نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

امپراتوري آزتك و مزو آمريكا

اگر تسخير مكزيك براي درك پيشرفت روند تسخير آمريكا بسيار كليدي باشد، شخصيت ا‍ِرنان كورتس نيز الگوي نمادين يك تسخيركننده است. اِرنان كورتس نجيب زاده اي اهل اكسترامادورا بود كه براي آزمودن اقبال خويش به آمريكا رفت و پس از كسب موفقيت در كار خويش در جزاير آنتيل به يك ملاك مبدل شد. در مورد كورتس مي توان به شناخت فوق العاده ي او از قوانين اشاره كرد كه در نزاع او با تسخير مكزيك و همچنين در زمينه ي تسلط او بر روي مردانش بسيار مفيد واقع شد. تسخير مکزيک و امكان كسب منافع عظيم و زودرس انگيزه هاي اصلي مهاجرت كورتس به آمريكا بود. در واقع، بين سال هاي 1533 و 1539، تعداد مهاجران اسپانيايي به شدت افزايش يافت، به طوري كه شمار 8000 نفري آنها در اين دوره قابل مقايسه با 3900 مهاجري كه بين سال هاي 1509 و 1529 وارد آمريكا شدند، نبود. شهر مكزيك - تنوچتيتلان؛ جزء مناطق محصور در فلات مرتفع مكزيك به شمار نمي آمد و موقعيت ممتاز جغرافيايي آن، عملاً امكان ارتباط با كل مزوآمريكا را فراهم مي ساخت. مزوآمريكا منطقه ي وسيعي بود كه مركز و جنوب مكزيك و كل آمريكاي مركزي را دربرمي گرفت. در دوران تسخير آمريكا، جوامع آزتك و مايا در اين منطقه ساكن بودند. در اين دوران، در حالي كه آزتك ها مرحله اي صعودي را طي مي كردند، ماياها وضعيتي كاملاً مخالف داشتند و در حال زوال بودند، زيرا آخرين سازمان سياسي بزرگ آنها، مجمع ماياپان (1)، مدت ها پيش از بين رفته بود. (2) تسخير مزوآمريكا به آزموني براي دربار سلطنت مبدل شد، چرا كه تجربه ي موفقيت آميز كورتس راه را براي ايجاد نهادهاي ضروري براي اداره ي سرزمين هاي اضافه شده به امپراتوري اسپانيا هموار كرد.

گام هاي اوليه براي تسخير مكزيك

ورود ديه گو بلاسكس به كوبا به عنوان حاكم جديد، بزرگ ترين جزيره ي كارائيب را به مركزي براي اشغال منطقه مبدل كرد. از آن پس گروه هاي اعزامي، سفر خويش را در جست و جوي طلا، برده هاي سرخپوست و مسير رويايي اتصال درياي كارائيب به اقيانوس آرام ( يا همان درياي جنوب ) از كوبا آغاز مي كردند و همچنين با حركت از اين منطقه بود كه كشف مكزيك،‌ پس از گذر از شبه جزيره ي يوكاتان، ميسر شد. بنابر اطلاعات موجود، بلاسكس دو گروه اعزامي را براي تجارت و دادوستد به يوكاتان فرستاد و سپس گروه سوم را به فرماندهي كورتس راهي مكزيك كرد. دو گروه اول بين سال هاي 1517 و 1518 به فرماندهي فرناندو ارناندز دِ كوردوبا و خوآن دِ گريخالبا (3) بادبان برافراشتند. اگرچه ارناندز دِ كوردوبا در هدف خويش شكست خورد، سفر او از طريق كزومل (4) و كامپچه اولين اخبار را در مورد فرهنگ مايا به دست داد و همين امر بود كه سبب شد بلاسكس درخواست دريافت عناوين فرمانده و حاكم سرزمين هاي كشف شده را نزد دربار سلطنت مطرح كند. گريخالبا در سفرش به سواحل مكزيك تا نزديكي تاباسكو، اخبار به دست آمده را تأييد كرد، در اين جا بود كه او به وجود شاهي بسيار قدرتمند و ثروتمند در داخل منطقه پي برد. سفر گريخالبا به لحاظ اقتصادي موفقيت آميزتر از سفر ارناندز دِ كوردوبا بود، زيرا با مقادير عظيمي طلا بازگشت و با اين كار بر تخيل اروپاييان مبني بر وجود ثروت هاي مكزيك دامن زد.
از آنجا كه كورتس سال ها در خدمت بلاسكس بود، بلاسكس تصميم گرفت كه وي را به رهبري گروه اعزامي سوم برگزيند. اين اشراف زاده ي اهل اكسترامادورا، شيفته ي ماجراجويي در مكزيك شد و به طور فعال در گروه خويش به فعاليت پرداخت. زماني كه پي برد بلاسكس مي خواهد جانشيني براي او تعيين كند و با احتمال اينكه شايد خيانتي در كار باشد، تصميم گرفت از سانتياگو دِ كوبا (5) فرار كند تا سلاح هاي مورد نياز خويش را در ساير بنادر كارائيب تأمين كند. بنابراين نزاعي طولاني و خونين بين او و بلاسكس براي كنترل گروه اعزامي و به ويژه حكومت بر مناطق در آستانه ي كشف آغاز شد. بالاخره، در آنچه مي توان آن را شاهكار زندگي كورتس ناميد، وي از مبدأ كوبا، در فوريه ي سال 1519 راه دريا را در پيش گرفت.
كورتس در ماجراجويي خويش در مكزيك، از بخت و اقبال و همچنين جاه طلبي و هميت خويش سود كلاني به دست آورد. در جزيره ي كزومل با خرونيم دِ آگيلار (6) برخورد كرد كه مدت نه سال اسير قبايل مختلف مايا بود و يكي از زبان هاي متعدد آنها را صحبت مي كرد. آشنايي او با زبان سرخپوستان سبب شد كه كورتس از او به عنوان مترجم كمك بگيرد. كورتس بعدها به تاباسكو رسيد و با سرخپوستان آنجا درگير شد. پس از اينكه كورتس از درگيري هاي اوليه با بوميان سربلند بيرون آمد، يكي از رؤساي محلي 20 زن به او هديه داد كه مالينتزين (7) ( مالينچه (8)، يا بانو مارينا (9) ) در ميان آنها بود.
