نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

دوازدهم اكتبر سال 1492 هيچ گاه از نظرها دور نشده و مدت زمان زيادي به عنوان « كشف امريكا » از آن ياد شده است. در دهه هاي اخير و با آغاز جشن هاي پانصد سالگي اين رويداد فراموش نشدني، اين بحث مطرح شد كه به لحاظ سياسي « رويارويي دو جهان » صحيح تر است، چرا كه موضعي حاكي از احترام را نسبت به اقوام بومي اتخاذ مي كند. در همين اثنا، برخي از مواضع افراطي تر عنوان « برخورد تصادفي » را مطرح كرده و به شوك سختي كه رؤيت آمريكا به تسخير كنندگان اروپايي وارد كرد، اشاره كرده اند. حال هر عنواني كه بخواهيم براي اين اتفاق انتخاب كنيم، آنچه در مورد دوازدهم اكتبر 1492 عاري از ترديد است، اين است كه اروپاييان در اين تاريخ به جهاني كاملاً ناشناخته راه پيدا كردند و با مردم عجيبي رويارو شدند كه نه از آنها چيزي مي دانستند و نه با زبان، فرهنگ و اعتقادات آنان آشنايي داشتند. اين مردم بومي نيز انزواي هزارساله ي خويش را درهم شكستند و وارد ارتباط با افرادي شدند كه هيچ نقطه ي اشتراكي با آنها نداشتند و حتي برخي به پرستش آنها مشغول شدند. اروپاييان در جوامع بوميان حضور مي يافتند، در حالي كه تمامي آنچه را كه در سر راه خويش مي يافتند، تسخير مي كردند و به انقياد مي كشاندند.
آمريكا به دليل خطاي كلمب و شركايش؛ پادشاهان كاتوليك؛ « كشف شد »؛ زيرا كلمب در اواخر قرن پانزدهم در حين دريانوردي به سمت غرب و در جست و جوي هندوستان براي تهيه ي طلا و ادويه جات، دو محصول حياتي تر از كشف دنياي جديد براي اروپا، به مناطق سرخپوست نشين گام نهاد. زماني كه كلمب به گواناآني، گوشه اي ناشناخته در كارائيب، در جزاير باهاماس كنوني رسيد، برخلاف آنچه انتظارش را داشت، با افرادي روبه رو شد كه قادر به استفاده از چرخ نبودند. ابزار آهني در اختيار نداشتند، از شست و شوي طلا چيزي نمي دانستند و عملاً برهنه تردد مي كردند. علي رغم سرخوردگي اوليه و تغييرات ايجاد شده در سفر، براي طيب خاطر ناخدا كلمب هم كه شده، نتايج اين سفر به چشم اندازهاي جسورانه تري تغيير جهت يافت. آنها به آسيا نرسيدند، اما در عوض با قاره اي مواجه شدند كه امكان قلمروگستري را براي قدرت هاي اروپايي از اسپانيا و پرتغال تا بريتانيا و فرانسه فراهم مي كرد.

1- كريستف كلمب: نقش اول ماجراي كشف آمريكا

نقش اول ماجراي كشف آمريكا به كريستف كلمب، دريانورد جنوايي با تجربه ي كاري طولاني در پرتغال تعلق داشت. اگرچه در مورد محل تولد كلمب بسيار بحث شده است و او را اهل مناطق مختلفي چون گاليسيا (1)، اكسترامادورا (2)، آراگون يا بالئارس (3) دانسته اند، محققان امروزي در مورد اصليت ايتاليايي او ترديدي ندارند. بر مبناي آنچه كونسوئلو بارلا (4) يا فليپه فرناندز - آرمستو (5) در زندگينامه ي خويش خاطرنشان مي كنند، در مورد خاستگاه او اطلاعات زيادي وجود ندارد، اما در زمان حضورش در پرتغال در سال 1476 بايد 25 ساله بوده باشد. دو سال پس از اين تاريخ، كلمب در ماديرا به عنوان مباشر تجارتخانه ي جنوايي چنتوريونه (6) كه به كشت و تجارت نيشكر مي پرداخت، مشغول فعاليت شد و تا سال 1480 با فليپا موني يز دِ پرستريو (7) دختر مستعمره نشين معروف پورتو سانتو (8) ازدواج كرد. وي همراه با پرتغالي ها به آفريقا و ساير مقاصد دريانوردان پرتغالي از گينه گرفته تا انگلستان سفر كرد. تجارب حاصل از اين سفرها نه تنها بر كشف دنياي جديد تأثير گذاشت، بلكه اين امكان را براي كلمب فراهم آورد كه با مراكز توليدي ماديرا و سواحل كنگو و آنگولا كه به مبادله ي طلا و بردگان سياه در ازاي كالاهاي اروپايي مي پرداختند، آشنا شود.
تجربه ي دريايي كلمب سبب شد كه با استفاده از ابزار موجود و موقعيت يابي ستارگان، در آب هاي اقيانوس اطلس پيشروي كند و ايده ي دستيابي به هندوستان را با دريانوردي در جهت غرب در سر بپروراند. كلمب اين ايده را در سال 1483 نزد ژوان دوم، پادشاه پرتغال، مطرح كرد. دربار پرتغال به علت شناخت كلمب از چگونگي دور زدن آفريقا براي رسيدن به آسيا، عوايد حاصل از مسير آفريقا، و عدم تمايل براي سرمايه گذاري در امري نامطمئن به وي كمكي نكرد. امتناع دربار پرتغال از كمك به كلمب سبب شد كه وي به راه هاي ديگري متوسل شود. به اين ترتيب، در سال 1485 به رابيدا (9) در آندلس رفت تا با پادشاهان اسپانيا قرارداد ببندد. جديت كلمب و عطش ثروت، همراه با نياز مبرم شبه جزيره ي ايبري به طلا و ادويه جات، توافق ميان كلمب و پادشاهان كاتوليك را ميسر كرد. پيشنهاد كلمب واضح و جذاب بود: اگر براي رسيدن به آسيا به دنبال مسيري كوتاه تر، ارزان تر و سريع تر از مسير آفريقا هستيد، بايد مستقيم در جهت غرب به سمت كاتاي و سيپانگو ( چين و ژاپن ) حركت كنيد تا از آنجا به هندوستان برسيد. نظريه هاي كيهان شناختي كلمب بر مبناي دو فرضيه استوار بودند كه يكي صحيح بود و ديگري غلط. فرض صحيح كه مورد پذيرش واقع شد، به كروي بودن زمين ارتباط داشت. فرض غلط نيز بر مبناي برآوردهاي اعداد كوچك تر براي محيط دايره ي استوا با استفاده از محاسبات توسكانلي (10) و احمد فرغاني (11) استوار بود. (12) كلمب مي پنداشت كه محيط دايره ي استوا حدود 30000 كيلومتر ( حدود 10000 كيلومتر كمتر از اندازه ي واقعي ) است. از نظر او مسير ورود به شرق، سرشار از جزاير پراكنده اي بود كه مجمع الجزاير آزورس نمونه اي از آنها محسوب مي شد. بنابراين دستيابي به كارائيب نه تنها او را متعجب نكرد و بلكه از نظر وي گواه اين موضوع بود كه در مسير درستي گام برمي دارد.
كلمب منجم خوبي نبود، اما دريانوردي قهار بود و همان طور كه فرانك مويا پونس (13) اشاره مي كند، فكر مي كرد كه با انحصار اين مسير و كنترل مراكز توليد آسيا مي تواند در تجارت ادويه با ونيزي ها، فلورانسي ها، جنوايي ها و پرتغالي ها رقابت كند و منافع بيشتري را به دست آورد. (14) كلمب در سال 1485 پرتغال را ترك كرد و از زماني كه از پالوس دِلا فرونترا (15) عبور كرد، هفت سال طول كشيد تا بتواند روياي خويش براي دريانوردي به سمت غرب در جست و جوي هندوستان را محقق سازد. در سال 1486، زماني كه پادشاهان كاتوليك او را در آلكالا دِاِنارس (16) ملاقات كردند، شيفته ي استدلال او شدند و علي رغم مخالفت برخي از متخصصان، پادشاهان كاتوليك، به ويژه ايزابل، طرح او را « خريدند » و مقرر كردند كه سفر او پس از بازپس گيري گرانادا آغاز شود. بدون شك، با توجه به قطعي نبودن اين قول و قرار، كلمب طرح خويش را با پادشاهان فرانسه و انگلستان نيز در ميان گذاشت، اما با موفقيت چنداني رو به رو نشد. درنهايت و پس از مذاكرات طولاني، معاهدات سانتافه (17) و منشور امتيازات گرانادا (18) در آوريل 1492 به امضا رسيد؛ براساس اين توافقات كلمب به عنوان ناخداي كبير درياها و اقيانوس ها و همچنين وزيرمختار و حاكم كل جزاير و زمين هايي كه كشف مي كرد، به رسميت شناخته مي شد، البته اين عنوان مادام العمر بود و به وراث وي نيز تعلق مي گرفت. علاوه بر اين مزايا، كلمب 10 درصد منافع حاصل از اين كار را نيز دريافت مي كرد. بيشتر مورخان از خود مي پرسند كه پادشاهان كاتوليك چگونه به امضاي چنين قرارداد جسورانه اي تن در دادند، آن هم در شرايطي كه به دنبال تقويت قدرت خويش در برابر امتيازات متعلق به اشراف بودند. براي اين سؤال دو پاسخ وجود دارد، يا ادعاهاي كلمب را باور نداشتند كه در اين صورت اين همه سرمايه گذاري آنها بيهوده بود، و يا اينكه فكر نمي كردند كلمب بتواند به ادعاهاي خويش جامه ي عمل بپوشاند. با توجه به شخصيت ماكياولي گونه ي شاه فرناندو احتمال درست بودن پاسخ دوم بيشتر است. به لطف اين توافق، پادشاهان كاتوليك و كلمب، شاهكار خويش را با هزينه ي دو ميليون ماراوِدي (19) آغاز كردند. يك وام نيم ميليوني اين امكان را براي كلمب فراهم كرد تا بتواند سهم خويش را پرداخت كند. بنابراين مورخاني كه معتقدند ملكه ايزابل جواهرات خويش را براي تأمين بودجه ي سفر كلمب گرو گذاشت، در اشتباهند. پادشاهان كاتوليك نيز بيش از يك ميليون ماراوِدي از سانتا اِرمانداد (20) وام گرفتند. در آن زمان، رئيس سانتا اِرمانداد، لوئيس دِ سانتانخل (21)، يك درباري با اصالت يهودي بود. همچنين ويسنت يانز پينزون (22) و مارتين آلونسو پينزون ( دو برادر ) كه در اوئلبا (23)‌سكونت داشتند، در اين طرح سرمايه گذاري كردند و فرماندهي دو فرزند از سه كاراول آغازين سفر كلمب به آنها واگذار شد.

