نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

1- مقدمه

در سال 1522 و تنها سي سال بعد از آغاز فرايند تسخير آمريكا، اِرنان كورتس عملاً تسخير امپراتوري آزتك را به اتمام رسانده بود. طي اين سال ها مناظري كه پيش روي قدرت هاي اسپانيايي و تسخيركنندگان گسترده بود، دستخوش تغييرات بنياديني شده بود. ديگر كسي در اين مناطق به دنبال چين، ژاپن، هند و ثروت هايي كه اين كشورها در دل خود پنهان كرده بودند، مانند ادويه هايي كه روزي ناخدا كلمب آرزوي دستيابي به آنها را در سر مي پروراند، نبود. برعكس، طلاي كارائيب و به ويژه تي يرا فيرمه كه به نظر مي رسيد افسانه ي اِلدورادو از آنها نشأت گرفته باشد، به انگيزه ي اصلي تسخير قاره ي آمريكا مبدل شده بود. بنابراين در اين سي سال، شاهد فرايندي سرشار از وقايع گوناگون هستيم، وقايعي كه در تعيين روند و جهت حركت اين فرايند، هم در راستاي ثروت هاي بالقوه ي مناطق در آستانه ي تسخير ( مانند نيروي كار، مواد غذايي و فلزات گرانبها ) ‌و هم در راستاي جغرافيا و مقاومت سرخپوستان، بسيار مؤثر بودند. سابق بر اين، در تاريخ بشريت هيچ كس موفق به كشف چنين سرزمين وسيعي در مدت زماني چنين كوتاه نشده بود.
اقدامات عظيمي چون كنترل دره ي مركزي مكزيك و اشغال تنوچتيتلان، سرآغاز فرايند تسخير آمريكا به دست اسپانيايي ها تلقي مي شد؛‌ فرايندي كه تنها چند دهه به طول انجاميد و به لطف پيسارو، كورتس و ديگران در نيمه ي دوم قرن شانزدهم عملاً به پايان رسيد. بدين ترتيب، مي توان گفت تسخير آمريكا ابعاد زيادي داشت. يك بعد آن باشكوه بود، چرا كه به كار عظيم تسخيركنندگان اشاره داشت، مردان جنگجويي كه قادر بودند بر هر مانعي كه بر سر راه آنها قرار مي گرفت، غلبه كنند. بايد توجه داشت كه آمريكا مساحتي 80 برابر اسپانيا دارد و تمامي اين تصرفات تنها به دست 10000 نفر از اهالي شبه جزيره انجام گرفت. بعد ديگر آن نيز تراژدي بود، درامي مكرر و دائمي از مردم زير سلطه، سرخپوستان تحت استثمار، فرهنگ هاي نابود شده و فاجعه ي جمعيتي. به هر حال، نمي توان فرايند چندبعدي تسخير آمريكا را فقط به يكي از ابعاد مذكور نسبت داد. اين فرايند چيزي بيش از كشورگشايي ساده ي بشري است، چرا كه سرشار از روشني ها و تاريكي ها، عزت ها و لذت هايي است كه واقعيت دنياي جديد را به كلي دگرگون كردند.
از آن پس، امپراتوري اسپانيا در قاره ي آمريكا از مكزيك تا ريو دلا پلاتا و شيلي امتداد پيدا كرد و پرو و گراناداي جديد (1) را نيز در اختيار گرفت. در دوران اشغال، كارلوس اول بر اريكه ي سلطنت كاستيل تكيه داشت كه بنابر نظر مانوئل لوسنا مي توان گفت بخش اعظم اين دوران مقارن با سلطنت وي بود. (2) اگرچه در ابتدا سياست سلطنت بر تصرف مناطق سرخپوست نشين، استثمار بين المللي و سپس واگذاري سرزمين هاي به دست آمده به اربابان استوار بود، اين سياست موفقيت چنداني را به همراه نداشت؛ شاهد اين مدعا، نتايج به دست آمده از سوي آلماني هايي است كه در رأس حكومت ونزوئلا قرار داشتند. بنابراين كارلوس اول، پس از تاجگذاري، سياست خويش را به طور بنيادين تغيير داد، به ويژه پس از اينكه تسخير مكزيك و كشف جزاير ملوك به اتمام رسيد. به عبارت ديگر، او سياست خويش مبني بر استثمار بين المللي دنياي جديدي را كنار گذاشت و كنترل مستقيم سلطنت را به دست گرفت. بدين ترتيب او در سال 1524، شوراي سرخپوستان (3) ( يا همان شوراي سلطنتي و عالي سرخپوستان ) (4) را ايجاد كرد كه نهادي با مسئوليت اداره ي كليه ي امور مربوط به آمريكا بود.
با وجود موانع بزرگي كه به مرور بر سر راه تسخير اين سرزمين ها قرار گرفت، روند آن با سرعت سرسام آوري ادامه داشت. از ميان اين موانع مي توان به چندين مورد اشاره كرد: جوامع اوليه ي سرخپوستي كه در برخي موارد حول يك امپراتوري قدرتمند شكل گرفته بودند، در برابر سلطه ي اشغالگران از خود مقاومت نشان مي دادند؛ جغرافياي غني، رودخانه هاي بزرگ، جنگل هاي نفوذناپذير، كوه هاي مرتفع و گاهي پوشيده از برف هاي دائمي نفوذ نيروهاي اسپانيايي را دشوار مي كرد؛ فواصل زياد كه پيشروي اشغالگران در قاره ي آمريكا را به سفرهاي پايان ناپذير مبدل مي كرد، درست مثل سفر طولاني آلبار نوني يز كابسا دِ باكا (5) در سواحل خليج مكزيك؛ و آب و هواي متنوع و متغير آمريكا كه زندگي روزمره ي مستعمره نشيناني را كه قصد داشتند در اين سرزمين ها مستقر شوند، دشوار مي كرد.
اگر تسخير و كشف جزاير قناري آزمايشگاهي براي كشف و قلمروگستري در حوزه ي كارائيب به شمار مي آمد، مستعمره هاي آنتيل، به ويژه سانتودومينگو و كوبا و سپس تي يرا فيرمه بانك اسناد تسخير قاره ي آمريكا محسوب مي شدند. در همين مناطق بود كه اروپاييان به قلمرو جديد، اقليم جديد، مردم جديد با فرهنگ ها و زبان هاي مختلفشان و غذاهاي جديد و در مجموع با واقعيت جديدي به نام آمريكا كه با آنچه آنها تا آن زمان تجربه كرده بودند، متفاوت بود، خو گرفتند. در همين مناطق بود كه روش هاي كارآمد جنگي براي تسخير و تسلط بر اقوام بومي كشف شد. در همين مناطق بود كه نهادهاي جديد براي حكومت بر جامعه استعماري به وجود آمد. و بالاخره در همين مناطق بود كه مهاجمان ( كليدهاي تسخير آمريكا ) براي دستيابي به مقاصد خود را به آب و آتش زدند. اگر بخواهيم از موردي تأثيرگذار بر دورنماي اين دوره سخن بگوييم، بايد به جابه جايي بسيار افراد و سرعت پيشروي امور در اين دوره اشاره كنيم. به رغم فواصل زياد و عدم وجود وسايل ارتباطي، شخصيت هاي اصلي تسخير را مي بينيم كه دوشادوش شخصيت هاي فرعي ماجرا به سهولت بين سواحل اقيانوس اطلاس يا در سراسر قاره ي آمريكا جا به جا مي شوند و حتي در مواردي تمام طول زندگي خويش را به جا به جايي مي گذرانند، بنابراين آنچه كه ذكر آن خالي از لطف نيست، صحبت از همين تصرفات است.

