مانند قاطبه اصحاب حديث، باور داشت كه حكومت هر نيكوكار و تباهكاري را كه به هر حيله اي بر مسند قدرت دست يافته باشد، مشروع و محترم شمارد. اما رسيدن به يك راه حل ميانه در اين خصوص، مستلزم تدقيق مسئله و ارائه يك صورت بندي قابل درك بود كه بتواند رفتار سياسي شيعيان امامي را نيز تنظيم نمايد.
در راستاي رسيدن به همين حد ميانه است كه در تعاليم امام رضا (عليه السلام) دو گونه اطاعت از يكديگر تفكيك شده است: اطاعت كسي كه پيروي او از جانب خداوند به عنوان فريضه اي واجب شده باشد و اطاعت كسي كه وجوب پيروي از دستور او عارضي و برخاسته از مصالح امت است. بايد توجه داشت كه اطاعت به لحاظ مفهوم، رخصت پذير نيست و از جنس عزيمت است؛ تنها دو حالت در آن امكان دارد، يا اطاعت از كسي شرعاً واجب است، يا اگر واجب نيست و اطاعت كردن منجر به تصرف در حقوقي از حق الناس باشد- كه طبيعتاً هست- حرام خواهد بود. در صورتي كه اطاعتي مشروع باشد، اما اصل حكومت و منصب مشروع نباشد، بايد گفت در مشروعيت ميان منشأ حكومت و عملكرد آن تفصيل نهاده شده است و اين تفصيلي است كه در تعاليم آن حضرت، سياستي كه بنياد آن مشروع است به امامت ائمه اهل بيت (عليهم السلام) بازگردانده شده و سياستي كه به سبب مصالح امت مشروعيت مي يابد، به حكومت هاي عرفي بازگردانده شده است.
1. سياست و اصل امامت
1-1. مفهوم امام مفترض الطاعه
مفهوم امام مفترض الطاعه، همزمان با تدوين مباحث امامت شكل گرفته و به خصوص در آموزه هاي امام صادق (عليه السلام) بازتاب يافته (6) و اوج وضوح آن در منازعات ميان زيديه و اماميه در عصر امام صادق (عليه السلام) است.(7) در حديث بلندي كه عبدالعزيز بن مسلم از امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است، بسطي قابل ملاحظه درباره صفات و ويژگي هاي يك امام حق ديده مي شود و همان امام است كه به عنوان امام مفروض الطاعه معرفي مي شود.(8) در كلامي مبسوط از امام رضا (عليه السلام)، وي به مناسبت سخن از خصوصيات چنين امامي، وي را فردي « عالم به سياست، مفترض الطاعه، خيرخواه بندگان خدا و نگاهبان دين خدا » معرفي كرده است.(9)بي درنگ پس از وفات امام موسي كاظم (عليه السلام) و در همان آغاز به امامت رسيدن امام رضا (عليه السلام)، علي بن ابي حمزه بطائني از وكلاي امام متوفي و يكي از بنيانگذاران جريان واقفه، مشخصاً از حضرت سؤال مي كند « آيا تو امام مفترض الطاعه هستي؟ » و اما به صراحت پاسخ مي دهد بلي.(10) در مناسبت ديگري يك فرد از امام رضا (عليه السلام) همان پرسش را مي كند و چون پاسخ مثبت مي شنود، بار ديگر مي پرسد: « آيا مانند اطاعت از علي بن ابي طالب (عليه السلام) » و حضرت بار ديگر با آري پاسخ مي گويد.(11)
بدين ترتيب ديده مي شود كه حضرت مصداق امام مفترض الطاعه با آن اوصاف ذكر شده در زمان خود را، خويشتن مي شمارد و ظاهراً در آغاز امامت ايشان، با وجود اختلاف هايي كه از سوي واقفه مطرح مي شد، اين دعوي با وضوح تمام بيان مي شد. همين وضوح بود كه برخي از شيعيان عصر را به شگفتي واداشته بود، چه رسم ائمه پيشين آن نبود كه در شرايط تقيه، با چنين وضوحي خود را امام مفترض الطاعه معرفي كنند.(12) به عنوان نمونه مي بينيم كه چگونه امام صادق (عليه السلام) در مواجهه با همين سؤال، در مقام تقيه، به سؤال مشابه پاسخ منفي مي دهد(13). به هر روي فارغ از اين كه شخص امام پس از عبور از شرايط بحران در آغاز امامت، تا چه اندازه به طرح علني اين دعوي ادامه داده است، قدر مسلم شيعيان چنين اعتقادي را درباره امام (عليه السلام) داشته اند. داوود بن عيسي بن علي از رجال معاصر حضرت يادآور مي شود « اين علي بن موسي همان كسي است كه اهل عراق ادعا مي كنند كه او مفترض الطاعه است.»(14)
مفهوم مفترض الطاعه در عصر امام رضا (عليه السلام) منشأ سوء تفاهم هايي نيز شده بود، از جمله اين كه برخي از مخالفان شايع كرده بودند كه امامان ادعا دارند كه « مردم همه بندگان ما هستند » (15) و حضرت در واكنش يادآور مي شود كه هرگز چنين چيزي از آموزه هاي ائمه (عليهم السلام) نبوده و تنها ايشان مردم را به طاعت خود ملزم مي دانسته اند(16)، بياني كه تعبيري ديگر از امام مفترض الطاعه است.
در برخي از احاديث امام رضا (عليه السلام)، افزون بر اين كه مفهوم امامت با برخي از مفاهيم قرآني پيوند خورده، به برخي جنبه هاي عملي در جانب امام مفترض الطاعه نيز توجه داده شده است. از جمله بايد به حديثي از امام رضا (عليه السلام) اشاره كرد با اين مضمون كه « امانت همان ولايت است، پس هركس آن را به ناحق ادعاي كند، كافر شده است » (17) اين حديث از سويي به آيه امانت اشاره دارد (18) و اين كه ولايت همان امانت مذكور در قرآن است كه آسمان ها و زمين و كوه ها كشيدن بار آن را تاب نياوردند و از سوي ديگر در مقام بيان اين امر است كه امانت سپردني است و نه ادعايي و مدعيان خلافت، درواقع به ناحق دعوي اين امانت را دارند.
امام رضا (عليه السلام) در حديثي به هنگام عرضه خلافت از سوي مأمون به وي به همين مسئله اشاره كرده است، آن جا كه مي فرمايد « اگر خلافت از آن توست و خداوند آن را نزد تو نهاده است، جايز نيست جامه اي را از تن درآوري كه خداوند تو را پوشانيده است و آن را به ديگري وانهي، و اگر خلافت از آن تو نيست، پس تو را جايز نيست كه چيزي را براي من گذاري كه از آن تو نيست »(19).
نگريستن به مسئله امامت به عنوان يك امانت از جانب خداوند و تكيه بر مفهوم امام منصوص و منصوب از جانب خداوند تعالي، در طول تاريخ همواره اماميه را از پذيرش انتخاب در خصوص امام دور ساخته و اين مهم ترين وجه تفاوت اماميه از اهل سنت و از فرقه هايي شيعي مانند زيديه بوده است. در همين راستا در حديثي بلند از امام رضا (عليه السلام) بخشي به مسئله نفي اختيار و انتخاب در باب امام اختصاص يافته و در آن جا گفته شده است « امامت قدرش اجل از آن است كه مردم با عقول خود به آن ( تعيين امام ) دست يابند .»(20)
در حديث ديگري از امام رضا (عليه السلام) آمده است كه « كمال دين ولايت ما و برائت از دشمن ماست » (21) اين حديث كه تلويحاً به آيه كمال دين و تمام نعمت اشاره دارد (22) بر اين نكته نيز پاي مي فشارد كه ولايت اهل بيت (عليهم السلام) به تنهايي در كمال دين بسنده نيست و بايد از دشمنان آنان نيز بيزاري جست؛ اين بنمايه انديشه تولي و تبري است كه در طي سده هاي متمادي به عنوان دو عنوان از فروع دين، نزد شيعه اماميه مطرح بوده و دو مفهوم جدايي ناپذير بوده است.
امامان مفترض الطاعه همواره به عنوان يك جريان موازي حضور دارند و زمين از آنها خالي نيست، حتي اگر حكومت در كف مدعيان دروغين آن باشد. در همين راستا، امام رضا (عليه السلام) همان مسيري را دنبال كرده كه از سوي امامان گوناگون بيان شده و از سوي امام صادق (عليه السلام) به عنوان خالي نماندن زمين از حجت تدوين يافته است.(23) در حديثي از امام رضا (عليه السلام)، آن حضرت بر اين آموزه امام صادق (عليه السلام) كه اگر زمين بدون حجت بماند، فرو مي رود، تأكيد مي نهد و در حديثي ديگر از آن حضرت گفته مي شود كه زمين از يكي از ما خالي نخواهند ماند، « قيام كننده اي آشكار از ما يا كسي در حال خوف ( و تقيه ) »(24).
2-1. حق اهل بيت (عليهم السلام) در حكومت
وجود دو جريان موازي امامت و خلافت مي توانست كاملاً قابل تحمل باشد، اگر چنين تصور مي شد كه امر دين را به امام و امر حكومت را به خليفه بايد واگذار كرد. به هر روي در آن روزگار هيچ يك از دو سوي اين منازعه، چنين مرزي را براي خود و ديگري نمي شناختند. تا آن جا كه به باورهاي اماميه بازمي گشت، جز در مورد امام علي (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) كه در شمار ائمه اثناعشر بودند، خلافت غصب شده بود و هرگز پذيرشي براي مشروعيت حكومت خلفا مطرح نشد، تا بتوان گفت تفكيكي ميان امامت به معناي حكومت از امامت به معناي پيشوايي امور روحاني و ديني مردم پذيرفته شده است. پس دعوي ائمه نسبت به جايگاهي كه خلفا بر آن تكيه زده اند، يك دعوي ادامه دار بود.از سوي ديگر، خلافت نيز در ماهيت خود نوعي رهبري ديني بود و در ژرفاي آن تعبير، جانشين پيامبر و « خليفه رسول الله » بودن نهفته بود. اين درست است كه اهل سنت حتي درباره خلفاي نخستين، آن جايگاه معنوي را كه شيعيان براي ائمه اهل بيت (عليهم السلام) باور داشتند، قائل نبودند و تا حد بسياري آنان را شخصيت هايي زميني مي انگاشتند، ولي در همين دريافت زميني از خلافت، همچنان نوعي پيشوايي ديني و جايگاه معنوي نهفته بود و خليفه هرگز در حد يك سلطان عادي فروكاسته نمي شد. بر اين پايه مي توان گفت كه در چالش ميان دو نهاد امامت و خلافت، نوعي تقسيم وظايف و تحمل موازي نهاد ديگر، نه از سوي ائمه (عليهم السلام) و نه از سوي خلفا پذيرفتني نبود.
با تمركز بر عصر رضوي، با وجود پيشنهاد ولايت عهدي از سوي مأمون و پذيرش آن از سوي امام رضا (عليه السلام)، همين چالش ميان امام رضا (عليه السلام) و مأمون نيز وجود داشت؛ مأمون به دنبال آن بود تا امامت را در حد خلافت فروكاهد، و امام رضا (عليه السلام) به دنبال آن بود كه با رفتاري تقيه آميز، نهاد امامت را از گزند خليفه مصون بدارد؛ سخن از عهدي واحد است كه با دو درك و دو هدف متفاوت بسته شده است و براي هريك از دو سوي عهد، معنايي متفاوت دارد.
در ادامه سخن از حق اهل بيت (عليهم السلام) در حكومت در آموزه هاي رضوي، بايد به احاديثي اشاره كرد كه در آنها، امام رضا (عليه السلام) به صدر اسلام بازگشته و همين حق را در وقايع آن دوره پي جويي كرده است. از جمله بايد به سخني از حضرت در باب كثرت اختلاف درباره امامت اشاره كرد كه در خلال آن، به تناسب فحوا تصريح مي كند كه امام علي (عليه السلام)، جانشيني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خلافت را حق خود مي دانسته است.(25)حتي زماني كه از حضرت درباره شيخين پرسش مي شود، حضرت بدون آن كه تعبير تندي در اين باره به كار برد، به اين اندازه در نقد آنان بسنده مي كند كه مادر ما فاطمه زهرا (عليها السلام)، در حالي وفات يافت كه نسبت به آنان خشمگين بود(26) درباره شخص امام علي (عليه السلام) نيز در حديثي از امام رضا (عليه السلام)، پذيرش آن حضرت براي شركت در شوراي شش نفره عمر به منظور تعيين خليفه بعدي كه منجر به انتخاب عثمان شد، قبول از سر اكراه بود(27). باز هم با عبارتي مواجه هستيم كه بدون وارد آوردن قدحي مستقيم، عملكرد خلفاي نخستين را به نقد گرفته است.
زماني كه تعبير امام رضا (عليه السلام) درباره خلفاي نخستين با خلفاي عصر مقايسه شود، آشكار مي شود كه حضرت تا چه اندازه در سخن گفتن از خلفاي نخستين زبان مدارا اختيار كرده و در سخن از خليفه هاي عصر خود، لهجه اي صريح و نقدي گزنده داشته است. اوج اين نقد را مي توان در تعبيري از حضرت يافت كه در آن خطاب به شيعيان خود در عراق چنين گفته است:« شما در عراقيد و اعمال اين فراعنه را مي بينيد و شاهديد كه چگونه خداوند ايشان را مهلت داده است.»(28)
در بازگشت به اين سخن كه از نگاه حضرت، همچنان خلافت، امري جدايي ناپذير از امامت بوده، بايد به اين سخن از امام رضا (عليه السلام) به هنگام پيشنهاد ولايت عهدي اشاره كرد كه در آن از خلافت به « الامرة الكبري » - امارت بزرگ (الامرة الكبري )- تعبير كرده است، آن جا كه مي فرمايد: « و او عهدش را بر من نهاد و امارت بزرگ را، اگر من پس از او بمانم »(29) و در بخشي ديگر از سخنانش در همين پيوند يادآور مي شود كه مأمون حقي از حقوق اهل بيت (عليهم السلام) را شناخته كه پدران مأمون آن را نشناخته بودند(30). در واقع، در پس اين اقدام، حقي است كه به صاحب حق بازگردانده شده است.
3-1. جماعت شيعه و مصالح آن
ائمه اماميه و در شمار آنان امام رضا (عليه السلام) به يك معنا امام تمامي امت اسلامي و به يك معنا امام شيعيان امامي بودند؛ امام تمامي امت به سبب جايگاهي كه از سوي خداوند به ايشان واگذار شده بود و امام شيعيان امامي از آن حيث كه از ايشان پيروي مي كردند و اين امامت را اذعان داشتند. از آن جا كه جمعيت شيعيان امامي نسبت به عامه مسلمانان، يك اقليت را تشكيل مي داد و حكومت نيز در اختيار آنان نبود، طايفه امامي در طول سده هاي متقدم و از جمله در زمان امام رضا (عليه السلام)، جامعه اي بود با سياست دفاعي كه مي كوشيد به بقاي خود ادامه دهد، هم هويت و ساختار خود را حفظ كند و هم به اندازه اي نگران كننده رفتار نكند كه حاكمان را به نابودي آنها وادارد. اين همان شرايط تقيه بود كه در كلام ائمه پيشين با تعبير « التقية ديني و دين آبائي » بيان شده بود (31) و در گفتار و كردار امام رضا (عليه السلام) نيز ديده مي شد، مانند اين مضمون كه در ضمن حديث محض الشرايع از حضرت نقل شده است: « تقيه در دار التقيه واجب است » (32).در شرايطي كه جامعه امامي با خطر فروپاشي و تشتت روبرو بود، ديگر شرايط، از آنِ تقيه نبود و امام بدون تقيه مسائل را آشكار مي ساخت؛ به عنوان نمونه اي شاخص بايد به وقايع مربوط به انتقال امامت از امام كاظم (عليه السلام) به امام رضا (عليه السلام) اشاره كرد كه در خلال آن جامعه اماميه در معرض چنان خطري قرار گرفته بود. آن گونه كه در كتب فرقه شناسي بازتاب يافته است، پس از وفات امام كاظم (عليه السلام) طيفي قابل ملاحظه اي از پيروان آن امام، درگذشت او را انكار كردند و از غايب شدن او سخن گفتند؛ اينان كه در تاريخ اماميه با نام واقفه شناخته شدند، امام كاظم (عليه السلام) را آخرين امام و مهدي آخرالزمان دانستند و به طبع براي فرزند او امام رضا (عليه السلام) امامتي قائل نبودند.(33) برخي از روايات اماميه حكايت از آن دارد كه شماري از سردمداران جريان واقفه، مانند زياد بن مروان قندي و علي بن ابي حمزه بطائني، درواقع وكلاي امام كاظم (عليه السلام) و مأموران گردآوري وجوهات شرعي بودند كه شايد به اين بهانه، مي خواستند خود در آن وجوهات تصرف كنند و از واگذاري آن به امام رضا (عليه السلام) سر باز زنند.(34) واقفه تنها انشعاب اماميه در آن دوره نبودند و فرقه اي چون فطحيه هم كه قدري پيش تر در زمان وفات امام صادق (عليه السلام) پديد آمده بودند، همچنان در زمان امام رضا (عليه السلام) دوام داشتند و برخي از رجال آنان چون علي بن اسباط (35)، علي بن حديد (36) و حسن بن علي بن فضال (37) در عصر امام رضا (عليه السلام) فعال و از مرتبطان با آن حضرت بودند. در چنين شرايطي است كه امام رضا (عليه السلام) با كنار نهادن تقيه، به صراحت پس از وفات امام كاظم (عليه السلام)، بدون آن كه به تعبير روايات « ترسي از طغيانگران به خود راه دهد »، امامت را براي خود ادعا كرد و خود را امام مفترض الطاعه معرفي نمود.(38) به نحو اجتناب ناپذيري، اين ادعا مي توانست در حد گسترده اي شيوع يابد، چنان كه در حكايت داوود بن عيسي بن علي ديده مي شود؛ اما هدف امام (عليه السلام) حفظ يكپارچگي طايفه اماميه بود و كوشش بر آن بود تا ادعاي امامت امام نيز در سطح درون طايفه شيوع يابد و به محافل مخالفان راه نيابد تا زمينه ساز خطري براي اماميه باشد. در همين راستاست كه در احاديثي از حضرت، وي شيعيان را چنين خطاب كرده است كه « از خداوند تقوا پيشه كنيد و سخن ما را براي همگان پخش نكنيد. »(39)
در خصوص سازمان مالي اماميه كه به خصوص از زمان امام كاظم (عليه السلام) نظامي خاص به خود گرفته بود، امام رضا (عليه السلام) به همان جديت پدر بدان اهتمام ورزيد و با وجود صدماتي كه در اثر تمرد كساني چون زياد بن مروان قندي و علي بن ابي حمزه بطائني به اين سازمان مالي وارد شده بود(40)، به بازسازي آن اقدام كرد. روايات حكايت از آن دارند كه حضرت تا زماني كه هنوز در مدينه اقامت داشت و مجبور به ترك آن ديار براي رفتن به خراسان نشده بود، در ساماندهي اين سازمان و گردآوري وجوه شرعي شيعيان كوشيده بود.(41)
وجود يك سازمان مالي در كنار رهبري ديني، مي توانست تضميني براي بقاي اماميه به عنوان يك جماعت منسجم باشد و تا حد بسياري آنان را از گزندهايي كه در اثر بي مهري حاكمان تحمل مي كردند، رهايي بخشد. اما اين احساس كه در قلمرو خليفه براي كسي جز خليفه، مالياتي جمع شود، همواره يكي از خشم آورترين امور براي خلفا بوده (42) و آشكار است كه اقدام امام رضا (عليه السلام) در اين راستا، تا چه اندازه مي توانست براي امام خطرساز باشد. به هر حال، آوازه دعوي امامت و گردآوري وجوه مالي از سوي امام رضا (عليه السلام) به هارون خليفه بغداد رسيد، ولي هارون از آن رو كه ذهنيت مردم درباره رفتار او با امام كاظم (عليه السلام) هنوز تازه بود، به صلاح خود نديد اقدام عاجلي در اين باره به عمل آورد.(43)
امام رضا (عليه السلام) خود نيز اين ذهنيت را مكرراً مرور مي كرد و رفتار هارون با پدرش را بازگو مي نمود، از جمله در حديثي، آن حضرت از انتقامي سخن گفته كه خداوند از ظلم كنندگان به امام كاظم (عليه السلام) خواهد كشيد و كمكي كه خداوند به خانداني شيعي چون بني اشعث به سبب ولايتشان نسبت به امام كاظم (عليه السلام) كرده است؛ حضرت مي افزايد خداوند از اوليايش دفاع مي كند و انتقام آنها را مي كشد.(44)
اما امام در مواجهه با مظالم خلفا در شرايط تقيه چه بايد بكند؛ همان گونه كه در حديث پيشين مربوط به گرفتن انتقام امام كاظم (عليه السلام) توسط خداوند و ياري بني اشعث گفته شد، در سخنان امام رضا (عليه السلام) بارقه اي از آن ديده نمي شود كه بتوان به زودي و نزديكي، انتظار قيامي داشت كه به اين شرايط خاتمه بخشد. در همين راستا، در يكي از دعاهاي حضرت چنين آمده است كه خداوندا « براي احدي از خلق خود نسبت به كسي كه ولي توست، چيرگي قرار مده، و به او اجازه بده با دشمن تو و دشمن خود بجنگد...»(45) اگر اين ولي، امام رضا (عليه السلام) باشد كه در زمان خود هست، درواقع اجازه جنگ و قيام به او داده نشده است و اگر اشاره به امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشد، اين سخن عملاً دعوت به انتظار و صبر است.
از اين جاست كه سياست صبر و انتظار به عنوان يك سياست داخلي براي اماميه به جِد مطرح مي شود، چنان كه بازتاب آن را مي توان در احاديث مختلف از امام رضا (عليه السلام) بازجست.(46) در اين ميان، به ويژه بايد به حديثي از حضرت اشاره كرد با اين مضمون كه « خداوند از اوليا ما بر صبر در دولت باطل ميثاق گرفته است »(47)و در مسير اين صبر و سياست تقيه و انتظار، ادعيه و اعمال عبادي است كه مي تواند مؤمن را از گزند مظالم رهايي بخشد؛ از جمله در حديثي از امام رضا (عليه السلام) توصيه شده است كه قرائت سوره توحيد مانعي بين فرد و حاكم جبار ايجاد مي كند.(48) كه مؤمن را از گزند ستمگر مصون مي دارد.
4-1. نسبت جماعت شيعه با سلطان
باور به اين كه خليفه و هر آن كس كه از سوي او مقامي گرفته، تكيه بر منصبي ناحق زده اند و اين كه در اموال و اعمالي تصرف مي كنند، كه شرعاً حق آن تصرف را ندارند، به طبع شيعيان امامي را در همكاران با دستگاه حكومت با محظورهايي مواجه مي ساخته است. از سوي ديگر، شيعيان امامي تحت آموزه هاي ائمه بزرگوار اهل بيت (عليهم السلام) هرگز راهي چون خوارج در جدا شدن از صف عامه مسلمين و خزيدن به يك زاويه در پيش نگرفتند و همواره توصيه مي شدند به اين كه با عامه مردم زندگي كنند. البته حاصل طبيعي اين زيستن با مردم، قرار گرفتن در اصطكاك با دستگاه حكومتي نيز بوده است؛ اصطكاك نه همواره به اين معنا كه مالياتي از آنان خواسته شود يا ستمي بر ايشان روا شود، بلكه گاه از چهره هاي وجيه شيعه، خواسته مي شد سمت هايي از سوي حكومت بگيرند و با دستگاه حكومتي همكاري نمايند. بديهي است پاسخي از اين نوع كه ما حكومت شما را نامشروع مي دانيم و مجاز به همكاري با شما نيستيم، مي توانست آن شخص و به طور كلي جماعت اماميه را در معرض تهديد قرار دهد.بر همين پايه است كه به خصوص با آغاز حكومت عباسي كه روحيه بيشتري در همكاري با شيعيان نسبت به حكومت اموي داشت، مسئله « عمل سلطان » يا پذيرفتن منصبي از جانب دستگاه حاكمه، به يكي از مسائل مبتلا به در جامعه شيعه امامي بدل شده است. اين مسئله از زمان امام صادق (عليه السلام) مسئله روز بوده و در زمان امام رضا (عليه السلام) نيز از اهميت آن كاسته نشده بود.
موضع اصولي اماميه، به سبب همان عدم مشروعيتي كه براي خلفا قائل است، همكاري نكردن با دستگاه حاكمه بود و همين موضع در احاديث امام رضا (عليه السلام) نيز با شدت لحن ديده مي شد. به عنوان نمونه بايد به حديثي از حضرت اشاره كرد مبني بر اين كه « وارد شدن در كار سلطان و ياري او و كوشش در جهت نيازهاي او كفر است و نگاه عامدانه به وي از كباير مستحق آتش است. »(49) در حديثي ديگر حضرت مي فرمايد:« برحذر باشيد از درآميختن با سلطان، كه در آن رفتن دين است، و برحذر باشيد از ياري كردن او، كه در آن صورت، امر او را ستودن نخواهيد يارست »(50) در كلمه كوتاهي ديگر آمده است كه اگر مبتلا به مصاحبت با سلطان شدي، « همراهي تو با سلطان با پرهيز باشد. »(51)
با اين همه چنان كه اشاره شد به طور ثانوي و بسته به شرايط، گاه اجازه همكاري با سلطان صادر شده است؛ در احاديثي كه از امام رضا (عليه السلام) در اين باره وارد شده، براي همكاري با سلطان همواره يك غرض و همواره يك فايده ذكر شده است؛ غرض از همكاري حفظ خون همكاري كننده و دفع خطر سلطان از جماعت اماميه است؛ و فايده همكاري اين كه آن شيعه كه منصبي از جانب سلطان گرفته، بتواند در حد همان منصب در رفع مظالم و احقاق حقوق مؤمنان بكوشد.(52) در ميان اين شيعيان همكار حكومت كه با اجازه ائمه منصب را پذيرفته، شاخص ترين چهره علي بن يقطين است كه ستايش هاي مختلفي درباره او وارد شده (53)و در حديثي از امام رضا (عليه السلام) آمده كه شرط اجازه به وي، التزام به آن است كه هر ولي ( ظاهراً شيعه امامي ) كه نزد علي بن يقطين بيايد، مورد اكرام او قرار گيرد.(54) در سيره عملي شخص امام با مأمون نيز ديده مي شود كه امام در مصاحبت با خليفه بارها از ريخته شدن خوني جلوگيري كرده است.(55)
تمام اين آموزه ها با همه مرحله اي بودن و مشروط بودن، درخصوص پذيرفتن ولايت عهدي مأمون از سوي شخص امام رضا (عليه السلام) نيز ديده مي شود. در حديثي از امام رضا (عليه السلام) درباره مراحل پذيرش گفته شده است كه آن حضرت در اوايل با استناد به ناخوشي احوال از پذيرش دعوت مأمون خودداري مي كرد تا اين كه دعوت بارها تكرار شد و حضرت ناچار به پذيرفتن گشت. مأمون در آغاز مي خواست خلافت را به او دهد، اما حضرت نپذيرفت، سپس ولايت عهدي را پيشنهاد كرد و حضرت فرمود با اين شرط مي پذيرم كه امر و نهيي نكنم و قضاوتي نكنم و عزل و نصب نكنم و چيزي را از وضعي كه هست تغيير ندهم.(56) در برخي روايات نيز آمده كه چگونه امام رضا (عليه السلام) در آغاز دريافت اين پيشنهاد، مأمون را از طرح آن برحذر داشته، اما با اصرار او حتي تهديد به قتل مواجه شده است.(57) شايد در نگاه نخستين به نظر آيد كه در صورت انجام اين تصرفات از سوي حضرت، بسياري از حقوق مردم احقاق مي شد، ولي حضرت به خوبي واقف بود كه چنين امكاني در اختيار او قرار داده نخواهد شد و عملاً از او به عنوان ابزاري براي پيشبرد مقاصد مأمون و دستگاه او استفاده خواهد شد. حتي در يك مورد كه مأمون خواست براي فرو نشاندن مخالفت هايي كه در بلاد مختلف با او مي شد، از نفوذ حضرت استفاده كند و با توصيه حضرت به مردم آن بلاد، مخالفت ها را پايان بخشد، امام رضا (عليه السلام) در استناد به همان شروط آغازين، يادآور شد كه چنين كاري را نخواهد كرد.(58)
بر همين پايه است كه بارها و بارها در كلام منقول از امام رضا (عليه السلام) تصريح شده است كه پذيرش ولايت عهدي جز به اجبار و از روي اكراه نبوده است، تا آن جا پس از بازگشت از نماز جمعه اي اكراه آميز و رنج آور كه حضرت را غرق در عرق و غبار ساخته(59)، دست ها را به آسمان بردارد و بگويد « خداوندا اگر فرج من از آن چه در آنم به مرگ باشد، پس آن را همين ساعت بشتابان.»(60) در مواضع مختلف از احاديث حضرت، پذيرش ولايت عهدي مأمون توسط وي به پذيرش منصب توسط حضرت يوسف (عليه السلام) به اجبار عزيز مصر(61) و در موردي به پذيرش شركت در شوراي شش نفره انتخاب خليفه پس از مرگ خليفه دوم از سوي امام علي (عليه السلام) تشبيه شده است.(62)
پي نوشت ها :
1.مدرس و عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق (عليه السلام).
2. نك: ابن اثير، 1386، ج6، ص 259؛ نيز منسوب به ابن رستم طبري، 1413، ص 347.
3.نك: ابن مقفع، 1409، 309ببـ.
4. نك: Kennedy,1990,89-94.
5.Gutas,1998,34ff
6.مثلاً صفار، 1404، ص 529؛ برقي، 1331، ص 92.
7.مثلاً نك: كليني، 1391، ج1، ص 232.
8.كليني، 1391، ج1، ص 202.
9.كليني، 1391، ج1، ص 202؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 199؛ ابن شعبه، 1376، ص 441.
10.كشي، 1348، ص 463؛ قس: مسعودي، 1423، ص 207.
11.كليني، 1391، ج1، ص 187؛ منسوب به شيخ مفيد، 1413، ص 278.
12.كليني، 1391، ج1، ص 487؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 246؛ مفيد، 1414، ج2، ص 255؛ مسعودي، 1423، ص 207.
13.مثلاً نك: كليني، 1391، ج1، ص 232.
14.كليني،1391، ج6، ص 479.
15.كليني، 1391، ج1، ص 187؛ مفيد، 1413، ص 253؛ طوسي، 1413، ص 22.
16.كليني، 1391، ج1، ص 187؛ مفيد، 1413، ص 253؛ طوسي، 1413، ص 22.
17.ابن بابويه، 1361، ص 110؛ ابن بابويه، 1404، ج2،ص 274.
18.احزاب، 72.
19.ابن بابويه، 1385، ص 237؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 151؛ ابن بابويه، 1417، ص 126.
20.كليني، 1391، ج1، ص 199؛ ابن بابويه، 1361، ص 96-97؛ ابن بابويه، 1390، ص 676؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 196؛ ابن بابويه، 1417، ص 774.
21.ابن ادريس، 1410، ج3، ص 640.
22.مائده، 3.
23.كليني، 1391، ج1، ص 178ببـ.
24.ابن بابويه، 1390، ص 202.
25.ابن بابويه، 1417، ص 774.
26.القاب الرسول...، 1406، ص 44؛ ابن طاووس، 1400، ص 252.
27.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 152؛ ابن شهرآشوب، 1376، ج3، ص 473.
28.كليني، 1391، ج2، ص 225؛ حسن بن سليمان، 1369، ص 105.
29.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 158.
30.قندوزي، 1416، ج3، ص 204؛ نيز ابن بابويه، 1404، ج1،ص 158.
31. برقي، 1331، ص 255؛ قاضي نعمان، 1383، ج1، ص 110.
32.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 132؛ ابن شعبه، 1376، ص 420؛ نقل آن از امام صادق (عليه السلام)، ابن بابويه، 1362، ص 607.
33.نوبختي، 1355، ص 80؛ سعد بن عبدالله، 1361، ص 89.
34.طوسي، 1411، ص 64.
35.كليني، 1391، ج1، ص 160.
36.كشي، 1348، ص 570.
37.طوسي، 1415، ص 354.
38.كليني، 1391، ج1، ص 487؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 246؛ مفيد، 1414، ج2، ص 255؛ مسعودي، 1423، ص 207.
39.نهي از اذاعه: كليني، 1391، ج2، ص 224؛ حسن بن سليمان، 1369، ص 105.
40.طوسي، 1411، ص 64.
41.مثلاً ابن بابويه، 1404، ج1، ص 164.
42.مثلاً مفيد، 1414، ج2، ص 238.
43.ابن بابويه، 1404، ج1، صص 222، 246؛ اربلي، 1405، ج3، ص 109.
44.كليني، 1391، ج2، ص 224-225؛ حسن بن سليمان، 1369، ص 105؛ نيز نجاشي، 1407، ص 331؛ ديلمي، 1408، ص 271.
45.طوسي، 1339، ص 367؛ ابن طاووس، 1330، ص 256.
46.مثلاً ابن شعبه، 1376، ص 416.
47.كليني، 1391، ج8، ص 247.
48.كليني، 1391، ج2، ص 621؛ ابن بابويه، 1392، ص 129.
49.عياشي، بي تا، ج1، ص 238.
50.طايي، 1408، ص 277.
51.رضي الدين حلي، 1408، ص 299؛ شهيد اول، 1365، ص 38؛ قس: حلواني، 1408، ص 133، كه در آن حذر به جدّ تعريف شده است.
52.كليني، 1391، ج5، ص 111؛ طوسي، 1364، ج6، ص 335.
53.كشي، 1348، ص 433.
54.كشي، 1348، ص 433؛ سبط طبرسي، 1418، ص 338.
55.مثلاً نك: حلواني، 1408، ص 131؛ رضي الدين حلي، 1408، ص 298.
56.كليني، 1391، ج1، ص 488-489؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 161؛ مفيد، 1414، ج2، ص 259-260.
57.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 153؛ مفيد، 1414، ج2، ص 259؛ ابوالفرج اصفهاني، 1385، ص 375؛ اربلي، 1405، ج3، ص 69.
58.كليني، 1391، ج8، ص 151.
59.كليني، 1391، ج8، ص 151.
60.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 18.
61.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 150؛ ابن بابويه، 1417، صص 130، 757؛ عياشي، بي تا، ج2، ص 180؛ راوندي، 1409، ج2، ص 766-767.
62.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 152؛ ابن شهرآشوب، 1376، ج3،ص 473.
ايزدي، مهدي و...[ ديگران]، (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}