2- اولين سفر به دنياي جديد

پس از تلاش هاي بسيار براي آماده سازي اسباب سفر، كلمب و مردانش در سوم آگوست 1492 از بندر پالوس (24) بادبان برافراشتند. بدين ترتيب، دو كاراول به نام هاي لاپينتا (25) و لانيني يا (26) و يك كشتي به نام سانتا ماريا (27) ( متعلق به خوآن دلا كوسا ) (28)، به سمت جزاير قناري حركت كردند و ششم آگوست به آنجا رسيدند. يك ماه بعد نيز به سوي ناشناخته ها لنگر كشيدند. اولين سفر كلمب در دوازدهم اكتبر 1492 به نقطه ي اوج خويش رسيد، در اين روز كلمب پس از 36 روز دريانوردي، نامطمئن از رسيدن به مقصد و در آستانه ي شورش مردانش به دليل اين سردرگمي، به مكاني در جزاير باهاماس رسيد كه بوميان آن را گوآناآني مي ناميدند و امروزه سان سالوادور نام گرفته است. به هر حال هنوز با قطعيت نمي توان گفت كه اين جزيره در كجا قرار گرفته بود، با اين حال حدس هاي فراواني وجود دارد مبني بر اينكه شايد يكي از جزاير لوكاياس (29) بوده باشد كه انگليسي ها آن را واتلينگ (30) مي نامند. پس از به تصرف درآوردن اين جزيره تحت لواي پادشاهان كاتوليك، كلمب به كاوش در منطقه ادامه داد و دو هفته بعد در شمال كوبا، در مكاني به نام خوآنا (31) لنگر انداخت. كلمب و مردانش بيش از يك ماه به كاوش در سواحل و نواحي داخلي خوآنا پرداختند. كلمب مي پنداشت كه به جزيره اي در نزديكي سواحل آسيا دست پيدا كرده است و با ديدن كوبا تصور كرد كه اين منطقه بخشي از سواحل چين است و هندوستان در تيررس او قرار دارد. از همين جا بود كه سرخپوستان ساكن در اين مناطق به زبان اسپانيايي « Indios » به معناي تحت اللفظي هندي ها (32) ناميده شدند، نامي كه تا امروز هم تداوم داشته است و حتي جسورترين حاميان حقوق بوميان نيز آن را زير سؤال نبرده اند. كلمب در پنجم دسامبر به هائيتي رسيد و آن را لااسپانيولا (33) نام نهاد، جايي كه در بخش سانتودومينگوي كنوني (34)، همراه با كوبا به يكي از محل هاي كليدي حضور اسپانيايي ها در كارائيب مبدل شد. در اينجا بود كه با به گل نشستن يكي از كشتي ها بر روي صخره هاي ساحلي، تنها دو كشتي براي كلمب باقي ماند. پس از هفته ها كاوش در سواحل اين جزيره و گذراندن بيش از سه ماه در دنياي جديد، كلمب تصميم گرفت به اسپانيا بازگردد. او تصميم خويش را در شانزدهم ژانويه ي 1493 عملي كرد، در حالي كه 39 تن از مردانش را در قلعه ي لاناتيبيداد (35) در لااسپانيولا برجاي گذاشت.
در هنگام بازگشت، كلمب هيچ يك از شرايط مطرح شده در قرارداد را عملي نكرده بود، نه طلايي به دست آورده بود و نه ادويه اي، اما در عوض حامل خوش اقبال خبري انقلابي بود. نظريه ي او مبني بر اينكه در صورت دريانوردي در جهت غرب مي توان جهان را دور زد، درست از آب درآمده بود و گرچه به هندوستان يا چين يا ژاپن دست نيافته بود، به جايي رسيده بود كه پيش از اين هيچ اروپايي ديگري بر آن قدم نگذاشته بود. به هر حال، كلمب قانع شده بود كه مانعي در برابر مسير طلا و ادويه جات وجود دارد و او مي تواند با انتخاب مسير مناسب از اين مانع عبور كند و اين چيزي بود كه به هدف سفرهاي بعدي او مبدل شد. كلمب هنگام بازگشت به شبه جزيره ي ايبري به دليل توفان مجبور شد در ليسبون لنگر بيندازد و اين اتفاق سبب شد كه ژوان دوم از كشف وي اطلاع پيدا كند. او سپس به پالوس بازگشت، از آنجا به مقصد بارسلونا حركت كرد تا با پادشاهان كاتوليك در مورد دستاوردهايش به گفت و گو بنشيند. كلمب به عنوان شاهد مدعا، تعدادي سرخپوست، نمونه هايي از حيوانات، گياهان، ميوه ها، سنگ ها و موادمعدني را به آنها نشان داد. پادشاهان كاتوليك با اشتياق تمام، وجود سرزمين هايي در غرب اروپا و چشم اندازهاي اقتصادي و راهبردي حاصل از آنها را پذيرفتند و دستور دادند كه با هزينه ي خودشان و بي هيچ تعللي، دومين گروه اعزامي، مجهز به 17 كشتي، 1500 مرد ( و بدون حتي يك زن )، 13 روحاني و 20 اسب آماده ي حركت شوند.
به زودي مشكل مالكيت سرزمين هاي كشف شده مطرح شد. ژوان دوم ( پادشاه پرتغال ) ‌ادعاي سرزمين هاي جنوب مدار 28 درجه شمالي را كه از جنوب جزاير قناري عبور مي كرد، مطرح كرد؛ اين ادعاي او بر مبناي فتواي پاپي رُمانوس پنتيفكس در 1455 و قرارداد آلكاسواس - تولِدو كه در سال 1479 بين كاستيل و پرتغال منعقد شد، استوار بود. پادشاهان كاتوليك از حقوق خويش دفاع كردند، با اين حال كشف براي آنها دو مشكل به وجود آورده بود، يكي الحاق مناطق بومي نشين به پادشاهي كاستيل و ديگري حق تصرف در سرزمين هاي كشف شده. بالاخره پس از اين كشمكش ها، مناطق بومي نشين همانند جزاير قناري يا گرانادا املاك حاصل از ازدواج سلطنتي بين ايزابل و فرناندو ( پادشاهان كاتوليك ) محسوب مي شد، و بنابراين به دربار كاستيل واگذار شد. البته پيش از اينكه نتيجه ي كشمكش ها اينچنين به نفع پادشاهان كاتوليك تمام شود، آنان منافع خويش را بر سه اصل استوار كرده بودند: آماده سازي مقدمات سفر دوم كلمب، به طوري كه حضور آنها را در مناطق كشف شده تثبيت كند؛ مذاكره با ژوان دوم در مورد راه حلي قانع كننده براي دو طرف؛ و تلاش براي دريافت فتواي پاپي برابر با فتواي پرتغالي ها براي تقويت موضع خويش در مذاكره.