2- چارچوب قانوني: جنگ و استثمار سرخپوستان

كشف آمريكا به صورت رسمي با معاهدات سانتافه بين پادشاهان كاتوليك و كلمب آغاز شد، اما تسخير آن بنيان واحد و مشخصي نداشت. اين تسخير در واقع بخشي از فرايند پيچيده اي بود كه طي آن سازوكارهاي متغيري اتخاذ شد و هريك از اين سازوكارها نيز به نوبه ي خود چالش هايي را به همراه داشت. براي درك بهتر اين فرايند لازم است بين قوانين ناشي از سفسطه ي پادشاهان بر سر وقايع و رفتار غيرقابل پيش بيني تسخيركنندگان تمايز قائل شد. بدين ترتيب، از يك طرف مي توان گفت تسخير آمريكا در اكثر موارد پديده اي همپا با حرص تسخيركنندگان بود و بسته به صعود و نزول عطش دستيابي به طلا و غارت سرخپوستان، پيش مي رفت يا عقب مي نشست. نبردهايي كه ابتدا در جزاير و سپس در سرزمين هاي داخل قاره ي آمريكا در جست و جوي بردگان سرخپوست و فلزات گرانبها روي داد، مسير پيشروي فرايند تسخير را به خوبي نشان مي دهد. با وجود اين، روش هاي اتخاذ شده در هريك از اين نبردها با يكديگر متفاوت بود. از طرف ديگر، ارتباط با بوميان كارائيب و رسوم همنوع خواري آنها اين ايده را در ميان تسخيركنندگان تقويت كرد كه در برابر جماعتي قرار دارند كه مي توانند آنها را از طريق جنگ، تحت سلطه و بردگي درآورند،‌ بدون اينكه از قوانين سلطنتي تخطي كرده باشند. بدون شك، اين ايده مورد تأييد همه نبود، به طوري كه منازعه بر سر شرايط قانوني سرخپوستان آغاز شد كه ورود اندك اما رو به رشد برده هاي سرخپوست به اسپانيا، آتش اين منازعه را شعله ورتر كرد. اگر سرخپوستان انسان هاي آزادي بودند، بنابر وصيت ملكه ايزابل در سال 1503 نمي شد آنها را به بردگي گرفت. اما سؤالاتي نيز در اين ميان پيش مي آمد؛ آيا امتناع سرخپوستان از مسيحي شدن راه سلطه را بر آنها باز مي كرد؟ آيا اين سرخپوستان انسان هاي آگاهي بودند يا اينكه برعكس شبيه خردسالاني بودند كه بزرگسالاني چون اسپانيايي ها بايد از آنها نگهداري مي كردند؟
پس از مدتي اين منازعه به شدت بالا گرفت و با توجه به وجود مواضع متضاد و مباحث متنوع، پادشاهان كاتوليك با حقوقدانان و متألهين مسيحي به شور نشستند. بيشتر آنان موافقت خود را درباره ي جنگ عليه سرخپوستان اعلام كردند و در پي آن، به بردگي كشاندن بوميان و به ويژه آدمخواراني كه در برابر اسپانيايي ها مقاومت مي كردند را بلامانع دانستند. دليل اصلي آنها براي توجيه اين اقدام، مفهوم قرون وسطايي جنگ مقدس عليه لامذهبان بود، در حالي كه در اين مورد ( ‌يعني مورد سرخپوستان ) ‌اين قانون در مورد جاهلان قاصر اعمال مي شد؛ زيرا سرخپوستان در دسته ي لامذهبان قرار نمي گرفتند و تنها جاهلاني بودند كه تاكنون در مورد مسيحيت چيزي نشنيده بودند. بدون شك، در اين ميان بودند افرادي كه برخلاف جريان آب شنا مي كردند و معتقد بودند كه اين سياست كلمب بود كه به شورش سرخپوستان انجاميد، اما پس از مشورت هاي بسيار، پادشاهان كاتوليك در سال 1500 اعلام كردند كه سرخپوستان به مثابه ي رعاياي آزاد هستند، با وجود اين مي توان كساني را كه شورش مي كنند، به اجبار تحت سلطه درآورد و بوميان كارائيب، به ويژه آدمخواران را نيز مي توان به بردگي گرفت. اين بيانيه هاي اصول گرايانه ي سلطنتي، نتوانست مانع از گسترش كار اجباري سرخپوستان شود، زيرا عطش مقامات و مستعمره نشينان براي دستيابي سريع به گنجينه هاي طلا مستلزم كار اجباري سرخپوستان بود، درست مانند آنچه كه در مورد تقسيمات دوره ي اُباندو در برابر لااسپانيولا اتفاق افتاد.
در سال 1511، شرايط در لااسپانيولا پيچيده تر شد و انعكاس اين نزاع در دربار و در اذهان عموم سايه افكند، تا اندازه اي كه تأثير آن تا اوايل قرن شانزدهم باقي بود. شكي نيست كه در آن زمان و در مقايسه با ساير مناطق جهان، اسپانيا تنها كشور اشغالگري بود كه توانايي ها و مشروعيت خويش را در استفاده از حقوق خود و تسلط بر ساير اقوام زير سؤال برد. اين بحث زماني پديدار شد كه پدر روحاني آنتونيو دِ مونته سينوس (6)،‌ دومينيكن ساكن سانتودومينگو، موعظه اي عليه سوءاستفاده هاي ملاكان و استثمار بوميان ايراد كرد. اين موعظه، بعدها اولين روشنگري انتقادي و روشنفكرانه عليه مشروعيت تسخير مناطق سرخپوست نشين به شمار آمد. در واقع، اين موعظه قدرتي را كه سرخپوستان را تحت سلطه خويش درمي آورد و جنگي را كه عليه آنان صورت مي گرفت، زير سؤال برد و انتقادي شديد بر حكومت استعماري وارد كرد. به همين دليل، با توجه به رواج استثمار سرخپوستان در آمريكا و در اقليت واقع شدن اين حركت انتقادي، مونته سينوس بيانيه هاي خويش را آغاز كرد و اعلام كرد كه اين كار او همانند فريادي در دل برهوت است. به علت بالا گرفتن شورش ها، مونته سينوس به شبه جزيره فرستاده شد و با توجه به اهميت موضوع، دربار تصميم گرفت كه اجلاسي را در سال 1512 در بورگوس برگزار كند تا دگر بار با متألهين و حقوقدانان به گفت و گو بنشيند. اين اجلاس اقدامي فوري و نظام مند براي حل و فصل قانوني مشكلات موجود بود و موضوع كار اجباري بوميان را جنگي عليه سلطنت قلمداد مي كرد.
يكي از نتايج اجلاس بورگوس اين بود كه كار اجباري سرخپوستان كاملاً عادلانه است و از طرفي تا وقتي كه به قلع و قمع جوامع بومي نينجامد و از مسيحي شدن آنها جلوگيري نكند، براي جامعه ي استعماري ضروري است. از طرفي براي اينكه اين نتيجه كاملاً منتظم باشد، مقرر شد كه تا حد امكان رفتاري مناسب و عاري از خشونت در مورد سرخپوستان اتخاذ شود. بنابراين اولين قانون كاري به منظور جلوگيري از استثمار تبعيض آلود بوميان صادر شد. براي تحقق اين قانون، مزايايي نيز براي سرخپوستان در نظر گرفته شد كه عبارت بود از روزهاي تعطيل ( همراه با دستمزد ) يا مزد بيشتر در ازاي انجام دادن كار مفيد، رفتار خوب، دريافت آموزش و مسيحي شدن. مفاد اين آيين نامه بعدها با فرامين اجلاس بايادوليد (7) در سال 1513 و اجلاس مادريد در سال 1516 كامل تر نيز شد. واضح است كه اين قوانين از سوءاستفاده و بدرفتاري با سرخپوستان جلوگيري نكرد، اما مانعي در برابر ملاكان ايجاد كرد و حدودي را كه دربار سلطنتي مقرر مي كرد، آشكار ساخت.
از سوي ديگر، ضرورت توجيه جنگ عليه بوميان موجب تهيه ي يك آيين نامه رفتاري (8) (‌ سندي درباري با مضامين اخلاقي - قانوني )‌شد كه اسپانيايي ها را از هر قيد و بندي در جنگ با بوميان آزاد مي كرد، آن هم در شرايطي كه بوميان مي دانستند اگر سلاح هايشان را به زمين نگذارند، چه چيزي انتظارشان را مي كشد. ماهيت اين سند بر مبناي اين پيش فرض قرار داشت كه تسخير مناطق سرخپوست نشين قانوني است و هم چنين بر اين نظريه استوار بود كه شورش بوميان در برابر اين تسخير در دو صورت اتفاق مي افتاد: يا از ايمان نادرست ناشي مي شد كه در اين صورت جنگ با آنها مشروع است، يا از ناآگاهي نشأت مي گرفت كه در اين صورت بايد حقوقي را كه اسپانيايي ها در اشغال زمين ها و مسيحي كردن بوميان دارند، براي آنان شرح داده شود. اين آيين نامه تنها زماني براي سرخپوستان قرائت مي شد كه بخواهند به اسپانيايي ها حمله كنند، چرا كه در اين صورت بايد برايشان روشن مي شد كه اگر مي خواهند به تقاضايشان توجه شود، بايد به چه كسي وفادار باشند. اين پيش فرض كه سرخپوستان بايد داوطلبانه سلطه ي اسپانيا را بپذيرند از بذل و بخشش هاي پاپ نشأت مي گرفت كه معتقد بود اسپانيايي ها حق دارند تا زماني كه سرخپوستان در برابر سلطه ي آنها مقاومت نشان مي دهند، آنها را در جنگي مقدس مطيع خود كنند و به بردگي بكشانند. در واقع، اين سند نتيجه گيري مي كرد كه تنها مقصر آنچه بر سر سرخپوستان مي آيد، خودشان هستند، نه اسپانيايي ها و هرگونه تفكري غير از اين، بايد از بنيان نابود شود.
حقوقدان معروف خوآن لوپز دِ پالاسيوس روبيوس (9)، عضو شوراي سلطنتي (10)، مسئول كتابت اين آيين نامه بود كه قرائت آن براي سرخپوستان اولين بار در سال 1513 و بنابر درخواست پدرارياس دابيلا صورت گرفت. آشكار است كه اين سند تحجرآميز و پدرسالارانه قادر به درك عينيت و ذهنيت سرخپوستان نبود، و بيشتر يك ابزار رسمي، آن هم بر مبناي قانوني و با كاربردي اندك بود تا سازوكاري مفيد براي تسخير، به ويژه اگر اين نكته هم اضافه شود كه در اكثر موارد شخصي كه بتواند اين متن را به زبان بوميان برگرداند، وجود نداشت و اين آيين نامه به زبان دربار كاستيل براي سرخپوستان قرائت مي شد و در نتيجه، كاملاً نامفهوم بود.
راه حل هاي اتخاذ شده در شبه جزيره در اين مورد صداهاي مخالف را خاموش نكرد، به ويژه دومينيكن هايي كه پدر بارتولومه دلاس كاساس نيز در ميان آنها به چشم مي خورد. بنابراين، كساني كه مخالف بدرفتاري با سرخپوستان بودند، به فرايند تسخير حمله كردند و آن را ناعادلانه و مخالف با ميسيون مسيحيت قلمداد كردند، مسئله اي كه به لحاظ نظري محور اصلي تسخير به شمار مي آمد. بدين ترتيب، منازعه بر سر « اختيارات منطقي » (11) دربار اسپانيا در خلال فرايند تسخير بيشتر شد و به شكل گيري دو دسته ي كاملاً متمايز و مخالف انجاميد. مخالفان اين اختيارات افرادي مثل پدر آنتونيو دِ كوردوبا (12)، بارتولومه دلاس كاساس، فرانسيسكو دِ بيتوريا (13)، دومينگو دِ سوتو (14) و فرناندو بازكز دِ منچاكا (15) و اكثراً جزو فرقه ي سالامانتين (16)‌بودند. در اين گروه، فرانسيسكو دِ بيتوريا به لطف پيشبرد نظريه اش در مورد حقوق بشر بسيار برجسته بود. گروه موافقان نيز حقوقدانان و متألهيني را دربرمي گرفت كه به نفع فرايند تسخير آمريكا در برابر گروه اول قد علم مي كردند. اين افراد عبارت بودند از خوآن خينس دِ سپولبدا (17)، خوآن لوپز دِ پالاسيوس روبيوس، خوآن دِ سولورزانو پرئيرا (18) و مارتين فرناندز دِ انسيسوي (19) جغرافيدان.
دِلاس كاساس گزارش مختصر من باب انهدام مناطق سرخپوست نشين (20) را به همراه دو نوشته ي ديگر كه وضعيت سرخپوستان را به طور مفصل شرح مي دادند، ارائه كرد. اين نوشته ها بعدها در اجلاس بايادوليد در سال 1542 براي شرح افسانه ي سياه بسيار مفيد واقع شدند. واكنش دربار، انتشار مصوبه اي به نام قوانين جديد (21) در بيستم نوامبر همان سال بود كه پيش از هر چيز واگذاري منصب ملاك ( به صورت موروثي ) را ممنوع اعلام كرد. اين كار اعتراضات زيادي را در مناطق سرخپوست نشين در پي داشت و كشمكش هاي شديدي را در پرو ايجاد كرد. همچنين اكتشافات جديد براي وزيرمختاران و حاكمان قدغن شد، اين افراد تنها در صورت كسب مجوز از عدالتخانه و تنها در صورت اضطرار مي توانستند به كشف بپردازند. اين حكم در سال 1549 بنابر درخواست شوراي سرخپوستان علني شد. در اين زمان كليه ي فعاليت هاي مربوط به كشف و تسخير به حالت تعليق درآمد. اين اقدام ثمره ي چنداني دربرنداشت، زيرا فرايند تسخير در نواحي اصلي به اتمام رسيده بود و مناطقي كه اشغال نشده بودند، اهميت چنداني نداشتند و يا به دليل كمبود ثروت و جمعيت، توجه زيادي را به خود جلب نمي كردند.
نقطه ي اوج اين منازعه بين دِلاس و كاساس و سپولبدا درباره ي ماهيت سرخپوستان و رده بندي انساني آنها بود كه در سال هاي 1551 و 1552 اتفاق افتاد. از نظر دِلاس كاساس، سرخپوستان توانايي تصميم گيري داشتند، در حالي كه سپولبدا عقيده داشت توانايي ذهني آنها اندك است و بنابراين « بردگان طبيعت » هستند و تنها مي توانند به كارهاي يدي بپردازند و به دليل حقارتشان بايد مورد حمايت اسپانيايي ها واقع شوند. به دور از اين مواضع افراطي، فرانسيسكو دِ بيتوريا، به شكلي نظام مند نظريه ي « اختيارات منطقي » را كه اسپانيا مي توانست در مناطق سرخپوست نشين داشته باشد، مطرح كرد، اختياراتي كه شامل اقدامات مثبت مي شد، نه منفي. به موجب اين اختيارات، اسپانيايي ها نه كاري با قدرت پاپ داشتند و نه با پادشاه، چرا كه هيچ يك از اين دو داراي حقي انحصاري در مناطق سرخپوست نشين نبودند؛ علاوه بر اين، اسپانيايي ها در مورد انكار قدرت پاپ از سوي سرخپوستان دخالتي نمي كردند، زيرا بهانه ي خوبي براي توجيه جنگ عليه سرخپوستان نبود. بنابراين، اسپانيايي ها نمي توانستند سرخپوستان را به گناه لامذهبي متهم كنند، چرا كه سرخپوستان از وجود مسيح خبر نداشتند و مجبور نبودند كه به موعظه هاي مذهب مسيحيت گوش فرا دهند. در مجموع مي توان گفت اين اختيارات تنها شامل قرائت موعظه ي انجيل در سرزمين هاي بدوي مي شد؛ زماني جنگ مقدس عليه سرخپوستان را جايز مي دانست كه آنها با آگاهي كامل از موازين دين مسيحيت، به انكار آن بپردازند؛ همچنين در صورتي كه اربابان قصد مي كردند سرخپوستان مسيحي شده را به بت پرستي برگرداند، وظيفه داشت از آنان دفاع كند.

3- تسخير

مانوئل لوسنا خاطرنشان مي كند كه پيش روي سريع فرايند تسخير بايد اساساً به دليل سازوكاري باشد كه « فرمول معجزه آساي معاهدات » ناميده مي شود، اين سازوكار كه محققان آن را ناچيز پنداشتند، داراي اين قابليت بود كه فرايند تسخير را به شاهكار محبوب اروپاييان مبدل كند، درست مثل آنچه در برزيل اتفاق افتاد. (22) در هر حال، معاهدات تسخير همانند معاهدات كشف، فردي را مسئول اعمال سلطه بر سرزمين هاي سرخپوستان شورشي مي كردند، سرزميني كه بعدها تحت تملك دربار درمي آمد. در كنار تسخيركنندگان تحت لواي سلطنت، منتصبان ديگري مثل وزيرمختارها و حاكمان نيز بودند كه قدرت هاي اصلي حاكم بر سرخپوستان محسوب مي شدند. مهم ترين نكته در اين معاهدات هزينه هايي بود كه بايد از طرف فرد ذي نفع پرداخت مي شد. به اين صورت كه بخش اعظم غنايم به دست آمده به فرد ذي نفع مي رسيد و 20 درصد اين غنايم يا همان « خمس سلطنتي » به دربار تعلق مي گرفت. در عوض، دربار سلطنت، به عنوان مالك بالقوه ي زمين ها، مدت زمان پرداخت سود و شرايط مرزبندي يا چگونگي احداث شهرها را تعيين مي كرد و به اعطاي امتيازات مختلفي مثل عناوين، مقام ها و حقوق تقسيم اراضي و مزارع مي پرداخت.
البته در اين شرايط، خزانه ي عمومي هيچ گاه به دليل تأمين بودجه ي تسخير پر باقي نمي ماند و عملاً به موارد خاص اختصاص مي يافت. فرماندهي كه مي خواست براي ماجراجويي به راه بيفتد، اغلب با كمبود سرمايه ي لازم براي حملات مواجه مي شد. يك فرمانده براي عزيمت بايد به خريد قايق ها، تسليحات و مهمات و ادوات جنگي، جمع آوري آذوقه و عضوگيري افراد جديد مي پرداخت، اموري كه به پول زيادي احتياج داشت. بنابراين فرماندهان به شركاي سرمايه گذار مانند ملاكان، كشيش ها، تاجران و حتي قدرت هاي استعماري متوسل مي شدند. اين اشخاص نيز در ازاي دريافت بخشي از عوايد تسخير، حاضر به سرمايه گذاري مي شدند. از سوي ديگر اعضاي گروه اعزامي، سلاح ها يا اسب هايشان را به حملات پيش رو اختصاص مي دادند و از سرمايه گذاري پول نقد خويش نيز دريغ نمي كردند، به طوري كه مقدمات لازم از مجموع كمك هاي افراد فراهم مي آمد. با توجه به هزينه بالاي سلاح ها و اسب ها ( دو منبع كمياب ) در مناطق سرخپوست نشين، ديده مي شد كه سهم اختصاص يافته به افرادي كه با اسب مبارزه مي كردند، بيشتر از سهم تفنگ داران و تيراندازان و سهم اينها نيز بيشتر از پياده نظام بود.
بدين ترتيب، توزيع غنايم جنگي با توجه به سهم نابرابر طرف هاي ذي نفع به امر بسيار پيچيده اي تبديل مي شد. در ابتدا، خمس سلطنتي جدا مي شد، سپس هزينه ها و تلفات گروه اعزامي محاسبه شده و باقي مانده به صورت نسبي بين سهامداران تقسيم مي شد. اين سيستم، توقعات و سرخوردگي هاي بسياري را به ويژه در ميان سطوح پايين نيروها مثل پياده ها و سربازان ايجاد مي كرد. اين افراد كمترين مقادير را دريافت مي كردند. براي مثال، در تسخير مكزيك بين 50 تا 60 پزو (23) به هر پياده و 100 پزو به هر سواره رسيد. براي اجتناب از دعوا، رايج بود كه فرماندهان بخشي از پول خويش را نيز تقسيم مي كردند و واضح است كه در اين مورد، افراد خطرناك تر و مستعد شورش، بيشتر سود مي بردند. بخش اعظمي از كشمكش بين تسخيركنندگان كه اغلب به درگيري هاي مسلحانه منجر مي شدند، از تقسيم غنايم تسخير از جمله زمين ها و مناصب مربوط ناشي مي شد.
طي فرايند تسخير به انگيزه هاي متعدد و مهمي براي مقامات و رؤساي درجه ي دوم گروه هاي اعزامي برمي خوريم، انگيزه هايي چون تقسيم سرخپوستان يا املاك زراعي و همچنين دستيابي به زمين كه ثمره ي مستقيم جنگ به شمار مي آمد. كار بوميان در املاك زراعي انگيزه ي اصلي اين اشغالگري ها بود، زيرا الگوي مطلوب يك ارباب فئودال كه بدون هيچ زحمتي همانند يك ارباب واقعي فعاليت مي كرد، روياي اصلي تسخيركنندگان را شكل مي داد. بعدها شكار رؤساي بومي مثل موتكوزوما (24) ( موكتزوما ) (25) در مكزيك يا آتائوآلپا (26) در پرو نيز به انگيزه هاي موجود اضافه شد، چرا كه تسخيركنندگان از اين طريق مي توانستند باج هاي كلاني را در قالب جواهرات و فلزات گرانبها از آن خويش كنند. اگر تسخير با موفقيت صورت مي گرفت، فرمانده ي گروه به حاكم آن منطقه مبدل مي شد. حاكم اقتدار كافي براي تقسيم اراضي بين مردان خويش را داشت و خدمات و دلاوري هاي اين مردان طي تسخير، معيار اصلي اين تقسيم بود. بدون شك، در برخي موارد چهره ي لجام گسيخته ي تسخير آشكار مي شد، آن هم در صورت وقوع اشغالگري هايي كه بدون هيچ مجوزي و تنها به دليل جاه طلبي هاي تسخيركنندگان انجام مي گرفت. اين اتفاق، در گروه هاي كشف و تجارت بسيار رايج بود، به ويژه از زماني كه برخي از فرماندهان مانند اِرنان كورتس، گونسالو خيمِنِس دِ كسادا (27) ( بنيانگذار بوگوتا در كلمبيا ) ‌و كريستوبال دِ اوليد شروع به شورش كردند.

1-3- تسخيركنندگان و مهاجمان

تسخيركنندگان و مهاجمان عناصر جدايي ناپذيري بودند كه بنيان فرايند تسخير را تشكيل مي دادند. بدون اين افراد، تسخير با شرايط ياد شده هم امكان پذير نبود. برخلاف كاشفان كه اكثر آنها ملوانان سرشناس، تاجران اقلام خاص و برخي از اشراف بودند، تسخيركنندگان به گروه هاي اجتماعي چندان مطلوبي تعلق نداشتند و غالب آنها سربازان نظامي بودند. در تسخير آمريكا كهنه كاربودن يكي از ارزشمندترين شايستگي ها براي ترقي در سطوح مهاجمان محسوب مي شد، زيرا بيشتر افرادي كه پا به مناطق سرخپوست نشين مي گذاشتند، دانش جنگي چنداني نداشتند. اكثر اعضاي تشكيل دهنده ي گروه هاي مهاجم، اهل آندلس، اكسترامادورا و كاستيل بودند، در واقع اين ايالت ها بيشترين مهاجران را راهي دنياي جديد كرده بودند. در دهه هاي آغازين تسخير، آندلسي ها و اكسترامادوري ها حدود نيمي از مهاجران مناطق سرخپوست نشين را تشكيل مي دادند، در حالي كه در نيمه ي دوم قرن شانزدهم تفوق با كاستيلي - لئوني ها بود.
به استثناي اسب سواران گروهان نظامي، اكثريت تسخيركنندگان را اشراف، فرزندان كوچك خانواده هاي اشرافي كه سهم الارث به آنها تعلق نمي گرفت، وكلا يا كارمندان فاقد آتيه ي شغلي تشكيل مي دادند ( البته در اين ميان، افراد متعلق به طبقات اجتماعي پايين تر بسيار زياد بودند ). اكثر اين افراد مي خواستند به عضويت گروه هاي تسخير درآيند تا شايد با ماجراجويي و خوش اقبالي بتوانند زندگي متفاوتي را براي خويش رقم بزنند. اگرچه همان طور كه ذكر شد، همه ي اين تسخيركنندگان تحت تأثير روياي ارباب شدن قرار داشتند و آرزو مي كردند كه به اشراف مبدل شوند، دربار همواره مراقب بود كه گرايش شديد به اشرافيت كه قدرت او را تهديد مي كرد، رواج پيدا نكند و بنابراين وقت خويش را صرف اعطاي القاب اشرافي نمي كرد تا ريشه ي اين مسير ارتقاي اجتماعي را از بنيان بركند. بنابراين واضح است كه درباريان علاقه اي به اعطاي عناوين اشراف به تسخيركنندگان از خود نشان نمي دادند و تنها عناويني كه در سراسر قرن شانزدهم اعطا شد، ماركزِ دل بايه دِ اوآكساكا (28) و ماركزِ دِ كاخاماركا (29) بود كه به ترتيب به اِرنان كورتس و فرانسيسكو پيسارو اختصاص يافت. اين موضع دربار با استقبال زياد اشراف كاستيل رو به رو شد، چرا كه از نظر آنها تسخيركنندگان، تازه به دوران رسيده ها و نوكيسه هايي ساده لوح بيش نبودند. به اين ترتيب، تنها سازوكار اصلي ارتقاي اجتماعي، ملاكي يا سوءاستفاده از مناصب بوروكراتيك موجود در حكومت استعماري بود. با وجود اين، نگاهي اجمالي به خاستگاه اجتماعي تسخيركنندگان نشان مي داد كه فقط تعداد اندكي از آنها قادر به پذيرفتن چنين مسئوليت هايي بودند. زيرا برخي از آنها حتي خواندن و نوشتن هم نمي دانستند.
فرمانده يا رئيس مهاجمان نمونه ي بارز يك فرد تسخيركننده به شمار مي آمد، به عنوان مثال مي توان به كورتس، پيسارو، آلبارادو يا بالديبيا (30) اشاره كرد. مأموريت اصلي اين فرماندهان هدايت نيروهاي خود با كمترين زخمي هاي ممكن و كسب غنايم بسيار بود. قدرت رهبري كه با معاهدات سلطنتي يا دستورهاي وزيرمختاران يا حاكمان تقويت مي شد، براي اداره ي چنين گروه هاي انساني پيچيده بسيار حياتي بود. به همين دليل، تسخيركنندگان همواره نگران حفظ اقتدار خود در ميان مردانشان بودند. اين ويژگي مشترك در فرايند تسخير سبب مي شد كه بخش اعظم موفقيت تسخيركنندگان ناشي از توافق بين مهاجمان باشد. بدين ترتيب، استبداد زيادي وجود نداشت و غالب تصميمات با مشورت روساي اصلي و افسران اتخاذ مي شد.
اما اين موضوع هميشگي نبود، براي مثال در مورد خودكامگي و تكروي لوپه دِ آگيره (31) كه رهبري يك گروه اعزامي در سال هاي 1560 و 1561 در جست و جوي اِلدورادو را برعهده داشت. زندگي او نمونه ي خوبي براي شرح جذابيت فلزات گرانبها در ميان تسخيركنندگان است، به همان صورت كه افسانه ي اِلدورادو يكي از نمونه هاي بسيار برجسته ي اين جذابيت است. از سوي ديگر، روند كاري آگيره امكان بررسي نقش سلسله مراتب و اقتدار در گسترش مرزها پس از اولين تسخير و تحليل مسئله ي ارتباطات دشوار با دربار سلطنت را فراهم مي كند. با توجه به سبك فرماندهي آگيره اغلب او را با القابي چون « ديوانه » و « مستبد » مي ناميدند. بعدها با توجه به نگرش او به دربار، با لقب « خائن » نيز شناخته شد. آگيره نزديك به بيست سال در پرو زندگي كرد. وي پس از تصويب قوانين جديد در سال 1542، در گروه گونسالو پيسارو (32)‌در جنگ هاي داخلي در قلمرو وزيرمختاري شركت كرد و در سركوب شورش هاي بوميان حضور فعال داشت. در سال 1559، وزيرمختار پرو، به پدرو دِ اورسوآ (33) دستور داد كه به جست و جوي اِلدورادو در سرزمين هاي قبيله اوماگوا (34) بپردازد. گروه اعزامي او با سه بيرگانتين (35) و قايق هاي متعدد در بيست و ششم سپتامبر 1560 راهي مسير رودخانه ي اوآياگا (36) شد. مديريت مستبد و جابرانه ي اورسوآ خصومت مردانش را برانگيخت و در ماه ژانويه، زماني كه به محل تلاقي اوآياگا با آمازون رسيد، آگيره شورشي را ترتيب داد و اورسوآ كشته شد. فرمانده فرناندو دِ گوسمن (37) به عنوان شاهزاده ي پرو، تي يرا فيرمه و شيلي اعلام شد، اما اندكي بعد، در بيست و دوم مي، همراه با اينس دِ آتيئنسا (38)، معشوقه ي اورسوآ به قتل رسيد. بنابراين، آگيره نام مردان اهل مارانيون (39) را براي نيروهايش برگزيد و خود را ژنرال ناميد. وي در جست و جوي ناموفق خويش به دنبال اِلدورادو مسيري را كه بيست سال قبل فرانسيسكو دِ اُريانا (40) تا دهانه ي رودخانه ي آمازون طي كرده بود، دنبال كرد. در واقع شكست هدف اصلي، آگيره را به سوي هدف ناممكن ديگري سوق داده بود كه چيزي نبود جز مواجهه با دربار اسپانيا به منظور دستيابي به وزيرمختاري پرو. آگيره به ونزوئلا رفت، در ژوئن جزيره ي مارگاريتا را غارت كرد و بعدها نامه ي معروف خويش به فيليپ دوم ( پادشاه اسپانيا ) ‌را نوشت كه در آن مشروعيت دربار براي اداره ي اين زمين ها را انكار كرد، زيرا حكومت هيچ خطري را در نواحي سرخپوست نشين به جان نخريده بود. او به پرو رفت، در حالي كه خودرايي و استبدادش به اوج خود رسيده بود و همين موضوع سبب شد كه بسياري از زيردستانش او را ترك كنند، البته در اين زمان دربار نيز اعلام كرده بود هركس را كه سلاحش را به زمين بگذارد، عفو مي كند. جنون او به حدي رسيد كه پسر خود را كشت. كشمكش موجود عليه وي نيز تا حدي اوج گرفت كه در بيست و دوم اكتبر در باركيسيمِتو (41) يكي از مردانش او را به قتل رساند.
مورد جالب توجه ديگر، آلبار نوني يز كابسا دِ باكا است. زندگي وي شخصيت تسخيركنندگان جايگاه و ميزان خطرپذيري آنان و هم چنين جا به جايي هاي بسيار آنها را نشان مي دهد. بسيار بودند تسخيركنندگاني كه ابتدا در آنتيل سكونت داشتند، سپس به مكزيك نقل مكان كردند و آخرين بار در پرو يا هر منطقه ي ديگر آمريكاي جنوبي سكونت گزيدند. كابسا دِ باكا در سال 1527 با گروهي كه فرماندهي آن بر عهده ي پانفيلو دِ ناربائز (42) بود، به سمت فلوريدا حركت كرد. اين گروه در دريا غرق شد و بيشتر اعضاي آن كشته شدند. اما كابسا دِ باكا يكي از معدود بازماندگان اين حادثه بود. او طي هشت سال، تمامي مناطق خليج مكزيك را پياده طي كرد و با فراز و نشيب هاي بسياري رو به رو شد كه بيشتر آنها در كتابش به نام غريق ها (43) گردآوري شده است. او در سال 1537 به اسپانيا بازگشت و سه سال بعد به عنوان حاكم ريو دلا پلاتا برگزيده شد و متعهد شد كه كل منطقه را تسخير كند و تحت استعمار دراورد. در سال 1542 پس از كشف آبشارهاي ايگوآسو (44) به آسونسيون رسيد و در اين زمان تصميم گرفت كه جست وجوي آرماني سي يرا دِلا پلاتا (45)‌را به تعويق بيندازد. شيوه ي بحث برانگيز حكومتي او موجب شد كه پس از شورشي به رهبري ايرالا (46)، وي به جاي او بنشيند و پس از آن نيز به اسپانيا برگردانده شد و هشت سال به اُران (47) تبعيد شد.
گروه هاي مهاجمان به صورت يك ارتش منسجم و منظم نبودند. اين گروه ها به صورت شخصي سازماندهي مي شدند و با حضور مذهبيون و كاتبان مخصوص، ويژگي منحصر به فرد خود را پيدا مي كردند. مذهبيون با هدف مسيحي كردن بوميان در اين گروه ها شركت مي كردند. اما كاتبان كه عموماً تعداد آنها در گروه هاي كوچك يك نفر بود، شرح اعمال اجرايي و ديوان سالارانه موجود را مي نوشتند و براي آيندگان نگهداري مي كردند و وظيفه داشتند كه سران قدرت را، چه در آمريكا و چه در شبه جزيره از پيشرفت هاي موجود مطلع كنند.
معمول بود كه گروه هاي مهاجم به طور مستقيم در شهرهاي آمريكا تشكيل شوند و در شرايطي كه اين گروه ها در اسپانيا سازماندهي مي شدند، در مستعمره ها از هم مي پاشيدند. كمتر اتفاق مي افتاد كه گروهي از مهاجمان سفر خويش را از بنادر شبه جزيره آغاز كنند و پس از مواجهه با قاره ي آمريكا، اين سفر را در بنادر شبه جزيره به اتمام برسانند. اين روند تنها در گروه هاي اعزامي پدرو مندوزا (48)‌به سمت ريو دلا پلاتا يا گروه اعزامي پانفيلو دِ نابائز به سمت فلوريدا اتفاق افتاد. حركت به سمت فلوريدا با استقبال زيادي مواجه شد، تا حدي كه پيشروي فرايند تسخير را تا مرحله ي اشغال كل قاره ي آمريكا امكان پذير جلوه داد و در نتيجه، منطقه ي كارائيب موقعيت خويش به عنوان محور اساسي فرايندهاي تسخير را از دست رفته ديد. عضوگيري براي گروه هاي اعزامي به عوامل متعددي بستگي داشت، تجربه و سابقه ي فرمانده و جذابيت مقصد از آن جمله بودند. وجود سرخپوستان در ميان مهاجمان غيرعادي نبود. اين سرخپوستان به عنوان راهنما و مترجم، سرباز ( ‌متعلق به اقوام سرخپوست هم پيمان با اسپانيا ) و همچنين باركش در اين گروه ها فعاليت مي كردند. در دوران تسخير مكزيك، تُتُناك ها (49) مانند تامِم ها (50) تسليم كورتس شدند و اين روال در گروه هاي اعزامي بعدي نهادينه شد. همچنين سربازان روزمزد اسپانيايي يا سرخپوست نيز وجود داشتند كه مهاجمان را در اين نقل مكان ها همراهي مي كردند.
مهاجمان اسپانيايي در رويارويي با سرخپوستان، از انواع سلاح ها بهره مي بردند. تجهيزات اسپانيايي ها بسيار زياد بود. در ميان سلاح هاي اسپانيايي ها، انواع شمشير و سلاح هاي فولادي، نيزه و پيكان هايي يافت مي شد كه از ساطورها و نيزه هاي بوميان كه اغلب چوبي بودند، كارايي بيشتري داشتند. سلاحي كه نقش منحصر به فردي را در فرايند تسخير بازي مي كرد، كمان زنبوري بود كه كشش و قابليت نفوذ آن، بسيار بيشتر از تير و كمان هاي بوميان بود، البته سرخپوستان گاهي تيرهايشان را به سم آغشته مي كردند و اين كار قدرت كشندگي تيرها را بيشتر مي كرد. سلاح هاي آتشين، با وجود تعداد اندكشان، براي بوميان بسيار ناشناخته بود و در نابودي آنها نقشي اساسي داشت. شمخال و تفنگ فتيله اي از انواع سلاح هاي شخصي رايج به شمار مي آمدند. استفاده از آنها در مناطق حاره اي به دوام باروت بستگي داشت، چرا كه باروت در اثر رطوبت فاسد مي شد. فرماندهان گروه هاي مهاجم به اين موضوع كه مهمات كوچك و توپ را به حد كافي با خود حمل كنند، اهميت زيادي مي دادند و البته تعداد آنها هيچ گاه كافي نبود. اين سلاح ها سر و صداي زيادي به پا مي كرد و سرخپوستان را مي ترساند. با توجه به وجود مسافت هاي طويل و شرايط زمين، گاري هاي حمل توپ نبايد زياد پر و سنگين مي شدند. اروپاييان از نظر جنس سلاح هاي دفاعي مثل سپرهاي فلزي يا چرمي نيز بر بوميان برتري داشتند. زره هاي فلزي در اين سرزمين ها قابل استفاده نبود و اغلب سلاح هاي ديگري مثل كلاه خود و جوشن كه اصولاً چرمي يا نخي بودند و در برابر تيرهاي بوميان مؤثر واقع مي شدند، كاربرد داشت.
مؤثرترين مكمل هاي سلاح هاي اسپانيايي، حيواناتي چون اسب و سگ بودند كه علاوه بر كارايي جنگي در اولين نبردها تعجب و ترس سرخپوستان را نيز برمي انگيختند. اسب ها با زره هاي نخي پوشانده مي شدند. گاهي نيز آنها را با زره هاي سنگين و براق مي پوشاندند و به آنها زنگوله آويزان مي كردند تا بوميان را بترسانند. سگ ها نيز اغلب يا براي جنگ تربيت مي شدند و يا وحشي بودند. واضح است كه تعجب سرخپوستان از ديدن سگ ها و اسب ها كارايي جنگي چنداني نداشت، چرا كه با از بين رفتن شگفتي هاي اوليه يا با ديدن مرگ اولين اسب، بوميان به ناكارآمدي و ضعف ابزار اروپاييان پي بردند. اسب ها و در مواردي سگ ها، براي صاحبان خويش سهم بيشتري از غنايم را به ارمغان مي آوردند. با وجود اين اسب ها به قدري گران بودند كه دو يا چند سرباز يك اسب را مي خريدند و غنايم حاصل را ميان خويش تقسيم مي كردند و به صورت نوبتي هم سوار آن مي شدند.
سود حاصل از غنايم و عطش مهاجمان براي كسب غنايم بيشتر، تا حد زيادي به منطق اقتصادي عملكرد نيروها و كل فرايند تسخير بستگي داشت. به عبارت دقيق تر، در تسخير هر منطقه چندين مركز پشتيباني وجود داشتند كه وظيفه ي آنها تجهيز مهاجمان به اسب، مهمات، پوشاك و موادغذايي بود، به عنوان مثال در مورد تسخير مكزيك و سواحل آتلانتيكي آمريكاي جنوبي، مناطق پشتيباني اصلي، كوبا، سانتودومينگو و جامائيكا بودند كه مهاجمان در آنجا مسلح مي شدند و عزيمت مي كردند. به علت افزايش غنايم حاصل از اشغالگري ها، در اين مراكز لجستيكي رشد قيمت ها و در نتيجه كمبود موادغذايي و ساير كالاها امري رايج بود و سبب مي شد كه وجوه پرداختي فرماندهان و اعضاي گروه هاي اعزامي گوناگون براي تأمين مايحتاج خويش، تفاوت هاي زيادي با يكديگر داشته باشد. از سوي ديگر، اين اتفاق موجب مي شد كه افراد براي خريد كشتي، مهمات لازم، اسب يا جوشن مقروض شوند. بنابراين، هرچه بر ميزان بدهي هاي فرماندهان و اعضاي گروه افزوده مي شد، سود حاصل از غنايم نيز كمتر مي شد و در نتيجه، مهاجمان سعي مي كردند كه براي كسب غنايم بيشتر از يكديگر پيشي بگيرند. همين بدهي ها همراه با جاه طلبي ناشي از آنها به عنوان محرك فرايند تسخير عمل مي كرد.
اگر شمشير براي تحميل نظر تسخيركنندگان كافي نبود، آنها به صليب متوسل شدند. اين اقدام، خداوند قادر و جباري را به ميان مي آورد كه با خدايان محلي مخالف بود و در آخر پيروز مي شد. تسخيركنندگان از تفوق خويش در قلع و قمع سرخپوستان راضي به نظر مي رسيدند و اين موضوع تا حد زيادي از ايماني كه در نهاد ماجراجويي انها نهفته بود، نشأت مي گرفت. بنابراين، بهتر است كه از كنار فرايند مسيحي كننده رويداد كشف آمريكا با بي اعتنايي گذر نكنيم، چرا كه اين فرايند، از وجود هدفي غايي در چارچوبي اخلاقي حكايت داشت. بعد مذهب در ساير جنگ هاي اسپانيايي ها كه بسيار متفاوت با جنگ هاي سرخپوستان بود، نيز به چشم مي خورد.
در مورد جنگ در مناطق سرخپوستي مي توان گفت كه اسپانيايي ها جنگجويان باتجربه اي بودند، اما امپراتوري هاي بزرگ سرخپوستي دركي بسيار اندك از جنگ داشتند، زيرا جنگ هاي بوميان اين مناطق تنها به گرفتن اسير براي قرباني كردن با سنگ، گرفتن خراج يا تقسيم اقوام مغلوب مي انجاميد. مثلاً اقوام مختلف تمدن آزتك ارتش بسيار كوچكي داشتند، زيرا معمولاً به شكلي هماهنگ عمل مي كردند و فرماندهان نيز وارد جنگ هاي تن به تن مي شدند.
از سوي ديگر، مهاجمان اسپانيايي معمولاً دشمن خويش را با تظاهر به تسليم غافلگير مي كردند و تا حد امكان به جنگ گسترده تن در نمي دادند. اگر امكان تظاهر وجود نداشت، به سبك جنگ هاي اروپا متوسل مي شدند و از سلاح هاي آتشين، به ويژه توپ، يا اسب استفاده مي كردند. اين سبك به فضاهاي وسيعي احتياج داشت، چيزي كه با توجه به جغرافياي آمريكا امكان پذير نبود. زيرا تعداد امپراتوري هاي بزرگ، مثل اينكاها و آزتك ها، كه بسيار سلسله مراتبي و نظام مند بودند و نخبگان مذهبي، اشراف يا جنگجويان را در اختيار داشتند، محدود بود. بنابراين، بهترين راهبرد جنگي در مورد آنها، دستگيري رئيس قبيله بود. البته اين راهبرد در قبايل كمتر توسعه يافته مانند آرائوكان هاي (51) جنوب شيلي مؤثر واقع نمي شد؛ زيرا در شرايط جنگ، آرائوكان ها به سادگي مي توانستند جا به جا شوند؛ ولي در عوض امپراتوري هاي بزرگ قادر به جابه جايي نبودند و اين عدم جابه جايي، موجب فرار دسته جمعي بوميان و در نتيجه فاجعه ي جمعيتي عظيمي مي شد؛ و بنابراين، راهبرد دستگيري رئيس قبيله موثر واقع مي شد. در مناطق داخلي قاره ي آمريكا، فرايند تسخير در قلمرو امپراتوري هاي بزرگ سرخپوستي متمركز شد. اين مناطق هم پرجمعيت تر بودند و هم توليدكنندگان بزرگ محصولات كشاورزي محسوب مي شدند. اسپانيايي ها به موادغذائي احتياج داشتند و هدفشان اين بود كه نيروي كار سرخپوست اين مواد را برايشان تأمين كند. برخلاف آنچه در كارائيب ( منطقه اي كه نفوذ تدريجي تسخيركنندگان به داخل قاره از آنجا آغاز شده بود ) ‌روي داد، در نواحي داخلي قاره، مرز واژه اي بي معنا بود. در نتيجه، اشغالگري اروپاييان در مناطق داخلي آمريكا تا مدت هاي مديدي بر مناطق كم اهميت و كم جمعيت متمركز بود؛ البته محرك اصلي تسخير اين مناطق كم اهميت دستيابي به زمين ( نه سرخپوستان يا ثروت هاي معدني )‌ بود. بعدها، فرايند تسخير به مناطق اصلي و تمدن هاي بزرگ هم رسيد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Nueva Granada
2. Lucena,1986:p.131
3. Consejo de Indias
4. Consejo Real y Supremo de Indias
5. Alvar Nunez Cabeza de Vaca
6. Antonio de Montsinos
7. Junta de Valladolid
8. Requerimiento
9. Juan Lopez de Palacios Rubios
10. Consejo Real
11. Justos titulos: اختيارات منطقي دربار اسپانيا در مناطق سرخپوست نشين براي استثمار بوميان براساس موازين دين مسيحيت.
12. Antonio de Cordoba
13. Francisco de Vitoria
14. Domingo de Soto
15. Fernando Vazquez de Menchaca
16. Escuela salmantina
17. Juan Gines de Sepulveda
18. Juan de Solorzano Pereira
19. Martin Fernandez de Enciso
20. Brevisima relacion de la destruccion de las Indias
21. Leyes Nuevas
22. Luccena,1986:p.135
23. Peso: نام سكه اي اسپانيايي با كاربرد گسترده در تجارت بين الملل. امروزه نام واحد پول بسياري از كشورهاي آمريكاي لاتين پزو است.
24. Motecuhzoma
25. Moctezuma
26. Atahualpa
27. Gonzalo Jimenez de Quesada
28. Marques del Valle de Oaxaca
29. Marques de Cajamarca
30. Pedro de Valdivia
31. Lope de Aguirre
32. Gonzalo Pizarro
33. Pedro de Ursua
34. Omaguas
35. نام كشتي هاي متعلق به قرون پانزدهم تا نوزدهم كه براي تجارت و دزدي دريايي به كار مي رفتند.
36. Rio Huallaga
37. Fernando de Guzman
38. Ines de Atienza
39. Hombres Maranones: اشاره به رودخانه ي مارانيون كه مردان آگيره آن را طي كردند.
40. Francisco de Orellana
41. Barquisimeto
42. Panfilo de Narvaez
43. Naufragios
44. Iguazu
45. Sierra de la Plata
46. Irala
47. Oran
48. Pedro de Mendoza
49. Totonacas
50. Tamemes
51. Araucanos

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول