جايگاه امت واحده در آموزه هاي امام رضا (ع)
آن چه امام رضا (عليه السلام) را در ميان امامان اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان چهره اي ويژه متمايز ساخته است، حضور اجتماعي و سياسي آن امام در عرصه روزگار خود است؛ اين حضور جلوه هاي مختلفي دارد كه بيشتر يك جلوه آن در نگاه نخست چشم گير و توجه برانگيز بوده و آن پذيرش ولايت عهدي مأمون از سوي ايشان است. درباره اين كه چرا مأمون پذيرفتن چنين جايگاهي را از امام (عليه السلام) خواسته و آن حضرت براساس چه مصالحي آن را پذيرفته، هم از زبان خود وي توضيحاتي بيان شده و هم عالمان اماميه در طول سده هاي متمادي بسيار سخن گفته اند. اما در راستاي حضور اجتماعي امام رضا (عليه السلام)، چهره اي از فعاليت آن حضرت وجود دارد كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است و آن كوششي است كه وي در راستاي بازگرداندن انسجام به امت اسلامي و رهانيدن امت از گسيختگي به عمل آورده است.
امام رضا (عليه السلام) در عصري مي زيست كه خلافت به طعمه اي مبدل شده بود كه مي توانست رقابت بر سر آن، دو برادر- يعني امين و مأمون- را به جنگي دامنه دار وا دارد و طبيعي است جنگي در اين سطح كافي بود تا صف آرايي ها و جناح بندي هايي در سطوح بالاي جامعه پديد آيد كه بتواند اين خصومت و جنگ را توجيه كند. چگونه مي توان باور داشت كه با پيروز شدن مأمون بر امين و تسلط كامل امين بر دستگاه خلافت، اين صف ها و جناح ها به يك باره از ميان رفته باشد. گزارش هاي تاريخي نيز تأكيد دارند كه اين خصومت ها تنها از ظاهر به باطن كشيده شد و تا سال ها دوام يافت؛ چه پس از تسلط مأمون، اين خصومت در سطح امرا به عاملي براي واكاوي و تخريب اقتدار سياسي مبدل شد(2)، كه حاصل آن ناپايداري حكومت هاي بعدي و تسلط اميران بربر و ترك بر دستگاه خلافت بود.
خطر ديگري نيز انسجام جهان اسلام را تهديد مي كرد و آن تفرق ها و شكل گيري مذاهب بود؛ در طي سده دوم هجري پايه هاي شماري از مذاهب ريخته شد كه در سده هاي بعد به عنوان مذهب فقهي يا كلامي شناخته شدند. براي آن كه داوري دقيق تري داشته باشيم، بايد توجه كنيم كه برخي از احترام هاي متقابل و همگرايي ها، مانند آن چه ميان مذاهب فقهي چون حنفي و شافعي ديده مي شود، مربوط به نسل ها و حتي قرن هاي پسين است و در سده دوم هجري، اختلافات ميان مذاهب در اوج بوده است.
با نگاهي به تاريخ سده دوم هجري، چنين مي نمايد كه تنازع قدرت سياسي از يك سو و اختلافات فرقه اي و بدعت گزاري در عقايد و سلوك از سوي ديگر، يكپارچگي امت اسلامي را با چالشي جدي روبرو ساخته بود و در چنين شرايطي كاملاً بجا بود كه دفاع از حريم امت و كوشش براي ايجاد همگرايي و حفظ يكپارچگي آن يكي از اموري باشد كه اهتمام امام رضا (عليه السلام) در خصوص آن اهتمام داشته است.
1. گذاري بر علل تفرقه در عصر امام (عليه السلام)
1-1. مذهب سازي و ديني سازي
همان گونه كه اشاره شد، سده دوم عصر برآمدن مذاهب گوناگون در تاريخ اسلام، اعم از مذاهب كلامي و فقهي و هم جريان هاي صوفيه بوده است. مذاهب در اين دوره، به همان اندازه كه تازه شكل گرفته بودند، نسبت به مواضع خود تعصب بيشتري مي ورزيدند و در جانب مخالف، آنان كه خود را ادامه دهنده سنت سلف صحابه و تابعين مي دانستند و از اين مذاهب تازه بنياد دوري مي گزيدند، به عنوان يك پديده نوظهور بسيار بيش از سده هاي بعد از مذهب و مذهب سازي وحشت داشتند. نبايد فراموش كرد كه در آن دوره هنوز فرمولي براي هم زيستي و گفت و گو ميان مذاهب نيز پديد نيامده بود و اين خود شرايط را سخت تر مي كرد.اين گروه به ظاهر دور از مذهب سازي- كه البته خود به ايجاد مذاهبي انجاميد- در مقابل مذاهب مخالف كلامي و فقهي تشكلي به دست آورد و خود را به عنوان يك مجموعه، اصحاب حديث ناميد، در حالي كه مخالفانش از متكلم و فقيه اصحاب كلام و اصحاب رأي نام گرفتند. درواقع سده دوم هجري و هم سده بعد، عصر رويارويي پرتنش ميان اصحاب حديث با گروه هاي مخالف ايشان - اصحاب مذاهب- بود كه در اين برخوردها، اصحاب حديث از ابزار حديث نبوي - حتي گاه احاديث دخيل و برساخته- و اصحاب مذاهب از ابزارهاي عقلي و عرفي بهره مي جستند.
به عنوان نمونه اي از كوبيدن اصحاب مذاهب از سوي اصحاب حديث، بجاست توجه كنيم كه فقيهي مانند ابوحنيفه، از سوي عالمان اصحاب حديث در همان سده دوم هجري تا چه اندازه هدف حمله و نقدهاي تند بوده است، تا آن جا كه گاه اصل پايبندي او به سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زير سؤال رفته و متهم به بي اعتنايي به احاديث نبوي شده است.(3) نمونه ديگر از اين برخوردهاي خصومت آميز را مي توان درباره معتزله و مرجئه بازجست كه از سوي عالمان سنت گرا به بدعت متهم گشته و فراتر، به عنوان مجوسيان و يهوديان اين امت- يعني به نوعي خارج از امت- شناخته شدند.(4)
البته بايد توجه داشت كه به سان الگويي كوچك از امت اسلامي، درون طايفه اماميه نيز بازتاب بحث هاي برآمده از گفت و گوي مذاهب و فضاي گفتماني آن عصر، منجر به بروز چالش هايي شده بود.
مي دانيم كه در ميان شاگردان امام صادق (عليه السلام) در نيمه اخير سده دوم هجري، يك جريان توانمند از متكلمان امامي شكل گرفت كه در مسير راهي كه امام صادق (عليه السلام) گشوده بود، افزون بر مباحث امامت، به موضوعات مربوط به صفات و قدر و ايمان نيز توجه داشتند. البته برخي از ديدگاه هاي اين متكلمان امامي در باب صفات (5) در همان عصر چالش برانگيز بود و گاه متكلمان امامي را در برابر هم قرار مي داد. بر اين پايه مي توان تصور كرد بسياري از آن مباحث كه در سده دوم هجري براي محافل عمومي جهان اسلام،به عنوان مسئله مطرح بوده، مسائل دروني اماميه هم بوده و محافل امامي را نيز با خطر افتراقات كلامي روبرو ساخته است.
مسئله ستيز با جور و نهي از منكر خطاب به حاكمان جائر نيز يكي از موضوعات چالش برانگيز در سده دوم هجري، هم در ميان شيعه و هم عموم امت اسلامي بود. سنت قيام به سيف كه در طول سده دوم هجري از سوي برخي رجال اهل بيت (عليهم السلام) در ادامه قيام زيد بن علي (عليه السلام) دنبال گرديد(6)، پيروان زيد يا به تعبير ديگر شيعيان زيدي را در تقابل با اماميه قرار داد. اين جريان زيدي به اندازه اي سايه به سايه ائمه اماميه حركت مي كرد كه بارها رجالي با تفكر قيام به سيف از فرزندان ائمه اثناعشر، برخاستند؛ از آن جمله جا دارد به زيد بن موسي (عليه السلام) برادر امام رضا (عليه السلام) اشاره كرد كه در زمان حضرت قيام كرد، به زيد النار شهرت يافت و خط مشي وي مورد تأييد امام (عليه السلام) نبود.(7)
البته علاوه بر شيعه، مي توان مسئله مبارزه با جور را هم نزد گروه هاي متنوع خوارج و هم نزد جريان هاي كلامي آن دوره، مشاهده كرد؛ به عنوان نمونه جا دارد از آموزه امر به معروف و نهي از منكر به عنوان يكي از اصول خمسه معتزله ياد شود كه از همان قرن نخست مورد تأكيد سران معتزلي بود.(8) و در سوي ديگر به اعتراض هاي ضد اموي از سوي سران مرجئه، مانند غيلان دمشقي اشاره كرد كه درباره وي به كشته شدنش انجاميد.(9)
وارد كردن باورها و رسومي كه ريشه در آموزه هاي قرآني و نبوي نداشتند، پديده اي است كه در فرهنگ اسلامي با عنوان بدعت شناخته شده است و با تعابير امروزي، آن چه در بدعت رخ مي دهد عملاً ديني سازي است؛ يا ديني ساختن باورها و رسومي كه اساساً عرفي بوده اند، يا اسلامي كردن آن چه ريشه در ديني به جز اسلام دارد، يا سنت انگاشتن آن چه از جنس نظر و رأي علماست و مستقيماً برآمده از كتاب و سنت نيست.
مسئله بدعت از همان عصر صحابه نه تنها ظاهر شده بود، بلكه زمينه اختلافاتي را هم ميان صحابه برانگيخته بود، تا آن جا كه يكي از منازعات در شوراي شش نفره انتخاب خليفه پس از درگذشت عمر، اين بود كه برخي چنين رسومي را معتبر و برخي نامعتبر مي شمردند.(10)
رسومي كه از سوي خلفا و حاكمان نهاده مي شد، فارغ از آن كه موافقان و مخالفاني داشت(11). در راستاي سياست و اداره امور بود، اما مسئله بدعت صرفاً محدود به برنهاده هاي صاحبان قدرت نبود و جرياني گسترده و نظارت ناپذير در طي سده دوم هجري بود كه طبقات گسترده اي از مردم، از عالمان تا اصناف عامه مردم را درگير ساخته بود.
درواقع بخش مهمي از باورها و رسوم برنهاده، بدعت هاي عامه پسند بود كه دامنه اي بس گسترده داشت و كمتر كسي را ياراي پيشگيري و ايستادن در برابر آن بود. هم از اين روست كه در يادمان هاي اواخر سده نخست و در طول سده دوم هجري، گاه رسمي كه با شيوه معمول نزد عامه متفاوت بود، صرفاً به همين استناد « بدعت » خوانده مي شد(12) و عملاً نزد اين طيف شيوع چيزي نزد مردم، مبناي داوري و ترجيح در اختلافات بود. البته بايد اذعان داشت كه ميان عالمان، با چنين بدعت هايي گاه مقابله هايي نيز ديده مي شد و رسم شايع نزد عامه تخطئه مي گشت.(13)
اما به نظر مي رسد عملاً رسوم عامه موقعيت خود را بيشتر و بيشتر تثبيت مي كرد، تا آن جا كه مي توان گفت برخي نظريات اصولي نزد فقيهان نيمه اخير سده دوم هجري، مانند حجت شمردن سيره اهل مدينه نزد مالك بن انس (14) و تقسيم بدعت به بدعت نكوهيده و بدعت ستوده، نزد محمد بن ادريس شافعي(15)، كوشش در راستاي نظري ساختن آن است كه طيفي از رسوم رايج نزد عامه، حتي اگر مستندي قرآني و نبوي نداشته باشند، به عنوان امر ديني به رسميت شناخته شوند.(16)
اگر به مقايسه دو سرچشمه بدعت، يعني صاحبان قدرت و عامه مردم و نسبت تأثير هريك از آنها بپردازيم، بايد يادآور شويم كه از اواسط سده دوم هجري، اين عامه مردم بودند كه بيشترين نقش را در فراموشي سنت ها و نهادن بدعت ها ايفا كردند. شواهد تاريخي گواه آن است كه در دوره متقدم عباسي، هم از سوي علما فشاري براي مهار كردن خلفا در ايجاد بدعت ها وجود داشت و هم خلفا خود ترجيح مي دادند تا بيشتر به عنوان زنده دارنده سنت و مخالف بدعت شناخته شوند(17)؛ از جمله مأمون در نامه عهد خود به امام رضا (عليه السلام)، بر شعار عمل به كتاب و پيروي سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تأكيد كرده است.(18)
در خصوص اصحاب حديث بايد گفت با وجود آن كه آنان خود را پايبندترين پيروان سنت و حافظان آن مي شمردند، ولي در عمل شيوه هاي كنترلي آنان به اندازه اي قوي نبود كه بتواند مانع از ورود احاديث جعلي و خرافي به دامنه محافل و آثار آنان باشد. آن چه در عمل رخ داده، وارد شدن انبوهي از اسطوره ها و رسوم و باورهاي عاميانه به دايره احاديث و نسبت آن به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه از اواخر سده دوم هجري زمينه انتقادهاي گسترده اي را از سوي مخالفان اصحاب حديث فراهم آورده است. در اواخر همان سده است كه يكي از متكلمان- ظاهراً ابراهيم نظام از معتزله- در يكي از آثار خود به گردآوري مجموعه اي از اين احاديث خرافي پرداخته و سعي داشته است در آن سخيف بودن مباني اصحاب حديث را به رخ بكشد. بخشي از اين نقدها را ابن قتيبه از اصحاب حديث در سده بعد نقل كرده و كتاب خود تأويل مختلف الحديث را در رد همين نقدها نوشته است.(19) معاصر ابن قتيبه، مي توان بازتاب گسترده اي از اين نقدها بر خرافات اصحاب حديث را در كتاب الايضاح فضل بن شاذان نيشابوري از عالمان امامي نيز بازجست.(20) و هم بايد به كتابي توجه كرد كه اسحاق بن ابراهيم موصلي (د 235ق) در باب اغاني نوشته و در مقدمه آن ضمن نقد اصحاب حديث، يادآور شده است كه آنان مطالبي را روايت مي كنند كه معناي آن را نمي فهمند.(21)
با تمركز بر عصر رضوي، بايد به كتابي مفقود از بشر بن معتمر ( د 210ق) از متكلمان معتزله اشاره كرد كه عنوان الرد علي الجهال بر خود داشت و آشكار است كه در رد باورهاي سخيف مخالفان اصحاب كلام نوشته شده بود(22)، گروهي كه به زودي از سوي متكلمان نام تحقيرآميز « حَشويه » براي آنان انتخاب شد.
اگر بخشي از اين سنت هاي دخيل كه اصالتي در آموزه نبوي نداشت، حاصل حديث انگاشتن خرافه هاي رايج در فرهنگ عامه بود، بخش ديگري را بايد حاصل تماس با اديان مختلف، به ويژه يهود دانست كه زمينه ساز ورود مجموعه اي از اخبار تورات و روايات يهود به حوزه حديث بود؛ اين اخبار دخيل كه در اصطلاح فرهنگ اسلامي نام اسرائيليات به خود گرفت، آن اندازه كه در سده هاي بعد نكوهيده بود، در آن دوره شايسته پرهيز تلقي نمي شد. در اين باره به خصوص بايد از شخصيتي مورد تأييد اصحاب حديث چون وهب بن منبه ( د 114ق) از يمنيان اهل اخبار ياد كرد كه كتابي درباره قصص گذشتگان با نام كتاب المبتدأ تأليف كرده بود كه نام ديگرش كتاب الاسرائيليات بود.(23) در آن دوره زماني، سرچشمه گرفتن بسياري از اخبار اين كتاب و امثال آن از متون يهود، عيبي مشهود براي آن تلقي نمي شد، به طوري كه شخصيت وهب در نوشته هاي رجالي اصحاب حديث، حتي نزد نقادان سختگير عموماً مثبت و مورد وثوق ارزيابي مي شد. (24) بي ترديد اسرائيليات را در كنار خرافات عامه مي توان به عنوان يكي از منشأهايي تلقي كرد كه مسلمانان سده دوم هجري را از سرچشمه هاي سنت نبوي دور مي ساخت و بر فاصله آنان از آموزه نبوي مي افزود.
2-1. رحمت انگاشتن اختلاف امت
با توجه به گستره اختلافات نظري و عملي در فهم اسلام و التزام به آن، كه در اواخر سده دوم هجري پديد آمده بود، مسئله انسجام امت براي طيف هاي گوناگون از مذاهب اسلامي به موضوعي پراهميت مبدل شده بود. در اين ميان اگر مقايسه اي صورت گيرد، اين موضوع شايد براي فرقه هاي حاشيه اي مانند فرق خوارج كه امت را به جماعت پيروان خود تقليل داده بودند، اهميتي نداشت، ولي اتفاقاً براي اكثريت جهان اسلام كه نمي توانست تعريفي محدود و فرقه اي از امت را بپذيرند، بسيار پراهميت بود. برداشتن اختلاف ها عملاً آسان نبود و براي رسيدن به نوعي انسجام بايد فرمولي يافت مي شد كه به نوعي ناظر به وحدت در عين كثرت باشد. از سوي گروه هاي اعتقادي آن روزگار، نظريه هاي مختلفي براي رسيدن به چنين فرمولي پيشنهاد شده است، ولي يكي از نظريه هاي پرشهرت در روزگار امام رضا (عليه السلام) كه به خصوص از سوي اصحاب حديث كه شايد اكثريت پيروان را به خود اختصاص داده بود، ديده مي شد، رحمت انگاشتن اختلاف بود.همان گونه كه شيوه معمول اصحاب حديث است، اين آموزه نه در قالب يك اظهارنظر بلكه در قالب حديث رخ نموده است. شواهد نشان از آن دارد كه در اواسط سده دوم هجري در تداول اصحاب حديث، نقل حديثي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شهرت يافته بود كه مضمون آن گاه « اختلاف اصحابي رحمة » و گاه « اختلاف امتي رحمة » ضبط شده است، يعني اختلاف اصحاب من، يا اختلاف امت من رحمت است با وجود اين كه حديث ياد شده به هيچ يك از دو ضبط در صحاح سته اهل سنت و مسانيد آنان ديده نمي شود، مي توان ردپاي آن را با سلسله اسانيد و ضبط « اختلاف اصحابي... » در برخي از كتب حاشيه اي از ميراث حديثي اهل سنت بازجست.(25)
همين مضمون به عنوان حديثي نبوي و با اسانيد شيعي، در كتب حديث اماميه هم بيرون از كتب اربعه، وارد شده است(26)، در حالي كه منابع شيعي تأييد كرده اند كه در زمان امام صادق (عليه السلام) ضبط « اختلاف امتي ... » نيز در ميان اصحاب حديث رواج داشته است.(27) ضبط اخير در متون اهل سنت تنها از سده 4 ق به بعد و بدون سلسله اسناد ديده مي شود(28)و جلال الدين سيوطي كه منبعي از كتب مسند حديثي براي آن نمي شناخته، تنها اين گمان را مطرح ساخته است كه احتمالاً اين حديث در اصول متقدم وجود داشته و به دست ما نرسيده است.(29)
موضع گيري هاي نقادانه اي كه از سوي مخالفان اصحاب حديث در اواخر سده 2 و نيمه اول سده 3 ق از طيف هاي مختلف، نسبت به مضمون « اختلاف امتي رحمة » ديده مي شود، يك ترجيع بند مشترك دارد؛ عموم اين نقادان، به طعنه ياد كرده اند كه اگر اختلاف امت رحمت باشد، پس بايد قائلان ملتزم باشند كه اتفاق امت، موجب عذاب است. موضعي اين چنين افزون بر برخي شيعيان سده دوم هجري(30)، از سوي كساني چون اسحاق بن ابراهيم موصلي ( د 235ق)موسيقي دان(31)، عمرو بن بحر جاحظ ( د255ق) اديب و متكلم معتزلي (32) و فضل بن شاذان نيشابوري ( د260ق)متكلم امامي (33) اتخاذ شده است. به هر روي، وجود اين مواضع نقادانه و مخالف، خود سندي معتبر است كه نشان مي دهد ادعاي رواج اين گفتمان در ميان اصحاب حديث در نيمه اخير سده دوم هجري، پذيرش تاريخي دارد.
2. راهكارها در احاديث امام رضا (عليه السلام)
1-2. نقش پيروي سنت در انسجام امت
شايد به عنوان آغاز سخن از آموزه امام رضا (عليه السلام) در خصوص انسجام امت از طريق پايبندي به سنت، بجا باشد به حديثي نبوي اشاره شود كه يك بار از سوي امام صادق (عليه السلام) (34) و بار ديگر از سوي امام رضا (عليه السلام) اشاعه شده است، با اين مضمون كه « هركس به هنگام اختلاف امت، به سنت من تمسك كند، او را پاداش صد شهيد است. »(35) اين حديث در منابع اهل سنت نيز از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است (36) و آن گاه كه ائمه (عليهم السلام) آن را براي مردم بازمي خواندند، متن حديث از طرق ديگر براي آنان آشنا بوده است.در مروري بر احاديث امام رضا (عليه السلام) به طور كلي، ديده مي شود كه در مسئله وحدت امت اسلامي، عموماً براي دست يافتن به چنين وحدتي، يك محور معرفي شده است: بازگشت به سنت نبوي و پايداري بر آن. اگر مخاطبان امام (عليه السلام) صرفاً شيعيان امامي بودند، براي آنان سنت اهل بيت (عليهم السلام) ادامه سنت نبوي وآينه تمام نماي آن بود و شخص امام رضا (عليه السلام) به عنوان يكي از ائمه معصوم (عليهم السلام) در اين باره مقتدا بود؛ اما اين حجم از تأكيد بر سنت نبوي و مطرح كردن سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عنوان سرچشمه معارف ديني كه بيش از ائمه پيشين در كلام امام رضا (عليه السلام) ديده مي شود، خطاب به طيفي وسيع از مسلمانان و نه صرفاً شيعيان است.
در كلام امام رضا (عليه السلام)، سنت نبوي طوري با تأكيد مطرح مي شود كه بتواند به عنوان محوري براي وحدت و همگرايي امت، كارآمد باشد. سيره عملي امام رضا (عليه السلام) و آموزه هاي آن حضرت در شرايط پرتنش عصر، آن امام بزرگوار را به پيشوايي از فرزندان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي همگي مسلمانان مبدل ساخته بود كه از منظر عموم مسلمانان سزاوارترين فرد براي احيا كردن سنت نياي خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و زدودن بدعت ها از دين او بود. با تكيه بر چنين برداشتي از شخصيت امام (عليه السلام) بود كه به هنگام سفر آن حضرت از مدينه به خراسان، در ايستگاه هاي مختلف از جمله ري و نيشابور، صدها تن از محدثان اصحاب حديث گرد حضرت درآمدند و از وي حديث شنيدند.(37) اين جاذبه حضرت، شاگرداني را از طيف هاي مختلف امت، از جمله اصحاب حديث گرد وي آورد؛ در ميان آنان نام مشاهيري چون احمد بن حنبل و اسحاق بن راهويه ديده مي شود(38) كه خالي از تعصب نسبت به شيعه هم نبوده اند. ثمره اي از همين پيوند است كه در منابع حديثي اهل سنت، از جمله در سنن ابن ماجه به عنوان يكي از صحاح سته، حديث آن حضرت وارد شده است.(39) در خصوص سند روايت امام رضا (عليه السلام) از پدرانش، از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا سند سلسلة الذهب، از زبان شماري از نقادان اهل سنت جمله اي مشهور نقل شده است، مبني بر اين كه « اگر اين سند بر مجنوني خوانده شود، شفا خواهد گرفت. »(40)
در پي جويي از جايگاه سنت و رابطه آن با انسجام امت در احاديث امام رضا (عليه السلام)، بيش از همه بازتاب آن را مي توان در ادعيه منقول از حضرت بازجست. در اين باره نخست جا دارد از دعايي ياد شود كه گفته مي شود حضرت به هنگام اجبار به قبول ولايت عهدي خوانده است؛ شاهد مثال بخش لاحقه اين دعاست كه در آن، امام (عليه السلام) براي پذيرش اين ولايت عهدي دو هدف آورده است: برپاي داشتن دين خدا و زنده كردن سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) (41). قريب به همين همراهي ميان دين خدا و سنت رسول خدا را مي توان به گونه اي ديگر در دعايي منتسب به حضرت يافت كه در آن سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به ديني كه او آورده است، يعني « ملت رسول الله » عطف شده است.(42)
در برخي از ادعيه منقول از حضرت، مسئله امت واحده با موضوع وحدانيت خداوند قرين گشته، تكيه مي شود آنان كه به اين خدا ايمان آورده اند، پيرو يك دين و اعضاي يك امت اند. از جمله در دعايي براي تعقيب نماز مي گويد:« نيست خدايي جز الله، پروردگار ما و پروردگار پدران گذشته ما. نيست خدايي جز الله، خدايي يگانه و ما او را اسلام آورده ايم... نيست خدايي جز الله، يكي است و يكي، وعده خود را محقق ساخت و بنده خود را ياري رساند و سپاه خود را عزيز گردانيد و به تنهايي احزاب را شكست داد... خدايا تو را اسلام آوردم و به تو ايمان آوردم و بر تو توكل دارم...»(43) تعبير «اله واحد » در بافت اين دعا، نشان از آن دارد كه بيش از تأكيد بر احديت خدا، هدف تأكيد بر اين نكته است كه همه مسلمانان داراي خدايي واحد هستند.(44)
به عنوان ملحقي بر بحث از پيروي سنت، جا دارد به موضوع عدالت اشاره شود كه پلي است ميان پيروي از سنت نبوي به مثابه قانون و ميان پرهيز از ظلم و جور. درواقع، يكي از نگراني ها در فضاي جهان اسلام در خصوص خدشه وارد شدن بر يكپارچگي امت، مسئله ظلم و جور به عنوان مصداقي براي عدول از سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. ارتباطي كه ميان گسترش ظلم و وارد شدن آسيب بر پيكره امت هم در احاديث نبوي و هم در موضعگيري هاي عالمان اسلامي ديده مي شود، درواقع يك ارتباط مستقيم نبود و برآمده از يك دورانديشي بود كه نتايج رواج قانون شكني و خودكامگي به جاي پيروي از سنت نبوي را پيش بيني مي كرد. در همين راستا، در احاديثي از امام رضا (عليه السلام) نيز عدالت رمز حفظ يكپارچگي، و گسترش ظلم مايه فساد امت و روي آوردن آن به سوي تلاشي بود.
نمونه اي از اين آموزه را مي توان در خلال حكايت ياسر خادم از مكالمه امام رضا (عليه السلام) با مأمون بازجست.(45)در عهدنامه مأمون به امام رضا (عليه السلام) تأكيد شده است(46) كه به نوعي اشاره به مهمات و مؤكدات نزد امام رضا (عليه السلام) نيز هست. در احاديث حضرت، مواردي نيز ديده مي شود كه به طور كلي بر ضرورت رعايت عدالت از سوي حاكم تأكيد شده است؛ از جمله در اين حديث كه مي فرمايد: از پيشوا قسط و عدل خواسته مي شود و اين كه وقتي سخن گويد، راست گويد، و چون حكم كند، عادلانه باشد و چون وعده دهد، وفا كند.(47)
2-2. سلوك فرد و انسجام ملت
در سده دوم هجري هم برآمدن مذاهب و فرق گوناگون در جهان اسلام و هم نگراني از گسترش فسق و جور از جمله مسائلي بود كه انسجام امت اسلامي را به چالش مي كشيد، ولي اين دو موضوع به ظاهر بي ربط، در يك نقطه با يكديگر تلاقي داشتند و آن شكل گيري مذاهب كلامي بر محور منزلت فاسق و كيفيت مواجهه با او در ساختار امت بود. مسئله منزلت مرتكب كبيره، در اواسط سده دوم هجري، مواضع مختلفي را پديد آورده بود كه به مراتب پيچيده تر از سده پيشين بود: فراتر از خوارج كه فسق را موجب كفر و خروج از اسلام مي دانستند، مرجئه افراطي كه ارتكاب كبيره را زايل كننده ايمان نمي دانستند و معتزله كه به منزلتي بين منزلتين و وضعيت تعليق باور داشتند، دست كم دو گروه ديگر بودند كه راه كارآمدتري را جست و جو مي كردند. قطع تعلق فاسق از امت نزد خوارج و تعليق پيوند او با امت نزد معتزله، خطر از دست رفتن انسجام از طريق حذف را تشديد مي كرد و رويكرد مرجئه افراطي نيز خطري را ناديده مي گرفت كه از جانب گسترش فسق و انحطاط اخلاقي، انسجام امت را تهديد مي كرد؛ پس اگر به مسئله امت محوريت داده شود و هدف يافتن يك راهكار معتدل و مؤثر باشد، بين المنزلتين معتزله كارساز نخواهد بود و در حد يك فرمول در حوزه نظري باقي خواهد ماند.يكي از فرمول هاي پيشنهادي براي چنين راهكاري، باور منتسب به اصحاب حديث بود كه در عين پرهيز از تكفير مرتكب كبيره، ايمان را داراي درجات دانسته، با دخيل دانستن عمل در مفهوم ايمان، آن را قابل زيادت و نقصان مي شمردند. بدين ترتيب ضمن حفظ رشته پيوند مرتكب كبيره با امت، مسئله پرهيز از فسق و پايبندي به عمل صالح، اهميت خود را از دست نمي داد. فرمول پيشنهادي ديگر مربوط به مرجئه معتدل مانند بود كه در مورد زيادت و نقصان ناپذيري ايمان و جدايي عمل از ايمان با ديگر مرجئه هم رأي بودند، ولي با نظرات افراطي آنان درباره ارزش عمل موافق نبودند و بر يك نظام اخلاقي براي نظارت بر عمل مؤمن تأكيد داشتند.(48) نزد آنان صدق عنوان مؤمن لزوماً به معناي بهشتي بودن در آخرت نبود و عاصيان بدون توبه، مي بايست انتظار كشند كه به دوزخ درافتند.(49)
با نگاهي تحليلي به اين دو فرمول، به نظر مي رسد اينان از خطرات اجتماعي ناشي از نظريات افراطي اجتناب داشته و به دنبال پيشگيري از گسيختگي هاي اجتماعي- ديني بوده اند. اينان فاسق را با وجود فسقش برادر ديني ديگر افراد جامعه مي شمردند و بدين ترتيب ولايت و پيوستگي را جايگزين برائت و گسستگي خوارج مي ساختند. بر اين پايه مي توان گفت اين فرمول هاي اعتدالگرا مي توانستند در آن روزگار پرآشوب، بدون آن كه مسلمانان را در بعد فردي بر فسق و گناه جري سازند در بعد اجتماعي آنان را بر محور برادري ايماني و انضباط اخلاقي گرد هم آورند.
با اين مقدمه جا دارد به تحليل دو حديث مشهور از امام رضا (عليه السلام) بپردازيم كه در نگاه نخست جمع ميان آنها دشوار مي نمايد: حديث سلسلة الذهب و حديث ايمان. حديث سلسلة الذهب كه از سوي امام رضا (عليه السلام) براي جمع بزرگي از طالبان حديث در طي سفر آن حضرت به سوي خراسان خوانده شد و به عنوان حديثي قدسي به نقل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از خداوند متعال بود، اين مضمون را حمل مي كرد:« كلمه لا اله الا الله دژ من است و هركس بدان درآيد، از عذاب من ايمن خواهد بود. » (50)
بر پايه آن چه از ظاهر اين حديث برمي آيد، شعار لا اله الا الله كه شعار مركزي دين اسلام است، مي تواند به عنوان يك عامل وحدت بخش ميان مسلمانان ايفاي نقش كند و هر آن كس كه بر اين شعار پايبند باشد، در قلعه اين امت قرار مي گيرد و از عذاب ايمن مي گردد؛ اما اين حديث همواره پرسش هايي را نيز براي خوانندگان آن برانگيخته است. نزد اماميه پرسش آن بود كه آيا مسلماني براي ايمن بودن از عذاب كافي است؟ و بدين ترتيب، در پاره اي از روايت هاي اين حديث به عنوان الحاقيه بر روي يك شرط تأكيد شده و آن امامت است. «بشرطها و شروطها و انا من شروطها » (51) نزد اصحاب حديث و اشاعره نيز ترديد درباره مطلق بودن مضمون اين حديث از آن رو بود كه در آن براي عمل نقشي قائل نشده و عملاً به قول مرجئه گراييده است.(52)ظاهراً از همين روست كه برخلاف انتظار بدوي و برخلاف حديث ايمان، اين حديث آن گونه كه انتظار مي رفت، در منابع حديثي اهل سنت با استقبال روبرو نشده است. در برخي منابع نيز شرطي حداقلي به عنوان « اخلاص » ورزيدن به كلمه لا اله الا الله افزوده شده است.(53)
اما حديث دوم كه از آن به حديث ايمان تعبير شد، حديثي مشهور با اين مضمون است:
« ايمان اقرار به زبان است و معرفت به قلب و عمل به اعضا (ي بدن )»(54) ظاهر اين حديث، موضعي همسان با موضع اصحاب حديث در خصوص دخيل بودن عمل در ايمان بود و از همين رو با استقبال گسترده اي در جوامع حديثي مواجه شد و حتي در سنن ابن ماجه از صحاح سته وارد گشت. به هر روي اين حديث را مي توان در سطح وسيعي در منابع شيعه و اهل سنت بازجست.(55)
گفتني است افزون بر روايت اين مضمون به عنوان حديثي نبوي از طريق امام رضا (عليه السلام)، در منابع گاه مي توان همين عبارت را به عنوان گفتاري از امام علي (عليه السلام)(56) و امام صادق (عليه السلام)(57) نيز ديد كه كاملاً قابل انتظار است. اين مضمون در برخي نوشته هاي عقايدي اماميه، به عنوان باور رسمي مطرح شده است؛ از آن جمله مي توان به رساله في محض الاسلام و شرايع الدين منتسب به امام رضا (عليه السلام)(58) رساله في وصف دين الامامية از ابن بابويه (59) و العمدة ابن بطريق حلي (60)اشاره كرد.
در بازگشت به حديث سلسلة الذهب بايد پرسيد اساساً چرا در سفر حضرت، زماني كه جمعيتي انبوه براي شنيدن حديثي از ايشان گرد آمده و از او خواهش دارند تا سخني از نيايش رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) براي آنان بازگو كند، اين حديث براي چنين كاركردي انتخاب شد. اگر منازعات كلامي را براي لحظاتي كنار نهيم و به دور از ريزبيني هاي مربوط به اختلافات فرقه اي، با رويكردي عرفي به حديث بنگريم، اذعان خواهيم داشت كه حديث در عين كوتاهي عبارت، داراي پيامي قاطع درخصوص انسجام امت بود، تا آن جا مي توان گفت از كسي يك تعبير كوتاه شعائري كه تا اين اندازه بر مشتركات امت تأكيد داشته باشد، شنيده نشده يا دست كم سخت ياب است. بهره گرفتن از استعاره دژ نيز امت مسلمان را به عنوان اهل يك قلعه ترسيم مي كند كه بايد اهتمام مشترك داشته باشند و ياور يكديگر باشند.
اما با دقت كلامي، واضح است كه امان از عذاب الهي نمي تواند تنها در گرو گفتن لا اله الا الله باشد، حتي اگر از امامت ياد شده در احاديث امامي و عمل ياد شده در تفسيرهاي اهل سنت فراتر رويم، در اين حديث حتي به نبوت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و معاد به عنوان دو اصل مكمل توحيد نيز اشاره اي نشده است و واضح است كه قول به توحيد نمي تواند نامشروط باشد. با اين برداشت، نه تنها تعارضي ميان حديث سلسلة الذهب با حديث ايمان وجود ندارد، بلكه مي توان گفت كه حديث ايمان مكمل سلسلة الذهب در بخشي از ناگفته هاي آن است. احاديث ديگر آن حضرت اسلام را اعم از ايمان مي شمارد(61) و اين كه مي فرمايد « ايمان درجه اي بالاتر از اسلام است و تقوا درجه اي بالاتر از ايمان » اين دو حديث را كامل تر مي سازد.(62) از برآيند دو حديث نيز مي توان نتيجه گرفت كه آموزه امام رضا (عليه السلام) و به تبع مذهب اماميه، از همان جنس آموزه اي است كه به دنبال يك حد تعادل عملي ميان طرد نكردن مرتكب كبيره و جري نكردن او بر فسق بوده است تا افزون بر اصلاح فرد، تضميني بر حفظ انسجام امت اسلامي نيز باشد.
در راستاي تأكيد بر عمل و دعوت مسلمانان به التزام به عمل ديني، در آموزه هاي امام رضا (عليه السلام) كه گاه در قالب نقل احاديثي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود مي نمود، محوريت عمل به فرايض داده شده و از شيوه هاي متعبدان و زاهدان افراطي پرهيز شده است؛ از جمله در اين حديث نبوي:« شيطان همواره از مؤمن گريزان است، تا آن گاه كه نمازهاي پنج گانه را نگاه دارد، اما چون آنها را ضايع كند، (شيطان) بر او جري شود و او را در گناهان بزرگ درافكند(63) و اين كه « هركس فريضه اي را بجا آورد، او را نزد خداوند دعايي مستجاب خواهد بود. »(64)
در حديث نبوي ديگر به نقل امام رضا (عليه السلام) چنين آمده است:« امت من همواره به خير خواهند باشد، مادام كه يكديگر را دوست بدارند، امانت را ادا كنند، از حرام پرهيز نمايند، مهمان را گرامي دارند، نماز به پاي دارند و زكات بپردازند...(65)
در آموزه هاي اخلاقي امام رضا (عليه السلام) در خصوص كوشش براي حفظ امت، هم به رفتارهاي شخصي و هم به معاشرت اجتماعي توجه شده است. به عنوان نمونه در خصوص رفتارهاي شخصي، حضرت در حديثي كه از طريق پدرانش از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي كند، يادآور مي شود « سه چيز است كه بر امتم پس از خود بيمناكم: گمراهي پس از شناخت، فتنه هاي گمراه كننده و شهوت شكم و فرج »(66)؛ مورد اخير كه در نگاه نخست شخصي به نظر مي آيد، در بستر جامعه و در سطح كلان نگر، راه به تباهي جمعي و گسيختگي اخلاقي مي گشايد.
درخصوص معاشرت اجتماعي نيز مي توان نمونه ديگري از احاديث نبوي رواج يافته توسط امام رضا (عليه السلام) را يادآور شد، آن جا كه مي فرمايد:« از ما نيست آن كس كه نسبت به مسلماني غش ورزد، يا به او آسيب رساند، يا فريبش دهد.»(67)
3-2. سرنوشت مشترك امت
ويژگي هاي عمومي: اين باور كه امت سرنوشتي مشترك دارد، در اصل باوري است كه ريشه در آموزه هاي قرآني دارد و به تبع در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) نيز بارها بازتاب يافته است. قصه هاي قرآني در خصوص پيامبران گذشته، داستان امت هاي گذشته نيز هست و اكنون نوبت امت مسلمان است كه بايد از آزمون الهي روسفيد به درآيد. در آيه اي از قرآن كريم نهيبي مستقيم در اين باره وجود دارد با اين مضمون كه بترسيد از آزموني كه تنها به آناني از شما كه ستمكارند، اصابت نخواهد كرد.(68) در همين راستا امام رضا (عليه السلام) به نقل از پدران از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حديثي را آورده است كه در آن چند مؤلفه به عنوان خطراتي معرفي شده است كه امت مسلمان را تهديد خواهند كرد، با اين مضمون :« همانا من بر شما ترسانم به سبب سبك شمردن دين، جلوگيري از حكم خدا، بريدن از خويشان و اين كه قرآن را از جماعتي بگيريد كه آن كسي را مقدم مي دارند كه برترينشان در دينداري نيست. »(69)در احاديث امام رضا (عليه السلام) بارها شخصيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، افزون بر آورنده اين دين، به عنوان كسي معرفي مي شود كه همچون پدري معنوي نگران سرنوشت يكايك اعضاي امت و ناظر بر اعمال يكايك آنان است.
در حديثي كه علي بن فضال نقل مي كند، پدر وي از امام رضا (عليه السلام) پرسش هايي دارد و در اثناي آن، امام (عليه السلام) به حديثي نبوي اشاره مي كند با اين مضمون كه « من و علي پدران اين امتيم... ». امام (عليه السلام) در توضيح مي افزايد كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پدر جميع افراد امت است و علي (عليه السلام) به منزله اوست.(70) همين حديث از امام رضا (عليه السلام) از غير طريق ابن فضال هم وارد شده است.(71)
گفتني است مضمون حديث نبوي جز از طريق امام رضا (عليه السلام)، از طرق ديگر نيز به طور مسند در منابع حديث شيعه آمده است.(72)در منابع اهل سنت، اين مضمون نبوي تنها به طور مجرد از سند و بعضاً در كتب غيرحديثي ديده مي شود.(73) ابن سيده در مقام تفسير، اين پدري را به معناي قيام به امور امت گرفته است.(74)
درخصوص نظارت بر اعمال نيز بايد به پرسش محمد بن فضيل از امام رضا (عليه السلام) درباره آيه «... فسيري الله عملكم و رسوله... » (75) اشاره كرد كه حضرت در مقام تفسير آن مي فرمايد:اعمال امت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اعم از نيكوكاران و تباهكاران، هر صبح بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عرضه مي شود، پس برحذر باشيد.(76)در اين حديث افزون بر اين جايگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، بر عدم انشقاق امت و اين كه تباهكاران هم بخشي از امت اند، تأكيد شده است. گفتني است مضمون مشابهي در روايات اماميه، به نقل از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است.(77)
اين امت نيز در مقام بزرگداشت از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، همواره بايد قدرشناس باشد و اين قدرشناسي در ذكر روزانه عاملي براي همبستگي آن باشد؛ در حديثي از امام رضا (عليه السلام) ذكري براي درود فرستادن بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در پايان هر نماز واجب آموخته شده است كه سراسر بزرگداشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و در بخشي از آن چنين آمده است:« اي پيامبر، خداوند تو را پاداش دهد، بيش از بالاترين پاداشي كه به هر پيامبري از بابت امتش داده است » و بدين ترتيب نسبت اين دعا و بزرگداشت، با امت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز آشكار مي گردد.(78)
امت اسلامي و امت هاي پيشين: چنان كه در دعاي اخير منقول از امام رضا (عليه السلام) ديده شد، برتري امت اسلام بر امت هاي پيشين، در قالب برتري پيامبر اين امت بر پيامبران پيشين تجلي يافته است و در احاديث ديگر از حضرت نيز، اين فخر به برتري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)،به عنوان فضيلتي براي امت اسلام مكرراً مطرح شده است. در اين باره، مي توان به بخش هايي از مناظره آن حضرت با اهل اديان اشاره كرد، مشخصاً در بخشي كه حضرت با جاثليق مسيحيان مشغول مناظره بوده است. وي در بخشي از خطاب خود به جاثليق از فحواي انجيل يوحنا به ذكر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و ذكر اهل بيت او و امت او اشاره مي كند و اين كه يوحنا در عبارت خود، امت عيسي (عليه السلام) و بني اسرائيل را به آمدن آن پيامبر و آن امت بشارت داده است.(79)
در حديثي ديگر از زبان امام رضا (عليه السلام)، حكايت مناجاتي از حضرت موسي (عليه السلام) با خداوند آمده و در خلال آن چنين گفته شده است:« اي موسي، آيا نمي داني كه فضيلت آل محمد بر جميع انبياء، همچون فضيلت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بر جميع رسولان است...» و چون موسي مي پرسد:« پروردگارا، اگر آل محمد چنين اند، آيا در ميان امت هاي پيامبران، برتر از امت من هست؟» خداوند مي فرمايد:« اي موسي، آيا نمي داني كه فضيلت امت محمد بر همگي امت ها مانند فضيلت او ( محمد ) بر جميع آفريده هاي من است؟» و سپس خداوند ندا مي كند:« اي امت محمد » و آنان همگي پاسخ مي دهد لبيك...، در حالي كه هنوز تولد نيافته بودند. پس خداوند ندا مي كند:« اي امت محمد، قضاي من بر شما اين است كه رحمت من بر شما، بر غضبم پيشي گيرد و بخشايش من پيش از مجازاتم باشم. من پيش از آن كه مرا بخوانيد، شما را اجابت كرده ام و پيش از آن كه درخواستي كنيد، آن را برآورده كرده ام... » پس وقتي خداوند پيامبر ما را برانگيخت، فرمود:« اي محمد، تو در جانب طور نبودي، آن گاه كه من امت تو را به اين كرامت خواندم » و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خداوند را فرمود:« ستايش پروردگار جهانيان راست، به سبب آن فضيلتي كه مرا بدان اختصاص دادي » و به امتش فرمود:« شما هم بگوييد ستايش پروردگار جهان راست، به سبب آن فضيلت هايي كه ما را بدان اختصاص داد » (80) در اين حديث، ديده مي شود كه با چه وضوحي برگزيده بودن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با برگزيده بودن امت او همراه گشته و اين به مثابه يك ميثاق براي تمامي امت اسلام معرفي شده است.
نسبت امت و اهل بيت (عليهم السلام) در احاديث امام رضا (عليه السلام) يكي از وجوهي كه براي امت اسلامي برشمرده شده، وابستگي آن به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است، آموزه اي كه مي توان بنيادهاي آن را در قران كريم و نيز در احاديث نبوي چون حديث غدير، حديث ثقلين و حديث سفينه بازجست. در اين ميان يك حديث نبوي ويژه نيز وجود دارد كه امام رضا (عليه السلام) در اشاعه آن نقش مهمي ايفا كرده است؛ حديثي كه حضرت به نقل از پدران خود از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با اين مضمون نقل كرده است:« ستارگان امان اهل آسمانند و اهل بيت من امان امت من » (81) اين حديث از طرق ديگر نيز در كتب حديث از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است.(82)
در برخي روايات اين حديث- البته از غير طريق امام رضا (عليه السلام)- افزوده اي ديده مي شود كه تفسير وجه امان بودن اهل بيت (عليهم السلام) براي امت است؛ در ضبط مورد اشاره چنين آمده است كه «... اهل بيت من امان امت من از اختلافند. »(83)
در حديثي از امام رضا (عليه السلام) تفسيري از آيه « قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى »(84) ارائه شده است كه روشن كننده رابطه ميان امت و اهل بيت (عليهم السلام) در آموزه آن حضرت است. در بخشي از كتاب الحباء و الشرط از امام رضا (عليه السلام) خطاب به عمال عباسي چنين آمده است:« و ستايش مر خداي را كه ميراث نبوت را براي اهل بيت به ارث گذارد و علم و حكمت را نزد آنان به وديعه نهاد و آنان را معدن امامت و خلافت قرار داد و ولايت آنان را واجب ساخت و منزلت ايشان را شرف بخشيد، پس به پيامبرش دستور داد تا از امت خود مودت آنان را بخواهد...(85) دستور امت به مودت اهل بيت (عليهم السلام)، براساس اين آموزه نه برآورده شدن خواهشي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، بلكه دستوري از جانب خداوند بود كه از زبان پيامبر بيان مي شد و سبب آن نقشي كليدي بود كه براي اهل بيت (عليهم السلام) در هدايت امت پيش بيني شده بود.
همچنين بحث مفصلي درباره رابطه امت و اهل بيت (عليهم السلام) در تفسير حضرت از آيه « ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ...»(86) آمده است.(87)
با وجود لحن هميشگي در ستايش از امت كه در احاديث رضوي ديده مي شود، در خصوص رفتار امت با اهل بيت (عليهم السلام) و پاي بندي آنان به عهد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين باره، امام رضا (عليه السلام) انتقادهاي مكرري داشته است. از جمله در حديثي از حضرت در تفسير ذبح اسماعيل (عليه السلام)، لاحقه اي با اين مضمون آمده است كه خداوند خطاب به ابراهيم مي گويد:« اي ابراهيم، گروهي كه مدعي آنند كه از امت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند، پس از او پسرش حسين را به ظلم و تجاوز خواهند كشت، همان گونه كه گوسفندي را كشند، پس به همين سبب سزاوار خشم من خواهند بود...»(88)
در حديثي ديگر، امام رضا (عليه السلام) به هنگام زيارت مرقد اميرالمؤمنين (عليه السلام) بياني بلند دارد كه در بخشي از آن آمده است:« نفرين خدا بر امتي كه با تو مخالفت كرد و امتي كه ولايت تو را انكار كرد و امتي كه در مقابل تو صف آراست و امتي كه تو را كشت و امتي كه از تو روي برتافت و موجب خذلان تو شد. ستايش خداي را كه آتش را جايگاه آنان نهاد و چه بد مكاني است براي وارد شدن و بد مقصدي است براي رسيدن. »(89) در مكالمه اي ميان امام رضا (عليه السلام) با اباصلت هروي در سرخس، در حالي كه حضرت در تنگنا و قيد بوده، نيز اشاره وار از مظالمي سخن رفته است كه اهل بيت (عليهم السلام) « از اين امت » ديده اند.(90)
در حديثي كه علي بن صاعد بربري از مكالمه خود با امام رضا (عليه السلام) نقل كرده است، سخن از زبان يك جغد است، به عنوان پرنده اي كه شاهد ظلمي بوده كه بر امام حسين (عليه السلام) رفته است و همواره اين سخن را بر زبان مي راند كه « شما بد امتي هستيد كه پسر پيامبرتان را كشته ايد و من از شما بر خود ايمن نيستم. »(91) گويي اين امت درخصوص اين كرده شان، حتي از سوي نوع غيربشر نيز شايسته نقد بوده اند.
در احاديث برجاي مانده از امام رضا (عليه السلام)، سرنوشت مشترك امت با موضوع انتظار فرج و مهدويت پيوند خورده است. از جمله مي توان اين مضمون را در دعايي بازجست كه به روايت يونس بن كبير، امام رضا (عليه السلام) به وي براي رويارويي با تنگناهاي سخت آموخته است؛ در بخشي از اين متن از « حجتي نهان از فرزندان او كه اميد پس از اوست » ياد شده است.(92) نيز در حكايت يكي از مجالس امام رضا (عليه السلام) با حضور مأمون و علماي مذاهب، اين نكته كه در اين امت هر آن چه نزد امت هاي پيشين واقع شده، دقيقاً واقع خواهد شد، با قيام حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف پيوند خورده است.(93)
پي نوشت ها :
1.مدرس و عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق (عليه السلام).
2.مثلاً نك: ابن بابويه، 1404، ج1، ص 171.
3.مثلاً نك: ابن قتيبه، 1393، ص 52؛ مفيد، 1413، ص 146.
4.مثلاً نك: ابن ماجه، 1952، ج1، ص 35؛ متقي هندي، 1409، ج1، ص 363.
5.كليني، 1391، ج1، ص 105-106؛ ابن بابويه، 1387، ص 97)و نيز قدر (كشي، 1348، ص 145، جم؛ اشعري، 31 به بعد؛ نجاشي، 1407، ص 175).
6.نك: ابوالفرج، 1385، سراسر كتاب.
7.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 257، 259.
8.اشعري، 1980، ص 278؛ ابن مرتضي، 1409، ج1، ص 97.
9.نك: ابن قتيبه، 1960، ص 484؛ ابن مرتضي، 1380، ص 25-27.
10.مثلاً نك: طبري، 1387، ج4، ص 238.
11.مثلاً نك: طبري همانجا؛ نيز الامامة...، 1400، ج1،ص 166.
12.مثلاً نك: صنعاني، 1403، ج2، ص 150؛ ج3، ص 123، ج5، ص 56؛ ابن ابي شيبه، 1409، ج1،ص 270.
13.مثلاً نك: دارمي، 1407، ج1، ص 58؛ ابوداوود، 1369، ج4، ص 361؛ براي توضيح بيشتر، نك: پاكتچي، 1381، ص 562بب.
14.مالك، 1370، ج1، ص 71، جم.
15.نك: ابونعيم، 1351، ج9، ص 113؛ بيهقي، 1404، ص 206.
16.براي توضيح نك: پاكتچي، « وحدت امت »، 1392، ص 210.
17.براي توضيح نك: پاكتچي، وحدت امت، 1392، ص 212.
18.اربلي، 1405، ج3، ص 125، 126.
19.نك: ابن قتيبه، 1393، ص 11-3.
20.ابن شاذان، 1347، ص 44-7.
21.نك: خطابي، 1409، ج1، ص 219-220.
22.ابن نديم، 1350، ص 205.
23.حاجي خليفه، 1941، ج2، ص 1390.
24.ابن ابي حاتم، 1371، ج4(2)، ص 24؛ ذهبي، 1382، ج4، ص 352-353.
25.مثلاً ديلمي، 1986، ج4، ص 160؛ خطيب بغدادي، 1405، ص 65-66؛ بيهقي، 1404، ص 31؛ ابن عساكر، 1415، ج22، ص 359؛ به نقل از ابونصر سجزي در الابانة: متقي هندي، 1409، ج1، ص 199؛ به نقل از منابع ديگر، عجلوني، 1405، ج1، ص 64.
26.مثلاً صفار، 1404، ص 31؛ ابن بابويه، 1361، ص 155-156.
27.ابن بابويه، 1361، ص 185؛ ابن بابويه، 1385، ص 85؛ نيز نك: ابن شاذان، 1347، ص 39.
28.جصاص، 1405، ج2، ص 314؛ خطايي، 1409، ج1، ص 218؛ بيهقي، الرساله الاشعريه، ضمن ابن عساكر، 1404، ص 106.
29.سيوطي، 1425، ج1، ص 24.
30.ابن بابويه، 1361، ص 185؛ ابن بابويه، 1385، ص 85.
31.نك: خطابي، 1409، ج1، ص 219.
32.خطابي، 1409، ج1، ص 219.
33.ابن شاذان، 1347، ص 39-40.
34.برقي، 1331، ص 224؛ مفيد، 1410، ص 301-302.
35.راوندي، 1405، ج1، ص 101.
36.ابن عدي، 1409، ج2، ص 327؛ اصفهاني، 1997، ص 218، 306؛ بيهقي، 1996، ج2، ص 118.
37.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 144، 148، 199.
38.طوسي، 1415، ص 351.
39.ابن ماجه، 1952، ج1، ص 25؛ نيز دارقطني، 1386، ج2، ص 140؛ ابوالشيخ، 1412، ج4، ص 112؛ بيهقي، 1410، ج6، ص 256؛ همو، 1414، ج8، ص 183؛ ابونعيم، 1351، ج1، ص 85، ج3، ص 192؛ خطيب بغدادي، 1349، ج1، ص 255؛ جم؛ خطيب بغدادي، 1407،ج2، ص 454؛ قاضي قضاعي، 1407، ج2، ص 324؛ ابن عساكر، 1415، ج5، ص 362، جم.
40.ابن ماجه، 1952، ج1، ص 25؛ ابونعيم، 1351، ج3، ص 192؛ سبط ابن جوزي، 1383، ص 352.
41.ابن بابويه، 1404، ج2،ص 29؛ عمادالدين طبري، 1420، ص 337.
42.فقه الرضا (عليه السلام)، 1406ق، ص 394؛ نيز نك: فقه الرضا (عليه السلام)، 1406ق، ص 170.
43.ابن طاووس، 1330، ص 162-163.
44.براي تفصيل نك: پاكتچي، « وحدت امت »، بي ص.
45.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 170-172؛ خلاصه: ابن شهرآشوب، 1376، ج3، ص 457.
46.اربلي، 1405، ج3، ص 125، 126.
47.حلواني، 1408، ص 130؛ شهيد اول، 1365، ص 37.
48.پاكتچي، 1372، صص 382-383، 385؛ پاكتچي، 1377، ص 231-232.
49.ابوحنيفه، 1392، ص 97.
50.« كلمة لا اله الا الله حصني، فمن دخل حصني امن من عذابي». طايي، 1408، ص 79؛ ابن بابويه، 1404، ج1،ص 144؛ طوسي، 1413، ص 279؛ قاضي قضاعي، 1407، ج2، ص 324؛ ابن نجار، به نقل متقي هندي، 1409، ج1،ص 54؛ ابن عساكر، 1415، ج5، ص 462، ج7، ص 115، ج48، ص 367؛ رافعي، 1987، ج2، ص 214؛ به نقل از ابوزرعه رازي و محمد بن اسلم طوسي، اربلي،1405، ج3، ص 101-102؛ ابن صباغ، 1379، ص 1002-1003.
51.ابن بابويه، 1361، ص 371؛ ابن بابويه، 1387، ص 25؛ ابن بابويه، 1392، ص 6؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 145؛ ابن بابويه، 1417، ص 306؛ عمادالدين طبري، 1420، ص 413.
52. نك: فخر رازي، تفسير، ج26، ص 240.
53.ابونعيم، 1351، ج3، ص 192.
54.الايمان اقرار باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالاركان. طايي، 1408، ص 81.
55.مثلاً نك: ابن ماجه، 1952، ج1، ص 25؛ ابن بابويه، 1362، ص 179؛ ابن بابويه، 1417، ص 340-341؛ خطيب بغدادي، 1349، ج9، ص 393؛ بيهقي، 1401، ج1، ص 180؛ بيهقي، 1410، ج1، ص 48؛ طوسي، 1413، صص 369 و 448؛ ابن عساكر، 1415، ج43، ص 183؛ رافعي، 1987، ج1، ص 167-168 و 462.
56.شريف رضي، 1406، ص 100؛ حلواني، 1408، ص 54.
57.تمام رازي، 1393، ص 294؛ ابن بابويه، 1387، ص 228.
58.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 133.
59.نك: ابن بابويه، 1417، ص 739.
60.نك: ابن بطريق، 1407، ص 67-68.
61.ابن شعبه، 1376، ص 422.
62.نك: ابن شعبه، 1376، ص 445؛ حلواني، 1408، ص 133؛ قس:عياشي، تفسير، ج2،ص 194.
63.طايي، 1408، ص 84.
64.طايي، 1408، ص 84.
65.طايي، 1408، ص 85-86.
66.طايي، 1408، ص 87.
67.طايي، 1408، ص 86.
68.انفال، 25.
69.طايي، 1408، ص 248.
70.ابن بابويه، 1361، ص 52؛ ابن بابويه،1385، ص 137؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 92.
71.ابن بابويه، 1390، ص 261.
72.نك: ابن بابويه، 1361، ص 118؛ ابن بابويه، 1417، ص 65؛ 411، 755؛ ابن شاذان، 1409، ص 46؛ عمادالدين طبري، 1420، ص 97؛ نيز تفسير...، 1409، ص 330.
73.مثلاً نك: ابن سيده، 1316، ج13، ص 173، راغب اصفهاني، 1961، ص 7؛ قندوزي، 1416، ج1، ص 370؛ به نقل از ابن حسنويه و محمد بن مؤمن شيرازي، مرعشي، شرح...، ج5، ص 94-95، ج7، ص 217.
74.ابن سيده، 1316، ج13، ص 173.
75.توبه: 94.
76.عياشي، تفسير، ج2، ص 109.
77.نك: صفار: 1404، ص 445؛ ابن بابويه، 1361، ص 392.
78.براي متن دعا، نك: حميري قرب...، ص 382؛ كليني، 1391، ج4، ص 552؛ ابن قولويه، 1417، صص 55، 58؛ مفيد، 1414، ص 172؛ طوسي، 1362، ج6، ص 6؛ بدون نسبت به امام خاص، مفيد، 1410، ص 458-459.
79.ابن بابويه، 1387، ص 421؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 142-143.
80.ابن بابويه، 1385، ص 417-418؛ ابن بابويه، 1404،ج2، ص 256؛ عمادالدين طبري، 1420، ص 331.
81.طايي، 1408، ص 110؛ ابن بابويه، 1404، ج1، ص 30.
82.نك: روياني، 1416، ج2، صص 253، 258؛ طبراني، 1404، ج7، ص 22؛ ابن بابويه، 1390، ص 205؛ قاضي نعمان، بي تا، ج3، ص 13؛ كوفي، 1412، ج2، صص 133، 142، 174؛ خطيب بغدادي، 1407، ج2، ص 463؛ طوسي، 1413، صص 259، 379؛ ابن عساكر، 1415، ج40، ص 30؛ قريب به آن: حاكم نيشابوري، 1411، ج2، ص 486، ج3، ص 517.
83.حاكم نيشابوري، 1411، ج3، ص 162؛ ابن عياش، 1379، ص 15؛ قس: منسوب به امام حسن عسكري، 1409، ص 546.
84.شوري، 23.
85.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 165-166.
86.فاطر، 32.
87.ابن شعبه، 1376، ص 425-536.
88.ابن بابويه، 1362، ص 58-59؛ ابن بابويه، 1404، ج2، ص 187.
89.ابن قولويه، 1417، ص 99.
90.ابن بابويه،1404، ج1، ص 197.
91.ابن قولويه، 1417، ص 199-200.
92.ابن طاووس، 1323، ص 253.
93.ابن بابويه، 1404، ج1، ص 218.
قرآن كريم.
1. ابن ابي حاتم،عبدالرحمان بن محمد (1371ق به بعد )، الجرح و التعديل، حيدرآباد دكن: دائرة المعارف العثمانية.
2. ابن ابي شيبه، عبدالله بن محمد (1409ق)، المصنف، به كوشش كمال يوسف الحوت، رياض: مكتبة الرشد.
3. ابن بابويه، محمد بن علي(1361ق)، معاني الاخبار، به كوشش علي اكبر غفاري، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
4.ابن بابويه، محمد بن علي (1362ق)، الخصال، به كوشش علي اكبر غفاري، قم: جماعة المدرسين.
5.ابن بابويه، محمد بن علي (1385ق)، علل الشرايع، نجف: المكتبة الحيدرية.
6.ابن بابويه، محمد بن علي (1387ق)، التوحيد، به كوشش هاشم حسيني تهراني، تهران: مكتبة الصدوق.
7.ابن بابويه، محمد بن علي (1390ق)، كمال الدين، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: مكتبة الصدوق.
8.ابن بابويه، محمد بن علي(1392ق)، ثواب الاعمال، به كوشش محمدمهدي حسن خراسان، نجف: المكتبة الحيدرية.
9. ابن بابويه، محمد بن علي (1404ق)، عيون اخبارالرضا (عليه السلام)، بيروت: مؤسسه الاعلمي.
10.ابن بابويه، محمد بن علي (1417ق)، الامالي، قم: مؤسسه بعثت.
11.ابن بطريق، يحيي بن حسن (1407ق)، العمدة ( عمدة عيون صحاح الاخبار )، قم: مؤسسه النشر الاسلامي.
12. ابن سيده، علي بن اسماعيل (1316ق)، المخصص، بولاق، المطبعة الاميرية.
13.ابن شاذان، فضل (1347)، الايضاح به كوشش جلال الدين محدث، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
14.ابن شاذان، محمد بن احمد(1407ق)، مائة منقبة، قمك مدرسة الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف.
15.ابن شعبه، حسن بن علي (1376ق)، تحف العقول، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: مكتبة الصدوق.
16.ابن شهرآشوب، محمد بن علي (1376ق)، مناقب آل ابي طالب، نجف: المكتبة الحيدرية.
17.ابن صباغ، علي بن محمد (1379ق)، الفصول المهمة، به كوشش سامي الغريري، قم.
18. ابن طاووس، علي بن موسي (1323ق)، مهج الدعوات، چاپ سنگي، ايران.
19.ابن طاووس، علي بن موسي (1330ق)، جمال الاسبوع، چاپ سنگي، ايران.
20. ابن عدي، عبدالله (1409ق)، الكامل، به كوشش يحيي مختار غزاوي، بيروت: دار الفكر.
21.ابن عساكر، علي بن حسن (1404ق)، تبيين كذب المفتري، بيروت: دارالكتاب العربي.
22.ابن عساكر، علي بن حسن (1415ق)، تاريخ مدينة دمشق، به كوشش علي شيري، بيروت/ دمشق: دارالفكر.
23.ابن عياش جوهري، احمد بن محمد (1379ق)، مقتضب الاثر، قم: مكتبة الطباطبائي.
24.ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم (1393ق)، تأويل مختلف الحديث، به كوشش محمد زهري نجار، بيروت: دارالجيل.
25. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم (1960م)، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره: وزارة الثقافة و الارشاد القومي.
26.ابن ماجه (1952-1953م)، محمد بن يزيد، السنن، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره، دار احياء الكتب العربية.
27. ابن مرتضي، احمد بن يحيي(1380ق)، طبقات المعتزلة، به كوشش ديوالد ويلتسر، بيروت: دار مكتبة الحياة.
28. ابن مرتضي، احمد بن يحيي (1409ق)، البحر الزخار، صنعا: دارالحكمة اليمانية.
29. ابن نديم، محمد بن اسحاق (1350ش)، الفهرست، به كوشش رضا تجدد، تهران: كتابخانه اسدي.
30.ابن قولويه قمي، جعفر بن محمد (1417ق)، كامل الزيارات، به كوشش جواد قيومي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي.
31.ابوالشيخ اصفهاني، عبدالله بن محمد (1412ق)، طبقات المحدثين باصبهان، به كوشش عبدالغفور البلوشي، بيروت: مؤسسة الرسالة.
32.ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين (1385ق)، مقاتل الطالبيين، نجف: المكتبة الحيدرية.
33. ابوحنيفه، نعمان بن ثابت (1392ق)، العالم و المتعلم، به كوشش محمد رواس قلعه جي و عبدالوهاب هندي ندوي، حلب: مكتبة الهدي.
34.ابوداوود سجستاني، سليمان بن اشعث (1369ق)، السنن، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره: دار احياء السنة النبوية.
35.ابونعيم اصفهاني، احمد بن عبدالله (1351ق)، حلية الاولياء، قاهره: مطبعة السعادة.
36.اربلي، علي بن عيسي (1405ق)، كشف الغمة، بيروت: دارالاضواء.
37.اشعري، علي بن اسماعيل (1980م)، مقالات الاسلاميين، به كوشش هلموت ريتر، ويسبادن: انتشارات فرانتس اشتاينر.
38.اصفهاني، محمد بن عبدالواحد (1997م)، مجلس املاء في رؤية الله تعالي، به كوشش شريف حاتم العوني، رياض: مكتبة الرشد.
39.برقي، احمد بن محمد (1331ق)، المحاسن، به كوشش جلال الدين محدث، تهران: دارالكتب الاسلامية.
40.به روايت ابوالقاسم طايي (1408ق)، صحيفة الرضا (عليه السلام)، به كوشش مدرسه امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم.
41.بيهقي، احمد بن حسين (1401ق)، الاعتقاد و الهداية الي سبيل الرشاد، به كوشش احمد عصام كاتب، بيروت: دارالآفاق الجديدة.
42.بيهقي، احمد بن حسين (1404ق)، المدخل الي السنن الكبري، به كوشش محمد ضياء الرحمن الاعظمي، كويت: دار الخلفاء.
43.بيهقي، احمد بن حسين (1410ق)، شعب الايمان، به كوشش محمد سعيد بسيوني زغلول، بيروت: دارالكتب العلمية.
44.بيهقي، احمد بن حسين (1414ق)، السنن الكبري، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، مكه: دار الباز.
45.بيهقي، احمد بن حسين (1996م)، الزهد الكبير، به كوشش عامر احمد حيدر، بيروت: مؤسسة الكتب الثقافية.
46.پاكتچي، احمد (1372ش)، ابوحنيفه، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج5، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
47.پاكتچي، احمد (1377ش)، اخلاق: اخلاق ديني، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج7، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
48. پاكتچي، احمد (1381ش)، بدعت، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج11، تهران: مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي.
49.پاكتچي، احمد، وحدت امت با محوريت سنت نبوي در ادعيه رضوي، در دست انتشار.
50.تمام رازي (1393ق)، الفوائد، بيروت: دارالكتب العلمية.
51.جصاص، احمد بن علي (1405ق)، احكام القرآن، به كوشش محمد الصديق قمحاوي، بيروت: دار احياءالتراث العربي.
52.حاجي خليفه (1941-1943م)، كشف الظنون، استانبول: مطبعة المعارف.
53.حاكم نيشابوري، محمد بن عبدالله (1411ق)، المستدرك علي الصحيحين، به كوشش مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية.
54.حلواني، حسين بن محمد(1408ق)، نزهة الناظر، قم: مدرسة الامام المهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف.
55.حميري، عبدالله بن جعفر (بي تا)، قرب الاسناد، تهران: مكتبة نينوي الحديثة.
56.خطابي، حمد بن محمد (1409ق)، اعلام الحديث، به كوشش محمد بن سعد آل سعود، مدينه: جامعة ام القري.
57.خطيب بغدادي، احمد بن علي (1349ق)، تاريخ بغداد، قاهره: مطبعة السعادة.
58.خطيب بغدادي، احمد بن علي (1405ق)، الكفاية في علم الرواية، به كوشش احمد عمر هاشم، بيروت: دار الكتاب العربي.
59.خطيب بغدادي، احمد بن علي (1407ق)، موضح اوهام الجمع و التفريق، به كوشش عبدالمعطي امين قلعجي، بيروت: دارالمعرفة.
60.دارقطني، علي بن عمر (1386ق)، السنن، به كوشش عبدالله هاشم يماني، بيروت: دارالمعرفة.
61.دارمي، عبدالله بن عبدالرحمن (1407ق)، السنن، به كوشش فواز احمد زمرلي و خالد السبع العلمي، بيروت: دارالكتاب العربي.
62.ديلمي، شيرويه بن شهردار (1986م)، الفردوس بمأثور الخطاب، به كوشش سعيد بسيوني زغلول، بيروت: دار الكتب العلمية.
63.ذهبي، محمد بن احمد (1382ق)، ميزان الاعتدال، به كوشش علي محمد بجاوي، بيروت: دارالمعرفة.
64.راغب اصفهاني، حسين بن محمد (1961م)، مفردات الفاظ القرآن، به كوشش محمد سيد كيلاني، قاهره: مكتبة مصطفي البابي الحلبي.
65.رافعي، عبدالكريم بن محمد (1987م)، التدوين في اخبار قزوين، بيروت: دار الكتب العلمية.
66.راوندي، سعيد بن هبة الله (1405ق)، فقه القرآن، به كوشش احمد حسيني، قم: كتابخانه آيت الله مرعشي.
67.روياني، محمد بن هارون (1416ق)، المسند، به كوشش ايمن علي ابويماني، قاهره: مؤسسة قرطبة.
68.سبط ابن جوزي، يوسف بن قزاوغلي (1383ق)، تذكرة الخواص، به كوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف: المكتبة الحيدرية.
69.سيوطي، جلال الدين(1425ق)، الجامع الصغير، بيروت: دارالكتب العلمية.
70.شريف رضي، محمد بن حسين (1406ق)، خصائص الائمة، به كوشش محمدهادي اميني، مشهد: مجمع البحوث الاسلامية.
71.شهيد اول، محمد بن مكي (1365ق)، الدرة الباهرة، به كوشش داود صابري، مشهد: آستان قدس.
72.صفار، محمد بن حسن (1404ق)، بصائرالدرجات، تهران، مكتبة الاعلمي.
73.صنعاني، عبدالرزاق بن همام (1403ق)، المصنف، به كوشش حبيب الرحمان اعظمي، بيروت: المكتب الاسلامي.
74.طبراني(1405ق)، المعجم الكبير، به كوشش حمدي بن عبدالمجيد سلفي، موصل: مكتبة العلوم و الحكم.
75.طبري، محمد بن جرير(1387ق)، تاريخ الامم و الملوك، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره: دارالمعارف.
76.طوسي، محمد بن حسن (1364ش)، تهذيب الاحكام، به كوشش حسن موسوي خراسان، تهران: دارالكتب الاسلامية.
77.طوسي، محمد بن حسن (1413ق)، الامالي، قم: مؤسسه بعثت.
78.طوسي، محمد بن حسن (1415ق)، الرجال، به كوشش جواد قيومي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي.
79.عجلوني، اسماعيل بن محمد (1405ق)، كشف الخفاء، به كوشش احمد قلاش، بيروت: مؤسسة الرسالة.
80.عمادالدين طبري، محمد بن علي (1420ق)، بشاره المصطفي، به كوشش جواد قيومي، قم: مؤسسة النشر الاسلامي.
81.عياشي، محمد بن مسعود (بي تا)، التفسير، تهران: كتابخانه علميه اسلامي.
82.فخررازي، محمد بن عمر (بي تا)، التفيسر الكبير، قاهره: المطبعة البهية.
83.فقه الرضا (عليه السلام) (1406ق)، به كوشش مؤسسة آل البيت (عليهم السلام)، مشهد: المؤتمر العالمي للامام الرضا (عليه السلام).
84.قاضي قضاعي، محمد بن سلامة (1407ق)، مسند الشهاب، به كوشش حمدي بن عبدالمجيد السلفي، بيروت: مؤسسة الرسالة.
85.قاضي نعمان (بي تا)، شرح الاخبار، به كوشش محمد حسيني جلالي، قم: جامعه مدرسين.
86.قندوزي، سليمان بن ابراهيم (1416ق)، ينابيع المودة، به كوشش علي جمال اشرف حسيني، قم: دارالاسوة.
87.كشي، محمد بن عمر (1348ش)، معرفة الجمال، اختيار طوسي، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي.
88.كليني، محمد بن يعقوب (1391ق)، الكافي، به كوشش علي اكبر غفاري، تهران: دارالكتب الاسلامية.
89.كوفي، محمد بن سليمان (1412ق)، مناقب اميرالمؤمنين (عليه السلام) به كوشش محمدباقر محمودي، قم: مجمع احياء الثقافة الاسلامية.
90.مالك بن انس (1370ق)، الموطأ، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقي، قاهره: دار احياء التراث العربي.
91.متقي هندي، سيدعلي (1409ق)، كنز العمال، به كوشش بكري الحياني و صفوة السقا، بيروت، مؤسسة الرسالة.
92.مرعشي، شهاب الدين (بي تا)، شرح احقاق الحق، قم: كتابخانه آيت الله مرعشي.
93.مفيد، محمد بن محمد (1410ق)، المقنعة، قم: مؤسسة النشر الاسلامي.
94.مفيد، محمد بن محمد (1413ق)، المسائل الصاغانية، قم: دارالمفيد.
95.مفيد، محمد بن محمد (1414ق)، المزار، به كوشش محمدباقر ابطحي، بيروت: دارالمفيد.
96.منسوب به ابن قتيبه (1400ق)، الامامة و السياسة، به كوشش علي شيري، بيروت: دارالاضواء.
97.منسوب به امام حسن عسكري (عليه السلام) (1409ق)، التفسير به كوشش مدرسه امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف، قم.
98.نجاشي، احمد بن علي (1407ق)، الرجال به كوشش موسي شبيري زنجاني، قم: مؤسسة النشر الاسلامي.
منبع مقاله :
ايزدي، مهدي و...[ ديگران]، (1392)، ابعاد شخصيت و زندگي حضرت امام رضا (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}