به عبارت ديگر، در سال 1492، رودريگو دِ بورخا (36) به كمك فرناندو و ايزابل، به عنوان پاپ آلكساندروي ششم منصوب شد. آلكساندروي ششم نيز فرناندو و ايزابل را به عنوان پادشاهان كاتوليك انتخاب كرد و در كشمكش آنها با پرتغال در مورد زمين هاي كشف شده از سوي كلمب، طرف آنها را گرفت. البته آلكساندروي ششم براي تقويت جايگاه خويش، فتواي مطلوب پادشاهان كاتوليك را صادر نكرد؛ بلكه چهار فتوا صادر كرد كه به عنوان فتواهاي الكساندري (37) شناخته شدند و جانبداري خويش را به نوعي در آنها گنجاند. وي اعلام كرد كه هدف اصلي استعمار بايد مسيحي كردن سرخپوستان، يا همان بي ايمان ها، باشد و امتيازات كاستيل در اين مورد برابر با امتيازات پرتغال بود. دو فتواي اول با نام اينتر كائتراي اول و دوم (38)، متعلق به سوم و چهارم ماه مي سال 1493 بودند، با اين حال فتواي دوم در اواخر ژوئن به تحرير درآمد. اولين فتوا، كه با عنوان فتواي اهدا (39) شناخته مي شد، مالكيت سرزمين هاي كشف شده يا در آستانه ي كشف را كه به هيچ يك از پادشاهان مسيحي تعلق نداشت، به دربار كاستيل مي بخشيد. فتواي دوم، با عنوان فتواي تقسيم (40)، اقيانوس را با خطي فرضي از قطب شمال به قطب جنوب به دو نيم تقسيم مي كرد، اين خط فرضي به صورت نصف النهاري در 100 مايلي غرب آزروس و كابو ورده نشان داده مي شد. سومين فتوا يا اكزيميه دوتيونيوس (41) در سوم مي، حقوقي مشابه با حقوق پرتغاليان را براي دربار كاستيل در مورد استعمار مناطق تحت تملك خويش در نظر مي گرفت. چهارمين و آخرين فتوا يا دودوم سيكيدن (42) در بيست و ششم سپتامبر، تحت عنوان هداياي بيشتر (43)، به كاستيل اجازه مي داد كه با دريانوردي در جهت غرب به آسيا يا به عبارتي هندوستان دست پيدا كند و هر آنچه را كه در سر راه خويش مي يابد، تحت تملك خويش درآورد. بنابراين دربار كاستيل با پوشش فاخر فتواهاي پاپي اين اختيار را به دست آورد كه در راستاي رسيدن به اهداف خويش دست قدرت هاي خارجي را از مناطق كشف شده كوتاه و قدرت سلطنت را در مشت اشراف كاستيلي تثبيت كند. به علاوه، اين فتواها مالكيت سرزمين هاي جديد و ثروت هاي حاصل از آنها را نه تنها براي پادشاهان كاتوليك و پادشاهان كاستيل بلكه براي وارثان آنها نيز تضمين مي كرد.
ژان دوم تعيين مرز فتواي دوم اينتر كائترا را نپذيرفت و مذاكره اي ديپلماتيك بين كاستيل و پرتغال ترتيب داد. وي طرحي كلي از يك مدار را به جاي نصف النهار مذكور پيشنهاد كرد؛ اين مدار كنترل سرزمين هاي جنوبي مثل آفريقا و بعدها هندوستان را به پرتغال واگذار مي كرد، در حالي كه كاستيل حق تسلط بر مناطق شمالي را داشت. كاستيل با اصرار بر رسم نصف النهار در 250 يا 350 مايلي در غرب كابو ورده اين پيشنهاد را رد كرد. بالاخره قرارداد توردسي ياس (44) در هفتم ژوئن 1494، خطي واقع در 370 مايلي غرب كابو ورده را به رسميت شناخت. به موجب اين قرارداد استعمار برزيل به پرتغالي ها واگذار شد، البته برخي از مؤلفان هم چون مانوئل لوسنا سالمورال (45) معتقدند كه برزيل قبل از اين قرارداد هم در دست پرتغالي ها بود. (46)

3- ساير سفرهاي كلمب

سفر دوم كلمب داراي سه هدف مشخص بود: كمك به اسپانيايي هاي قلعه لاناتيبيداد، ادامه ي اكتشافات تا رسيدن به قلمرو خاقان چين، و استعمار جزاير كشف شده. كلمب در بيست و پنجم سپتامبر سال 1493 از كاديس بادبان برافراشت و پس از توقفي كوتاه در جزاير قناري، طي سه هفته به كارائيب رسيد؛ او با اين كار ركورد مهمي را بر جاي گذاشت، چرا كه اين مسير تا مدت ها سريع ترين و ايمن ترين مسير براي عبور از آتلانتيك محسوب مي شد. كلمب در مدت يك ماه جزاير آنتيل كوچك (47) را كاوش كرد و به جزاير متعددي از جمله پوئرتوريكو قدم گذاشت. تا اوايل دسامبر نيز لااسپانيولا را كاملاً دور زد. كلمب قصد داشت يك مركز توليدي مطابق با الگوي پرتغالي احداث كند و از آن به عنوان مركزي براي بهره برداري از سرزمين هاي جديد استفاده كند. طبق معاهدات، ناخدا كلمب و پادشاهان كاتوليك مالكان اين مركز توليدي محسوب مي شدند و سود حاصل از آن به آنها تعلق داشت. شكي نيست كه اين الگوي پرتغالي كلمب با الگوي مورد استفاده ي كاستيلي ها در زمان بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از مسلمانان يا تسخير جزاير قناري تناقض داشت. اين موضوع سبب ايجاد كشمكش هاي مهمي بين كلمب و مردانش شد، چرا كه از طرفي كلمب شخصيت انعطاف پذيري نداشت و از طرف ديگر وي در ميان كاستيلي ها خارجي محسوب مي شد. علاوه بر اين، با توجه به كمبود طلا، برده و زمين، مشكلات اين مستعمره هاي جديد در حال افزايش بود.
از آنجا كه هيچ يك از ساكنان لاناتيبيداد زنده نماندند، كلمب لاايزابلا (48)را به عنوان اولين سكونتگاه اسپانيايي ها در آمريكا بنيان نهاد، با اين حال به زودي مشكلات ناشي از سازگاري با محيط جديد پديدار شدند. گروه هاي اعزامي به آب و هوا و موادغذايي كارائيب عادت نداشتند، پس به دليل كمبود موادغذايي و داروهاي اروپايي، مرگ و مير در ميان آنها به وفور ديده مي شد. اين اتفاقات بر عملكرد افراد تأثيري منفي داشت، هرچه تعداد مستعمره نشين ها كاهش مي يافت، وظايف محول شده به افراد زنده سخت تر و خسته كننده تر مي شد. الگوي پرتغالي مستلزم انضباطي بسيار سخت بود كه اعضاي گروه اعزامي اسپانيا را كه دور از شرايط اجتماعي خويش بودند آزرده مي ساخت. اين آزردگي سرانجام به شورشي تبديل شد كه كلمب با دار زدن يكي از سردسته ها، آن را به شدت سركوب كرد. بين سال هاي 1494 و 1495 كلمب با تصور اينكه با دادن برده هاي سرخپوست به مردان خويش مي تواند از شر دستمزد آنان خلاصي پيدا كند، سه حمله ي نظامي به داخل جزيره ترتيب داد تا بتواند سرخپوستان را مطيع خويش كند. اين نبردها، تأثيري نامطلوب بر آينده ي لاايزابلا داشت، چرا كه سرخپوستان تحت آزار كلمب به كوه ها پناه بردند و از تأمين غذاي تازه براي اروپاييان سرباز زدند.
در آوريل 1494، كلمب به سمت كوبا و جامائيكا حركت كرد و اين نواحي را سانتياگو (49) ناميد تا بتواند تشخيص دهد كه به چه قسمتي از آسيا دست پيدا كرده است؛ او تصور مي كرد كه كوبا بخشي از كاتاي است. برخي از اطلاعات نه چندان مستند حاكي از آنند كه شايد كلمب در سفر دوم خويش توانست به آمريكاي جنوبي قدم بگذارد، به اين صورت كه فقط به سواحل كارائيبي ونزوئلا دست پيدا كرد و سپس به لااسپانيولا بازگشت و كل سال 1495 را در آنجا گذراند. كلمب در مارس 1496 لااسپانيولا را ترك كرد و زمام امور را به برادرش بارتولومه (50) سپرد، درست در شرايطي كه كشمكشي جديد برپا شده بود، آن هم به اين دليل كه مردانش، سرخورده با آينده اي نامعلوم، گرسنه و بيمار در اين قاره گير افتاده بودند.
در بازگشت به اسپانيا، كلمب پادشاهان كاتوليك را از كشف كوبا و جامائيكا مطلع كرد و در مورد كشمكش هاي موجود در اداره ي اسپانيولا كه روز به روز نيز بيشتر مي شدند، با آنها گفت و گو كرد. برخلاف سفر اول، اشتياق دربار كم شده بود و امور به سادگي پيش نمي رفت. با اين حال از آنجا كه ملكه ايزابل نسبت به مسائل مذهبي حساس بود، كلمب توانست با استفاده از اين ابزار، پادشاهان را قانع كند كه به كار خويش ادامه دهد. در واقع كلمب پادشاهان كاتوليك را قانع كرد كه در صورت ادامه ي كار مي توان سرخپوستان بي شماري را مسيحي كرد و خدمت بزرگي به كليسا ارائه داد. در اسپانيا كمبود سرمايه ي شديدي وجود داشت. اين شرايط به دليل جنگ هاي ايتاليا وخيم تر نيز شده بود، به طوري كه براي جبران بازدهي اندك لااسپانيولا تجهيز گروه اعزامي جديد با استفاده از دهقانان و معدنچيان، آن هم با تعدادي كمتر از نيمي از گروه قبلي و با دو سال تأخير صورت گرفت. كلمب در سي مي 1498، از سانلوكار دِ بارامدا (51) براي سومين بار به سمت آمريكا حركت كرد و در اين سفر در مسيرهاي جنوبي تر از دو سفر قبلي به دريانوردي پرداخت. وي در پانزدهم آگوست به دهانه ي اورينوكو ( 52)‌رسيد، پس از كاوش در سواحل ونزوئلا و كشف جزيره ي مارگاريتا (53) و ساير مراكز مرواريد به سمت لااسپانيولا حركت كرد، و در سي آگوست در آبادي احداث شده توسط برادرش بارتولومه لنگر انداخت. اين گردش كلمب را متوجه اين موضوع كرد كه در آسيا نيست، چرا كه مقدار آب شيريني كه اورينوكو به خود جذب مي كرد، حاكي از وجود قاره اي وسيع بود كه اروپاييان از آن چيزي نمي دانستند؛ ظاهر سرخپوستان و اقليم مناطق كشف شده، اين ايده را تقويت كردند؛ با اين حال كلمب همچنان فكر مي كرد كه به هدف اصلي خود بسيار نزديك است.
به علت بي خبري طولاني مدت مستعمره نشينان از كلمب، شرايط حاكم بر مناطق كشف شده پيچيده تر شده بود. به عبارت ديگر، احتمال اينكه ناخدا اين مناطق را براي هميشه ترك كرده باشد، سبب شورش تعدادي از مستعمره نشينان عليه برادرانش بارتولومه و ديه گو (54) كه در سانتودومينگو استقرار داشت، شده بود. شورشيان به سردستگي فرانسيسكو رولدان (55)، كلمب را به اداره ي نادرست امور و رها كردن افراد در شرايط بغرنج محكوم مي كردند. پيروزي اين شورش عواقب بدي را براي كلمب به دنبال داشت، چرا كه اثبات ناتواني او در مديريت امور مستعمرات جديد در نزد پادشاهان، موجبات جايگزيني او با فرد ديگري را فراهم آورد. بدين ترتيب فرانسيسكو دِ بوباديا (56)، فرمانده ي راسته ي كالاتراوا (57) به عنوان « قاضي مستنطق » به جاي كلمب نشست. ورود بوباديا به سانتياگو در آگوست 1500 آغازگر دوران جديدي بود، او شروع به بررسي اعمال كلمب و برادرانش ( بارتولومه و ديه گو ) كرد و بعدها آنها را بازداشت كرد و به بند كشيد و بالاخره به شبه جزيره برگرداند. از سوي ديگر، بوباديا كار كلمب در زمينه ي تقسيم اراضي و سرخپوستان در ميان اروپايي ها را، براساس زمين داري كاستيلي كه در دوران بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري رواج پيدا كرده بود، ادامه داد.
پس از حل و فصل مناقشات در شبه جزيره، ناخدا ( تنها منصب كلمب كه از دست نرفته بود )، توانست حقوق اقتصادي ( و نه سياسي ) خويش را بازيابد. كلمب، و همين طور فرزندانش، هرگز از شرايط به وجود آمده راضي نبودند، به طوري كه كلمب تا پايان عمر، نارضايتي خويش را از اين موضوع ابراز مي كرد. « دادخواهي هاي كلمب » (58) عنواني كه به اين ابراز نارضايتي داده بودند، در واقع دفاع از حقوقي بود كه براساس معاهدات سانتافه، حقوق مشروع كلمب تلقي مي شد. كلمب در 51 سالگي چهارمين و آخرين سفر خويش را آغاز كرد؛ هدف از اين سفر كه دربار از آن حمايت مي كرد، دستيابي به آسيا بود؛ ورود واسكو دوگاما به هندوستان نيز محرك آن محسوب مي شد. در جريان اين سفر، كلمب از برخي جزاير آشنا مانند شمال جامائيكا و جنوب كوبا عبور كرد، اما اجازه ي ورود به لااسپانيولا را نداشت. او از آنجا به سمت غرب حركت كرد، چرا كه آن را مسير آسيا مي پنداشت، با اين حال در آگوست 1502 در هندوراس توقف كرد. سپس به سمت جنوب حركت كرد و به سواحل نيكاراگوئه، كستاريكا و پاناما دست يافت. بيش از نه ما را در پاناما كه نام آن را وراگوآ (59) نهاده بود،‌ سپري كرد. سپس به دليل وضعيت نامناسب كشتي هايش به جامائيكا پناهنده شد و در آنجا از لااسپانيولا تقاضاي كمك كرد. اين كمك يك سال در راه بود تا به كلمب تنها و مبتلا به ‌آرتروز برسد. بالاخره در اواخر سال 1504 كلمب مصمم شد كه به اسپانيا بازگردد. در بيست و ششم نوامبر همان سال ملكه ايزابل، تنها حامي او درگذشت. كلمب يك سال و نيم بعد از آخرين سفرش و پس از گفت و گو با شاه فرناندو، در بيستم مي 1506 درگذشت.

4- گام هاي اوليه ي اروپاييان در تي يرا فيرمه (60) و آمريكاي مركزي

دربارهاي اروپا، سفرهاي كلمب را با دقت پيگيري مي كردند. آنها مي خواستند با كلمب رقابت كرده و مسير او را در جست و جوي آسيا دنبال كنند، چرا كه مجاب شده بودند كلمب به علت برخورد با مانعي عظيم نتوانسته به هندوستان برسد. در سال 1496، جوواني كبوتو (61)‌دريانوردي ونيزي كه به نام جان كابوت (62) نيز شناخته مي شد، تحت لواي پادشاهي انگلستان، تصميم گرفت در مسير شمالي تري حركت كند و سال بعد توانست ترانُوا را كشف كند. در ادامه، هنري هفتم (63) ( پادشاه انگلستان و لرد ايرلند ) تصميم گرفت گروه اعزامي جديدي را تأمين كند، اما اين كار او با شكست مواجه شد. پرتغالي ها نيز مي خواستند اين مسير را امتحان كنند و در سال هاي 1500 و 1501 گروه هاي خويش را تحت فرماندهي برادران كورته رئال (64) براي كاوش ترانُوا و جنوب گرينلند اعزام كردند، اما يخ هاي قطبي از ادامه ي كاوش آنها جلوگيري كردند.
از سوي ديگر، فرايند اكتشاف در اسپانيا متوقف نشده بود. پادشاهان كاتوليك تصميم گرفته بودند آنچه را كه در مفاد معاهدات سانتافه مقرر شده بود، ملغي كنند و به همين دليل در سال 1499 اجازه ي خروج گروه هاي بسياري را براي تكميل مأموريت كلمب، به ويژه گشودن راه هندوستان، صادر كردند. بين سال هاي 1499 و 1502 گروه هاي زيادي به منظور « كشف و تجارت » از شبه جزيره، بادبان برافراشتند تا در ونزوئلا به دنبال مسيري بگردند كه كلمب نتوانسته بود آن را بيابد؛ اين گروه ها همچنين به بهره برداري و تجارت با آنچه در مسير خويش مي يافتند ( مثل چوب، زمرد، طلا و مرواريد )، نيز مي پرداختند. با اين حال در اين موقعيت ماجراجويان اسپانيايي با مقاومت شديد بوميان ساكن در مناطق شمالي آمريكاي جنوبي مواجه شدند؛ اين بوميان نسبت به بوميان كارائيب جنگجوتر به نظر مي رسيدند. بنابر آنچه از مفاد قرارداد كلمب رواج يافته بود، هر گروه اعزامي بايد معاهده اي را امضا مي كرد. طبق اين معاهده، تأمين مالي گروه اعزامي بر عهده ي كسي بود كه آن را به سرانجام مي رساند و اين شخص همچنين متعهد مي شد كه خمس سلطنتي (65)، 20 درصد آنچه را كه به دست آورده بود، به دربار سلطنت بپردازد. شايان ذكر است كه اين قبيل معاهدات سرزمين هاي پرتغالي و مناطق كشف شده از سوي كلمب را شامل نمي شدند. از سوي ديگر، به علت هزينه ي زياد تجهيز يك گروه اعزامي، فرماندهان آنها بايد به دنبال يك شريك سرمايه گذار - عموماً يك بازرگان - مي گشتند و با او در مورد تقسيم عوايد احتمالي به توافق مي رسيدند. همين گروه هاي اعزامي بودند كه به شناخت جهانيان از دنياي جديد كمك شاياني كردند.
آلونسو دِ اُخدا (66) و خوآن دلا كوسا كه با كلمب در لااسپانيولا حضور داشتند و تجاربي را نيز در كارائيب كسب كرده بودند، اولين گروه اعزامي را سازماندهي كردند كه جغرافي دان فلورانسي آمريگو وسپوچي (67) نيز در آن شركت داشت. بين مي 1499 و مي 1500 اين گروه ساحل ونزوئلا را از دهانه ي اورينكو تا خليج ماراكائيبو (68 ) تجسس كرد و با اين حال با مقاومت شديد سرخپوستان مواجه شد و اين مقاومت نتايج اقتصادي بدي را براي گروه به همراه آورد. وسپوچي، با ديدن بومياني كه در خانه هاي روي آب (69) زندگي مي كردند، اين سرزمين را ونيز كوچك يا ونزوئلا ناميد. اندكي بعد، وسپوچي به آمريكا بازگشت، اما اين بار تحت لواي شاه پرتغال؛ وي تمامي ساحل برزيل را زير پا گذاشت، به طوري كه برخي معتقدند شايد به ريو دلا پلاتا (70) نيز دست يافته باشد. پس از اين سفرهاي اكتشافي، وسپوچي در نامه ي خويش به دوستش پي ير دِ سولدريني (71)‌در سال 1504 به خود افتخار كرد كه چهارمين بخش جهان (72)‌(‌ بخشي متمايز از اروپا، آسيا و آفريقا ) كه بطليموس از آن سخن مي گفت را كشف كرده است. كشيش آلماني مارتين والدسيمولر (73)‌كه در انتشارات جغرافياي بطليموس (74) كار مي كرد، اين كشف وسپوچي را علني كرد و براي بزرگداشت او نام اين قاره را آمريكا نهاد. شايان ذكر است كه به منظور دستيابي به واژه ي آمريكا، والدسيمولر معادل لاتين نام آمريگو يعني آمريكوس (75)‌را با اين استدلال كه نام سه قاره ي پيشين ( اروپا، آسيا و آفريقا ) از نام زنان وام گرفته شده اند، به صورت مؤنث ( آمريكا ) به كار برد. پس از اين ماجرا اطلاق نام آمريكا به دنياي جديد، چهارمين بخش جهان كه اروپاييان آن را كشف كردند، به سرعت محبوب شد، به طوري كه در سال 1507 شش نسخه از كتاب هشت جلدي بطليموس تهيه شد.
نكته اي كه ذكر آن در اينجا خالي از لطف نيست، اين است كه در آثار انديشمندان مسلمان نيز به وجود اين سرزمين شگرف اشاره شده است براي مثال ابوريحان بيروني در آثار خويش « تحقيق ماللهند » و « تحديد نهايات الاماكن » به شرح اين موضوع پرداخته است. به اعتقاد وي در ربع شمالي ديگر يا در نيم كره ي جنوبي زمين يعني در نقطه ي مقابل مقاطر ربع شمالي كه تنها مكان معمور و مسكون آن زمان تلقي مي شد، خشكي ديگري وجود دارد. بيروني به اين نكته اشاره مي كند كه دو ربع ديگر كره ي زمين را آب درياها فراگرفته اند و همين درياها مانع ارتباط دو خشكي با يكديگر شده اند. (76) يكي ديگر از منجمان ايراني به نام احمد سنجري يا سيستاني نيز به پيروي از ابوريحان بر وجود اين خشكي صحه گذاشته و آن را به قاره ي اروپا متصل دانست.
در ادامه مسير گروه اعزامي قبلي، پرآلونسو نيني يو (77)، فرمانده ي كشتي كلمب و كريستوبال گرا (78) درصدد كشف مناطق جديد برآمدند؛ اما در جزيره ي مارگاريتا متوقف شدند و به دادوستد مرواريد پرداختند و آنرا به صنعتي پررونق مبدل كردند. آنها مرواريدهايي را كه سرخپوستان در طول قرن ها جمع كرده بودند، با خود به اروپا بردند. ويسنت يانز پينزون، همسفر قبلي كلمب و ديه گو دِ لِپه (79) گروه اعزامي ديگري را ترتيب دادند. پينزون مسيرهاي جنوبي تر از مسيرهاي دريانوردان قبلي را انتخاب كرد و در اوايل سال 1500 آمازون را كشف كرد و آن را ريوگرانده (80) ناميد. در هنگام بازگشت نيز به كاوش در سواحل شمال شرقي برزيل و گويان پرداخت. رودريگو دِ باستيداس (81) نيز مسير مشابه كلمب و اُخدا را در پيش گرفت و به خور كارتاخنا (82) در كلمبياي كنوني رسيد. اين گروه هاي اعزامي، در كنار چهار سفر كلمب، نه تنها به شناخت بهتر كارائيب و سواحل تي يرا فيرمه كمك كردند، بلكه بر وجود قاره اي ناشناخته در مسير آسيا نيز صحه گذاشتند. در اين راستا، لااسپانيولا از طرف دربار به عنوان مركز فعاليت منطقه اي برگزيده شد. كشف ساحل برزيل توسط پينزون، تأثير چنداني نداشت، چرا كه تنها چند ماه زودتر از كشف « رسمي » دريانورد پرتغالي، پدرو آلوارز كابرال (83) روي داده بود. كابرال كه در مارس 1500، از ليسبون بادبان برافراشته بود، قصد داشت در سفري غيرعلني و با دنبال كردن مسير واسكو دوگاما به هندوستان برسد، اما از مسير منحرف شد و سر از برزيل درآورد. برخي از مورخان از خود مي پرسند، آيا اين واقعه بنابر گاهشماري رسمي پرتغال يك اتفاق بود يا اينكه برعكس حركتي در جهت « رسمي كردن » ‌كشف اين منطقه محسوب مي شد. خوآن دلا كوسا، با گرد آوردن داده هاي سفر خويش و هم عصرانش، در سال 1500 اولين نقشه را از آنچه تا آن موقع به نام آمريكا شناخته مي شد، كشيد؛ او ساحل آمريكاي شمالي را براساس يافته هاي كابوتو طراحي كرد و كوبا را به شكل يك جزيره نمايش داد. در اين نقشه كه مدت زمان زيادي در تجارتخانه (84) نگهداري مي شد، خط قرارداد توردسي ياس نيز مشخص بود كه سرزمين هاي شرق دماغه ي سان آگوستين (85) يا سان روكه (86) را متعلق به پرتغال مي دانست.

پي‌نوشت‌ها:

1. Galicia
2. Extramadura
3. Baleares
4. Consuelo Varela
5. Felipe Fernandez-Armesto
6. Centurione
7. Felipa Moniz de Perestrello
8. Porto Santo
9. Rabida
10. Toscanelli: رياضي دان، منجم و كيهان نگار ايتاليايي كه در سال هاي 1397 تا 1482 مي زيست.
11. Alfraganus: منجم ايراني قرن نهم ميلادي كه يكي از دهانه هاي كره ي ماه به نام اوست.
در يكي از يادداشت هاي كلمب كه در « كتابخانه ي كلمب » ‌نگهداري مي شود، به نقل از خود وي آمده است:
« در مسير دريايي ليسبون به گينه، خط سير ناويان و ملوانان را به دقت بررسي كردم و ارتفاع خورشيد را با قطب نما و ساير ابزار محاسبه ي طول و عرض جغرافيايي سنجيدم و به اين نتيجه رسيدم كه همه ي آنها با محاسبات الفرغاني يعني 3/2 56 ميل دريايي تطبيق مي كنند. » ( رك: شفا، 1384: ص 296).
12. شفا، 1384: ص 296؛ Parry,1964:p.142;Varela,1992:p.216
13. Frank Moya Pons
14. Moya Pons,1974:p.112
15. Palos de la Frontera
16. Alcala de Henares
17. Capitulaciones de Santa Fe
18. Carta de privilegios de Granada
19. Maravedies: نام يكي از واحدهاي شمارش ايبريايي ها بين قرون يازدهم تا نوزدهم ميلادي.
20. Santa Hermandad: گروهي نظامي كه به تعقيب جنايتكاران و متخلفان مي پرداختند. اين گروه در سال 1476 (‌ قرن پانزدهم ) تأسيس و در سال 1834 منحل شد.
21. Luis de Santangel
22. Vicente Yanez Pinzon
23. Huelva
24. Purto de Palos
25. La Pinta
26. La Nina
27. Santa Maria
28. Juan de la Cosa
29. Las Lucayas
30. Watling
31. juana
32. همان طور كه ذكر شد، بوميان آمريكا در زبان فارسي سرخپوست ناميده مي شوند.
33. La Espanola
34. Santo Domingo
35. La Natividad
36. Rodrigo de Borja
37. Bulas Alejandrinas
38. Inter Caetera I y II
39. Buka de Donacion
40. Bula de Particion
41. Eximie Devotionis
42. Dudum Siquidem
43. Apmliacion de la Donacion
44. Tratado de Tordesillas
45. Manuel Lucena Salmoral
46. Lucena,1986:p.89
47. Las Antillas Menores
48. La Isabela
49. Santiago
50. Bartolome
51. Sanlucar de Barrameda
52. Orinoco
53. Margarita
54. Diego
55. Francisco Roldan
56. Francisco de Bobadilla
57. Calatrava
58. Pleitos colombions
59. Veragua
60. Tierra Firme
61. Giovanni Caboto
62. John Cabot
63. Enrique VII
64. Corte Real
65. Quinto Real
66. Alonso de Ojeda
67. Amerigo Vespucci
68. Golfo de Maracaibo
69. Palafitos
70. Rio de la Plata
71. Pier de Solderini
72. La quarta parts
73. Martin Waldsemuller
74. Geografia de Ptolomeo
75. Americus
76. بيروني، 1363، ص. 155-170 و 432-428؛ بيروني، 1352: ص 16-35.
77. Peralonso Nino
78. Cristobal Guerra
79. Diego de Lepe
80. Rio Grande
81. Rodrigo de Bastidas
82. Bahia de Cartagena
83. Pedro Alvares Cabral
84. Casa de la Contratacion
85. Cabo de San Agustin
86. Cabo de San Roque

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول