نيروهاي اجتماعي مؤثر در تحول نظريهي جامعه شناختي
همه ي حوزه هاي فکري شديداً تحت تأثير شرايط اجتماعي خود شکل گرفته اند. اين مسئله بويژه در مورد جامعه شناسي صحت دارد، که نه تنها از يک چنين شرايطي سرچشمه گرفته است بلکه همين شرايط اجتماعي، موضوع اصلي آن را
نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
همه ي حوزه هاي فکري شديداً تحت تأثير شرايط اجتماعي خود شکل گرفته اند. اين مسئله بويژه در مورد جامعه شناسي صحت دارد، که نه تنها از يک چنين شرايطي سرچشمه گرفته است بلکه همين شرايط اجتماعي، موضوع اصلي آن را تشکيل ميدهند. ما در اين جا به صورت مختصر بر شماري از مهم ترين شرايط اجتماعي قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم که بيشترين اهميت را در تحول جامعه شناسي داشته اند، تمرکز خواهيم کرد.
انقلاب هاي سياسي
مجموعه ي انقلاب هاي سياسي که به دنبال انقلاب 1789 فرانسه پديد آمده و در طول قرن نوزدهم ادامه يافتند سريع ترين تأثير را در پيدايش نظريه پردازي جامعه شناختي داشته اند. تأثير اين انقلاب ها بر بسياري از جوامع بسيار عظيم بوده و دگرگوني هاي مثبت بسياري در پي داشته است. با وجود اين، آن چه بسياري از نظريه پردازان نخستين را به نظريه پردازي جامعه شناختي کشاند، نه پيامدهاي مثبت آنها بلکه تأثيرات منفي چنين دگرگوني هايي بود. آشوب و بي نظمي ناشي از اين انقلاب ها نويسندگان مذکور را بويژه در فرانسه آشفته کرده بود. آرزوي بازگرداندن نظم به جامعه وجه اشتراک همه ي اين نويسندگان بود. حتي برخي از متفکران افراطي تر اين دوره، خواستار بازگشت به دوران آرام و نسبتاً بسامان قرون وسطي بودند. اما انديشمندان آگاه تر دريافته بودند که دگرگوني هاي اجتماعي، يک چنين بازگشتي را غير ممکن ساخته است. از اين رو، آنها به دنبال يافتن پايه هاي نوين نظم در جوامعي بودند که به واسطه ي انقلاب هاي سياسي قرون هجده و نوزده دچار نابساماني شده بودند. اين علاقه به مسئله نظم اجتماعي يکي از دغدغه هاي اصلي نظريه پردازان کلاسيک جامعه شناسي بويژه کنت و دورکيم بود.انقلاب صنعتي و پيدايش سرمايه داري
انقلاب صنعتي که عمدتاً در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بسياري از جوامع غربي را فرا گرفته بود، دست کم به اندازهي انقلاب هاي سياسي در شکل دهي نظريه ي جامعه شناسي اهميت داشت. انقلاب صنعتي يک رويداد منفرد نبود بلکه تحولات به هم پيوسته ي بسياري را در بر مي گرفت که در نهايت، جهان غرب را از يک نظام عمدتاً کشاورزي به يک نظام غالباً صنعتي تغيير داد. در پي انقلاب صنعتي شمار زيادي از مردم، مزارع و کارهاي کشاورزي را ترک کرده و به مشاغل صنعتي در کارخانه هاي رو به رشد روي آوردند. خود اين کارخانه ها نيز در نتيجه ي پيشرفت هاي گسترده ي فن آورانه دگرگون شده بودند. ديوان سالاري هاي اقتصادي کلاني پديد آمده بودند تا خدمات گسترده ي مورد نياز صنعت و نظام اقتصادي نوظهور سرمايه داري را فراهم آورند. آرمان اين اقتصاد جديد، بازار آزاد بود که در آن توليدات گوناگون نظام صنعتي مي توانست مبادله شود. در يک چنين نظامي، تعداد معدودي از افراد سودهاي کلاني به جيب مي زدند، در حالي که اکثريت مردم براي دستمزدهاي ناچيز ساعت هاي طولاني کار مي کردند. اين نظام صنعتي و به طور کلي سرمايه داري واکنش هايي را نيز در پي داشت که به جنبش هاي کارگري و همچنين جنبش هاي راديکال گوناگون ديگري منجر شد که هدف شان براندازي نظام سرمايه داري بود.انقلاب صنعتي، سرمايه داري، و واکنش به آنها همگي در دگرگوني شديد جامعه ي غربي که خود آن نيز به شدت بر جامعه شناسان تأثير گذاشت، نقش داشته اند؛ چهار شخصيت عمده در تاريخ نخستين نظريه ي جامعه شناختي - کارل مارکس، مارکس وبر، اميل دورکيم، و گئورگ زيمل - و نيز بسياري از انديشمندان کم اهميت تر همگي نسبت به اين دگرگوني ها و مسائلي که براي کل جامعه پديد آورده بودند، دل مشغولي داشتند. آن ها زندگي خود را وقف مطالعه ي اين مسائل کردند، و در بسياري از موارد کوشيدند برنامه هايي را براي کمک به حل اين مسائل ساخته و پرداخته نمايند.
پيدايش سوسياليسم
مجموعه دگرگوني هايي را که هدف شان فائق آمدن بر زياده روي هاي نظام صنعتي و سرمايه داري بود، ميتوان تحت عنوان «سوسياليسم» قرار داد. هر چند برخي از جامعه شناسان کلاسيک از سوسياليسم به عنوان راه حلي براي مسائل صنعتي پشتيباني مي کردند، اما بيشتر آنها شخصاً و به لحاظ فکري با آن مخالف بودند. در يک سو، کارل مارکس حضور داشت که از سرنگوني نظام سرمايه داري و جايگزيني يک نظام سوسياليستي فعالانه حمايت مي کرد. گرچه مارکس درباره ي خود سوسياليسم نظريه اي ساخته و پرداخته نکرد، اما مدت زمان زيادي را وقف انتقاد از جنبه هاي گوناگون جامعه ي سرمايه داري نمود. بعلاوه، او به اميد برپايي جوامع سوسياليستي، به انواع فعاليت هاي سياسي روي آورده بود.به هر روي، مارکس در نخستين سال هاي تحول نظريه ي جامعه شناختي چهره اي نامتعارف و منحصر به فرد بود. بيشتر نظريه پردازان اوليه مانند وبر و دورکيم با سوسياليسم (دست کم به همان صورت مورد نظر مارکس) مخالف بودند. هر چند آنها نيز وجود مسائلي را در جامعه ي سرمايه داري تشخيص مي دادند، اما به دنبال اصلاح اجتماعي بودند و نه انقلاب اجتماعي مورد نظر مارکس. آنها از سوسياليسم بيشتر از سرمايه داري هراس داشتند. همين ترس در شکل گيري نظريه ي جامعه شناختي بسيار بيشتر از حمايت مارکس از جايگزيني سوسياليسم به جاي سرمايه داري نقش ايفا کرد. در واقع، همان گونه که خواهيم ديد، در بسياري از موارد نظريه ي جامعه شناختي به عنوان واکنشي در برابر مارکسيسم و به طور کلي تر نظريه ي سوسياليستي توسعه پيدا کرد.
فمينيسم
از يک لحاظ، ديدگاه فمينيستي همواره در طول تاريخ وجود داشته است؛ هر جا که زنان زير سلطه قرار گرفته اند - که تقريباً هميشه و همه جا چنين بوده است - وضعيت خود را تشخيص داده و به نحوي زبان به اعتراض گشوده اند (لرنر، 1993). گرچه سرچشمه هاي نظريه هاي فمينيستي را مي توان تا دهه ي 1630 رديابي کرد، اما عمده ترين و مهيج ترين بخش فعاليت ها و نوشته هاي فمينيستي به برهه هاي آزادانديشانه ي تاريخ نوين غرب مربوط مي شود. تب و تاب اوليه ي اين فعاليت ها با بحث هاي پيرامون انقلاب هاي آمريکا و فرانسه در دهه هاي 1780 و 1790 بالا گرفت؛ در دهه ي 1850 و در بحبوحه ي کوشش هاي سازمان يافته تر و متمرکزتري که با هدف بسيج نيروها براي مبارزه با برده داري و دستيابي به حقوق سياسي براي طبقه ي متوسط انجام مي گرفت، و نيز همزمان با بسيج گسترده در حمايت از حق رأي زنان و قوانين اصلاحات صنعتي و مدني در اوايل قرن بيستم، بويژه در دوران پيشرفت ايالات متحده اين فعاليت ها شدت بيشتري به خود گرفت.همه ي اين موارد در تحول جامعه شناسي، بويژه در کار تعدادي از زنان در رشته ي جامعه شناسي يا رشته هاي مرتبط، مانند هري مارتينيو، شارلوت پرکينز گيلمن، جِين آدامز، فلورنس کِلي، آنا جوليا کوپر، آيدا ولز بارنِت، ماريان وبر و بياتريس پاتر وِب تأثير داشته اند. با وجود اين، آثار اين دسته از نويسندگان به مرور زمان به حاشيه ي رشته رانده شده و توسط مرداني که رشته ي جامعه شناسي را به عنوان مبناي قدرت حرفه اي سازماندهي مي کردند، بيرون از حوزه ي عمومي جامعه شناسي قرار گرفته و بي اهميت شمرده شدند. بدين ترتيب، نگراني هاي فمينيستي تنها در حاشيهي جامعه شناسي و در کار مردان نظريه پرداز حاشيه اي و يا زنان نظريه پردازي که به طور روز افزوني به حاشيه رانده مي شدند جايي براي خود باز کرد. اين مردان که جايگاه هاي کانوني و مهم رشته را به دست آورده بودند از اسپنسر گرفته تا وبر و دورکيم اساساً واکنش هاي محافظه کارانه اي در برابر مباحث فمينيستي از خود نشان دادند و بحث هاي مربوط به جنسيت را به عنوان موضوعاتي پيش پا افتاده تلقي کرده و به آنها به صورت مرسوم و نه انتقادي واکنش نشان دادند. اين مردان نظريه پرداز حتي در برابر زناني که نظريه هاي قابل ملاحظه اي در جامعه شناسي ارائه مي کردند واکنش نشان دادند. تنها در زمان حاضر است که تاريخ خط مشي هاي جنسيتي در جامعه شناسي، که بخشي از تاريخ واکنش مردان در برابر مطالبات فمينيستي نيز است، به رشته ي تحرير در مي آيد (براي نمونه، رجوع کنيد به ديگن، 1988؛ فيتزپاتريک، 1990؛ گوردن، 1994؛ لنگرمن و نايبروگ - برنتلي، 1998؛ روزنبرگ، 1982).
شهرنشيني
شمار زيادي از مردم در قرن هاي نوزدهم و بيستم، تا اندازه اي در نتيجه ي انقلاب صنعتي خانه و کاشانه ي روستايي خود را ترک گفته و به محيط هاي شهري روانه شدند. دليل عمده ي اين مهاجرت هاي گسترده، مشاغلي بود که نظام صنعتي در مناطق شهري به وجود آورده بود. اما اين امر همچنين مشکلات بسياري را براي آن عده اي از مردم ايجاد کرده بود که مي بايست خود را با زندگي شهري سازگار مي کردند. بعلاوه، گسترش شهرها فهرست بي پاياني از مشکلات شهري، مانند ازدحام جمعيت، آلودگي، سر و صدا و ترافيک را با خود به ارمغان آورده بود. ماهيت زندگي شهري و مسائل ناشي از آن توجه بسياري از جامعه شناسان نخستين، بويژه ماکس وبر و گئورگ زيمل را به خودمعطوف کرده بود. نخستين مکتب عمده ي جامعه شناسي آمريکا يعني مکتب شيکاگو نيز، بيشتر به واسطه ي نگراني اش درباره ي زندگي شهري و نيز علاقه اش به استفاده از شهر شيکاگو به عنوان آزمايشگاهي براي مطالعه ي شهرنشيني و مسائل آن معروف شده بود.دگرگوني مذهبي
دگرگوني هاي اجتماعي ناشي از انقلاب صنعتي، شهرنشيني و انقلاب هاي سياسي تأثير عميقي بر اعتقاد مذهبي مردم گذاشته بود. بسياري از جامعه شناسان اوليه در شرايط مذهبي پرورش يافته بودند و فعالانه و در برخي موارد به طور حرفه اي با مذهب سرو کار داشتند (هينکل و هينکل، 1954). آنها هدف هاي زندگي مذهبي شان را براي جامعه شناسي نيز به ارمغان آورده بودند و در آرزوي بهبود زندگي مردم بودند (ويديچ و لايمن، 1985)؛ برخي از آنها (مانند کنت) جامعه شناسي را به صورت يک مذهب درآورده بودند. نظريه هاي جامعه شناختي برخي از نظريه پردازان ديگر نيز به نحو چشمگيري رنگ و بوي مذهبي داشتند. دورکيم يکي از کتاب هاي عمده اش را درباره ي دين نوشت. اخلاق نه تنها در جامعه شناسي دورکيم بلکه همچنين در کار تالکوت پارسونز نقش کليدي داشته است. بخش بزرگي از کارهاي وبر نيز به بررسي اديان جهان اختصاص يافته است. مارکس نيز به بررسي اعتقاد مذهبي علاقمند بود، گرچه جهت گيري او بسيار انتقادي تر از ديگران بود.رشد علم
همزمان با توسعه ي نظريه ي جامعه شناسي، علم نيز نه تنها در کالج ها و دانشگاه ها بلکه در کل جامعه بيش از پيش مورد تأکيد قرار مي گرفت. فرآورده هاي فن آورانه ي علم به هر بخشي از زندگي نفوذ کرده و خود علم پايگاه بسيار بالايي را به دست آورده بود. آنهايي که با موفق ترين علوم (فيزيک، زيست شناسي و شيمي) سروکار داشتند مقام هاي ممتازي در جامعه به دست آورده بودند. جامعه شناسان (بويژه کنت، دورکيم، اسپنسر، ميد و شوتز) از همان آغاز نسبت به علم اشتغال ذهني داشته و بسياري از آنها مي خواستند جامعه شناسي را با الگوي علوم موفق فيزيکي و زيست شناختي بنيان نهند. اما خيلي زود بين آنهايي که الگوي علمي را از صميم دل پذيرفته بودند و کساني مانند وبر که احساس مي کردند ويژگي هاي متمايز زندگي اجتماعي اقتباس کامل الگوي علمي را دشوار و نامعقول مي سازد بحث داغي در گرفت (لپينيز، 1988). قضيه ي رابطه ي بين جامعه شناسي و علم هنوز هم بحث روز است؛ هر چند که با نگاهي گذرا به نشريه هاي عمده ي جامعه شناسي، دست کم در ايالات متحده، مي توان استيلاي کساني را که از جامعه شناسي به عنوان يک علم پشتيباني مي کنند، مشاهده کرد.منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}