كورتس با مالينچه رابطه اي عاشقانه داشت و پسرش مارتين حاصل اين رابطه بود. مالينچه به نائوآتل (10) ( زبان مادريش ) و همچنين يكي ديگر از زبان هاي مايا مسلط بود. از طريق يك ترجمه ي مضاعف از نائوآتل به زبان مايا توسط مالينچه و از مايا به اسپانيايي توسط آگيلار، كورتس به بسياري از جزئيات سازوكار جوامع بومي واقف شد، جزئياتي كه در لحظات تسخير بسيار تعيين كننده بودند. اين جا بود كه تفاوت بين اسپانيايي ها و سرخپوستان مشاهده شد. به عبارت ديگر، برخلاف اسپانيايي ها كه تشنه ي شناختن سرزمين هاي ناشناخته آمريكا بودند، سرخپوستان علاقه اي به دانستن هيچ چيز در مورد مردان ناشناسي كه در سرزمين آنها حضور مي يافتند، نداشتند؛ زيرا به دليل شرايط همزيستي موجود بين جوامع بومي پيش از كلمب، جامعه ي سرخپوستي كاملاً آماده ي پذيرش فرهنگ هاي جديد بود. اين سهل انگاري، كه به نوعي از احساس تفوق سرخپوستان بر دشمنانشان ( اسپانيايي ها ) نيز ناشي مي شد، براي شناخت چگونگي موفقيت كورتس بسيار مهم است. پس از پشت سر نهادن تاباسكو، كورتس سفر خويش را ادامه داد و سرانجام به سان خوآن دِ اولوآ (11)، جزيره اي كوچك در ساحل مكزيك رسيد. در آنجا اولين ملاقات وي با نمايندگان موتكوزوما انجام گرفت. اين نمايندگان هداياي بسياري را همراه خويش آورده بودند تا موافقت كورتس مبني بر عدم پيشروي در آمريكا و بازگشت به كشورش را جلب كنند. اين كار نتيجه اي جز افزايش علاقه ي كورتس و مردانش براي ادامه ي ماجراجويي نداشت. در واقع كورتس و مردانش مي خواستند به اين موضوع پي ببرند كه چرا اين افراد اصرار داشتند كه آنها هيچ ارتباطي با اين شاه اسرارآميز، موتكوزوما، نداشته باشند؟
كورتس متمرد براي پيشبرد برنامه هاي اشغالگرايانه ي خويش بايد چارچوبي قانوني اتخاذ مي كرد تا بتواند بر مبناي آن از خواسته هايش دفاع كند. بنابراين، در ماه جولاي، شهري به نام بي يا ريكا دِلا براكروز (12) را با استفاده از الگوي شهري كاستيل بنا نهاد كه بلديه اي متشكل از مردان وفادارش آن را كنترل مي كرد. قبل از هر چيز، كورتس منصب خويش به عنوان نماينده ي بلاسكس را انكار كرد تا شرايط هرگونه وابستگي با وي را از بين ببرد. آن گاه از سوي بلديه به عنوان شهردار، دادستان كل و فرمانده كل انتخاب شد و بدين ترتيب به قدرتمندترين فرد اين تسخير جديد مبدل شد. اين كار او در واقع قطع رابطه ي كامل با بلاسكس تلقي مي شد. بلاسكس نيز او را به شوراي سرخپوستان فراخواند، تا اقدامات وي در سرپيچي از دستورها را زير سؤال ببرد. از اين لحظه به بعد تصميمات را فقط كورتس مي گرفت كه به طور مستقيم از شاه كارلوس اول دستور مي گرفت. در ادامه، كورتس نامه اي مشروح همراه با غنايم بسيار نزد شاه فرستاد كه در آن تمامي اتفاقات را به تفصيل توضيح داد. هدف كورتس از اين اقدام، آگاه كردن شاه كارلوس از اهميت تسخير جديد در تكامل برنامه دربار كاستيل (‌ در راستاي گسترش قلمرو دين مسيحيت ) بود. اين اقدام و تسخير بعدي مكزيك به عنصر اصلي و قطعي مشروعيت اقدامات كورتس مبدل شد و عدم حضور وي در شوراي سرخپوستان، رد دادخواست بلاسكس و اعتبار عمل كورتس را توجيه كرد.

تسخير مكزيك - تنوچتيتلان

كورتس پس از فراهم كردن مقدمات فني و قانوني لازم، آماده ي تسخير اين سرزمين بسيار مرموز و سرشار از ثروت شد. تنها مشكل او جاه طلبي گروه هاي فراريان بود كه در واقع بازتاب اقدامات معاندانه ي بلاسكس محسوب مي شدند. بنابراين كورتس پيش از ورود به خشكي هاي داخل قاره، كشتي هاي خويش را از هر سلاحي پاكسازي كرد و آنها را به آتش كشيد. مردان وي كه نه راه پس داشتند و نه راه پيش، به تبعيت از دستورهاي وي پرداختند و بدين ترتيب سفر كورتس به داخل قاره آغاز شد؛ او ابتدا به تنوچتيتلان رسيد و سپس از مسير چولولا فلات مكزيك را درنورديد.
در سال هاي اخير، به لطف نوشته هاي خوآن ميرايس (13) و خوزه لوئيس مارتينز (14)، اطلاعات بسياري در مورد زندگي كورتس و تسخير مكزيك به دست آمده است. در برخي نكات، مانند چگونگي تركيب لشكر، توافق زيادي به چشم نمي خورد. برخي نويسندگان معتقدند بين 400 تا 600 مرد و 17 اسب در قالب 11 برگانتين به اين منطقه دست يافتند، در حالي كه ريچارد كونتزكه (15) معتقد است كه 1800 مرد به همراه زيردستان پانفيليو دِ ناربائز در لشكر او حضور داشتند. اين اختلافات از اين موضوع ناشي مي شود كه ارتباط هريك از اين نويسندگان با لشكر كورتس به زمان هاي متفاوتي مربوط مي شود و بنابراين منابع موجود تاريخ يكساني ندارند. با اين حال، در مورد مسائل مهم زندگي كورتس و تسخير آزتك ها، اختلافات چنداني به چشم نمي خورد.
كورتس از اطلاعات به دست آمده و نارضايتي ساير قبايل سرخپوست از تنوچتيتلان كه سردمدار امپراتوري آزتك يا مكزيكا بود، نهايت استفاده را برد. امپراتوري آزتك از فدراسيوني نه چندان مستحكم شامل 38 ايالت يا شهر ساخته شده بود كه متشكل از قبايل گوناگوني مثل تُتُناك ها، تُلتكاها (16) يا ميكستكاها (17) بود كه از آنها انتظار مي رفت خراج بپردازند و قربانياني براي مراسم مذهبي تحويل دهند. سازمان هاي اداري از استقلال خاصي برخوردار بودند، با اين حال، در اين دوره نوعي تمركز گرايي فزاينده با محوريت تنوچتيتلان در حال شكل گيري بود. تنوچتيتلان نه تنها مركز سياسي و تشريفاتي اصلي امپراتوري به شمار مي آمد، بلكه مقر موتكوزوما نيز بود. بيزاري ساير قبايل از تنوچتيتلان به پيشبرد برنامه هاي كورتس كمك شاياني كرد و به او اجازه داد كه توافق هاي مهمي را با تلاكسكالا (18) و ساير قبايل سرخپوستي داشته باشد. تلاكسكالتك ها (19) پس از اينكه از كورتس شكست خوردند، به اصلي ترين متحدان كورتس مبدل شدند. بدين ترتيب، كورتس لشكر خويش را با كمك جنگجويان، باربران و خدمتكاران سرخپوست تقويت كرد. كورتس همچنين از مشكلات موجود در ميان اشراف آزتك ( سرمايه هاي وي براي تسخير نهايي تنوچتيتلان ) نهايت استفاده را كرد؛ البته شايان ذكر است كه در اين ميان، كورتس بايد منازعات ميان مردانش را نيز حل و فصل كرد.
