مروري بر حقوق اقليت ها (1)
تجسم وجود اقليت، بدون فرض موجوديت اکثريت مقدور نيست. در جوامع بشري اين دو بايد در مختصاتي مشترک و در پاره اي جهات يا لااقل يک صفت متفاوت باشند و جهت مشترک در علم الاجتماع همان انسان بودن است ولي جهت
نويسنده: دکتر سيد مصطفي محقق داماد
فصل اول- موقعيت اقليتها در اسلام
مقدمه:
تجسم وجود اقليت، بدون فرض موجوديت اکثريت مقدور نيست. در جوامع بشري اين دو بايد در مختصاتي مشترک و در پاره اي جهات يا لااقل يک صفت متفاوت باشند و جهت مشترک در علم الاجتماع همان انسان بودن است ولي جهت تفارق و جدائي که سبب ورود استثناء و پديدار شدن عنوان و صفت اقليت مي شود از ديدگاههاي مختلف متفاوت و متعدد مي باشد.براي توضيح اکثريت علم الاجتماع ملت يا مليت را پيشنهاد مي کند، و سپس ملت را چنين تعريف مي کند: مليت عبارت است از يک نوع رابطه سياسي و معنوي که شخص را به دستگاه اداري معيني که همان دولت باشد مرتبط مي سازد.
در عناصري که مليت را پديد مي آورد، نظرات مختلفي وجود دارد و ابراز ميشود. از جمله نژاد و وحدت زبان، وحدت تاريخ، وحدت خون و بالاخره وحدت سرزميني که جمعي در آن زيسته اند و اخلاف آنان خود را محق ادامه زيست در آن مي بيند. اين عوامل هر يک به تنهائي نارسا بوده و ممکن است مشکلاتي همراه داشته باشد. ما مروري کوتاه بر اين عوامل مي کنيم تا زمينه اساسي در بحث اصلي ريخته شود.
الف- عنصر نژادي
نظريه ملت بر اساس نژاد، به حکايت تاريخ دير يا زود سيستم برتري نژاد را به دنبال داشته است. پس از اندک زماني تبديل به سياست هاي خشن و توسعه طلبانه شده و مانع حق حيات ساير افرادي که خارج از محدوده اين افسانه بوده اند شده است.در طول تاريخ همواره و امروز نيز متأسفانه بشريت از اين قصه نژادي رنج مي برد و پيکر جامعه را مجروح و آغشته به خون مي بينيم. نيازي به ذکر مثال نيست. واقعيتي است محسوس و نکبتي است مکرر، برتري سفيد بر سياه و بالاخره داستان پايان ناپذير رنگها که هر روز بر اثر تبعيضات قانوني در يک نقطه جهان سبب انفجاري عظيم ناشي از تراکم نيروي خشم مردمي که محروم مانده اند مي شود.
اين عامل وقتي با مذهبي اختصاصي همراه مي شد باعث تحميلات و تعصبات بيشتري مي گرديد. در حکومتهاي يهودي که قبل از بعثت مسيح از مقتدرترين و پرسابقه ترين حکومتهاي آن عصر بودند نظريه پيوند خاصي که نژاد (اسباط دوازده گانه) و مذهب در آئين يهود داشت و آئين مذهبي به صورت حاد نژادي درآمده است، از يک سياست خشن نژادي و مذهبي پيروي مي کردند.
تعجبي ندارد اگر مي بينيم دانشمندان يهود در آثار و نوشته هائي براي يهوديان باقي گذاشته اند اهميتي استثنائي براي قوم اسرائيل قائل شده و سکنه روي زمين را شامل دو قسمت يعني اسرائيل و ساير ملل توضيح داده اند.
آنان به اين اصل معتقد بودند که اسرائيل قوم برگزيده الهي است و اعتقاد خود را ناشي از تورات مي دانستند. تلمود مکرر اين مطلب را يادآور مي شود، که بين خدا و قوم يهود رابطه اي صميمي و ناگسستني وجود دارد. به عنوان مثال مي توان به اين اشارات که در تلمود آمده است استناد کرد:
1- در اختصاص مذهب به يک نژاد خاص چنين آمده است: ذات قدوس تبارک به ملت اسرائيل چنين فرمود: «من خداي همه علم هستم، لکن نامم را فقط بر شما نهاده ام. مرا خداي بت پرستان نمي خوانند بلکه به عنوان خداي اسرائيل شناخته شده ام». ( شموت ربا- 3:29 )
2- ذات قدوس تبارک اسم اعظم خود را برا اسرائيل نهاده است... «اگر من ملت اسرائيل را به حال خود بگذارم در ميان ساير ملل جهان محو خواهند شد. پس اينک من نام اعظم خود را بر آنها مي نهم تا آنکه ايشان زنده و باقي بمانند». (يروشلمي تعنيت 3 دال )
3- «خداوند کمک کننده و تکيه گاه تمام اهل عالم است و براي ما از همه بيشتر همه ملتهاي جهان حمد و ثناي قدوس مبارک را مي گويند ولي حمد و ثناي ما به درگاه او مقبول تر و خوشتر است تا حمد و ثناي ايشان. بني اسرائيل مي گويند بشنو اي اسرائيل خداوند خداي ما، خداي يکتا است». (سفر تثنيه4:6 )
4- «روح القدس به بانگ بلند مي گويد، کيست مانند قوم تو اسرائيل، ملت يکتا در زمين». (کتاب اول تواريخ ايام 21:17 )
5- روح القدس به بانک بلند مي گويد،: خوشا به حال تو اي اسرائيل کيست مانند تو». (سفر تثنيه29:33 )
6- تلمود مي گويد، هنگامي که ده فرمان را بديشان (بني اسرائيل) عطا فرمود لذت برد و شادمان شد، هنگامي که بني اسرائيل گفتند: «هر آنچه را که خداوند فرموده است انجام خواهيم داد و گوش خواهيم گرفت». (سفر خروج 7:24 ) ذات مقدس تبارک فرمود، «به خاطر اين گل سرخ- منظور قوم بني اسرائيل است- باغ من از خرابي مصون بماند و به حق تورات و ملت اسرائيل جهان از نابودي نجات يابد». ( ويقرابا 3:23 )
7- بت پرستي که مشغول آموختن تورات شود، واجب القتل است. زيرا که گفته شده است، (موسي براي ما، شريعتي امر فرمود که ميراث جماعت يعقوب است». (سفر تثنيه 4:33 ). اين ميراث متعلق به ما است و نه متعلق به ايشان (سهندرين 59 الف)
8- «زيرا براي من فرزندان اسرائيل بندگان هستند». (سفر لاويان 55:25 )
با اين تعاليم انحرافي که نويسندگان يهود از شريعت موسي کليم اله نموده و در مدارس و کنيسه ها تعليم مي دادند دولت يهودي که بر اساس برگزيدگي ملت يهود (بني اسرائيل) پايه ريزي شده و بر مذهب اختصاصي هم متکي بود، خود را در گلوي نفوذناپذير تعصبات نژادي و عقيدتي زنداني کرد، و هرگز نتوانست تئوري دولت متشکل از گروههاي مختلف نژادي و مذهبي را پذيرفته و يک حکومت جهاني و فراگير را هدف خود قرار دهد. همواره در حصار نژاد باقيمانده و مذهب اختصاصي خود را به بند نژاد کشيد.
ب- عنصر وحدت خون
تعريف مسئله مليت از راه تئوري خون به اين صورت است که طفل به مجرد تولد از راه ارتباط خوني مليت پدر و مادر را قهراً تحصيل مي کند. ممکن است اين عنصر در تعيين تابعيت مؤثر باشد ولي از جهت اين که از ديرباز کمتر ملتي را مي توان يافت که با ساير اقوام و ملل نياميخته باشد نمي تواند ضابطه تعيين کننده اي براي تعريف کامل و جامع مليت باشد.ج- عنصر سرزمين
از آن جا هر دولتي نيازمند قلمرو جغرافيائي است بعضي از حقوقدانان به اين موضوع ارزش بيشتري داده و عنصر سرزمين مشترک را يکي از عوامل مؤثر مليت افراد قرار داده اند و معتقدند اين نظريه دو خاصيت دارد اولاً- غير مستقيم هر فرد درون سرزمين معين داراي تابعيت مي شود. ثانياً- ضابطه اي براي تشخيص مليت افراد به دست مي دهد.البته آن قسمت از اين نظريه که مربوط به تابعيت و تشخيص و تعيين آن مي باشد کمتر انتقادپذير مي باشد ولي درتشخيص مليت همواره آسيب پذير است. زيرا از نظر حقوقي يک اماره يا قرينه است نه دليل ثابت و خدشه ناپذير و هميشه پايدار.
در اوايل و اواسط قرن بيستم «جنگ بين المللي سرزمين هائي را خصوصاً اروپاي شرقي از هم گيسخت و سپس به متصل کرد و از آنها ممالک واحدي در سرزمين متصل به هم به وجود آورد. مي توان به عنوان مثال شوروي سابق، چکوسلواکي و يوگوسلاوي سابق را نام برد. سکنه هر يک از سرزمينها تحت نام ملت واحد شکل گرفتند و سالها با همين عنوان و نام زندگي مشترکي را درپيش گرفتند لکن بلافاصله پس از اعلام فضاي باز سياسي (گلاسنويت) در اواخر قرن بيستم از طرف سياستمداران معروف شوروي سابق و اجراي پراستراويکا و عدم مداخله در سرنوشت اروپاي شرقي، حصارهاي تصنعي سرزمين هاي مشترک در هم ريخت و مردمي که عنوان و هويت مشترک داشتند از هم مجزي شده يا اين ادعا را مصّرانه تعقيب کرده و براي اجراي مقصود دست به مبارزات خونيني مي زنند.
د- عنصر وحدت تاريخ و زبان
عنصر ديگري نيز که در تکوين ملت مورد استناد است به عقيده بعضي از علماي علم الاجتماع، اشتراک تاريخ و زبان مي باشد. طرفداران اين نظريه مي گويند زبان به منزله روح و حيات ملت است توده هائي که به يک زبان سخن مي گويند داراي يک قلب واحد و ادراک مشترک مي باشند. و تاريخ نيز به منزله قوه حافظه ملت ومنبع ادراکات و مشاعر آن محسوب مي گردد. بدون اين که قصد تفحص در ممالک مختلف جهان داشته باشيم مي توانيم به عنوان خلاف اين ادعا کشور و ملت سويس را با سه زبان مختلف (فرانسوي- آلماني و ايتاليايي) به عنوان مثال ارائه نماييم.هـ- عنصر اراده زندگي مشترک
ارنست رنان در خطابه اي که در سال 1882 در پاريس ايراد نمود، اساس اين نظريه جديد را ريخت. او مدعي شد که ميل به زندگي مشترک پايه اساسي تکوين ملت اين و تنها عنصر واقعي وحدت ملي اراده و رغبت به زندگي مشترک اجتماعي مي باشد و ملت عبارت است از مجموعه افرادي استکه اراده زندگي مشترک آنان را به صورت واحدي درآورده است.اين تعريف از نظر کليات صحيح است ولي از جهت جزئيات کامل نيست زيرا معين نشده است ميل به زندگي مشترک چگونه حاصل مي شود، اعلام اراده و رغبت به زندگي مشترک اجتماعي از چه راه بازگو مي شود. آيا نتيجه کنکاش زعماي اقوام است يا نتيجه يا راي آحاد افراد. اساساً پايه هاي متشکله اين تفاهم چه مي باشد؟
اگر به تعريف ارنست رنان کلمه «معنوي» افزوده شود، جواب سؤالات را خواهيم يافت و خلاء نظريه پر مي شود و بيان ايشان به اين صورت در مي آيد که: تنها عنصر واقعي وحدت ملي اراده و رغبت معنوي به زندگي مشترک اجتماعي مي باشد و از ساير عناصر پيش گفته هم رنگ مي گيرد.
حال بايد ديد راه رسيدن به اين معنويت کجا است؟ و از چه عواملي سرچشمه مي گيرد؟ بي شک نيرومندترين عامل معنويت مذهب مشترک است. همانطور که گفتيم يهوديت يک مذهب مسدود و در بسته بوده و راه ورودي آن انحصاراً از نژاد خاص بني اسرائيل و از وابستگي به اسباط دوازده گانه حضرت يعقوب بود. هر چند مسيحيت درون يهوديت پا گرفت و احکام آن را بدون چون و چرا پذيرفت ولي حصار نژادي را درهم شکست. حضرت عيسي چنين گفت: «گمان مبريد که آمده ام تا تورات و صحف انبياء را باطل سازم. نيامده ام تا باطل نمايم بلکه تا تمام نمايم. زيرا هر آينه به شما مي گويم تا آسمان و زمين زائل نشود همزه يا نقطه اي از تورات هرگز زائل نخواهد شد تا همه واقع شود». (باب پنجم انجيل متي آيات 17 و 18 )
اين تمام کردن به اين شکل بود که گفت: «شنيده ايد که گفته شده است همسايه خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کن، اما من به شما مي گويم که دشمنان خود را محبت نمائيد. (باب پنجم انجيل متي آيات 43 و 44 )
حصار نژادي را در هم شکست زيرا مي گفت:
«بياييد نزد من اي تمام زحمت کشان و گران باران و من شما را آرامي خواهم بخشيد. (آيه 28 باب 11 از انجيل متي)
يا
«به نام او امت ها اميد خواهند داشت». (آيه 21 باب 12 متي)
يا در اين آيه که کليم امم و قبايل را شامل مي شد:
« زيرا هر که اراده پدر مرا که در آسمان است به جا آورد همان برادر و خواهر و مادر من است». (آيه 50 باب 12 متي)
با اين ايات مذهب مسيح که مکمل يهوديت بود، از ديوار نژادي خارج شد و تبديل به يک مذهب فراگير گرديد، که مي توانست براي همه امم و قبايل زمان خود مليّت مشترکي پي ريزي نمايد.
عنصر مليت از نظر اسلام
اسلام که 612 سال از مسيحيت جوان تر است با تأييد کليه مذاهب الهي سابقه (زردشتي يهوديت و مسيحيت) با فلسفه جديدي ظهور کرد و طرف خطابش کل بشريت بود.اسلام معتقد است بشر مي تواند از مجموعه افراد انساني خود، بدون توجه به رنگ پوست و نژاد مجتمع واحد و ملت واحدي را تشکيل دهد. حيات اجتماعي خويش را بر پايه معنويت اسلامي بنانهد. اين امر آخرين هدف و نهايي ترين آرماني است که اسلام در سيستم تربيتي خاصش آن را تعقيب کرده و بشر را براي تحقق بخشيدن آن دعوت مي نمايد. اسلام انسان را موجود باکرامت و محترمي معرفي مي کند و او را به عنوان جانشين خدا در زمين به حساب آورده و به او نويد مي دهد که آفريدگار جهان سراسر جهان هستي را در اختيار اوگذارده، و به وي موهبتها و استعدادهائي داده است تا از عهده تسخير و بهره برداري مواهب افرينش برآيد و رموز و اسرار آن را مکشوف دارد.
در سوره اسراء آيه 70 چنين آمده است « ما به تحقيق کرامت داديم به فرزندان آدم و آنان را در خشکي و دريا حمل نموديم- توجه شود همه بشريت بدون اشاره به نژاد و رنگ طرف خطاب است- و ارزاق آنان را پاکيزه ترين چيزها آماده کرديم و بر بيشتر آنچه که آفريديم آنان را برتري بخشيديم».
ـ تأييد اين مطلب، آيه 12 از سوره جاثيه، انسان را اين گونه مي ستايد:
«و آنچه را که در آسمانها آفريده شده و هم آنچه را که در زمين است بر توده شما انسانها مسخّر گردانيد و اين امر خود شامل نشانه ها و اسراري از آفرينش براي قوم متفکران است».
در اين آيات کرامت و شرافت ذاتي همه انسانهارا يکسان در نظر گرفته و هر فردي را که واجد معني انسانيت است، شايسته چنين کرامت و عظمتي دانسته و اختلافات اعتباري و عنصري را ملغي شمرده است. گويند روزي پيامبر اسلام با جمعي از يارانش نشسته بود، ناگاه جنازه اي را عبور دادند، پيامبر به پاس احترام به پاخاست. يکي از يارانش گفت اين جنازه يک مرد يهودي است، رسول اکرم فرمود آيا انسان نيست؟
بر اساس همين احترام و کرامت ذاتي اسلام همه بشر را به عنوان يک ملت معرفي مي کند، (ما کان الناس الاامة واحده فاختلفوا). (آيه 19 از سوره يونس) يعني توده مردم امتي واحد بودند آنگاه اختلاف ورزيدند و متفرق شدند.
باز در تأييد همين مطلب و پيمبران سالفه در آيه 213 سوره بقره چنين آمده است، «کان الناس الامة واحد فبعث اله النبين مبشرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليحکم بين الناس، فيما اختلفوا فيه ما اختلف فيه الاّ الذين او توه من بعدما جاء تهم البيّنات ...» مردم امت واحد بودند پس خداوند پيامبراني مژده آور و هشدار دهنده برانگيخت و با ايشان کتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه اختلاف مي کردند حکم کند. اختلاف در آن (کتاب) نکردند مگر همانها که کتاب به ايشان داده شده بود.
ازنظر اسلام ملت واحد عبارت است از مجموعه افرادي که بر اساس عقيده و فکر واحد زندگي مشترک و هماهنگي را براي خود انتخاب مي نمايند، البته بدون توجه به رنگ پوست، زبان، نژاد و قبيله و نيز مفهوم مليت عبارت است از يک رابطه اعتقادي و فکري است که افرادي را به همديگر مرتبط و پيوندي بين آنها و نظام خاصي که مقتضاي آن عقيده است ايجاد مي کند.
بر طبق ايدئولوزي اسلام ايمان و عقيده شاخص ملت و عنصر واقعي تکوين آن محسوب مي گردد، و ملت اسلامي را افراد و توده هائي تشکيل مي دهند که به آئين اسلام گرويده و به عقيده و قانون اسلام ايمان آورده باشند. روي همين اصل اسلام به جاي ملت اصطلاح (امت) را به کاربرده و امت معتقد به اسلام را امت واحدي دانسته است.
در طرد و يا تضعيف عناصر نژاد زبان و رنگ پوست رسول خدا پيامبر اسلام درحجه الوداع چنين فرمود:
« يا ايها الناس، ربکم واحدوان اباکم واحد، کلکم من آدم و آدم من تراب، ان اکرکم عند الله اتقاکم. ليس لعربي علي عجمي و لا لعجمي علي عربي و لا لا حمر علي ابيض و لا لا بيض علي احمر فضل الاّ بالتقوي...»
علي عليه السلام نيز در برابر کساني که به استناد شرافت خوني، نژادي و طبقاتي از وي مطالبه امتيازاتي مي نمودند فرمود:
« ... هر فردي که آئين ما را بپذيرد و پيمانما را به عهده بگيرد ما حکم قرآن و قانون و مقررات اسلام را درباره وي اجرا مي کنيم. هيچ فردي را بر ديگري برتري نيست مگر به تقوي و وارستگي. اي ملت اسلام و اهل دين خدا بنگريد در آنچه که در قرآن از حقوق خود يافته ايد و در آنچه که پيش پيامبر خدا سپرده ايد و به خاطر بياوريد آنچه را در راه آن و براي آن در راه خدا جهاد نموده ايد، آيا به خاطر حسب و خاندان بود يا براي نسب و نژاد بود؟»
اين سئوال پيش مي آيد که منظور از تقوي که سبب فضليت است چه مي باشد؟ آيا فقط ناشي از ايدئولوژي اسلامي است. در جواب بايد گفت که منظور تنها تقواي اسلامي نيست زيرا تقوي به معني پرهيزگاري و اجراي اوامر الهي در کليه ادياني که منشأ الهي دارند تقريباً مشابه و همانند معني مي شود.
تقوي در اسلام علاوه بر معني تحت اللفظي آن در اعتقادات زيرين هم شکل مي پذيرد:
- علي عليه السلام مي فرمايد: « فلا تکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرا» بنده کسي نباش خداوند ترا آزاد آفريده است. (نهج البلاغه)
- نشانه ديگر تقوي اعتقاد به اين امر است که ميان بني آدم از حيث حقوق تفاوتي نيست، «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت». يا اين آيه که مي فرمايد، «يا ايها الناس النا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوباً و قبايل، لتعارفوا ان اکرمکم عند اللهاتقيکم».
- اعتقاد به اين موضوع که تفاوتهاي رنگي و زباني دليل برتري کسي بر ديگري نيست و نشانه وجود خالق مي باشد. و اين کلام الهي که مي فرمايد: «لا اکره في الدين قد تبيين الرشد من الغي». که نوعي اعلان آزادي طبيعي عقيده ديني است.
اما اين اعلام آزادي محدوديتي هم دارد و نمي تواند شامل اعتقادات باطله باشد. طرف خطاب فقط شامل سه آئين يهوديت، عيسويت و زردشتي (مجوسيان) است که پايه هاي وحي و الهي دارند. از ديدگاه اسلام اين سه آئين جنبه ابدي و جاوداني نداشته و به اقتضاي ترتيب زماني تکميل شده اند. همانطور که حضرت مسيح گفته بود، و رفتاري که يهوديت با اديان قبيله اي سلف خود داشت و مسيحيت نيز بر دين يهود مي نگريست. اسلام هم مرحله تکاملي ايدئولوزي مذهبي بود.
اسلام چون احترام خاصي نسبت به پيامبران بزرگ الهي قائل است، پس براي افرادي که مدعي پيروي از آئين اين پيامبران مي باشند نيز به ديده احترام مي نگرد. در جريان تاريخ پانزده قرنه خود اسلام همواره عقيده به همزيستي مسالمت آميز اديان الهي داشته است و آغاز خود را پناهگاه اين پيروان آنها نموده، مگر زماني که احساس تعدي و تجاوز و توطئه براي براندازي نظام اسلامي از آنان نموده که به حکم دفاع مقدس مشورع شمشير به دست گرفته است.
وضع زندگي اقليتها در صدر اسلام
از همان آغاز ظلوع اسلام در ابتداي قرن هفتم ميلادي و تشکل مسلمين در يثرب (مدينه) و سپس در مکه و به تدريج رسوخ در ساير نواحي و به وجود آمدن جوامع اسلامي، صحبت ها و گردهمائي از پيروان اديان ديگر که ريشه الهي داشتند- مجوسيت، يهوديت و مسيحيت- در کنار مسلمين و در سرزمين هاي اسلامي (دار الاسلام) که همواره رو به رو رشد بود، زندگي مي کردند. همانطور که گفتيم چون اسلام پيامبران آنان را مورد تأييد قرار داده بود، نيازي براي مهاجرت يا گرويدن به زور و اجبار به اسلام احساس نکردند و ترجيح دادند با تبعيت از مذهب خود در جوار مسلمانان باقي بمانند.نخست اين همزيستي مسالمت آميز از يک پيمان ضمني سرچشمه مي گرفت و مسلمانان به عهد و پيمان بر طبق آئين خود احترام مي گذاشتند، حسن همجواري تا حدود زيادي دوام مي يافت.
آنچه مسلم مي باشد اين است که در سراسر تاريخ اسلام به کمتر موردي بر مي خوريم که اقليتهاي ديني براي احقاق خود و يا ادعاي آزاديهاي از دست داده، به مبارزه و قيام عليه مسلمين دست زده باشند. موارد نادري هم که ديده مي شود ناشي از تعصبات نژادي يهود است که آنها را به خدعه و نيرنگ مي کشد.
تابعيت قراردادي يا اهل ذمه
چون طبق مقررات اسلامي افراد غير مسلمان نيز با شرايط خاصي مي توانستند به طور رسمي به ملت مسلمان ملحق گشته و با مسلمانان تشکيل امت واحدي بدهند اين نوع تابعيت که به صورت قراردادي انجام مي گرفت در فقه اسلامي (ذمه) ناميده شده است. کساني هم که چنين معاهده اي با مسلمانان امضاء مي کردند (ذمي) مي گفتند. شرايط خاص اين پيمان که مورد اتفاق نظر فقها است به اين شرح مي باشد:1- افرادي که پيمان ذمه را امضاء مي کردند بايد به يکي از اديان سه گانه مجوسيت، يهود يا مسيحيت ايمان آورده باشند و بنا به اصطلاح فقهي اهل کتاب باشند.
2- از هر گونه توطئه و اقدامات خصمانه که موجب اضطراب و آشوب و به هم خوردن امنيت عمومي مسلمين مي شد خودداري نمايند.
3- افراد ذمي اگر اختلافي داشتند که محتاج طرح دعوي بود، چنانچه يک طرف مسلمان باشد بايد از قوانين قضائي و جزائي اسلام پيروي کنند و چنانچه هر دو طرف غير مسلمان باشند آزاد بودند تا با انتخاب خويش به محاکم خصوصي خود طبق آئيني که داشتند يا به محاکم اسلامي طبق احکام اسلامي مراجعه نمايند.
4- بر طبق پيمان ذمه بايد هم پيمانان ساليانه مالياتي به عنوان جزيه به دولت اسلامي پرداخت نمايند، کيفيت و کميت آن با رضايت طرفين در متن قرارداد مشخص و معين مي گرديد.
اين قبيل اشخاص رسماً تبعه دولت اسلام محسوب مي شدند و حکومت اسلامي مسئوليت حمايت آنان را به عهده مي گرفت و از نظر قانون داراي حقوق مشترک مشخصي مي شدند.
مزايايي که اهل کتاب بر اساس قرارداد ذمه در جامعه اسلامي از آن برخوردار مي شدند، خود نشانه و دليل ديگري بر سياست کلي صلح جويانه و همزيستي مسالمت آميز اسلام بوده و گواه صادقي بر احترام و ارزشي است که اسلام براي انسانها و افکار و ايدئولوژي آنان قائل بود.
به عنوان نمونه به دو قرارداد ذمه در عهد پيغمبر اکتفاء مي کنيم:
اول- متن قرارداد ذمه که بين پيامبر و مسيحيان سرزمين سينا به خط علي بن ابي طالب عليه السلام تنظيم شده است به نقل از کتاب سيره ابن هشام ج2 صفحه 902 .
«بسم الله الرحمن الرحيم»
«اين مکتوبي است که محمد بن عبداله که بشير و نذير و نسبت به وديعه الهي امين جمله خلايق است آن را نوشته است تا صحبت و بهانه اي پس از پيامبران بر خدا باقي نماند و خداوند عزير و حکيم است. آن را براي کساني نوشته است که پيرو آئين وي هستند تا پيماني باشد با گروهي که در شرق و غرب زمين بر دين نصرانيند، نسبت به دورشان و نزديکشان، عربشان و عجمشان آنان که شناخته مي شوند و آنان که شناخته نمي شوند. اين مکتوبي است که بر طبق آن با آنان پيمان بسته است، هر کس با مواد آن مخالفت ورزد نسبت به وي و ساير مسلمانان متجاوز شناخته خواهد شد. اين چنين کسي به عهد خدا پشت پا زده و در پيمان خود درستکار و خاضع نبوده و نسبت به دين خود استهزاء نموده است و مستحق لعنت خواهد بود. چه از حّکام باشد يا از ساير مسلمانان مؤمن عادي هر کجا راهي يا سياحي دور هم جمع و در کوه و يا بيابان و جاي آباد و يا هموار و يا کينه و معبدي به سر مي برند ما پشت سر آنان حافظ و پاسدار آنان هستيم و من با جان خود و ياران و انصار و ملت خود از آنان دفاع مي کنم. از جانشان و از اموال و امتعه آنان زيرا که آنان جزء رعيت من و هم پيمان و متحد من مي باشند. آنان به جز آنچه که بر رضايت خاطر به عنوان خراج و جزيه مي دهند به هيچ نحو مشمول و به پرداخت چيزي مجبور نخواهند بود. قضاوت و خلوت گزينان و سياحان آنان مورد تعرض قرار نگرفته و هيچ کنيسه و کليسائي ويران نخواهد شد و نبايد از چيزي از مايملک آنان داخل خانه مسلمين گردد. قضات از خراج معافند و هم چنين آنان که به عبادت اشتغال ورزيده اند. از ثروتمندان و ارباب تجارب بيشتر از حد معين شده نبايد خراج گرفته شود. هيچ کدام از آنان براي جنگ و حمل سلاح مجبور نخواهند شد. بلکه مسلمانان بايد از آنان دفاع کرده و با نيکوترين روشي با آنان گفتگو و بحث نمايند. بنا به پيروي از آيه کريمه (و لا تجادلوا اهل الکتاب الاّ بالتي هي احسن). آنان در محيط امن و اکنده از مهرباني زندگي مي کنند و از بروز چيزهايي که موجب آزار و رنج و ناراحتي آنان مي باشد جلوگيري مي شود. هر کجا باشند و در هر مکاني منزل گزينند آزادند».اين قرارداد با امضاء پيامبر اکرم توشيح و عده اي از ياران حضرت به عنوان شهود نامشان ذکر شده است.
در فتوح البلدان جلد اول صفحه 88 به پيمان ديگري اشاره مي کند که نکات جالب ديگري دارد.
«بسم الله الرحمن الرحيم»
« اين عهد نامه اي است که پيامبر خدا آن را با اهالي نجران مقرر داشته است محصولات کشاورزي و اموال آنان در پناه وي محفوظ و همه آنها به خودشان واگذار خواهند شد، هر سال دو هزار دست لباس خواهند پرداخت. تعداد يک هزار آن در ماه رمضان و يک هزار باقي در ماه صفر تسليم مي شود. هر گاه محصول افزايش يا کاهش يابد طبق ميزان ارزيابي مي شود. فرآورده هاي آنان از قبيل پوشش جنگي و اسب و مواشي و ساير لوازم جنگي بر طبق حساب از آنان دريافت مي گردد. و مردم نجران موظفند که فرستادگان پيامبر خدا را به مدت يک ماه يا کمتر نگاهداري نمايند ولي بيش از يک ماه از نگهداري آنان خودداري نمايند و هر گاه در يمن توطئه اي رخ دهد مردم نجران تعدادي پوشش جنگي و سي رأس اسب و سي نفر شتر براي تقويت مسلمين به عاريت دهند. نجران و حوالي آن در پناه خدا و بر عهد و پيمان محمد پيامبر خدا خواهد بود با مردمش و با سرزمين و اموال و حاضر و غائبشان و مسافرين. و معبودينشان و معابداشان تغييري در اوضاع آنان داده نخواهد شد و هيچ حقي از حقوق آنان دگرگون نمي شود و نيز معابدشان هم چنان باقي مي ماند و به هيچ اسقف و راهب و ملازمين کليسا با آنچه که از کم يا زياد در دست دارند تعرضي نخواهد شد و هيچگونه تحميلي بر آنان روا نمي شود و از خونبهاي دوران جاهليت معافند. آنان بازخواست نمي شوند و مؤظف به پرداخت عشريه نيستند و سرزمين آنان را لشگريان مسلمين اشغال نمي کنند. آنهائي که دادخواهي نمايند در ميان آنان با انصاف و عدالت داوري خواهد شد. در نجران نه ظالمي خواهد ماند و نه مظلومي. کساني که به شغل رباخواري ادامه دهند از هيچگونه حمايتي برخوردار نخواهند بود. و به هيچ فردي مشمول خطاي ديگري نمي شود. اهالي نجران بر طبق اين پيمان مورد پشتيباني خدا و محمد پيامبر خدا تا روز بازپسين مي باشند مادام که از شاهراه خيرخواهي و صلح جوئي بيرون نرفته اند. در هيچ موردي هيچگونه تحميل و ستمي بر آنان روا نخواهد شد.منبع مقاله :
محقق داماد، مصطفي؛ (1378)، دين، فلسفه و قانون، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}