اروپا و دنياي جديد
1- مقدمه
دوازدهم اكتبر 1492، نه تنها آغاز ماجراجويي اروپا در قاره ي امريكا بود، بلكه پايان روند كشورگشايي هاي وسيع اروپاييان در قاره ي اروپا نيز به شمار مي آمد. براي اينكه سفر كلمب محقق شود، لازم بود تغييراتي در ذهنيت اروپاييان به وجود آيد، تغييراتي كه با مطرح كردن مفهوم كروي بودن زمين شروع شد و سرانجام با هزينه هاي گزاف آزمون و خطا به دست آمد. بدين ترتيب امكان گذر اروپاييان از مرحله ي گسترش مرزهاي داخلي ( در داخل قاره ي كهن ) به مرحله ي آغاز گسترش قلمروهاي خارجي ( در ساير نقاط جهان ) فراهم شد. اين نياز، به دليل سلطه ي امپراتوري عثماني بر مديترانه تشديد شد، چرا كه اين سلطه مشكلات متعدد و افزايش هزينه هاي حمل و نقل در بخش اعظمي از مسيرهاي مخصوص تأمين محصولات شرقي را به دنبال داشت. بدين ترتيب، ضرورت دريانوردي به سمت غرب، براي رسيدن به كاتاي (1) و سيپانگو (2) بيش از پيش احساس مي شد. اگرچه اين قلمروگستري به واسطه ي پيشرفت هاي قبلي در زمينه ي ساخت كشتي ها و ابزار دريانوردي و نقشه كشي امكان پذير شد؛ كشورگشايي پرتغالي ها و كاستيلي ها در اقيانوس اطلس به دنبال مسيرهاي دريايي و تسخير جزاير قناري در ادامه ي جنگ هاي بازپس گيري شبه جزيره از مسلمانان نيز در عين اينكه تجربه اي براي تسخير امريكا به دست داد، كارايي بسياري از نهادهاي لازم براي اداره ي سرزمين هاي وسيع سرخپوستي را در بوته ي آزمايش نهاد.البته اين فرايند كه از نظر اروپاييان كشف امريكا ناميده مي شود، دستاوردي صرفاً كاستيلي يا حتي اسپانيايي نيست، بلكه ثمره ي كل اروپاست. به عبارت ديگر، كاستيل تحت سلطه ي ايزابل (3) ( يكي از پادشاهان كاتوليك ) (4) و آراگون تحت سلطه ي فرناندو (5) ( ( و بعدها اسپانياي دوره ي كارلوس اول (6) يا فيليپ دوم (7) )، تنها بخشي از اروپاي آن زمان محسوب مي شدند، چرا كه داراي الگوي سياسي ( حكومت پادشاهي )، ساختار اقتصادي ( فئوداليسم ) و سيستمي از ارزش ها و باورهاي مذهبي مشترك با ساير بخش هاي اروپا بودند. به همين ترتيب، مي توان گفت دانش علمي و تكنولوژيكي كه زمينه ي مساعدي را براي كشف دنياي جديد فراهم آورد، سرمايه هايي كه بودجه آن را تأمين كردند و همچنين نيروي انساني آن، به كل اروپا تعلق داشت ( نه فقط به شبه جزيره ي ايبري ). علاوه بر اين شايان ذكر است كه كليساي كاتوليك كه يكي از محرك هاي اين كشف بود، بعدي كاملاً اروپايي داشت، به طوري كه جنگ هاي صليبي يكي از انگيزه هاي اصلي سفرهاي كلمب به شمار مي آمد. رم، مركز دنياي كاتوليك، يگانه قدرت فراملي شناخته شده در قرن پانزدهم بود و نقش او در مشروعيت بخشيدن به حقوق پرتغالي ها و كاستيلي ها در گسترش قلمرو تا آفريقا و آسيا، بسيار تعيين كننده بود. البته در اين ميان نقش تعيين كننده ي انديشمندان مسلمان كه طي جنگ هاي صليبي بسياري از پيشرفت هاي علمي آن زمان را در اختيار اروپاييان قرار دادند، بسيار در خور تأمل است.
كشف آمريكا از انباشت پيشرفت در فناوري طي قرون گذشته در مناطق مختلف اروپا به دست آمد و صرفاً حاصل كار معجزه آسا و زودهنگام كلمب نبود. براي مثال، به لطف اسطرلاب، جدول هاي افول خورشيدي، قطب نما و با در نظر گرفتن جايگاه ستاره ها و مغناطيس زمين دريانوردان توانستند عرض جغرافيايي درياهاي آزاد را محاسبه كنند، دانشي كه براي عبور از اقيانوس اطلس، حياتي بود. به همين دليل، مي توان گفت كشف آمريكا حركتي طولاني مدت براي كشورگشايي محسوب مي شود كه در مدت يك قرن و نيم با تسخير جزاير قناري و اشغال سِئوتا (8) در اوايل قرن پانزدهم آغاز شد و تا ايجاد مسير گالئون دِ مانيلا (9) كه بندر آكاپولكو (10) در اسپانياي جديد (11) را از طريق اقيانوس آرام با فيليپين پيوند مي داد، ادامه پيدا كرد. طي اين سال ها سلطه بر سواحل آفريقايي اقيانوس اطلس كامل شد؛ مجمع الجزاير قناري، ماديرا (12) و آزورس (13) تسخير شد و تسلط بر دنياي جديد عملاً به پايان رسيد ( در آن زمان سرزمين هاي امپراتوري هاي اينكا و آزتك را اسپانيايي ها كنترل مي كردند )؛ فرناندو دِ ماژلان (14) و خوآن سباستين الكانو (15)، براي اولين بار جهان را دور زدند؛ در آسيا، مراكزي براي بهره برداري ادويه راه اندازي شدند و روند گسترش قلمرو تا استراليا و پلي نزي آغاز شد.
از سوي ديگر، به منظور پيشروي در آنچه امريكاي اسپانيايي و پرتغالي نام گرفته بود، فرآيندهاي كشف، تسخير و استعمار، در اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم اهميتي فوق العاده يافت. بنابراين مي توان گفت بخش اعظم جوامع شكل گرفته در آمريكا در دوران استعمار همانند ذهنيتي كه به كشف اين دنياي جديد منجر شده بود، بيشتر بر مبناي معيارهاي فئوداليسم ( ساختار اقتصادي اروپاي آن زمان ) استوار بود تا كاپيتاليسم ( سرمايه اي كه ايبريان در اختيار كاشفان، تسخيركنندگان و استعمارگران قرار دادند ) و در نتيجه، فراتر از محدوده ي نيروهاي نوساز و تمركزگراي دولت كاستيل و پرتغال واقع مي شد. به عبارت ديگر، در فرايند كشف، تسخير و استعمار دنياي جديد نه فقط بخشي از اروپا ( كاستيل و پرتغال )، بلكه تمام بخش هاي آن وارد عمل شد. اين واقعيت همچنين در درك تفاوت هاي سيستم هاي گوناگون استعمار دنياي جديد توسط اروپا، به ويژه تفاوت هاي سيستم هاي استعماري ايبريايي، بريتانيايي، فرانسوي و اسكانديناوي مي تواند مؤثر باشد. البته در اين ميان بايد عوامل ديگري، مثل جغرافيا، اقليم ( حاره اي يا معتدل ) و ويژگي هاي اقتصادي، فرهنگي و جمعيتي ( تعداد و تراكم ) مردم بومي را نيز در نظر گرفت. بنابراين، زماني كه استعمار انگليس يا فرانسه با استعمار اسپانيا مقايسه مي شود و يا دستاوردهاي انگليس و فرانسه طي چندين قرن در قياس با شكست ها و نابرابري هاي اجتماعي اسپانيا قرار مي گيرد، از نظر گذراندن آنچه در حوزه ي كارائيب روي داد به راحتي قابل درك مي گردد و بدين ترتيب مي توان نتيجه گرفت هائيتي يا مارتينيكا (16) تفاوت چنداني با كوبا يا جمهوري دومينيكن يا جامائيكا يا گرانادا ندارند. بنابراين، تأييد نكات مطرح شده مستلزم مرور زمينه هاي مساعد در اروپا در دوران كشف دنياي جديد و اقدامات اوليه اروپاييان در اين منطقه است.
2- دستاوردهاي فناوري
از قرن سيزدهم نوعي نوسازي عميق در فنون زراعي اروپا ايجاد شد. در نتيجه توليد مازاد تا حدي افزايش يافت كه نه تنها بقاي بخش كثيري از جمعيت را تضمين مي كرد، بلكه بسياري از محصولات توليدي را نيز به فعاليت هاي تجاري اختصاص مي داد. بين پيشرفت هاي مهم در زمينه ي فنون زراعي مي توان به استفاده ي فراوان از ابزار آهني، معرفي زنجير براي بستن اسب ها به خيش گاوآهن، ساخت تراشه هاي فلزي به منظور كنار گذاشتن گاوآهن هاي قديمي رومي، تبر براي قطع درختان و سهولت در شيوه هاي جديد شخم كاري، گسترش سطح زير كشت، رواج استفاده از آسياب هاي آبي و بادي، گردش سه ساله ي محصولات و بهره برداري از گونه هاي جديد مثل گياهان علوفه اي اشاره كرد. بدون شك، اين نوسازي در فناوري تنها بر كشاورزي تأثيرگذار نبود. مراكز توليدي نيز دستخوش تغييرات مهمي شدند كه سبب كنار گذاشتن تدريجي سيستم كار خانگي، گسترش كارگاه هاي توليدي و تكامل آنها به كارخانه ها شد. در اين راستا، پيشرفت هاي مهمي در كار چرم و چوب، فلزكاري، منسوجات و سازه هاي دريايي به وجود آمد.بين 1200 تا 1350 ميلادي، كه مقارن با دوران پيوندهاي گسترده ي اقتصادي در اروپا است، شاهد توسعه ي تجارت دريايي و زميني بين مناطق مختلف اروپا و حتي آسيا هستيم. در نيمه ي دوم قرن سيزدهم، ماركوپولو به پكن سفر كرد و مشاهدات خود را در سفرنامه اي به نام « عجايب » به نگارش درآورد. بنابراين، در آن زمان اروپا با چين و هند، چه از طريق خشكي و چه از طريق دريا در ارتباط بود. در حالي كه مسيرهاي زميني، درياهاي خزر و سياه را تا حوالي قسطنطنيه و دمشق درمي نورديدند، دريانوردان، شبه جزيره ي عربستان را براي رسيدن به قاهره و بصره دور مي زدند؛ با اين وجود تمامي اين مسيرها مشكلات يكساني داشتند، براي مثال، هزينه ي زياد حمل و نقل، تردد كم و ناامني ناشي از راهزني يا دزدي دريايي. در نتيجه، قيمت كالاهاي انتقالي در بازارهاي مقصد بسيار زياد بود و اين موضوع سبب مي شد كه حمل و نقل محصولات كم حجم و پرارزش ( ويژگي اصلي تجارت در فواصل دور )، رونق پيدا كند.
افزايش جريان هاي تجاري با بهبود فنون مركانتيليستي (17)، به ويژه در ونيز همراه بود. اين رويداد تجارت را بسيار تسهيل كرد و باعث شد كه حواله، سيستم پرداخت دوطرفه، بيمه دريايي ( تضميني در برابر خطرهاي دريا ) و اولين قراردادهاي اجتماعي يا قراردادهايي با مشاركت محدود پديدار شوند. همان طور كه مورخ فرانسوي فردريك مائورو (18)مي گويد، از آن پس ونيز با بازارها و نمايشگاه هاي اصلي غرب ارتباط پيدا كرد و اين امر مستلزم وجود سازوكار پيچيده اي از پرداخت ها و اداره ي سيستم هاي پربازده بانكي بود. در اين دوره ونيزي ها و جنوايي ها عملاً در تمامي بنادر اروپا نفوذ كردند. از سوي ديگر، حضور اتحاديه ي هانزه (19) در درياي بالتيك از قرن چهاردهم به بعد تثبيت شد. پس از اين دوره ي شكوفايي، دوره ي ركود فعاليت اقتصادي بين سال هاي 1350 تا 1450 فرا رسيد. دو نماد اصلي اين ركود، طاعون سياه ( 1350-1348م ) كه در برخي مناطق موجب مرگ و مير 60 درصد جمعيت شد و جنگ صد ساله (1453-1328م ) بودند. در نيمه ي دوم قرن پانزدهم، احياي اقتصادي عملاً در تمامي مناطق اروپا مشهود بود. روند بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از مسلمانان تقريباً كامل شده بود و اين موضوع كاستيل را در شرايط مساعدي براي ماجراهاي جديدتر قرار مي داد. (20)
دستاوردهاي اروپاييان در دوران بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از مسلمانان تغييرات فناوري بسياري را به همراه داشت. در اين زمينه مي توان به تأثير جنگ هاي صليبي بر تجارت و ساخت كشتي ها براساس علوم شرقي اشاره كرد. قطب نما، پورتولان ها (21) و كاراول ها (22) همگي تجربه ي مديترانه از برخورد با شرق بود، و اين دانش شرقي بود كه اعداد عربي از جمله صفر و ارزش آزمون را به اروپاييان شناساند. روند ساخت نمونه هاي اوليه ي قطب نما در اواخر قرن سيزدهم آغاز شد و تا يك قرن بعد و دستيابي به نمونه ي امروزي ( عقربه اي مغناطيسي كه بر روي صفحه اي مدرج گردش مي كند ) ادامه داشت. در زمينه ي ساخت كشتي ها، دستاورد مهم يافتن جايگزيني براي گالراهاي (23) رومي بود كه تا قرن هفدهم به دريانوردي در مديترانه مشغول بودند. از قرن سيزدهم، پيشرفت هاي جديدي مثل كُكاها (24) به دست آمد كه مي توانستند خلاف جهت باد حركت كنند. در قرن چهاردهم و پس از كُكا، كاراكاس ها (25) پديدار شدند كه كشتي هاي بزرگ با ظرفيت زياد بارگيري، قابليت حمل بيش از هزار تن و مناسب براي كابوتاژ در مديترانه بودند. كشتي هاي كاستيلي (26) بعد از كاراكاس ها به وجود آمدند، با اين حال، اين كشتي ها كوچكتر بودند و تنها مي توانستند 100 تا 200 تن بار جابه جا كنند. بي شك، وسيله ي اصلي براي سفرهاي كشف، كاراول ها، هم نمونه هاي پرتغالي و هم نمونه هاي آندلسي بودند كه از قرن پانزدهم رواج پيدا كردند. كاراول ها، كشتي هاي جديدي بودند كه سه دكل و چرخ دنده هاي مدور و اندازه ي كوچك ( قابليت حمل بين 30 تا 80 تن بار و 15 تا 25 متر درازا ) داشتند و قادر به جابجايي 20 تا 40 انسان، آب و موادغذايي لازم براي سفرهاي طولاني بودند. بدنه ي آنها غالباً دراز و سكان آنها در عقب كشتي و بدون اتاقك بود. در مجموع، اين كشتي ها براي مسافرت هاي اقيانوسي بسيار مطلوب بودند.
3- مشكلات تجاري
در اواخر قرن يازدهم و به دليل طولاني شدن فرايند بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري، جنگ صليبيون عليه اسلام آغاز شد. اگرچه بيت المقدس در سال 1099 بازپس گرفته شد، حدود يك قرن بعد، در سال 1187 مسلمانان دوباره آن را فتح كردند. در اوايل قرن سيزدهم، فتح قسطنطنيه توسط مسلمين، سقوط امپراتوري بيزانس را رقم زد. اگرچه در ابتدا بقاياي امپراتوري بيزانس در ميان دول مختلف اروپايي تقسيم شد، اما مدتي بعد امپراتوري عثماني جاي خالي بيزانس را پر كرد. برخلاف آنچه تصور مي شود، امپراتوري عثماني درياي مديترانه را به طور كامل مسدود نكرد، بلكه به افزايش محصولات وارداتي از شرق و آفريقاي جنوب ساهارا كمك شاياني كرد، چرا كه بر تردد و تعداد واسطه هاي مشغول فعاليت هاي گوناگون افزوده شده بود.در اين دوران در مناطق خارج از اروپا، به خصوص در آسيا، آفريقا و خاورميانه همه چيز به سرعت تغيير مي كرد و اين موضوع در موارد بسياري بر مسيرهاي دريايي و زميني مورد استفاده ي اروپاييان تأثيرات منفي در پي داشت. در پي فتوحات مغولان در دوره ي چنگيزخان در اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم بخش مهمي از چين و نيز اروپاي مركزي و شرقي تا سواحل درياي آدرياتيك در شبه جزيره ي بالكان تحت سلطه ي آنان درآمد. همزمان با سقوط مغول ها در قرن هاي چهاردهم و پانزدهم، اسلام به دست ترك هاي عثماني و مراكشي ها قدرت خويش را بازيافت و تغييرات چشمگيري را در خاورميانه و مغرب اعمال كرد. درگيري با امپراتوري بيزانس لحظه به لحظه شديدتر شد، به طوري كه در قرن پانزدهم امپراتوري عثماني، بخشي از آسياي صغير، خاورميانه ( غير از ايران ) و شبه جزيره ي بالكان را تحت كنترل خويش درآورد. در سال 1453 فتح قسطنطنيه به پايان رسيد و به دنبال آن سراسر آسياي صغير در اواخر قرن پانزدهم توسط اين امپراتوري فتح شد. در اواخر قرن شانزدهم، امپراتوري عثماني، عراق، سوريه و مصر امروزي را تحت سلطه خويش داشت.
از سوي ديگر، بخش اعظم تجارت اروپا در اين دوره بر طلا، نقره و فلزات گرانبهايي استوار بود كه خود اروپا ( جز مقادير اندك حاصل از رسوب هاي نقره دار اروپاي مركزي ) قادر به توليد آن نبود. از آنجا كه واردات كالاهاي تجملي مثل ابريشم، دمقس، عطريات، آبگينه، ادويه جات و همچنين بردگان از شرق در ازاي پرداخت طلا انجام مي گرفت. كمبود فلزات گرانبها در چرخه هاي تجاري اروپا همانند بيماري مزمني بود كه درمان آن، به ويژه در نيمه ي دوم قرن پانزدهم حياتي شد. در اين دوره، ادويه جات به طور مرتب به بازارهاي اروپا نمي رسيد، در حالي كه در ميان اقشار مرفه جامعه به كالايي پرتقاضا تبديل شده بود، زيرا ثروتمندان براي غني سازي رژيم غذايي خويش از آن استفاده مي كردند. براي مثال، گوشت به لطف نمك، فلفل، قرنفل، دارچين و جوز هندي تا مدت ها نگهداري مي شد. به همين دليل بود كه تلاش براي دستيابي به سرزمين هاي « سرشار از ادويه » يكي ديگر از محرك هاي گسترش قلمرو در اقيانوس اطلس به شمار مي آمد. در اين مدت، جزاير ملوك به لطف ادويه به نمونه ي تمام عيار ثروت مبدل شدند. علاوه بر اين، سقوط مسير ساهارا كه در تهيه ي طلاي گينه، بردگان سياه و ساير كالاهاي تجاري مورد تقاضاي بازارهاي اروپا بسيار مهم بود، دليل ديگري براي دستيابي به مراكز توليد ادويه، نه فقط از راه زميني همانند مسيرهاي مذكور، بلكه از راه دريايي ( با دور زدن ساحل آفريقا ) به شمار مي آمد. بنابراين مي توان گفت مجموع مشكلات موجود، انگيزه اي براي پيشروي در اقيانوس اطلس تا دستيابي به گينه محسوب مي شدند.
4- شبه جزيره ي ايبري
بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از نظر اروپاييان جنگي مقدس عليه مسلمانان محسوب مي شد و البته كمي بعدتر حال و هواي « جنگ هاي صليبي » بر وقايع كشف، تسخير و استعمار دنياي جديد نيز حاكم شد. بازپس گيري اندلس از مسلمانان توسط دربار كاستيل از قرن سيزدهم آغاز شد و در سال 1212 جنگ مشهور عقاب (27) روي داد. پيشروي هاي مسيحيان ارتباطات تجاري بين شبه جزيره ي ايبري و مديترانه را محدودتر كرد. در سال 1291، ناوگان كاستيل نيروهاي مراكشي را شكست داد و كنترل خويش را بر تنگه ي جبل الطارق كامل كرد و اين اتفاق امكان دستيابي بنادر اطلسي شبه جزيره ي از جمله كاديس (28)و سويل (29) را به تجارت مديترانه اي فراهم آورد. سپس اين ناوگان درصدد كنترل مغرب برآمد تا از هرگونه كارشكني مغربي ها جلوگيري كند. با اينكه اين هدف با شكست مواجه شد، از سال 1508 به بعد، كاستيلي ها موقعيت خويش را در بنادر اطلسي مغرب از قصرالكبير (30)تا آسفي (31) تثبيت كردند.از سوي ديگر، در سال 1492 پادشاهان كاتوليك روند بازپس گيري را با تسخير گرانادا (32) كامل كردند. چند سال قبل نيز پرتغال روند مشابهي را تجربه كرده بود. در واقع، پرتغالي ها و كاستيلي ها با بازپس گيري آنچه كه بعدها قلمرو امپراتوري آنها ناميده شد، شروع به ساخت دول مدرن، قدرتمند و بسيار متمركز كردند و فئوداليسم مبتني بر قدرت اشرافيت را كنار گذاشتند.
اين شرايط در كنار عادت ايبريايي ها به دريانوردي، كاوش در اقيانوس اطلس را براي كاستيلي ها و پرتغالي ها آسان كرد. در ابتدا پرتغالي ها از وجهه ي آتلانتيكي خود براي آغاز ماجراجويي در اين اقيانوس بهره بردند و صيد ماهي روغن، آنها را به سمت ترانُوا كشاند. دليل ديگر قلمروگستري پرتغالي ها در اقيانوس اطلس با تجارت نمك و همچنين جنگ دريايي در اتحاد با انگلستان عليه فرانسه و كاستيل ارتباط داشت. بي هيچ ترديد، حضور شاهزاده ي پرتغالي انريكه ال نابگانته (33) (1460-1394م) در ماجراجويي آتلانتيك بسيار حياتي بود و همان طور كه فردريك مائورو اشاره مي كند، اگرچه اين فرد مجري مستقيم هيچ گونه كشف علمي يا فني نبود، محرك و انگيزه ي تلاش هاي مهمي براي ارتقاي دانش در دربار ليسبون به شمار مي آمد. كشف ماديرا (1418)، آزورس (1432)، دماغه ي بوخادور (34)(1434)، دماغه ي بلانكو (35)(1441)، و رودخانه ي سنگال (36)(1445) در دوره ي حضور ال نابگانته اتفاق افتاد. ال نابگانته در اقامتگاه خويش در سگرس (37) پرتغال، جنوب شرقي دماغه ي سان بيسنته (38)، يك كارگاه كشتي سازي، يك رصدخانه و مدرسه اي براي مطالعات جغرافيايي و دريايي را اداره مي كرد. انگيزه ي اصلي براي اين امور را كيهان شناسان دربار ژوان دوم (39) كه بين سال هاي 1481 و 1495 بر پرتغال حكومت مي كرد، به او القا كردند. آنها چگونگي محاسبه ي عرض جغرافيايي در دريا را با استفاده از اسطرلاب، ترمس پايا و فرازياب و همچنين نقشه هاي دريانوردي يا جدول هاي افول خورشيدي كه با استفاده از آنها مي توانستند عرض جغرافيايي خورشيد را به طور روزانه تصحيح كنند، كشف كردند. در كنار اين كيهان شناسان، مدرسه ي مايوركي كيهان شناسي نيز مطرح بود كه توانسته بود گروه مشهوري از منجمان را گرد هم بياورد.
قلمروگستري ايبريايي ها در اقيانوس اطلس بنا بر ضرورت جلوگيري از حملات احتمالي مسلمانان صورت گرفت و از نظر آنان براي دستيابي به اين هدف، كنترل برخي از نقاط ساحل آفريقا حياتي به نظر مي رسيد. اين كار با كمك مزاياي نسبي برخي از بنادر نامدار شبه جزيره در اقيانوس اطلس تسهيل شد. در وهله ي اول، نقش ارتباطي بنادر در مسير دريايي كه اروپاي شمالي را به مديترانه و آفريقا پيوند مي داد، مدنظر قرار گرفت. در وهله ي دوم، به اين دليل كه اين بنادر بين عرض هاي 35 و 42 درجه ي شمالي واقع شده بودند، هم از مزيت بادهاي تجاري برخوردار بودند كه امكان دريانوردي به سمت آتلانتيك جنوبي را فراهم مي كرد و هم در مسير وزش بادهاي غربي قرار داشتند كه بازگشت به شبه جزيره را بدون مواجهه با مشكلات زياد ميسر مي كرد. روند گسترش قلمرو با حضور تاجران و دريانوردان ايتاليايي از جمله فلورانسي ها، جنوايي ها، ناپلي ها و ونيزي ها پوياتر شد، چرا كه اين افراد سرمايه ها و دانش دريايي خويش را با انگيزه ي انجام دادن كارهاي بزرگ به اجرا مي گذاشتند.
5- تجربيات حاصل از اقيانوس اطلس
كشف، تسخير و استعمار مجمع الجزاير آتلانتيك ( قناري، ماديرا و آزورس ) نه تنها سكوي پرتاب براي جهشي بزرگ تر به سمت سرزمين هاي آمريكا محسوب مي شد، بلكه آزمايشگاهي براي كسب تجربه و تعاليم لازم براي رويارويي يا كشف دنياي جديد به شمار مي آمد. در سال 1312، دريانورد جنوايي لنچلوتو مالوچلو (40) جزاير قناري را كشف كرد و در سال هاي 1341 و 1342، دريانوردان پرتغالي و كاتالاني به سواحل آن دست يافتند. موقعيت راهبردي اين جزاير كه همانند ساير مناطق واقع در مجمع الجزاير آتلانتيك، قرارگرفتن در ميان مسير بادهاي بسامان بود، بر اهميت آنها افزود. با اينكه ساير دريانوردان و تاجران اروپايي در جزاير قناري حضور داشتند، كاستيلي ها در سال 1344، به لطف وجود لوئيس دلا سِردا (41) ادعاي تفوق بر اين جزاير را مطرح كردند، اين ادعا در اوايل قرن پانزدهم آن هم زماني كه آثار بحران قرن گذشته از بين رفته بود، سرمايه بسياري را به ارمغان آورد. به اين ترتيب، بين سال هاي 1402 و 1418، به كمك دريانوردان فرانسوي ژان دو بتانكور (42) و گديفر دولا سل (43) كه تحت لواي شاه كاستيل در برابر شواليه هاي نورمن (44) ايستادگي كردند، حضور كاستيل در مجمع الجزاير قناري تقويت شد. واضح است كه اين ايستادگي سبب نشد كه پرتغال از ادعاهاي خود درباره ي اين جزاير دست بكشد، تا اينكه در سال 1479، انعقاد قرارداد آلكاسواس - تولدو (45) به شكلي واضح و قطعي سلطه ي كاستيل را بر اين جزاير تثبيت كرد و در عوض انحصار فعاليت در قاره ي آفريقا به پرتغال واگذار شد.استعمار مجمع الجزاير قناري به گروهي از اشراف كاستيل واگذار شد كه كنت ني يبلا (46) نيز در ميان آنها حضور داشت. اين گروه از الگوي پيشروي اكسترامادور- آندلس در دوران بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از مسلمانان پيروي مي كردند. اين كار به معناي تقسيم اراضي و نيروي كار بومي بين تسخيركنندگان بود. مقاومت گوانش ها (47) در برابر تسخيركنندگان، موجبات ارسال نيروهاي شكنجه گر از شبه جزيره را فراهم آورد كه كار تقسيم بوميان را تسهيل كردند. اين الگوي استعماري كه ريشه در قرون وسطي دارد، در جزاير كوچك تر به كار گرفته شد و بعدها به دنياي جديد نيز انتقال يافت، به طوري كه در دهه هاي اول ماجراجويي اروپاييان در آمريكا روشي كليدي به شمار مي آمد. اگرچه دربار كاستيل در ابتدا حقوق اربابان اين مناطق را به رسميت شناخت، بين سالهاي 1478 و 1496 تصميم گرفت كه كنترل جزاير قناري بزرگ (48)، تنريفه ( 49) و لا پالما (50) را براي خود حفظ كند. سپس منصب حاكم در اين مجمع الجزاير پديدار شد؛ حاكم مقامي بسيار مهم در مستعمره هاي فرامرزي محسوب مي شد.
وظيفه ي حاكم اداره ي فعاليت هاي مختلف استعماري و نظارت بر حل و فصل مشاجرات بين دسته هاي گوناگون تسخيركنندگان بود. به عبارت دقيق تر مي توان گفت كه اعمال افراطي اربابان، دربار را مجبور به مداخله كرد، به طوري كه دربار تصميم گرفت از حاكمان براي پايان بخشيدن به سوءاستفاده هاي اربابان بهره ببرد و سيستم استعماري متمركزي را به مرحله ي اجرا بگذارد. بنابراين در اين دوره شاهد كشمكش هاي مهمي در مناطق بومي نشين هستيم، كشمكش هايي ميان اربابان زمين دار و دربار سلطنتي.(51)
در سال 1418 پرتغالي ها ماديرا و جزاير اطرافش را كشف كردند و هفت سال بعد استعمار آنها را آغاز كردند. برخلاف جزاير قناري، كه در لحظه ي ورود اروپاييان، گوانش ها در آنها سكونت داشتند، اين جزاير در زمان كشف خالي از سكنه بودند. نام اين جزاير از جنگل هاي وسيع موجود در آنها كه بهره برداري گسترده از چوب را امكان پذير مي ساختند، گرفته شده است. در نيمه ي دوم قرن پانزدهم به لطف تركيب عواملي چون اقليم مساعد، زمين هاي مناسب، نيروي كار فراوان ( برده ها ) و از همه مهم تر سرمايه هاي جنوايي، كشت نيشكر در مجمع الجزاير آتلانتيك به نقطه ي اوج خويش رسيد. در سال هاي بعدي اين قبيل كِشت ها به قاره ي آمريكا و حوزه ي كارائيب كه شرايط بهره برداري مناسبي داشتند، منتقل شد. جزاير آزورس همزمان با جزاير قناري كشف شدند، اما پرتغالي ها آنها را بين سالهاي 1432 و 1437 به اشغال درآوردند. به علاوه، جزاير آزورس در مسير بادهاي غربي قرار داشتند و اين امر بازگشت به ليسبون يا هريك از بنادر شبه جزيره را امكان پذير مي كرد.
از سوي ديگر، تسلط بر جزاير آتلانتيك، پيشروي در سواحل آفريقا به ويژه خليج گينه را تسهيل كرد. همان طور كه پيش تر گفته شد، جذابيت خليج گينه انكارناپذير بود، چرا كه طلا و برده هاي سياه موجود در آن كسب و كار سودآوري را به ارمغان مي آوردند. مورخ فرانسوي پي ير شونو (52) فرايند تكامل دريانوردي تا خليج گينه و فراتر از آن را به وضوح توصيف كرده است. مرحله ي آغازين اين تكامل متشكل از تجربه هاي متعدد بود كه از تسخير سئوتا توسط پرتغال در سال 1415 شروع شد و تا سال 1434 زمان رفت و برگشت ژيل اي آنس (53) براي اولين بار تا دماغه ي بوخادور ( منطقه ي ساحلي دورافتاده ) ادامه يافت. مشكل اساسي در اين مرحله وجود منطقه اي ناشناخته از بادها بود كه مانع بازگشت از همان مسير رفت مي شد. بنابراين تنها راه حل براي بازگشت بدون مشكل، دور شدن از ساحل تا رسيدن به نقطه اي نسبتاً برابر با عرض جغرافيايي آزورس و سپس بازگشت در خلاف جهت دماغه ي بوخادور بود. اين كار مستلزم چرخشي عظيم، يا همان دور (54) نام آشنا در زبان پرتغالي بود كه امكان گريز از مسير بادهاي بسامان و رويارويي با پرتغال در هنگام بازگشت را فراهم مي ساخت. اين روش كه بعدها از سوي تمامي مسافران آتلانتيك به كار گرفته شد، مسافرت دريايي را به طرز چشمگيري كوتاه تر كرد. (55)
مرحله ي دوم، طي سال هاي 1434 تا 1444 و با كشف دهانه ي رود سنگال و جزيره ي كابو ورده (56) محقق شد كه به لطف دور مشكلات زيادي را به همراه نداشت و بنيان گذاري كارخانه ي كاستيلي سان خوآن دِ مينا (57)، از مهم ترين اتفاقات آن محسوب مي شد. اسكان اوليه ي پرتغالي ها در اين نواحي تمركز تجارت كل منطقه، اساساً طلا، برده ها، محصولات رنگرزي و ادويه جات مانند فلفل فرنگي شيرين را به دنبال داشت. براي ارتقاي فعاليت هاي تجاري، كمپاني لاگوس (58) ( با موفقيت هاي درخشان ) بنيان نهاده شد. مرحله ي سوم، از سال 1446 تا سال 1457 بود كه مستلزم كنترل ساحل سيرالئون (59) تا كنگو، واقع در موازات خط استوا بود. براي بازگشت لازم بود كه يك دور كامل شود؛ در اين مرحله ويژگي موسمي بودن نيز به اين سفرهاي دريايي اضافه شد. بدين ترتيب، فاصله ي بين پرتغال و خليج گينه در زمستان طي مي شد و برگشت آن در فصل تابستان نيمكره ي شمالي اتفاق مي افتاد. اين سفر دريايي، نيازمند تسلط بر مهارت دريانوردي دور از ساحل و شناخت كامل نظام بادها بود، چيزي كه پس از سي سال ممارست مداوم حاصل مي شد. به زودي رقابت ميان كاستيلي ها و پرتغالي ها براي كنترل خليج گينه آغاز شد. پادشاهي پرتغال به منظور تثبيت موقعيت خويش، به پاپ مراجعه كرد. پاپ نيز به نفع پرتغال فتواهاي گوناگوني را صادر كرد و به اين ترتيب به روند كشف و استعمار مناطق جهان رنگ و بويي مذهبي بخشيد كه اين مسئله در كشف آمريكا نيز حفظ شد. در سال 1455، فتواي رُمانوس پنتيفكس (60) توسط پاپ نيكُلاس پنجم (61)صادر شد كه كنترل سرزمين هاي جنوب دماغه ي بوخادور را به پرتغال واگذار كرد و در سال 1493 فتواي اينتر كائترا (62) توسط پاپ آلكساندروي ششم (63) صادر شد كه رسيدن به خاور دور را از طريق دور زدن آفريقا براي پرتغال بلامانع مي دانست. اين فتواها، تجربه ي مهمي براي دربار كاستيل به شمار مي آمدند، خصوصاً زماني كه كاستيلي ها تصميم گرفتند عناوين خويش را براي مناطقي كه در دنياي جديد تسخير مي كردند، كاملاً تثبيت كنند. در مرحله ي چهارم و آخر، كه در سال 1482 آغاز شد، نظام بادها با تمام پيچيدگي هايش، بايد تحت كنترل درمي آمد. سپس دور مضاعف رونق پيدا كرد كه پس از جدا شدن از اقيانوس اطلس و پشت سر گذاشتن آفريقا، مقصد اقيانوس هند را هم جهت با چين و هند اتخاذ مي كرد. با توجه به خطر جاه طلبي هاي كاستيلي ها، پرتغالي ها اين مرحله را با سرعت تمام طي مي كردند. سفرهاي بارتولومه دياس (64) از دريانوردان پرتغالي كه در سال هاي 1488-1487 دماغه ي اميد نيك (65) را طي كرد و سفرهاي واسكو دوگاما (66) كه در سال 1498 به كاليكوت (67) در هند رسيد، نمايانگر تحقق دريانوردي در اين مسير بود. دريانوردي در اين مسيرها مستلزم دور شدن از ساحل در جهت غرب، پشت سر نهادن سواحل سيرالئون و دستيابي به آفريقاي جنوبي و نفوذ در خاور دور بود. (68)
كل اين فرايند 75 ساله با تلاشي دائمي صورت گرفت كه تلاش براي غلبه بر چالش هاي ناشي از نظام بادها و دريانوردي دور از ساحل از ويژگي هاي اصلي آن بود. اين تلاش، مسير جنوب غربي به سمت آمريكا و مسير جنوب شرقي به سمت اقيانوس هند و آسيا را افتتاح كرد. دلايل مهم سير طويل تحقق اين فرايند، عدم شناخت اوليه ي فنون دريايي مناسب براي مواجهه با دريانوردي طولاني مدت در درياهاي آزاد و كمبود سرمايه ي لازم براي تأمين بودجه ي عمليات كشف بود. هنگامي كه گذر زمان هر دو نقص موجود را برطرف كرد، تنها بايد دوره اي از انتظار و تدبير از سر گذرانده مي شد تا نتايج مطلوب تري به دست آيد. با اينكه هنوز مدركي قطعي در اين زمينه وجود ندارد، اما زياد دور از انتظار نيست كه در يكي از دورها، قايقي به سلامت به سواحل آمريكا رسيده باشد. اين نكته ديدگاه هاي خوآن مانزانو (69) را نيز تأييد مي كند. او از وجود سفرهاي پيش از كشف دنياي جديد و همچنين ناخدايي گمنام صحبت مي كند كه توانست نقشه اي از مسير آمريكا را طراحي كرده و شاهكار كلمب را قابل اجرا كند. البته تعدادي از مورخان نيز در سال هاي اخير به يافته هايي دست يافته اند مبني بر اينكه دريانوردان و ماجرجويان مسلمان غرب آفريقا يا ماندينكاها (70) چند قرن پيش از ورود كلمب به آمريكا، در جزاير استوايي قدم گذاشته بودند.
پينوشتها:
1. Catay: نام قديم چين كه از سلسله ي ليائو گرفته شده است كه از سال 907 تا 1125 ميلادي در شمال چين حكومت مي كردند.
2. Cipango: نام قديم ژاپن كه برخي معتقدند از زبان ماندارين چيني گرفته شده است. اين نام اولين بار در سال 1475 در نقشه ي اروپايي مائورو پديدار شد.
3. Isabel ls Catolica
4. عنواني كه به ملكه ايزابل كاستيل و شاه فرناندوي دوم آراگون اطلاق مي شود. اين دو نفر در سال 1469 به نشان اتحاد دو امپراتوري با يكديگر وصلت كردند و اين عنوان از سوي پاپ الكساندر ششم به آنها نسبت داده شد. شايان ذكر است كه فرزندان آنها نيز پادشاهان كاتوليك خطاب مي شدند.
5. Aragon de Fernando
6. Carlos 1
7. Felipe II
8. Ceuta
9. Galeon de Manila
10. Acapulco
11. Nueva Espana: وزير مختاري دربار كاستيل در سرزمين هاي شمالي امريكا. اين وزير مختاري در دوران اوج خويش محدوده اي متشكل از سراسر مكزيك كنوني و آمريكاي مركزي ( جز پاناما )، و بيشتر مناطق ايالات متحده ( از جمله غرب رودخانه ي مي سي سي پي و فلوريدا ) را در برمي گرفت.
12. Madeira
13. Azores
14. Fernando de Magallanes
15. Juan Sebastian Elcano
16. Martinica
17. مركانتيليسم يا سوداگرايي: مكتب سياسي - اقتصادي رايج در اروپاي قرن شانزدهم تا نيمه قرن هجدهم كه نظريات آن مبتني بر رونق تجارت، اهميت روزافزون مبادلات بين المللي، تكامل نظام اقتصادي سرمايه داري تجاري و ايجاد زمينه براي پيدايش نظام اقتصادي سرمايه داري صنعتي است.
18. Frederic Mauro
19. Liga Hanseatica: اتحاديه ي شهرهاي شمال آلمان و اجتماعات تاجران آلماني ساكن در درياي بالتيك، هلند، نروژ، سوئد، انگلستان، لهستان، روسيه، بخشي از فنلاند و دانمارك.
20. Chaunu,1983:p.134
21. Portulanos: نقشه هاي ترسيمي دريانوردان كه بندرگاه ها و مسير بادها را نشان مي دادند.
22. نوعي كشتي بادباني كوچك و تندرو كه پرتغالي ها و اسپانيايي ها در قرن هاي پانزدهم و شانزدهم از آن استفاده مي كردند.
23. يكي از ناوهاي جنگي قديمي كه داراي بادبان و پاروي دراز بود.
24. Cocas
25. Carracas
26. Naos castellanos
27. Batalla de las Navas de Tolosa: از سلسله جنگ هاي بين مسلمانان و مسيحيان براي بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري كه طي آن مسيحيان پيشرفت هاي زيادي داشتند و توانستند بخش اعظم آندلس را به دست آورند.
28. Cadiz
29. Sevilla
30. Alcazarquivir
31. Safi
32. Granada: منطقه اي مسلمان نشين در جنوب غربي شبه جزيره ي ايبري كه با نام « غرناطه » نيز شناخته مي شود.
33. Enrique el Navegante
34. Cabo Bojador
35. Cabo Blanco
36. Rio Senegal
37. Sagres
38. Cabo San Vicente
39. Juan II
40. Lancellotto Malocello
41. Luis de la Cerda
42. Jean de Bethencourt
43. Gadifer de la Salle
44. Normandos: يكي از اقوام وايكينگ بودند كه نام خود را از نرماندي ( منطقه اي واقع در شمال فرانسه ) گرفته بودند و مسئوليت دفاع از مرزهاي شمالي توسط پادشاه فرانسه به آنها واگذار شده بود.
45. Tratado de Alcacovas-Toledo
46. Conde de Niebla
47. Guanches: بوميان ساكن در جزاير قناري
48. Gran Canaria
49. Tenrife
50. La Palma
51. Garcia Gallo,1987:pp.19-35
52. Pierre Chaunu
53. Gil Eanes
54. Volta
55. Chaunu,1983:p.150
56. Cabo Verde
57. San Juan de Mina
58. Compania de Lagos
59. Sierra Leona
60. Romanus Pontifex
61. Nicolas V
62. Inter Caetera
63. Alejandro VI
64. Bartolome Dias
65. Cabo de Buena Esperanza
66. Vasco da Gama
67. Calicut
68. Chaunu,1983:pp.151-157
69. Juan Manzano
70. Mandinga
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}