در آگوست 1519، كورتس، در حالي كه نيروهايش را با كمك سرخپوستان تقويت كرده بود و بر اساس اخبار رسيده مطمئن بود كه تنوچتيتلان در مسير او قرار دارد، از سِمپوآلا (20) خارج شد. وي در حركت به سمت مقر امپراتوري آزتك، با قبايل بومي متعددي مواجه شد كه بسياري از آنها پس از اينكه عدم اتحاد خويش با آزتك ها را اعلام كردند، به اسپانيايي ها گرويدند. اين تغيير موضع توسط متحدان و دشمنان آزتك ها، موتكوزوما را تضعيف كرد. علي رغم عدم موافقت قبلي كورتس، موتكوزوما دگربار نمايندگانش را با هدايا و پيشكش هاي بسيار نزد وي فرستاد و تقاضاي صريح خويش مبني بر بازگشت او به اسپانيا را مطرح كرد و اين بار نيز با موافقت كورتس مواجه نشد. عدم موضع گيري شديد موتكوزوما در برابر كورتس از اين عقيده ناشي مي شد كه او اشغالگران را داراي ماهيتي الهي و وارث كتزالكوآتل (21) مي پنداشت و همين تصور سبب شده بود كه موتكوزوما از اسپانيايي ها استقبال گرمي به عمل آورد كه اين مسئله نيز خود موجب ايجاد اختلاف ميان اشراف آزتك شده بود. از يك طرف، عده اي به تصميمات او احترام مي گذاشتند و با تازه واردهاي اروپايي از در دوستي وارد مي شدند و از طرف ديگر، اين استقبال و مهرباني با مهاجمان بدون هيچ مقاومتي معادل تسليم و شكست بودند. (22) بنابر نظر مورخ مكزيكي آلخاندرا مورنو (23) اين احتمال وجود دارد كه تفرقه ي ميان اشراف نه تنها ناشي از موقعيت ضعيف آزتك ها بوده باشد، بلكه در برخي از نظرهاي متزلزل موتكوزوما نيز ريشه داشته باشد. كورتس پس از جنگ چولولا كه با مرگ 6000 سرخپوست همراه بود و اراده و قدرت او را نشان مي داد، به سمت مكزيك حركت كرد تا از نزديك سربازان موتكوزوما را مشاهده كند. در تكسكوكو، دومين شهر بزرگ امپراتوري، كورتس مورد حمايت ايكستِللكسوچيتل (24) واقع شد كه در سال هاي قبل با موتكوزوما بر سر پادشاهي مكزيكا رقابت كرده بود. در نهايت، پس از ماجراهاي بسيار كورتس به تنوچتيتلان رسيد. اين شهر كه در جزيره اي در مركز درياچه ي تكسكوكو محصور شده بود، تنها از طريق سه كانال قابل دسترسي بود كه ديواره هاي متعددي جريان آب آن را تنظيم مي كردند. از آنجا كه سرخپوستان كورتس و مردانش را داراي ويژگي الهي تلقي مي كردند، موتكوزوما از آنها استقبال كرد و آنها را در قصرهاي سلطنتي سرشار از هديه هاي فراوان جاي داد. با گذر زمان و با توجه به آسيب پذيري و مرگ سگ ها و اسب ها، ايده ي الهي بودن مردان سفيدپوست رنگ باخت. همچنين درخواست كورتس مبني بر جايگزيني رب النوع هاي سرخپوست با خداي مسيحيت نيز در رنگ باختن اين ايده تأثيرگذار بود. از سوي ديگر، قرباني هاي انساني آزتك ها براي خدايانشان شرايط را پيچيده تر مي كرد، زيرا تسخيركنندگان اسپانيايي با قرباني كردن و سپس خوردن اين قربانيان موافق نبودند. بنابر نظر محققان، آدم خواري در مناطق سرخپوست نشين فقط آييني مذهبي نبود، بلكه براساس تاريخ نگاري و منابع سرخپوستي داراي جنبه ي غذايي نيز بود. در ادامه، با گذر زمان هوا رقيق تر شد و براي جلوگيري از ضررهاي بيشتر، كورتس موتكوزوما را زنداني، قصر سلطنتي را غارت و اصلي ترين مراكز مذهبي تنوچتيتلان را نابود كرد. وي به جاي حل مشكلات، سركوب را افزايش داد و پايان تراژيك داستان را رقم زد.
به عبارت دقيق تر، آزتك ها تنها مانع موجود بر سر راه كورتس نبودند، چرا كه بلاسكس هنوز خيانت اين اشراف زاده ي اكسترامادورايي را نپذيرفته بود و خواهان مجازاتي سخت براي او و پيروانش بود. بنابراين گروهي تحت فرماندهي پانفيليو دِ ناربائز از كوبا اعزام شد و بدين ترتيب كورتس مجبور شد با تعدادي از مردانش به ساحل بازگردد تا از مداخله بلاسكس در برنامه هايش جلوگيري كند. در اين زمان، كورتس تصميم گرفت پدرو دِ آلبارادو را به جاي خويش در پايتخت آزتك ها مستقر كند. كورتس به خوبي ايستادگي كرد و سبب شد كه بخش اعظمي از سربازان ناربائز به گروه او ملحق شوند، و سپس با شتاب هرچه تمام تر به تنوچتيتلان بازگشت، چرا كه خبر شورش آزتك ها به گوش او رسيده بود. آزتك ها به اين دليل شورش كرده بودند كه آلبارادو كشتاري عظيم در ميدان معبد اصلي (25) به راه انداخته بود و اين كار اشراف محلي را تحت تأثير قرار داده بود. علي رغم درگيري هاي روزافزون، آزتك ها به كورتس و مردانش اجازه دادند كه به تنوچتيتلان بازگردند، زيرا درون حصار شهري، سلاح ها و اسب هاي آنها كم اثرتر و آسيب پذيرتر از فضاهاي باز بود. زماني كه محاصره ي مهاجمان توسط سرخپوستان آغاز شد، اسپانيايي ها با سكونت در قصر سلطنتي بخشي از قواي خويش را بازيافته بودند و موتكوزوما را به عنوان گروگان نزد خويش نگه داشته بودند تا مبادا مورد حمله واقع شوند. با ادامه ي محاصره، آنها موتكوزوما را تا نزديكي باروهاي قصر سلطنتي ( محل محاصره ) بردند و كساني كه او را خيانتكار مي پنداشتند، تا حد مرگ به سمت وي سنگ پرتاب كردند. كورتس سعي كرد با ويران كردن معبد و نمادهاي مذهبي آزتك ها به اين شورش پايان دهد، اما از آنجا كه اوضاع لحظه به لحظه غير قابل تحمل تر مي شد، تصميم گرفت محاصره را بشكند و بعد از تقسيم غنايم بين مردانش، عقب نشيني كند. شب فرار كورتس ( يا همان شب غم انگيز (26) معروف )‌ در 30 ژوئن سال 1520 به وقوع پيوست، او در مسير خويش تعداد زيادي كشته و مجروح برجاي گذاشت. سربازاني كه بارهاي سنگيني از جواهر به عنوان غنيمت به همراه داشتند، تحرك لازم براي عبور از كانال ها را نداشتند و بسياري از آنها مجبور شدند غنايم خويش را در همان جا رها كنند.
چند روز بعد در دشت اوتومبا (27) نبردي درگرفت كه هم به لحاظ تعداد شركت كنندگان و هم به لحاظ نتايج سياسي به عنوان بزرگ ترين نبرد در خاك مكزيك شناخته مي شود. ده ها هزار سرباز آزتك در يك طرف و 300 اسپانيايي به همراه 22 اسب و 2000 سرخپوست متحد در طرف ديگر در مقابل هم قرار گرفتند. كورتس در اقدامي جسورانه يك ژنرال سرخپوست را به قتل رساند و در لحظه اي كه پرچم خويش را بالا برد، در ميان آزتك ها هرج و مرجي به پا شد كه از ضعف خطوط فرماندهي، اختلافات داخلي ميان اشراف و فروپاشي اتحاديه هاي قبلي با همسايگان حكايت داشت. اين شرايط امكان فرار كورتس در حين عقب نشيني راهبردي را فراهم كرد و به اسپانيايي ها فرصت داد كه بتوانند در تلاسكالا (28)‌پناه بگيرند. اسپانيايي ها در اين جا قواي خويش را بازيافتند و ساختار نظامي لشكر را احيا كردند. كورتس پس از 14 ماه ضد حمله اي را ترتيب داد. در اين مدت او قبايلي را كه از تنوچتيتلان حمايت مي كردند، تحت كنترل درآورده بود و آنها را از راه زميني و دريايي محاصره كرده بود. كورتس با تجهيز 13 برگانتين ( با احتساب قايق هاي خلع سلاح شده در زمان ورودش ) كه امكان كنترل درياچه ي تكسكوكو را براي او فراهم كردند، با ياري هزاران سرخپوست متحد، و به كمك بيماري آبله توانست موضع خويش را تقويت كند. محاصره ي سه ماهه ي شهر كه گرسنگي و بيماري را در پي داشت، تلي از مردگان را برجاي گذاشت. پس از فرار اسپانيايي ها، تنوچتيتلان مورد حمله ي آبله قرار گرفت. يك سياه پوست بيمار از گروه اعزامي ناربائز منشأ آن بود. پس از آن اين بيماري به سرعت در ميان ساكنان شهر شيوع يافت و هزاران نفر را مبتلا كرد. اولين كسي كه جان سپرد، كوئيتلااوآك (29)، جانشين موتكوزوما بود. از نظر مدافعان شهر، نتيجه ي مبارزه نااميدكننده بود، چرا كه اسپانيايي ها به اين بيماري مبتلا نمي شدند. در آگوست 1521، تسخير تنوچتيتلان كه كاملاً تخريب شده بود، به پايان رسيد. در اندك زماني بر روي ويرانه هاي آن، مكزيكوسيتي (30) سربرآورد كه به يك مركز سياسي جديد با عنوان اسپانياي جديد و نماد قدرت استعماري اسپانيا در مزوآمريكا مبدل شد.

گسترش مرزهاي مكزيك استعماري

تسخير امپراتوري آزتك يا مكزيكا به مثابه ي يك مانور نظامي تلقي نشد. زيرا با اينكه كورتس نمايندگان بسياري از اربابان محلي را كه مي خواستند با او متحد شوند، ملاقات كرد، در بسياري از موارد به علت مقاومت شديد سرخپوستان، مهاجمان ناگزير از توقف پيشروي خويش بودند. اين مقاومت ها گاهي بسيار خشن بود، همانند قبايل ماليناكو (31) يا ايالت هاي ماتالزينگو (32) يا آتليكسكو (33)؛ و گاهي اشكال ديگري به خود مي گرفت. براي مثال، در يكاپيكستلا (34)، سرخپوستان به طور دسته جمعي خودكشي كردند، زيرا جنگجويان بومي وقتي خود را شكست خورده يافتند، تصميم گرفتند از نزديك ترين پرتگاه به پايين بپرند. بين سال هاي 1522 و 1529، سلطه بر ساير نواحي امپراتوري به پايان رسيد و علاوه بر آن، مناطق واقع در غرب و شمال غرب، ميچوآكان (35)، دشت هاي داخلي و سواحل اقيانوس آرام نيز تحت سلطه درآمد. در زمان محاصره ي تنوچتيتلان، كورتس برخي از فرماندهان خويش را براي مطيع ساختن سرزمين هاي داخلي به اين مناطق فرستاد و بين سال هاي 1521 و 1524 تسخير در جهت غرب و شمال غرب به پايان رسيد. اما نه امپراتوري آزتك و نه مناطق تحت سلطه، هيچ يك جزء مناطق تحت حفظ كورتس محسوب نمي شدند و در اين مناطق منازعات حقوقي زيادي بين تسخيركنندگان در جريان بود؛ تسخيركنندگاني كه مي خواستند نيروي انساني و ثروت هاي سرخپوستي را تحت كنترل خويش درآورند. در ابتدا، تحقق اين اهداف به كنترل قبايلي كه قبل از تسخير به تنوچتيتلان و بعد از تسخير به تسخيركنندگان خراج مي پرداختند، محدود شد. در سال 1522، تسخير پانوكو (36) موجب شد محدوده اي كه سال ها بعد مرزشمالي مكزيك نام گرفت، معين شود. در همان تاريخ، گروه اعزامي از جامائيكا كه به قساوت و وحشيگري معروف بودند، با تحريك سرخپوستان به شورش، آرامش منطقه را تهديد كردند، اما بعدها كورتس آنها را سركوب كرد.
در همان سال، كريستوبال دِ اوليد گروهي را براي ورود به ميچوآكان و زاكاتولا (37) كرد. همان طور كه آلخاندرا مورنو اشاره مي كند، پس از اشغالگري هاي اوليه، اسپانيايي ها به بنادر خليج مكزيك ( پانوكو و كوآتزاكوآلكوس ) (38) و بنادر اقيانوس آرام ( زاكاتولا ) تمايل پيدا كردند. اين تمايل از طرفي از فعال نگه داشتن خطوط ارتباطي با كلانشهر نشأت مي گرفت و از طرف ديگر، ادامه ي جست و جو براي مسيري كه به ثروت هاي آسيايي منتهي مي شد، در آن تأثير داشت؛ خصوصاً پس از سال 1522 كه خوآن سباستين الكانو گردش به دور جهان را كامل كرد. در سال 1526، كورتس دستور كارلوس اول را مبني بر ارسال گروهي از مكزيك به جزاير ادويه دريافت كرد و اين گروه بي خبر از گروه گارسيا دِ لوآيسا و الكانو، بالاخره به ميندانائو (39) و جزاير ملوك رسيد. بنابراين مشكل يافتن مسيري دائمي بين مكزيك و فيليپين مطرح شد كه در سال هاي 65-1564 با كشف مسير بازگشت به آكاپولكو از سوي ميگل لوپز دِ لگازپي (40) و آندرس دِ اوردانِتا (41) مرتفع شد. اين مسير به لطف جريان كورو شيوُ (42)، به عنوان مبنايي براي تشكيل گالئون دِ مانيلا عمل كرد. طي اين سال ها، كشتي هاي كوچكي براي كاوش سواحل شمال غربي اعزام شدند كه به شبه جزيره و خليج كاليفرنيا كه به نام درياي كورتس (43) شناخته مي شد، نيز رسيدند.
همانطور كه پيش تر ذكر شد، زماني كه اشغالگري ها در آستانه ي اتمام بود، تنش هاي كورتس و مردانش با دربار سلطنت آغاز شد. در حالي كه كورتس و مردانش بر قدرت ناشي از كنترل زمين و نيروي كار متكي بودند كه در قالب ملاكان متجسم مي شد، دربار سلطنت سعي مي كرد حقوق و نظرهاي خويش را به هر قيمتي كه شده، تحميل كند. از اينجا بود كه حضور كارمندان سلطنتي احساس شد، به ويژه از سال 1528 كه مقارن با تأسيس اولين عدالتخانه ي مکزيک است که داراي روابط پرتنشي با کورتس بود. دو سال بعد با تأسيس دومين عدالتخانه ي حكومتي، اقتدار سلطنت تقويت شد. رياست اين عدالتخانه از سپتامبر سال 1531 بر عهده ي سباستين راميرز دفوئن لئال (44) بود و باسكو دِ كيروگا (45)، اسقف آينده ي ميچوآكان، يكي از اعضاي برجسته ي آن بود. اين روند ادامه داشت تا اينكه در نوامبر سال 1535، دون آنتونيو دِ مندوزا (46)، كنت تنديا (47)،‌به عنوان اولين وزيرمختار مكزيك برگزيده شد. دوره ي رياست پانزده ساله ي او، تفوق كلانشهر ( اسپانيا ) بر اسپانياي جديد را استحكام بخشيد.
وزيرمختارهاي مكزيك از ميان پسران كوچك خانواده هاي بزرگ اشرافي انتخاب مي شدند تا بتوانند تسخيركنندگان مبدل شده به ملاكان و اربابان را در اختيار بگيرند. به كاربستن قوانين جديد در سال 1542، كه از ويژگي موروثي ملاكان جلوگيري مي كرد، نزديك بود كه شورشي كم و بيش مشابه شورش پرو را در بين ملاكان مكزيك ايجاد كند، اما ذكاوت وزيرمختار مندوزا، عدالتخانه و اسقف زوماراگا (48) از آن جلوگيري كرد. لغو قوانين مذكور در سال 1545 اوضاع را آرام كرد. لوئيس دِ بلاسكو (49)، وزيرمختار دوم (1564-1550) بنيان هاي سازماني وزيرمختاري را تأسيس و براساس گفته ي مانوئل لوسنا، دوره ي كاملاً استعماري را آغاز كرد. (50) بدين ترتيب، بلاسكو با احداث سكونتگاه ها و قلعه ها، ايمني مسير منتهي به مركز نقره ي زاكاتكاس (51) را تضمين كرد؛ با آغاز تقسيم سرخپوستان، نيروي كار لازم براي معادن سلطنتي را تأمين كرد؛ قوانيني وضع كرد كه از به بردگي كشاندن بوميان ممانعت به عمل مي آوردند؛ و راه وزيرمختار قبلي مبني بر كاستن از قدرت ملاكان را ادامه داد. او براي اجراي تمامي اين اقدامات بايد قبل از هر چيز طغيان هاي مارتين كورتس (52) ( پسر ارنان كورتس ) و همچنين آلونسو گونزالس دابيلا (53) و خيل گونزالس دابيلا ( پسران گونزالس دابيلا ) را سركوب مي كرد.
بين سال هاي 1520 و 1530، تسخيركنندگان در نزديكي سواحل مستقر شدند و اولين شهرهاي احداث شده مثل براكروز، پانوكو و كواتزاكوآلكوس به دليل تضمين مسيرهاي ارتباطي با اسپانيا اهميتي راهبردي پيدا كردند. البته اسپانيايي ها بعدها توجه خويش را به سمت اقيانوس آرام نيز معطوف كردند. پس از پايان مرحله ي استقرار، اولين مراكز معدني در جنوب رشته كوه هاي آتشفشاني مثل سول تپك (54)‌و تاكسكو (55) پديدار شدند. در دهه ي بعد، 1539-1530، سكونتگاه هاي اسپانيايي ها به فلات مرتفع منتقل شد و در سال 1532، پدر روحاني توريبيو دِ موتولينيا (56) شهر پوئبلا (57) را بر روي ويرانه هاي كوئتلاكسكواپان (58) و بين شهرهاي مكزيكوسيتي و براكروز بنا نهاد. پوئبلا به زودي به نقطه اي راهبردي در ارتباطات بين مكزيك و شبه جزيره ي ايبري و همچنين به انبار غله ي اصلي مكزيك مبدل شد.
كورتس، پس از شكست گروه اعزامي خود به بوميان لاس ايبوئراس (59) به اسپانيا بازگشت. رئيس عدالتخانه، نوني يو دِ گوسمن (60) از غيبت او سوءاستفاده كرد و با اميد دستيابي به ثروت هاي بسيار، عملياتي نظامي را در شمال سازماندهي كرد. مرز شمالي مجموعه اي از مناطق متعدد با حدود نامعين بود كه به آرامي گسترش مي يافت و حفاظت دائمي از كل آن ناممكن بود. در اواخر قرن هفدهم، مستعمره هاي متعددي در كاليفرنيا، نيومكزيكو يا تكزاس ايجاد شد تا از پيشروي هاي بريتانيايي ها يا فرانسوي ها جلوگيري كند. در دسامبر 1529، نوني يو دي گوسمن همراه با 500 سرباز و 12000 سرخپوست به سوي تولوكا (61) و تونالا (62) حركت كرد و شهرهاي گوادالاخارا (63) و سانتياگو دِ كومپوستلا (64) را بنيان نهاد. بنابر درخواست او، گوادالاخارا به مركز ايالت گاليسياي جديد (65) مبدل شد. گوسمن بين سال هاي 1541 و 1542 در آنجا درگير جنگ ميكستِكا (66) شد. مرز دامداري در مناطق كم جمعيت شمالي در حال گسترش بود و كم كم در سرزمين هاي اقوام چيچيمكا ( به زبان نائوآتل يعني سگ خوران ) كه تا سال 1690 در حال مقاومت بودند، پيشروي كرد.
در سال هاي آغازين تسخير، شهرها به شكل خانه - قلعه به نظر مي رسيدند. اين الگوي دفاعي تا نيمه ي دوم قرن شانزدهم همچنان پابرجا بود. از آن پس، دورنماي شهري شروع به تغيير كرد و شهرها آكنده از ديوان سالاران و تاجران شدند. مرزهاي مختلف ( ‌كشاورزي، معدني، دامداري و غيره ). چه در غرب و چه در شمال غربي، گسترش يافت و جايگاهشان در داخل سرزمين هاي تسخيرشده تثبيت شد. اين اتفاق با استخراج معادن همزمان بود، به ويژه زماني كه رسوب هاي زاكاتكاس در سال 1546 كشف شد. در اطراف اين رسوب هاي نقره دار كه با عنوان معادن سلطنتي و بدون توجه به وجود نيروي انساني سرخپوست از آنها بهره برداري مي شد، شهرهايي احداث شد. اين گونه بود كه در سال 1548 مراكز مهمي چون زاكاتكاس، آگواس كالي ينتس (67)، سومبررِته (68)، نومبره دِ ديوس يا پانوكو پديدار شدند. افزايش معادن سلطنتي در شمال زاكاتكاس سبب پيدايش مقر فرماندهي بيزكاياي جديد (69) شد. تسخير اين مكان به فرانسيسكو دِ ايبارا (70) منسوب است كه در پانزده سالگي و به لطف نفوذ عمويش كه رياست همسايه ي قدرتمند گاليسياي جديد را برعهده داشت، توانست به اين موقعيت دست پيدا كند. گروه اعزامي او در سال 1554 از زاكاتكاس حركت كرد و تا سان ميگل (71) و معادن سان مارتين (72) و سان لوكاس (73) پيشروي كرد و اين كار امكان ايجاد مراكز شهري جديد را ميسر كرد. در سال 1562، ايبارا به عنوان حاكم بيزكاياي جديد منصوب شد و پس از احداث شهرهاي نومبره دِ ديوس و دورانگو (74) به سمت سينالوآ (75) رهسپار شد.
افسون ثروت هاي مكزيك همچون آهن ربايي بود كه نه تنها توجه تسخيركنندگان ساكن در آمريكا را به خود جلب مي كرد، بلكه بسياري از ماجراجويان شبه جزيره را نيز فريفته ي خويش مي ساخت. بدين ترتيب، فشار بر دربار سلطنت به منظور واگذاري معاهدات بيشتر براي كاوش و تسخير منطقه افزايش مي يافت. براي نظم بخشيدن به بسياري از تك روي هاي فردي، تعدادي از همكاران كورتس، در سال 1526 فرامين گرانادا (76) را با هدف ساماندهي اوضاع كشفيات جديد منتشر كردند. گروه اعزامي اول بر مبناي معيارهاي جديد در سال 1527 تحت فرماندهي فرانسيسكو دِ مونتخو (77) به يوكاتان فرستاده شد. يوكاتان در حاشيه ي جريان اصلي تسخير باقي مانده بود و بوميان اين منطقه ( متعلق به تمدن مايا ) طي بيش از 15 سال در برابر تفوق اسپانيا مقاومت كرده بود. ماياها، برخلاف آزتك ها، به لحاظ سياسي چندان ساختاريافته نبودند و اين موضوع در اينجا به نفع آنها تمام شده بود. پس از سقوط آخرين امپراتوري مايا در قرن پانزدهم، قبايل آن از هرگونه قدرت سياسي آزاد شده بودند و اين مسئله تسخير آنها را دشوار كرده بود. مونتخو تسخير يوكاتان را از شمال آغاز كرد، جايي كه شهر سالامانكا (78) را بنيان نهاد. يكي از اهداف اصلي او يافتن پايتخت ماياها بود، كه تقليدي بي ثمر از الگوي كورتس تلقي مي شد. وي پس از ماجراهاي بسيار، به چيچن ايتزا كه در آستانه ي تخريب بود، رسيد. اين شهر از سال ها قبل متروكه شده بود و اين موضوع ضربه ي بزرگي به انتظارات مونتخو وارد آورد. بعدها، او كار خويش را از نو آغاز كرد، اما اين بار از جنوب، و باز هم با شكست مواجه شد. بنابراين تصميم گرفت كه در جست و جوي نيروهاي كمكي به اسپانيا بازگردد و آلونسو دِ آبيلا (79) را به عنوان جانشين خود در اين سرزمين گذاشت. در سال 1542، پسرش فرانسيسكو دِ مونتخو « جوان » (80) شهر مريدا (81) را پس از بابادوليد و كامپچه تأسيس كرد. اما حضور اين دسته از اسپانيايي ها فقط در مناطق ساحلي متمركز شد، زيرا بوميان ساكن در مناطق داخلي مدت زمان مديدي در برابر مهاجمان مقاومت مي كردند.
بعدها گروه هاي ديگري از مكزيك راهي منطقه اي شدند كه امروزه ايالات متحده نام دارد. اگرچه بيشتر آنها شكست خوردند، اما در دفاع از عملكرد اين اشغالگران مي توان گفت به علت كمبود ثروت و نيروي انساني سرخپوست، انگيزه ي آنها براي تسخير اين مناطق بسيار كم بود. پس از كشف فلوريدا توسط پونسه دِ لئون، گروه اعزامي بعدي به فرماندهي لوكاس باسكز دِ آييون (82)، قاضي عدالتخانه ي سانتودومينگو راهي اين مناطق شد. اين گروه خبرهايي مبني بر وجود مخازن مرواريد در چيكورا (83) ( كاروليناي جنوبي ) به دست آورده بود كه غلط از آب درآمد و شكست قطعي اين اقدامات را موجب شد. در سال 1527، پانفيليو دِ ناربائز گروهي را از سانلوكار دِ بارامدا راهي فلوريدا كرد كه نتيجه ي آن بسيار مصيبت بار بود. آلبار نوني يز كابسا دِ باكا از بازماندگان آن بود كه هشت سال در ميان سرخپوستان زندگي كرد و زماني كه به مكزيك بازگشت، افسانه ي هفت شهر سيبولا (84) را به زبان ها انداخت كه مشابه افسانه ي اِلدورادو بود و از وجود گنجينه هاي عظيم سرشار از طلا در سرزمين هاي شمالي حكايت مي كرد. علاقه به فلوريدا به اندازه اي فروكش كرد كه پروتستان هاي فرانسوي در سواحل آن مستقر شدند تا ناوگان هاي اسپانيايي حامل نقره را كه در حال بازگشت به شبه جزيره بودند، مورد حمله قرار دهند. فيليپ دوم با هدف اخراج فرانسوي ها، پدرو منندز دِ آبيلس (85) را به عنوان فرمانده و حاكم فلوريدا منصوب كرد. پس از احداث سان آگوستين (86)، آبيلس بخشي از نيروهاي خويش را عليه گال هاي (87) قدرتمند به كاليفرنيا فرستاد و آن را بدون دشواري هاي زياد اشغال كرد. ايده ي وجود ثروت هاي احتمالي در شمال، كنجكاوي وزيرمختار مندوزا را تحريك كرد و سبب شد كه او گروه هايي را به فرماندهي پدر روحاني ماركوس دنيز (88) و فرانسيسكو باسكز دِ كورونادو (89)، حاكم گاليسياي جديد،‌ راهي اين منطقه كند. پدر روحاني ماركوس از آريزونا و نيومكزيكو گذر كرد و باسكز دِ كورونادو تا نواحي داخل آريزونا، نيومكزيكو، اوكلاهما (90) و كانزاس (91) پيشروي كرد. هيچ يك از آنها به گنجي دست نيافت، با وجود اين باسكز دِ كورونادو تأييد كرد كه شهرهاي سيبولا محل اسكان قبايل بومي است. ارناندو دِ سوتو (92) كه مجذوب طلا بود،‌ با امضاي معاهداتي در سال 1537، سفر خويش را از خور تامپا (93) آغاز كرد و در سال 1541، رودخانه ي مي سي سي پي (94) را كشف كرد. او اين رودخانه را رود روح القدس (95) ناميد و سال بعد در همان جا درگذشت. بداقبالي سوتو بي توجهي به اين منطقه را موجب شد و مهر پاياني بر اعزام گروه ها از اسپانياي جديد به مناطق شمالي آمريكا زد.

امريكاي مركزي

پس از تسخير تنوچتيتلان، گروه هايي به مناطق جنوبي تر مثل چياپاس و آمريكاي مركزي، قلمروهاي پرجمعيت تمدن مايا فرستاده شد. اعزام اين گروه ها از اين مناطق همزمان با اعزام ساير گروه ها از قلعه ي طلا ( پاناما ) كه قبل از مكزيك تسخير شده بود، صورت گرفت. از بين مناطق پرجمعيت آمريكاي مركزي مي توان به سرزمين هاي واقع در فلات مرتفع گواتمالا و السالوادور و سرزمين هاي پست يوكاتان و خليج هندوراس اشاره كرد. محل اسكان اسپانيايي ها به مناطق مرتفع مركزي، فلات هاي مرتفع، سواحل و سراشيبي هاي حوزه ي اقيانوس آرام محدود مي شد. اكتور پرز برينيولي (96) مي گويد كه اين نواحي داراي اقليمي مطلوب بود و علي رغم تعداد زياد جمعيت سرخپوستان، تسلط بر آنها بسيار آسان بود. در عوض، جنگل هاي حاره اي حوزه ي آتلانتيك، هم به لحاظ گيا و زيا و هم به لحاظ سرسختي بوميان ساكن در آنها، به سختي تحت سلطه درمي آمدند.
قلمروگستري در مناطق جنوبي تر به سرعت آغاز شد، زيرا كورتس مي خواست از رقابت حاكم پاناما جلوگيري كند. او گروهي را به فرماندهي پدرو دِ آلبارادو به اين منطقه فرستاد. آلبارادو با استفاده از منازعات بين پادشاهان مايا در آلتي پلانو، كيچه هاي گواتمالا را مطيع خويش كرد. اين اتفاق سبب شد كه قلمرو كورتس تا مرز كنوني السالوادور گسترش پيدا كند. در اين مرحله سلطه ي اسپانيا بر نواحي ساحلي متمركز شد كه خور آماتيكه (97) و بندر تروخيو (98) ( در خليج هندوراس )، دهانه ي رود سان خوآن (99) ( در نيكاراگوئه ) و نواحي ساحلي آتلانتيك ( در كستاريكا ) بين رودخانه هاي ماتينا (100) و بانانو (101) را دربرمي گرفت.
تسخير آمريكاي مركزي نه آسان بود و نه صلح آميز. در وهله ي اول بدين دليل كه برخلاف آنچه در مكزيك روي داده بود و آنچه در پرو در حال روي دادن بود، نواحي متعلق به مايا داراي قدرتي مركزي نبودند تا با غلبه بر آن بتوان تمامي قبايل را شكست داد. در وهله ي دوم، به اين دليل كه بسياري از رؤساي سرخپوست براي ممانعت از شورش ها اعدام شدند. اين واقعيت، همراه با به بردگي كشاندن بسياري از بوميان، شورش هاي ناكام ماياها را در سال هاي 1524 و 1526 موجب شد. در سال 1524، كورتس، كريستوبال دِ اوليد را به جنوب مكزيك فرستاد تا مسيري را كه به اقيانوس آرام منتهي مي شود، جست و جو كند، با اين تصور كه شايد بتواند مسيري بهتر از تنگه ي ماژلان را بيابد. جاه طلبي اوليد كه مي خواست با اعلام خويش به عنوان حاكم، مسير رئيسش كورتس را بپيمايد، سبب شد گروه اعزامي به هندوراس با شكست مواجه شود. سير وقايع، كورتس را به سمتي پيش برد كه خود براي ورود به لاس ايبوئراس، در هندوراس دست به كار شد و براي ممانعت از شورش كوآئوتموك ها (102) ( وارثان آزتك ها )، پسرعموي خويش (‌ پادشاه تاكوبا ) (103) را با خود همراه كرد. نتيجه ي اين اقدام بدتر از اين نمي توانست باشد؛ زيرا تنگه پيدا نشد، گروگانان آزتك اعدام شدند و نمايندگان موقت كورتس در اقدامات خويش عليه بوميان افراط كردند، به طوري كه حكومت منطقه زير سؤال رفت و موقعيت كورتس در دربار سلطنتي تضعيف شد.
درگيري با سرخپوستان بيش از 20 سال به طول انجاميد و در سال 1559 لاكاندون ها (104) تسخير شدند. احساس ناامني در منطقه به دليل درگيري ميان تسخيركنندگان افزايش يافت، ‌زيرا اين تسخيركنندگان براي كنترل منطقه و نيروي كار بومي با يكديگر نزاع مي كردند. همه ي اينها سبب شد كه نمايندگان دربار و مبلغان مذهبي در استقرار در اين منطقه ي ناامن و فاقد ضمانت تعلل به خرج دهند. در اين سال، تسخير كستاريكا آغاز شد. در اين ناحيه تنها يك سكونتگاه (‌ آن هم در خليج نيكويا ) وجود داشت و فرانسيسكو باسكز دِ كورونادو و پرافان دِ ريبرا (105) در تسخير آن نقش تعيين كننده اي داشتند. از سال 1543، زماني كه سيستم ناوگان هاي حفاظتي آغاز به كار كرد، پاناما جاي آمريكاي مركزي را در ترانزيت كالاها از طريق تنگه ي آمريكاي مركزي گرفته بود و بدين ترتيب از جذابيت اين منطقه كاسته شده بود. نقش پاناما از سال 1560 و با اتمام ذخاير طلاي هندوراس و سگوبياي جديد (106) ( در شمال نيكاراگوئه ) تقويت شد و امكان گسترش سلطه ي مقامات مدني و مذهبي و تنظيم حيات منطقه را فراهم آورد.
تكثر جريان هاي تسخير و استعمار در ساختار اداري منطقه منعكس شد، به طوري كه اين ساختار بسته به مسير نفوذ اسپانيايي ها همواره در حال تغيير بود. در ابتدا، آمريكاي لاتين از مقرهاي فرماندهي متعددي تشكيل شده بود، براي مثال مقر فرماندهي گواتمالا با رياست پدرو دِ آلبارادو؛ مقر فرماندهي هندوراس و چياپاس با رياست فرانسيسكو دِ مونتخو؛ مقر فرماندهي نيكاراگوئه با رياست رودريگو دِ كونتراس (107) ( داماد پدرارياس دابيلا ). پس از تصويب قوانين جديد در سال 1542 و با تأسيس عدالتخانه ي كونفينس (108)، اتحاد ارضي آمريكاي مركزي پايه ريزي شد. اين عدالتخانه داراي صلاحيت حقوقي بر گواتمالا، نيكاراگوئه، هندوراس، چياپاس، سوكونوسكو (109)، ايالت كاراتاگو (110) و سپس كستاريكا بود. اين نهاد در ابتدا بر يوكاتان و كزومل نيز تسلط داشت، اما پس از سال 1560، اين دو منطقه به تجارتخانه ي مكزيك و تي يرا فيرمه كه در سال 1550 به ليما ملحق شده بود، وابسته شدند. در هر حال،‌ عدالتخانه ي كونفينس در سانتيگو دِ لوس كابايروس دِ گواتمالا (111) مستقر شد و تثبيت مجدد آن در سال 1570 سلطنت گواتمالا را به دنبال داشت. رئيس اين عدالتخانه با در اختيار داشتن عناويني چون حاكم و فرمانده ي كل، زيردست وزيرمختاري اسپانياي جديد محسوب مي شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. La Lifga de Mayapan: نام كنفدراسيون ايالت هاي امپراتوري مايا كه با اهداف نظامي، به دست روحانيون و سران امپراتوري اداره مي شد.
2. Farriss,1992:p.607-610;Rivera y Ciudad,1986:pp.96-108
3. Juan de Grijalva
4. Cozumel
5. Santiago de Cuba
6. Jeronimo de Aguilar
7. Malintzin
8. Malinche
9. Dona Marina
10. Nauatl: زباني از خانواده ي اوتو - آزتك شاخه ي ناتوآن متعلق به آمريكاي مركزي و بخش هاي از آمريكايي شمالي.
11. San Juan de Ulua
12. Villa Rica de la Veracruz
13. Juan Miralles
14. Jose Luis Martinez
15. Richard Konetzke
16. Toltecas
17. Mixtecas
18. Tlaxcala
19. Tlaxtcaltecas
20. Cempoala
21. Quetzalcoatl: مهم ترين رب النوع مزوآمريكا كه معناي آن در زبان نائوآتل « مار پردار » است. برخي از مورخان معتقدند كه با توجه به اسناد موجود درباره ي باورهاي ديني اين منطقه و همچنين سخنان موتكوزوما در اولين ديدارش با كورتس، ورود اروپاييان به اين منطقه به منزله ي بازگشت كتزالكوآتل يا وارثانش تلقي مي شده است.
22. Conrad y Demarest,1988:p.79.
23. Alejandra Moreno
24. Ixtelxochitl
25. Templo Mayor
26. Noche Triste
27. Otumba
28. Tlaxcala
29. Cuitlahuac
30. Ciudad de Mexico
31. Malinalco
32. Matalzingo
33. Atlixco
34. Yecapixtla
35. Michoacan
36. Panuco
37. Zacatula
38. Coatzacoalcos
39. Mindanao
40. Miguel Lopez de Legazpi
41. Andres de Urdaneta
42. Kuro Shivo
43. Mar de Cortes
44. Sebastian Ramirez de Fuenleal
45. Vasco de Quiroga
46. Don Antonio de Mendoza
47. Conde de Tendilla
48. Obispo Zumarraga
49. Luis de Velasco
50. Lucena,1986:p.145
51. Zacatecas
52. Martin Cortes
53. Alonso Gonzalez Davila
54. Sultepec
55. Taxco
56. Fray Toribio de Motolinia
57. Puebla
58. Cuetlaxcoapan
59. Las Hibueras
60. Nuno de Guzman
61. Toluca
62. Tonala
63. Guadalajara
64. Santiago de Compostela
65. Nueva Galicia
66. Guerra Mixteca
67. Aguascalientes
68. Sombrerete
69. Nueva Vizcaya
70. Francisco de Ibarra
71. San Miguel
72. San Martin
73. San Lucas
74. Durango
75. Sinaloa
76. Ordenes de Granada
77. Francisco de Montejo
78. Salamanca
79. Alonso de Avila
80. Francisco de Montejo el Mozo
81. Merida
82. Lucas Vazquez de Ayllon
83. Chicora
84. Siete Ciudades de Cibola
85. Pedro Menendez de Aviles
86. San Agustin
87. اقوام ساكن در سرزمين گال كه كشور كنوني فرانسه و بخش هايي از كشورهايي چون بلژيك، سوئيس، هلند،‌ آلمان و ايتاليا را دربرمي گرفت.
88. Fray Marcos de Niza
89. Francisco Vazquez de Coronado
90. Oklahoma
91. Kansas
92. Hernando de Soto
93. Bahia de Tampa
94. Mississippi
95. Espiritu Santo
96. Hector Perez Brignoli
97. Bahia de Amatique
98. Puerto de Trujillo
99. Rio San Juan
100. Rio Matina
101. Rio Banano
102. Cuauhtemoc
103. Tacuba
104. Lacandones
105. Perafan de Rivera
106. Nueva Segovia
107. Rodrigo de Contreras
108. Audiencia de los Confines
109. Soconusco
110. Cartago
111. Santiago de los Caballeros de Guatemala

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول