تسخير معنوي آمريكا
1- مقدمه
اگر روحيه ي قوي ميسيونري در تسخير آمريكا حاكم نبود، هيچ گاه جهان شاهد اتفاقات مذكور نمي بود. به عبارت ديگر، حال و هواي جنگ هاي صليبي كه ميراث بازپس گيري شبه جزيره ي ايبري از مسلمانان بود، نه تنها بر تسخيركنندگان اروپايي، بلكه بر تسخيرشدگان بومي نيز تأثير آشكاري گذاشت و صليب و شمشير در سراسر قاره ي آمريكا دست به دست شد. به همين دليل مي توان گفت تأثير كليساي كاتوليك در قاره ي آمريكا بسيار عميق و ردپاي آن بسيار پررنگ است. در واقع، كليساي كاتوليك عملاً پس از آغاز كشف آمريكا در اين دنياي جديد حضور يافته بود و پيوستنش به فرايند تسخير چيزي فراتر از حضوري صرفاً كمّي بود. در سفر دوم كلمب، تعدادي از مذهبيون او را همراهي كرده بودند و بدين ترتيب نوعي آرمان مذهبي را براي ماجراجويي آمريكا به ارمغان آورده بودند. از طرف ديگر، سرير مقدس (1) به واسطه ي پاپ الكساندر ششم و فتواهاي مشهورش، تسلط اسپانيايي ها را بر سرزمين هاي كشف شده و در آستانه ي كشف به لحاظ حقوقي و الهي تأييد كرده بود. گسترش قلمرو ايمان نيز غلبه بر بوميان و استثمار آنها را موجه جلوه داده بود و اسنادي مانند آيين نامه هاي رفتاري كه براي بوميان قرائت مي شدند تا آنها را وادار كنند با آرامش به تسليم شدن تن در دهند، داراي مضمون مذهبي قوي بود و در توجيه اقدامات تسخيركنندگان تأثير بسزايي گذاشته بودند.موارد مذكور اين امر را آشكار مي كند كه كليساي كاتوليك، نقشي محوري در تسخير و استعمار آمريكا بر عهده داشت و بدون آن نمي توان فرايندي را كه مردم شناسان، آن را فرهنگ زدايي مردم بومي مي نامند، درك كرد؛ فرايندي كه با عنوان غربي سازي نيز شناخته مي شود. تأثير كليسا به همان اندازه كه در طبقات اجتماعي بالا، اوليگارشي، اهميت دارد، در طبقات پايين تر مثل سرخپوستان نيز حائز اهميت است. در حال حاضر بحث شديدي در مورد نقش تسخير معنوي در زندگي سرخپوستان آمريكا وجود دارد كه مواضع افراطي آن به دو دسته تعلق مي گيرد: دسته اي كه معتقدند مسيحي كردن و تغيير مذهب بوميان كمك شاياني به دين كاتوليك كرد و كساني كه اين اقدامات را ابزاري براي استثمار سرخپوستان تلقي مي كنند. به احتمال قوي پاسخ به اين مسئله بين دو برداشت مذكور قرار دارد و در هاله اي از ابهام فرو رفته است. به همين دليل است كه در برابر افرادي چون دِلاس كاساس يا مونته سينوس و تلاش هاي آنها براي بهبود وضعيت سرخپوستان، كشيش هاي معلم بسياري را مي بينيم كه نه تنها در جست و جوي ثروت بودند، بلكه در رابطه با زن هاي سرخپوست نيز شكي به خود راه نمي دادند.
بايد اضافه نمود كه مأموريت كليسا، از نظر مذهبي، تنها به گسترش قلمرو مسيحيت از طريق گرواندن بوميان به مسيحيت و نبرد عليه بت پرستي محدود نمي شد، بلكه بر حمايت از اجتماعات مسيحي متشكل از تسخيركنندگان و فرزندانشان، مستيزوها و ساير اروپاييان مستقر در آمريكا نيز متمركز بود. (2) برده هاي سياه نيز بخشي از اين گروه بودند و به محض اينكه پايشان به بنادر آمريكا مي رسيد، غسل تعميد داده مي شدند. با وجود اين، در حالي كه وظيفه ي مسيحي كردن ساكنان آمريكا به فرقه هاي مذهبي تعلق داشت، وظيفه ي اداره ي امور مربوط به آنها بر عهده ي كشيش سكولار بود. همان طور كه مانوئل لوسنا اشاره مي كند، بدين ترتيب دو كليسا ظاهر شدند: يكي كليساي خط مقدم كه مسئوليت امور معنوي بوميان را بر عهده داشت و ديگري كليساي پشت جبهه كه بر گروه هاي مسيحي شده نظارت مي كرد. (3) علاوه بر اين، كشيش هاي قانوني نقش بسيار مهمي در دفاع از سرخپوستان داشتند. مانند دومينيكن ها كه دِلاس كاساس و مونته سينوس نمونه هاي برجسته ي آنها هستند. اين كشيش ها در آموختن زبان هاي بومي نيز بسيار فعال بودند و اين كار امكان شناخت و حفاظت از سرخپوستان را براي آنها فراهم مي كرد.
شكي نيست كه موانع موجود بر سر راه كليسا در عملي كردن مقصود خويش در مناطق سرخپوست نشين بسيار متعدد و متنوع بودند كه از وابستگي آنها به دو مرجع قدرت ناشي مي شد: يكي وابستگي به پاپ در زمينه ي مسائل اعتقادي و ديگري وابستگي به دربار اسپانيا در زمينه ي مسائل سازماني. بر موارد مذكور عوامل ديگري نيز اضافه مي شوند، از جمله: اختلافات بين منافع اروپاييان و سرخپوستان كه در موعظه ي رجعت مسيح (4) پدر روحاني آنتونيو دِ مونته سينوس به آنها اشاره شده است؛ اختلافات بين كشيش سكولار و كشيش قانوني؛ اختلافات بين فرقه هاي مختلف كه بر سر قهرمان پروري در فرايند مسيحي كردن با يكديگر رقابت مي كردند؛ و در آخر، اختلافات بين كليسا و دربار بر سر كنترل زندگي روزانه در مستعمره ها. از اين رو، ارتباطات بين كليسا و دربار دو جهت داشت؛ در حالي كه دربار سعي مي كرد از كليسا براي رسيدن به اهداف سياسي خويش بهره برداري كند، كليسا نيز سعي مي كرد از دربار براي دستيابي به اهداف معنوي خود نهايت استفاده را ببرد. شرح اين بهره برداري ها در ادامه خواهد آمد.
2- كليسا و دربار سلطنت
كنترل كليساي كاتوليك در مناطق سرخپوست نشين از سوي پادشاهي اسپانيا، اصلي بود كه هم در دوره ي سلطنت قيموميتي (5) يا قيموميت سلطنتي (6) برقرار بود و هم در زماني كه جاي اين قيموميت را دكترين سلطنت طلب (7) يا حوزه ي حكومت سلطنتي (8) گرفت. در دوره ي سلطنت قيموميتي، كليسا تنها مجموعه اي از امتيازات خويش را به دربار اسپانيا واگذار كرده بود و در دوره ي دكترين سلطنت طلب، كليساي آمريكا به هيچ عنوان مستقل از دربار اسپانيا عمل نمي كرد. به عبارت ديگر، پس از دوره ي كشف و تسخير، پادشاهان اسپانيا سعي مي كردند دستاوردهاي خويش را از طريق استفاده ي ابزاري از كليسا به عنوان عامل قلمروگستري و استعمار، ازدياد ببخشند. اين شيوه از سال 1486 طي بازپس گيري گرانادا ( از مسلمانان )، با انتشار فتواي ارتودوكسائه فيدي (9) توسط پاپ اينوسنت هشتم (10) آغاز شده بود. براساس اين فتوا، پادشاهان كاتوليك، حقوق احداث كليساها و تنفيذ مناصب كليسايي، به ويژه اسقفي را به دست آوردند. همانطور كه اشاره شد، در ادامه نيز فتواهاي پاپي الكساندر ششم نيز مشروعيت حقوقي و سياسي لازم براي كنترل سرزمين كشف شده و همچنين سوءاستفاده از برخي حقوق مدني و كليسايي را به دربار كاستيل واگذار كرد. اين فتواهاي الكساندري ( همانند فتواهاي اعطا شده به دربار پرتغال )، مجموعه اي از امتيازات براي مسيحي كردن سرزمين هاي واقع در دنياي جديد را دربرمي گرفت كه در واقع، نوعي قيموميت سلطنتي محسوب مي شد. بنابراين، استفاده از اين امتيازات در قاره ي آمريكا با عنوان قيموميت جهاني سرخپوستان (11) شناخته شد. علاوه بر اين، قيموميت جهاني سرخپوستان، مجموعه اي از امتيازات مختص سلطنت را دربرداشت كه حاكي از اين بود كه با گسترش قلمرو سلطنت، ميزان مداخله ي پادشاه در مسائل مذهبي افزايش مي يابد و سرانجام به از بين رفتن حدود بين حكومت پادشاهي و فعاليت مسيحي كردن ( يعني دوره ي دكترين سلطنت طلب ) مي انجامد. فرناندو يكي از پادشاهان كاتوليك در سال 1508 بنيان هاي مستحكم قيموميت سرخپوستان (12) را برقرار كرد و موجبات كنترل كليساي آمريكا توسط جانشينانش را فراهم آورد. وي سال ها قبل، در سال 1501، توانسته بود از پاپ مجوزي بگيرد مبني بر اينكه پادشاهان كاستيلي بتوانند عشر مالياتي (13) آمريكا را در اختيار بگيرند (14).از يك طرف، به علت عدم توانايي واتيكان براي تأمين هزينه هاي گزاف مسيحي كردن سرخپوستان آمريكا، دامنه ي اين قيموميت بيش از پيش گسترش يافت. از طرف ديگر، نبرد عليه پروتستانتيسم كه هزينه هايي را تحميل مي كرد، نيز اين قيموميت را گسترده تر كرد. به همين دليل، براي تأمين هزينه ها، پاپ به هركسي كه قادر به برآوردن احتياجاتش بود ( در اين مورد دربار اسپانيا )، امتيازهاي مربوط به اداره ي كليسا را اعطا مي كرد. يكي از مسئوليت هاي دربار اين بود كه از ميسيونرهاي مسيحي مراقبت كند تا انها بتوانند تمام هم و غم و وقت خويش را صرف مسيحي كردن بوميان، ساخت و مديريت بناهاي مذهبي مثل كليساها، معابد يا آموزشكده ها و مراكز خيريه كنند. در عوض، امتياز زمين هاي كشف شده اي كه نه مستقيماً توسط كاشفان اداره مي شدند، و نه اداره ي مستقيم آنها در دست دربار بود، به دربار اسپانيا اعطا مي شد. بنابراين، قيموميت سرخپوستان تبديل به ابزاري براي واگذاري امتياز از سوي پاپ به پادشاه اسپانيا شد كه در واقع نوعي پيشكش با كاربري خاص در مناطق سرخپوست نشين به شمار مي آمد. طرح قيموميت جهاني سرخپوستان عملاً در سال 1574 با انتشار حكم ماگنا رئال (15) تكميل شد كه اداره ي تمامي ماليات هاي ( عشر ) سرخپوستان، ارائه ي فهرستي از نامزدها براي پر كردن مناصب اسقفي خالي و تثبيت حدود قلمروهاي اسقفي جديد را به دربار سلطنت واگذار كرد. بيشتر حقوق انحصاري قيموميت در آمريكا را شوراي سرخپوستان اداره مي كرد. شوراي ترنتو (16) و اجلاس ماگنا (17) ( 1586) نيز بيش از پيش بر وابستگي كشيشان اسپانيايي به دربار، به عنوان يك خصيصه ي ملي، تأكيد ورزيدند. بر موارد مذكور بايد اين نكته را اضافه كرد كه از سال 1573، فرجام خواهي احكام كليسايي مربوط به مناطق سرخپوست نشين از واتيكان ممنوع اعلام شد. بدين ترتيب، شاه مسئوليت انتصاب روحانيان، تأمين بودجه ي فعاليت اسقفان و ساير فرق مذهبي، و نظارت بر روند فعاليت هاي حقوقي، اجتماعي، فرهنگي و آموزشي آنها را بر عهده گرفت.
در آمريكا، دربار سلطنت، خواهان استقلال هرچه بيشتر از واتيكان بود تا بتواند كليسايي تأسيس كند كه قادر به مشاركت فعالانه در تسخير، استعمار و مسيحي كردن باشد. در اين راستا، در دوران سلطنت كارلوس اول، به دربار اين حق داده شد كه تعداد و مليت مذهبيوني را كه مي توانستند در مستعمره ها مستقر شوند تعيين كند و علاوه بر اين دربار اجازه داشت از ورود مذهبيون بي كفايت، بدون توجه به جايگاه آنها در سلسله مراتب مذهبي، جلوگيري به عمل آورد. بدين صورت بود كه شوراي سرخپوستان مجموعه اي از قوانين و مقررات را تثبيت كرد كه عملكرد مديريتي كليسا را تحت نظارت داشت. در سال 1524، منصب ريش سفيد مناطق سرخپوستي (18) ايجاد شد. اگرچه اين منصب تنها عنواني احترام آميز تلقي مي شد، هدف اصلي آن تبديل حوزه ي اسقف نشين به بخشي از حوزه ي سلطنتي بود ( و در راستاي همين هدف بود كه در سال 1538، موضوع جواز سلطنتي (19) مطرح شد ). علي رغم اصرار دربار، امكان تحقق اين هدف وجود نداشت، با اين حال، اين موضوع به فراموشي سپرده نشد. بعدها و در زمان هاي مختلف، سال هاي 1560، 1568 و 1572، فيليپ دوم درباره ي اين مضوع با واتيكان به مذاكره نشست و پاسخ همان پاسخ قبلي بود.
پاسخ منفي سرير مقدس، از اين ترس ناشي مي شد كه مبادا نقشش در آمريكا به موضوع بي اهميتي مبدل شود يا از قلب چنين استقلالي، يك كليساي ملي جديد مانند كليساي انگليكان (20) انگلستان سربرآورد. مبارزه ي سخت بين دربار اسپانيا و واتيكان به خوبي نشان دهنده ي موضع گيري پاپ در برابر افزايش نظارت دربار اسپانيا بر كليساي آمريكاست؛ موضعي كه در عمل موفقيت چنداني را دربرنداشت. در برابر اين انكار قاطعانه ي كليسا، دربار نيز از انتصاب سفير پاپ در آمريكا در طول دوران استعمار خودداري ورزيد. به عبارت دقيق تر، اگر شاه هدف خود مبني بر تشكيل يك كليساي متكي بر سلطنت را محقق مي كرد، مي توانست بدون كمك پاپ، كليساي آمريكا را ( حتي در مسائل مذهبي و اعتقادي ) اداره كند. برعكس، اگر واتيكان مي توانست سفيري را در آمريكا مستقر كند، اين فرد در واقع نماينده ي پاپ بود و مي توانست كليساي آمريكا را به طور مستقيم با رم پيوند دهد و ارتباط آن را با اسپانيا تضعيف كند. با وجود پافشاري طرفين، هيچ يك نتوانست نظر خويش را بر ديگري تحميل كند و بدين ترتيب وضعيت موجود حفظ شد.
پس از تدوين اوليه ي سلطنت قيموميتي كه به پادشاهان كاتوليك اجازه مي داد كشيشان را معرفي يا تعيين كنند، در قرن هجدهم مرحله اي سلطنت محور ( دوره ي دكترين سلطنت طلب ) آغاز شد كه نوعي حوزه ي حكومتي سلطنتي را ايجاد كرد كه به واسطه ي آن، دربار سلطنت اجراي وظايف مرتبط با امور دنيايي و حقوقي كليساي سرخپوستان را خود به عهده گرفت. بدين ترتيب، بوربُن ها (21) كه تحت حمايت دكترين گال هاي فرانسوي بودند، توانستند استقلال كليساي آمريكا از رم را به اندازه اي تقويت كنند كه پادشاه عملاً در رأس كليساي اسپانيا در آمريكا قرار گرفت. اين استقلال با جواز سلطنتي ( يا همان اكسكواتور ) (22)(1768-1762) محقق شد؛ مجوزي كه از انتشار يا كاربرد هرگونه سند پاپي بدون اجازه ي دربار ممانعت به عمل مي آورد. در همان زمان، به اسقفان اعلام شد كه تمامي درخواست هاي آنها از كليساي واتيكان، به واسطه ي اداره ي مركزي رسيدگي مي شود و اين اداره به عنوان يك واسطه ي سلطنتي، مسئول انتقال اين درخواست ها به پاپ اعظم است.
3- ترويج مسيحيت و آموزش ديني
از زمان آغاز تسخير آمريكا به بعد مشكل دوگانه اي مرتبط با ماهيت بوميان پديدار شده بود. از يك طرف بايد مشخص مي شد كه آيا سرخپوستان زيردستان دربار كاستيل هستند يا نه؛ اگر پاسخ به اين سؤال مثبت بود، نمي توانستند به بردگي گرفته شوند و اگر پاسخ منفي بود، ارزش آنها به كالا تبديل مي شد. از طرف ديگر بايد ماهيت رابطه ي بين اشغالگران و سرخپوستان به درستي تعريف مي شد. بحث اصلي بر سر اين قضيه بود كه آيا سرخپوستان بدوي و لامذهب بودند كه در اين صورت بايد به بردگي گرفته مي شدند، يا اينكه كافر بودند و بايد مسيحي مي شدند. زماني كه كلمب متوجه شد كه در جزاير كارائيب از طلا خبري نيست، سعي كرد همان روشي را در پيش بگيرد كه براي پرتغالي ها سود فراواني را در آفريقا به ارمغان آورده بود و فروش بردگان نام داشت. با توجه به عايدات فراواني كه در راه بود، دربار با درخواست وي موافقت كرد، اما برخي از روحانيان مستقر در دربار پادشاهان كاتوليك مخالفت كرده و ادعا كردند كه چون سرخپوستان، جاهل قاصر هستند، بهتر است ابتدا آنها را به مسيحيت دعوت كرد و اگر به صراحت از اين كار سر باز زدند، آن گاه مي توان آنها را لامذهب تلقي كرد. بدين ترتيب، ملكه ايزابل اعلام كرد كه سرخپوستان « آزاد و عاري از يوغ بردگي » هستند. خواسته اي كه در عمل، زياد مورد توجه واقع نشد.مسيحي كردن فرايندي بود كه با نظارت كليساي اسپانيا، امكان گرواندن تعداد زيادي از بوميان آمريكا را به مسيحيت فراهم مي كرد. بي شك، سرخپوستان متعلق به نواحي مختلف آمريكا در برابر اين فرايند به يك شيوه واكنش نشان ندادند و حتي انگيزه هاي مادي و معنوي آنها نيز يكسان نبود، به همين دليل روند و خصيصه هاي مسيحي كردن در آمريكا بايد با الگوهاي محلي سازگار مي شد. همه به اين نكته اذعان دارند كه مسيحي كردن سرخپوستان در مكزيك و پرو سريع تر از ساير مناطق بوده است. البته روند مسيحي شدن در مناطق حاشيه اي از همه جا كندتر بود. ماركو پالاسيوس (23) و فرانك سافرد (24) خاطر نشان مي كنند كه كشيشاني كه به سواحل اطلسي كلمبيا گام مي نهادند، مدت زمان زيادي را در آنجا اقامت نمي كردند، زيرا اجتماعات بومي اين منطقه فقير بودند و نمي توانستند زندگي خوبي را براي اين كشيشان معلم فراهم كنند. بنابراين، مذهبيون ترجيح دادند كه به پرو يا مناطقي بروند كه جمعيت سرخپوست زيادتري را در خود جاي داده بودند.
در آغازين مراحل تسخير و استعمار، فرقه هاي مذهبي نقش محوري در تعليم سرخپوستان ايفا كردند، چرا كه براي برقراري ارتباط با سرخپوستان مشتاق تر از كشيش هاي سكولار بودند. در مدت زمان اندكي، حضور مذهبيون در آمريكا تثبيت شد و در اواخر قرن شانزدهم، 5000 تا 5500 راهب در مناطق سرخپوست نشين به چشم مي خورد كه در ميان آنها 300 مرسدي (25)، 2200 فرانسيسكن، 1670 دومينيكن، 470 آگوستيني و 350 ژزوئيت وجود داشت. جمعيت زياد مبلغان و در نتيجه ي آن، كشمكش هاي بين فرقه ها كه از روش هاي تبليغ و اعتقادات متفاوت آنها ناشي مي شد، مرزبندي قلمرو تسخير معنوي را ايجاب كرد. بدين ترتيب، از سال 1563 مقرر شد تمامي صومعه هايي كه در يك ايالت ساخته مي شوند بايد فقط به يك فرقه وابسته باشند. اين امر مانع از اين نمي شد كه كليساها و صومعه هاي بزرگ و باشكوه فرقه هاي قديمي مختلف در شهرهاي بزرگ استعماري حضور نداشته باشند.
سياست آموزشي دربار، ايجاد آموزشكده هايي براي مستيزوها و سرخپوستان را امكان پذير كرد؛ اين آموزشكده ها از پذيرش كودكان اسپانيايي معذور بودند. البته آموزشكده هايي چون سان برناردو دِ كروز (26) در اين زمينه استثنا بودند و كودكان اسپانيايي را نيز مي پذيرفتند. شرايط در مورد تحصيلات عالي متفاوت بود، چرا كه ورود به دانشگاه ها براي كساني كه اسپانيايي نبودند، ممنوع بود. بنابراين، آموزش سرخپوستان در آموزشكده هاي فرقه هاي معمولي متمركز بود. اولين آموزشكده را فرانسيسكن ها در سال 1513 در كنار يك صومعه در سانتودومينگو احداث كردند. در نيمه ي دوم قرن شانزدهم، فرانسيسكن ها 200 آموزشكده در مكزيك و دومينيكن ها 60 آموزشكده در پرو را در اختيار داشتند. برخي از اين بناها به آموزش فرزندان رؤساي قبايل سرخپوستي اختصاص داشت. آموزشكده ي سانتاكروز دِ تلاتلولكو (27)از اين جمله بود. اين آموزشكده در سال 1536 تأسيس شده بود و تعداد دانش آموزان آن به بيش از هزار نفر مي رسيد و الگوي خوبي براي آموزشكده هاي پوئبلا، بوگوتا، كيتو يا ليما محسوب مي شد. آموزشكده ي سان خوآن دِ لتران (28) كه در سال 1547 ساخته شد، مختص مستيزوها بود. بيشتر مدارس به آموزش فنون و پيشه وري اختصاص داشتند؛ براي مثال مي توان به مدرسه ي فرانسيسكن ها در مكزيك اشاره كرد. كارگاه - مدرسه ها نيز در بيمارستان - آبادي هاي تحت اداره ي باسكو دِ كيروگا ديده مي شدند. بخشي از تحصيلات عالي تحت نظارت فرقه هاي مذهبي، به ويژه ژزوئيت ها و دومينيكن ها قرار داشت. علاوه بر اين، دانشگاه هاي بزرگ يا رسمي كه در سال 1551 در مكزيك و ليما تأسيس شدند با دانشگاه هاي كوچك يا مذهبي تفاوت داشتند. اصلي ترين تفاوت اين بود كه دانشگاه هاي كوچك يا مذهبي، اصولاً با يك آموزشكده يا صومعه پيوند داشتند؛ اما ساخت دانشگاه هاي بزرگ احتياج به دو مجوز داشت: يكي پاي و ديگري سلطنتي. اولين دانشگاه در سال 1538 در سانتودومينگو ساخته شد و در طول قرن شانزدهم، دانشگاه هاي ديگري در لاپلاتا، لاپاز و كيتو ساخته شدند. در قرن هفدهم، دانشگاه سلطنتي و مقر پاپي سان كارلوس (29) در گواتمالا بنا شد و سپس دانشگاه هاي ديگري در كيتو، بوگوتا، كوسكو، چوكيساكا و كوردوبا بنيان نهاده شد. از بين دانشگاه هاي احداث شده در بوگوتا مي توان به دانشگاه خابريانا (30) اشاره كرد.
4- فرقه هاي مذهبي و هيأت هاي ميسيوني
پاپ آدريانوي ششم (31)، با فتواي اومنيمدا (32)، امتيازات فرقه هاي سائلي (33) را تجديد كرده بود تا بتوانند كافران را مسيحي كنند و نقش خويش را در برابر راهبان صومعه هاي قديمي كه در قالب متفكران و فرقه هاي نظامي در دوران بازپس گيري اسپانيا از مسلمانان مطرح شده بودند، تقويت كنند. اولين فرقه هاي سائلي در آمريكا، فرانسيسكن ها و دومينيكن ها بودند كه مرسديان نيز آنها را همراهي مي كردند. مرسد فرقه اي غيرسائلي بود كه از طريق يكي از مبلغان در سفر دوم كلمب، گام به اين قاره نهاده بود. بعدها آگوستيني و در نيمه ي دوم قرن شانزدهم ژزوئيت ها نيز وارد قاره ي آمريكا شدند. ژزوئيت ها چهارمين فرقه ي سائلي موجود در آمريكا بودند كه به دنبال آنها، فرقه هاي اقليتي مثل كارملي هاي پابرهنه (34)، كاپوچين ها (35) و غيره نيز پديدار شدند. همچنين در اين دوره شاهد حضور چشمگير فرقه هاي زنانه نيز هستيم، از جمله خواهران آگوستيني، خواهران بريجيت (36)، خواهران كاپوچين، خواهران كارملي، خواهران كلارا (37)، خواهران كنسپسيونيست (38)، خواهران دومينيكن، خواهران انكرنسيون (39)، خواهران انسنيانزا (40) و خواهران جرومي (41). خواهران مذهبي، به ويژه فرانسيسكن ها و دومينيكن ها، نقشي مهم در تعليم كودكان و جوانان سرخپوست بر عهده داشتند. در سال 1524، ارنان کورتس تقاضا کرده بود که خواهران مذهبي به مکزيک فرستاده شوند. علاوه بر اين، برخي از فرقه هاي فقيرنواز (42)، مانند سان خوآن دِ ديوس (43)، نيز در مستعمره هاي آمريكا حضور داشتند.از زمان آغاز تسخير معنوي و با توجه به حضور فعال فرقه هاي مذهبي، واتيكان همواره درصدد بود كه در اين فعاليت مشاركت كند؛ بنابراين، در سال 1568 مجمعي براي گرواندن افراد بي ايمان (44) تأسيس كرد، چرا كه مي خواست رهبري اين فرايند را در دست داشته باشد. در سال 1622، پروپاگاندا فيده (45) اجرا شد كه اهدافي ميسيونري را در آمريكا دنبال مي كرد. بي شك، اسپانيا و پرتغال در برابر ادعاهاي واتيكان قد علم كردند و از مداخله ي پاپ ممانعت به عمل آوردند. مسيحي كردن بوميان از شوراي ترنتو به بعد تحول يافت، چرا كه برتري فرقه هاي مذهبي به سطوحي هم تراز با كشيش هاي سكولار و اسقفان نزول كرد، تا حدي كه صومعه هاي جديد بايد در مناطق حاشيه اي فعاليت مي كردند.
فرقه ي مرسد نقش ميسيونري محتاطانه اي را در مستعمره ها ايفا مي كرد. اين فرقه خيلي زود و در سال 1514، اولين صومعه اش را در لااسپانيولا احداث كرد. مرسديان، روحانيون ارتش كاستيل در زمان بازپس گيري ايبري بودند، آنها اهميت خويش را تا زمان لشكركشي هاي تسخيركنندگان به آمريكا حفظ كرده بودند و بخشي از سپاهيان اِرنان كورتس، فرانسيسكو پيسارو، پدرارياس دابيلا و ديه گو دِ آلماگرو را دربرمي گرفتند، در سال 1528، تعداد اعضاي آنها در مناطق سرخپوست نشين به 30 نفر مي رسيد. آنها مسئوليت خويش در قبال مسيحي كردن افراد را در گواتمالا، پرو، توكومان، بوليوي و شيلي متمركز كردند، با وجود اين از موقعيت برجسته ي خويش بهره ي چنداني نبردند. به عبارت ديگر، جز در مورد گواتمالا، در ساير موارد با شكست مواجه شدند. از نظر فعاليت رهباني، آنها مانند ساير فرقه هاي مذهبي فعاليت كردند و مدارسي را ساختند كه فرزندان سرخپوستان را با روش سؤال و جواب آموزش مي دادند.
فرانسيسكن ها اولين افرادي بودند كه به مسيحي كردن سرخپوستان در دنياي جديد پرداختند و رابطه ي روشني با اكتشاف جزاير آنتيل داشتند. آنها در سال 1505، در لااسپانيولا، ايالت سانتاكروز هند غربي (46)را ايجاد كرده بودند (47). در ادامه، پيشروي فرايند تسخير به ميسيونرهاي جديدي احتياج داشت كه همانند مهاجمان، بايد لااسپانيولا را به مقصد تي يرا فيرمه و بعدها اسپانياي جديد ترك مي كردند. بدين ترتيب، پدرو دِ گانته (48) و دو فرانسيسكن فنلاندي ديگر هسته ي مسيحي كننده ي تسخير مكزيك بودند و در سال 1524، « دوازده حواري » كه زيردست برادر روحاني مارتين دِ بالنسيا (49) قرار داشتند، وارد اين ناحيه شدند. فرقه ي فرانسيسكن پرجمعيت ترين فرقه ي موجود در آمريكا بود و در سال 1527 در جزاير آنتيل، مكزيك، گواتمالا و پرو مريدان بسياري داشت. اين فرقه تنها فرقه اي بود كه بنابر پيشنهادهاي فيليپ دوم، ستاد كلي را سازماندهي كرد كه مقر آن در دربار بود و در مورد هر آنچه به ترويج ايمان مربوط مي شد، خود را با معيارهاي مجمع جذب افراد بي ايمان هماهنگ مي كرد. خواهران كاپوچين، شاخه اي از فرانسيسكن، اصول سخت تري داشتند. آنها در سال 1665 در مكزيك استقرار يافتند و سپس فعاليت خويش را تا گواتمالا و ليما نيز گسترش دادند. خواهران كلارا، اولين شاخه ي زنانه از فرانسيسكن بودند كه در سال 1607 پاي به كِرِتارو (50)نهادند و سپس صومعه هايي را در پرو و اسپانياي جديد احداث كردند. آنها همانند ساير فرقه هاي زنانه ي مستقر در آمريكا، فقط به مراقبه و رهبانيت كه عاري از هرگونه محتواي تعليمي يا مسيحي كننده بود، مي پرداختند. صومعه هاي آنها كاملاً پارسايانه و اغلب محل تجمع دختران اوليگارش هاي محلي بود. در سال 1789، فرانسيسكن ها، در آمريكا و فيليپين 241 صومعه، 163 هيأت ميسيوني و 139 كشيش نشين را در اختيار داشتند كه حدود 4200 مذهبي را در خود جاي داده بودند.
اگرچه دومينيكن ها دومين فرقه ي سائلي بودند كه به دنياي جديد قدم نهادند، تأثير آنها تا حدي بيشتر از تعدادشان بود. 30 درصد اسقف هايي كه تا دهه ي دوم قرن شانزدهم در آمريكا منصوب شدند، دومينيكن بودند. در سال 1509، پانزده سال پس از ورود فرانسيسكن ها، اولين گروه پانزده نفره از دومينيكن ها به سرپرستي برادر روحاني پدرو دِ كوردوبا (51) به لااسپانيولا رسيدند. همه ي اعضاي اين فرقه بايد اصول سخت مربوط به اصلاحات در صومعه هاي دومينيكن شبه جزيره ي ايبري را در آمريكا نيز رعايت مي كردند. اين اصول اخلاقي خشك، بر بي بندوباري رايج در مستعمره هاي شوك وارد كرد. ماجراي پدر روحاني آنتونيو دِ مونته سينوس و موعظه ي رجعت مسيح در سانتودومينگو در سال 1511 مقاومت ملاكان را در برابر اظهارات مبلغان به خوبي نشان داد. اين مبلغان در مورد برخي مسائل مثل امور مربوط به همزيستي با سرخپوستان بسيار حساس بودند. همانند فرانسيسكن ها، دومينيكن ها رد تسخيركنندگان را دنبال مي كردند، با وجود اين ورود آنها به ساحل مكزيك با موفقيت همراه نبود. در سال 1530، دومينيكن ها اولين ايالت مستقل آمريكايي با مقري در سانتودومينگو را تأسيس كردند و دو سال بعد نيز اسپانياي جديد به ايالتي مجزا مبدل شد. دومينيكن ها در تسخير گراناداي جديد شركت كردند و نقش ميسيونري مهمي در پرو و كيتو بر عهده گرفتند.
ورود جرومي ها از اين خواسته ي كاردينال سيسنروس نشأت مي گرفت كه مي خواست راه حل مسالمت آميزي را براي منازعه ي بين دومينيكن ها و فرانسيسكن ها بر سر املاك زراعي در لااسپانيولا، ارائه دهد. در سال 1514، سيسنروس نقشه ي بسيار جاه طلبانه اي را طراحي كرده بود كه بر ايده ي دِلاس كاساس مبني بر از بين بردن املاك زراعي اين جزيره استوار بود و موجب مي شد كه سرخپوستان در آبادي هاي مخصوص به خود متمركز شوند. جرومي ها اين انديشه را تا حدي پروراندند كه بين سال هاي 1516 و 1519 سه راهب ارشد اين فرقه، مقر فرماندهي لااسپانيولا را به تصرف درآوردند و اگرچه پيشنهادهاي جاه طلبانه ي دِلاس كاساس عملي نشد، اصلاحات مهمي براي تضعيف قدرت ملاكان انجام گرفت. زماني كه كارلوس اول به تخت سلطنت تكيه زد، ملاكان زمين هاي خويش را باز يافتند و حكومت مبلغان جرومي به پايان رسيد و به اسپانيا بازگشتند. با وجود اين، فعاليت مبلغان اين فرقه با ساير فرقه ها مقايسه شدني نيست. شايان ذكر است كه طي قرن هاي شانزدهم و هفدهم، 17 مبلغ جرومي در مناطق سرخپوست نشين به عنوان اسقف به كار گماشته شدند.
آگوستيني ها، ديگر فرقه ي سائلي، پس از فرانسيسكن ها و دومينيكن ها به آمريكا گام نهادند. فعاليت آنها با ساخت معابد باشكوهي نمايان شد كه اختلاط بين فرهنگ اروپايي و سرخپوستي را به نمايش گذاشتند. در سال 1533، گروهي متشكل از هفت راهبه ي آگوستيني وارد مكزيك شدند و فعاليت ميسيونري خويش را در مناطقي متمركز كردند كه تحت اشغال ساير فرقه ها نبودند. از اين تاريخ به بعد، آگوستيني ها فعاليت ميسيونري مهمي را در دنياي جديد و فيليپين آغاز كردند. وزيرمختار مندوزا آنها را از اسپانياي جديد به پرو برد و در آن زمان بود كه اين فرقه به اوج خويش دست يافت. در حال حاضر، برخي صومعه هاي آگوستيني مثل صومعه هاي چوكيساكما (52) و سانتياگوي شيلي در آمريكا به چشم مي خورند.
تأسيس ديرهنگام ژزوئيت ها و اين قانون كه فقط فرقه هاي سائلي توانستند مجوز ورود به مناطق سرخپوستي را پيدا كنند، تأخير ژزوئيت ها براي حضور در آمريكا را به خوبي توجيه مي كند. در واقع، ژزوئيت ها 20 سال قبل از ورود به آمريكاي اسپانيا، در برزيل ( كه به دربار پرتغال تعلق داشت ) گام نهاده بودند؛ به عبارت ديگر، در اين زمان دربار پرتغال، مسيحي كردن مستعمره هاي آمريكايي خويش را به آنها واگذار كرده بود. مدت زمان زيادي، هم واتيكان و هم دربار اسپانيا با اينكه ژزوئيت ها در مستعمره هاي اسپانيا حضور پيدا كنند، مخالفت كردند. تقاضاي ورود ژزوئيت ها به آمريكا در سال 1538 رد شد و شوراي سرخپوستان در سال 1555 و 1558 از قبول خواسته ي وزيرمختاران پرو مبني بر حضور ژزوئيت ها در ميان ملتزمين آنها، امتناع ورزيد. در سال 1565 و در دوران سلطنت فيليپ دوم، ديدگاه دربار اسپانيا در مورد اين فرقه تغيير كرد و در سال 1566، شوراي سرخپوستان نام آنها را در سياهه ي دارندگان مجوز براي فعاليت تبليغي در مناطق سرخپوست نشين وارد كرد، با وجود اين، فعاليت آنها تنها محدود به آمريكاي جنوبي بود. ژزوئيت ها فعاليت خويش را از ليما تا اكوادور، كلمبيا، شيلي، توكومان و پاراگوئه گسترش دادند. سرانجام، در سال 1571 فيليپ دوم قبول كرد كه آنها در مكزيك مستقر شوند، جايي كه يك سال بعد در آن گام نهادند. آمادگي ژزوئيت ها، به ويژه در مطالعه ي زبان سرخپوستي، گسترش حوزه ي فعاليت ميسيونري آنها را در كل قاره تسهيل كرد. اين فرقه همچنين در قالب هيأت هاي مشهورش، كه با عنوان « ميسيون » نيز شناخته مي شدند، به اوج رسيد. بي شك، فعاليت آنها در مسيحي كردن سرخپوستان متمركز نبود، چرا كه آموزش سرخپوستان و همچنين كرئول ها (53) نيز يكي از مهم ترين وظايف آنها، تلقي مي شد. به همين دليل بود كه در شهرهاي بزرگ، آموزشكده ها و دانشگاه ها در ارتباط با صومعه هاي ژزوئيت ها قرار گرفتند. اولين چاپخانه ي پرو نيز در آموزشكده ي ژزوئيت ها در ليما شروع به كار كرد.
در ادامه بايد اضافه كرد كه هيأت هاي ميسيوني، اجتماعاتي از سرخپوستان مستقر در منطقه اي متعلق به يك يا چند آبادي تحت اداره ي غربي ها بودند و مجزا از مردمان اسپانيايي عمل مي كردند. ريشه ي آنها در بيمارستان - آبادي هايي قرار داشت كه از سال 1537 به بعد توسط باسكو دِ كيروگا در ميچوئوآكان ساخته شده بودند و اولين آنها بيمارستان - آبادي سانتافه (1532) بود. در اين اماكن، سازمان اجتماعي و توزيع اراضي، اشتراكي بود. كيروگا اعتقاد داشت كه سادگي و همنوع دوستي سرخپوستان ساكن در اين اجتماعات كه با روحيه ي فاسد اروپاييان در تضاد بود، توسعه ي مدينه ي فاضله مورو (54) در دنياي جديد را تسهيل مي كرد. در مكزيك، اين هيأت ها را مجمع مي ناميدند. واضح است كه يكي از اهداف اصلي اين هيأت هاي ميسيوني مسيحي كردن سرخپوستان بود، زيرا سرخپوستان در صورت استقرار در اين اجتماعات ارتباط نزديك تري را با كشيشان و مقامات اسپانيايي تجربه مي كردند و اين ارتباط نزديك به فرهنگ زدايي آنها كمك مي كرد. هيأت هاي ميسيوني معروف تر به ژزوئيت ها تعلق داشت كه در پاراگوئه و مناطق مجاور آن فعال تر بوده و بوميان گوآراني (55) را تحت تأثير قرار مي داد. اولين هيأت هاي ميسيوني يا « ميسيون ها » كه تعدادي كمتر از 500 ژزوئيت انها را كنترل مي كردند. در اوايل قرن هفدهم تأسيس شد كه توانست بيش از 300000 سرخپوست گوآراني را در 23 آبادي گرد هم آورد. ميسيون هاي شمال مكزيك نيز 100000 سرخپوست را گرد هم آوردند. اگرچه سعي مي شد كه بر جنبه ي آرماني اين ميسيون ها تأكيد شود، همگي اين هيأت ها تحت رژيم كاري بسيار خشن و با ساعات كاري منظم فعاليت مي كردند و اين امر به روحيه ي سرخپوستان تحت سلطه كه حيات آنها بر مبناي زندگي اشتراكي استوار بود، آسيب مي رساند. ميسيون ها از استقلال زيادي نسبت به قدرت هاي سياسي موجود در منطقه برخوردار بودند و اين امر موجب مي شد كه كشمكش هاي زيادي با ملاكان منطقه داشته باشند. شاهد اين مدعا رويارويي آنها با فئودال ها و همچنين مقامات منطقه اي حاكمان و قضات درباري - بين سال هاي 1721 و 1735 بود. به همين دليل، در سال هاي بعد كه اصلاح طلبان بوربُن خواستار تقويت قدرت سلطنت شدند، ديد خوبي نسبت به آنها نداشتند و خواستار اخراج آنها از مناطق سرخپوست نشين شدند. حملات شكارچيان سرخپوستان (56)كه به منطقه ي پائوليستا (57) تعلق داشتند، با هدف فروش سرخپوستان به عنوان برده در برزيل، روند زندگي ميسيون ها را تضعيف كرد. علاوه بر اين، با اخراج ژزوئيت ها در سال 1767، هيأت هاي ميسيوني ضربه اي مهلك دريافت كردند و نابودي آنها قطعي شد. ژزوئيت ها، پس از تبعيدشان از امريكا به اروپا تحت فرمان كارلوس سوم، نقش ميسيون هاي پاراگوئه را در ترغيب سرخپوستان ايده آل جلوه دادند و به آنها ويژگي آرماني بخشيدند.
5- كشيش سكولار
كليسا در آمريكا همانند اسپانيا عمل مي كرد و داراي دو ساختار سلسله مراتبي بود كه اعضاي اسقفي و اعضاي مذهبي را دربرمي گرفت. اعضاي سلسله مراتب اسقفي، اسقف ها و اسقف هاي اعظم طبق روال قيموميت سلطنت انتخاب مي شدند. بدين صورت كه شوراي سرخپوستان فهرستي از نامزدها را به شاه معرفي مي كرد و شاه يكي از آنها را برمي گزيد و براي انتصاب به پاپ معرفي مي كرد و پاپ اعظم نيز در اقدامي نمادين، وي را به صورت مادام العمر براي مقام اسقف اعظم مناطق سرخپوستي منصوب مي كرد.اسقف نشين هاي كليسايي از سال 1508، در مناطق سرخپوست نشين استقرار يافتند، در واقع در اين تاريخ تصميم گرفته شد كه اسقف نشين هاي سانتودومينگو و كنسپسيون، در لااسپانيولا و سان خوآن دِ پوئرتوريكو ساخته شوند. شايان ذكر است كه تعداد اسقف نشين هاي كليسايي كه ساخت آنها از دوران تسخير آغاز شده بود، در دوره ي استعمار به 42 عدد مي رسيد. به عبارت دقيق تر، طي نيمه ي اول قرن شانزدهم، 22 اسقف نشين ساخته شد ( حدود 52 درصد )؛ در حالي كه در نيمه ي دوم قرن، تعداد آنها به 9 رسيد (21 درصد ) و اين روند كاهشي ادامه داشت تا حدي كه شمار آنها در قرن هفدهم به 5 عدد و در قرن هجدهم به 6 عدد رسيد. اين روند كاهشي حاكي از اين است كه در قرن شانزدهم، عملاً نقشه ي اسقفي آمريكا كامل شده بود. در ابتدا، تمامي اسقف نشين ها در سويل اسپانيا تشكيل مي شدند، اما به زودي تصميم گرفته شد كه براي خلاصي از نظارت كليساي رم، كليساي آمريكا از كليساي اسپانيا ( كه تحت نظارت مستقيم رم بود ) جدا شود. از سوي ديگر، مشكلات ناشي از فاصله ي جغرافيايي و زمان لازم براي حل هر مسئله ي ايجاد شده در آمريكا نيز ضرورت تثبيت اسقف نشين هاي اعظم در مناطق سرخپوستي را در قرن شانزدهم آشكار كرد. بدين ترتيب، در سال 1504، مجموعه اي از اسقف نشين ها در ياگوآتا (58) و سپس سانتودومينگو ساخته شدند كه كارائيب و ساحل تي يرا فيرمه را كنترل مي كردند و اسقف نشين هاي ماگوآ (59) و باينوآ (60) تحت حمايت آنها بودند. بعدها، مقرهاي جديدي براي اسقف هاي اعظم و اسقف ها در مراكز داراي اهميت سياسي ساخته شدند؛ مثل اسقف نشين مكزيك كه حوزه ي حكومتي آن از گواتمالا تا كاليفرنيا گسترده بود؛ يا اسقف نشين ليما كه از نيكاراگوئه تا كوسكو را در اختيار داشت.
با پيشرفت روند تسخير و استعمار، حدود قبلي اسقف نشين ها نيز به تدريج دچار تغيير مي شد. براي مثال حدود اسقف نشين اعظم ليما تا حدي گسترش يافت كه شيلي و پروي عليا را نيز دربرگرفت و بدين ترتيب اسقف نشين اعظم سانتافه دِ بوگوتا ساخته شد تا سرزمين بين نيكاراگوئه و كيتو را كنترل كند. در اواخر قرن شانزدهم چهار مجموعه ي اسقف نشين اعظم در سانتودومينگو، مكزيك، سانتافه دِ بوگوتا و ليما ساخته شد كه 25 اسقف نشين را نيز دربرمي گرفت. اسقف نشين هاي سانتياگو دِ كوبا، سان خوآن دِ پوئرتوريكو و كورو (61) وابسته به اسقف نشين اعظم سانتودومينگو؛ اسقف نشين هاي گوادالاخارا، بايادوليد (62)، پوئبلا، آنتكرا (63)، چياپاس، مريدا، براپاز(64)، كوماياگوا (65)، گواتمالا و لئون (66) وابسته به اسقف نشين اعظم مكزيك؛ اسقف نشين هاي كارتاخنا و پوپايان وابسته به اسقف نشين اعظم سانتافه دِ بوگوتا؛ و اسقف نشين هاي پاناما، كيتو، تروخيو، كوسكو، آركيپا، لاپلاتا، آسونسيون، سانتياگو دل استرو، سانتياگوي شيلي و لاامپريال وابسته به اسقف نشين اعظم ليما بودند. در قرن هفدهم تغييراتي ايجاد شد: لاپلاتا به يك اسقف نشين اعظم تبديل شد و توانست اسقف نشين هاي لاپاژ، ميزكه (67)، كوردوبا و بوئنوس آيرس را تحت كنترل خويش درآورد. همچنين مقر پاپي دورانگو، وابسته به مكزيك؛ مقر كاراكاس، به جاي كورو و وابسته به سانتودومينگو؛ مقر سانتامارتا وابسته به سانتافه دِ بوگوتا؛ و مقر اوآمانگا (68) وابسته به ليما ساخته شد.
در دهه هاي آغازين قرن شانزدهم كمبود نمايندگان كشيش سكولار براي اداره ي كليساهاي بخش و امور آموزشي، مراجعه به اعضاي فرقه هاي مذهبي را ضروري كرد. اين امر مشاجرات بسياري را بر سر قدرت ايجاد كرد: مذهبيوني كه به عنوان كشيش بخش يا معلم فعاليت مي كردند، بايد از چه كساني اطاعت مي كردند؟ اسقف ها يا كساني مانند كشيشان استاني فرقه ها كه در سيستم سلسله مراتبي مافوق آنها محسوب مي شدند؟ به همين دليل، مي توان تأييد كرد كه كشيشان سكولار ترجيح مي دادند، به طور مستقيم پاسخگوي پادشاه ( كه آنها را منصوب كرده بود ) باشند، در حالي كه كشيشان قانوني مسئول پاسخگويي در برابر بزرگان صومعه ي هر فرقه بودند. البته كمبود شخصيت هاي مذهبي هم در سطوح پايين هرم سلسله مراتب، و هم در سطوح بالاي اين هرم احساس مي شد. علاوه بر اين، مشاجرات حقوقي بين اسقف ها و كشيشان از يك طرف و مقامات لائيك از طرف ديگر به چشم مي خورد؛ زيرا مقامات لائيك با استفاده از حقوق قيموميتي واگذار شده به آنها از سوي پادشاه، معتقد بودند كه مي توانند مداخلات خويش در امور مقامات كليسايي را توجيه كنند.
از آنجا كه مشكلات حقوقي مربوط به اطاعت، رقابت، مديريت يا آموزش هم چنان ادامه داشت، به منظور تلاش براي حل اين مشكلات، بلديه هاي اسقفي ايجاد شد كه به عنوان سازمان هاي مشورتي براي اسقف ها عمل مي كردند. اندازه ي آنها به اهميت اسقف نشيني بستگي داشت كه به آن وابسته بودند، اما اعضاي آنها عادت داشتند ديدگاه هاي مخالفي را ارائه دهند، چيزي كه اغلب تصميم گيري يا دستيابي به آراي مشترك را دشوار مي كرد. در سطحي بالاتر شوراي اسقف ها (69) به چشم مي خورد كه بيشتر بر مسائل تعليمي ( مانند مسيحي كردن بوميان )، مسائل انضباطي و امور كليسايي كشيشي متمركز بود. شوراهاي ايالتي ( گردهمايي اسقفان مجموعه ي اسقف نشين هاي وابسته به يك اسقف اعظم ) نيز براي اجراي مفاد شوراي ترنتو تشكيل مي شد. در ابتدا اين شوراها را اسقف هاي اعظم مكزيك و ليما تشكيل مي دادند، با اين حال در برخي از اسقف نشين هاي كوچكتر نيز مشاهده مي شدند. هدف اصلي آنها تلاش براي مسيحي كردن سرخپوستان و رسيدگي به امور محلي بود. از آنجا كه مفاد اوليه مقرر مي كرد كه شوراها بايد هر سه سال يكبار تشكيل شوند، فيليپ دوم از كليساي واتيكان تقاضا كرد كه با توجه به فواصل زياد و مشكلات ارتباطي در مستعمره ها اين زمان را در آمريكا به پنج سال يكبار افزايش دهد. بعدها، اين زمان به هفت (1584)، يا دوازده ( 1610) سال يكبار نيز افزايش يافت. شكي نيست كه شوراها به درستي در زمان هاي مقرر تشكيل نمي شدند، براي مثال در مكزيك، اسقف اعظم مونتوفار (70)دو شوراي اول را در سال هاي 1555 و 1565 برگزار كرد. از طرف ديگر، بين سال هاي 1551 و 1629 يازده شوراي استاني برگزار شد، در حالي كه در يك قرن و نيم بعد هيچ شورايي تشكيل نشد. از سوي ديگر شوراهاي داخلي نيز وجود داشت كه به گردهمايي يك اسقف با كشيشان ساكن در اسقف نشين وي، در مورد مسائل انضباطي يا امور كليسايي اطلاق مي شدند.
در اسقف نشين ها سه نوع مختلف از تشكيلات كليسايي وجود داشت: كليساهاي بخش، محل هاي آموزش تعاليم و ميسيون ها، با وجود اين، ميسيون ها به طور مستقيم به اسقف ها مربوط نمي شدند. كليساهاي بخش ترجيحاً در شهرها مستقر مي شدند و داراي جمعيت سفيدپوست زيادي بودند. در رأس آنها يك كشيش بخش قرار مي گرفت و در صورتي كه نمايندگان كشيش سكولار براي پر كردن جاهاي خالي حضور نداشتند، يك كشيش قانوني به جايشان مي نشست. محل هاي آموزش تعاليم، كليساهاي بخش روستايي بودند كه در سرزمين هاي داراي ساكنان سرخپوست ساخته مي شدند و رؤساي آنها تمايل داشتند كه در مهم ترين سكونتگاه هاي آن منطقه اقامت داشته باشند. كشيش هاي مشغول فعاليت در محل هاي آموزش تعاليم از اختيارات رئيس قبيله كمك مي گرفتند و اين كار سبب مي شد كه اجتماعات بومي در ساخت كليسا و حمايت از كشيش، كه با عنوان معلم نيز شناخته مي شد، همكاري كنند. محل هاي آموزش تعاليم به طور معمول با املاك زراعي ارتباط داشتند، چرا كه همه ي ملاكان ملزم بودند، تعاليم لازم براي مسيحي كردن بوميان تحت اختيار خويش را به آنها ارائه بدهند. از آنجا كه ملاكان دغدغه ي چنداني درباره ي آموزش مذهبي سرخپوستان نداشتند و خود را ملزم به رعايت اين قانون احساس نمي كردند، با كشيش هاي معلم تباني كرده و بخشي از سود ناشي از خراج را به آنها پرداخت مي كردند. همانند كشيشان كليساهاي بخش، كشيشان معلم ( به ويژه در دوران تسخير ) به طور معمول در همه جا به چشم مي خوردند، به همين دليل فرقه هاي مذهبي مي پذيرفتند كه اعضاي آنها به عنوان معلم با ملاكان ارتباط برقرار كنند. ميسيون ها عنصري اقليت گرا و حاشيه اي در دنياي استعماري به شمار مي آمدند و اغلب در مناطقي ساكن مي شدند كه به طور مستقيم از سوي مقامات استعماري كنترل نمي شدند، بنابراين در اين مناطق احتمال وقوع شورش هايي وجود داشت كه وحدت ظاهري ميسيونرها را به خطر مي انداخت.
كمبود كشيش در كليساهاي بخش و محل هاي آموزش تعاليم، موجبات ايجاد مناصب موقتي براي سرخپوستان در ساختار كليسا را فراهم آورد، اما تحقق اين هدف دشوار بود. تصور بر اين بود كه كشيش هاي سرخپوست كه اغلب به اشراف بومي تعلق داشتند، مي توانستند تأثير بهتري بر هموطنان خويش داشته باشند و مهم تر از همه اينكه چون به زبان آنها صحبت مي كردند، بر رموز زباني تسلط داشتند؛ اما ساخت آموزشكده ي تلاتلولكو، در نزديكي مكزيك، نتوانست هدف خويش مبني بر تربيت فرزندان رؤساي قبايل براي مناصب مذهبي را محقق كند، آن هم به اين علت كه براي دانش آموزان سرخپوست رعايت برخي از اصول مذهبي، غيرعادي به نظر مي رسيد، براي مثال سوگند پاكدامني. بنابراين، اولين شوراي مكزيك ورود سرخپوستان به جلسات را محدود كرد. از سوي ديگر، به علت شكايت هاي متعدد از عملكرد كشيش هاي معلم، در نيمه ي دوم قرن شانزدهم از انتصاب كشيشاني كه با زبان سرخپوستان آشنايي نداشتند، ممانعت به عمل آمد. بنابراين مقرر شد كه پيش از واگذاري مناصب كليسايي، آزموني برگزار شود. علاوه بر اين، با توجه به كثرت اعتراض هاي موجود مبني بر كمبود مواد امتحاني براي تعمق در مطالعه ي زبان هايي كه در اكثر موارد فاقد واژگان و دستور زبان بودند، ضرورت آشنايي با زبان هاي بومي به مجموعه اي از زبان ها محدود شد كه در ميان بيشتر قبايل سرخپوستي رايج بود. نائوآتل، كچوآ، آيمارا، چيبچا و مايا از اين دسته به شمار مي آمدند. با توجه به نياز به كتاب هايي براي مطالعه ي زبان هاي بومي و همچنين آثاري به زبان هاي بومي براي گسترش روند مسيحي كردن ( دستور زبان، اصول دين و اقرارنامه ها )، امكان حضور و گسترش صنعت چاپ در مناطق سرخپوست نشين فراهم آمد. سياست گسترش و حمايت از زبان هاي بومي در ربع دوم قرن هفدهم كنار گذاشته شد، زيرا در اين زمان دربار سلطنت تصميم گرفت كه زبان كاستيلي را جايگزين زبان هاي محلي كند.
6- تفتيش عقايد در آمريكا
فعاليت دادگاه تفتيش عقايد اسپانيا (71) در آمريكا كمتر از كلانشهر ( اسپانيا ) بود. اين موضوع از دو علت ناشي مي شد: 1. ممانعت از ورود مراكشي ها، يهودي ها يا ملحدان به مناطق سرخپوست نشين؛ 2. ساخت ديرهنگام دادگاه ها ( البته نبود دادگاه ها در ساختار وزيرمختاري نيز در اين تأخير بي تأثير نبود ). در سال 1568 مقرر شد كه دو دادگاه تفتيش عقايد در آمريكا تشكيل شود. اين دادگاه ها ابتدا در ليما ( در سال 1570 ) و سپس در مكزيك ( در سال 1571) بنا نهاده شد. در سال 1610 نيز دادگاه سوم در كارتاخنا دِ ايندياس تشكيل شد. شايان ذكر است كه فعاليت اين نهادها از اوايل قرن شانزدهم در مناطق سرخپوست نشين قابل مشاهده بود. به عبارت ديگر، در برابر رفتار دور از عفت برخي از كشيشان و راهبان، به ويژه در رابطه با زنان بومي، سازوكارهاي نظارت داخلي به كار افتاده بود، چرا كه كنترل كشيشان در زمره ي فعاليت هاي دادگاه تفتيش عقايد محسوب مي شد. بدين ترتيب، سهل انگاري كشيشان، تهمت هايي را عليه آنها از جانب مقامات استعماري ( قيموميت ) به دنبال داشت و بدين صورت بود كه از سال 1517 به بعد، اسقف هاي آمريكايي، قدرت دادگاه تفتيش عقايد را نيز در دست گرفتند. از سال 1519 به بعد، مأموران تفتيش عقايد در ساير مناطق آمريكا مشغول فعاليت شدند.وظيفه ي اصلي دادگاه تفتيش عقايد جلوگيري از فساد دين كاتوليك در ميان اروپاييان بود و بدين منظور بايد با يهوديان، پروتستان ها و مظنونان به جادوگري مقابله مي كرد. بنابراين با توجه به برخي از ويژگي هاي خاص تفتيش عقايد در آمريكا، فعاليت آن كمتر از چيزي بود كه در شبه جزيره اتفاق مي افتاد. مجازات ها، هم در كميت و هم در كيفيت، قابل مقايسه با كيفرهاي اعمال شده در اسپانيا نبود. دادگاه تفتيش عقايد، طي دو قرن و نيم حضور در ليما تنها 30 حكم مرگ صادر كرد. با وجود اين، علي رغم اينكه مسائل سرخپوستان در حوزه ي عملكرد مستقيم دادگاه تفتيش عقايد قرار نمي گرفت، در صورت لزوم كارمندان اين دادگاه با دور زدن مواد قانوني، اين مسائل را وارد حوزه ي خويش كرده و سرخپوستان را نيز كنترل مي كرد. شايان ذكر است كه دادگاه هاي تفتيش عقايد هرگز در برزيل تشكيل نشد و رسيدگي به موارد بسيار حاد نيز در دادگاه هاي ليسبون صورت پذيرفت.
پينوشتها:
1. Santa Sede
2. Gomez Cancedo,1977:p.29
3. Lucena,1986:p.150.
4. Adviento: موعظه ي پيش از تولد مسيح كه مدت آن بين 21 تا 28 روز است و چهار يكشنبه قبل از كريسمس برگزار مي شود.
5. Real Patronato: اختيار دربار اسپانيا براي اداره ي امور مربوط به كليساي آمريكا
6. Patronato Regio
7. Doctrina regalista
8. Vicariato Regio
9. Ortodoxac Fidei
10. Inocencio VIII
11. Patronato Universal Indiano
12. Patronato Indiano
13. Diezmo
14. Conrad y Demarest,1988:p.167
15. Magna Real Cedula
16. Concilio de Trento
17. Junta Magna
18. Patriarca de Indias
19. Pase Regio: مجوزي درباري براي ورود يا فعاليت مذهبيون در آمريكا.
20. Iglesia anglicana
21. خانداني از اشراف و سلاطين فرانسه كه در سده ي شانزدهم بر ناباررا و فرانسه و در سده ي هجدهم بر اسپانيا و جنوب ايتاليا تسلط داشتند. پادشاهي كنوني اسپانيا به اين خاندان تعلق دارد.
22. Exequatur
23. Marco Palacios
24. Frank Safford
25. Mercedarios
26. San Bernardo de Cruz
27. Santa Cruz de Tlatelolco
28. San Juan de Letran
29. San Carlos
30. Javeriana
31. Adriano VI
32. Ominimoda
33. Mendicantes
34. Caemelitas Descalzos
35. Capuchinos
36. Brigidas
37. Clarisas
38. Concepcionistas
39. La Encarnacion
40. La Ensenanza
41. Jeronimas
42. Hospitalarias
43. San Juan de Dios
44. Congregacion para la Conversion de los Infieles
45. Propaganda Fide
46. Santa Cruz de las Indias Occidentales
47. همان طور كه اشاره كرديم، كلمب در مراحل آغازين كشف آمريكا فكر مي كرد به هندوستان رسيده است و آمريكا را « هند » و سرخپوستان را « هندي » مي ناميد. بعدها آشكار شد كه اين منطقه هندوستان نيست و آمريكا ناميده شد، اما واژه هاي « هند » و « هندي » در قاموس زبان هاي نئولاتين پابرجا ماند. سپس براي تفكيك آمريكا از هندوستان، برخي ها از عنوان « هند غربي » استفاده كردند.
48. Pedro de Gante
49. Martin de Valencia
50. Queretaro
51. Pedro de Cordoba
52. Chuquisaca
53. Criollo: افراد داراي نژاد خالص اروپايي كه در آمريكا متولد شده اند.
54. Utopia de Moro: كتابي اثر توماس مورو كه در سال 1516( به زبان لاتين ) منتشر گرديد.
55. Guarani
56. Bandeirantes
57. Paulista
58. Yahuata
59. Magua
60. Baynua
61. Coro
62. Valladolid
63. Antequera
64. Verapaz
65. Comayagua
66. Leon
67. Mizque
68. Huamanga
69. Sinodos
70. Montufar
71. Santo Oficio: دادگاه تفتيش عقايد اسپانيا بر خلاف ساير دادگاه هاي تفتيش عقايد اروپا ( كه تحت نظر كليساي رم اداره مي شدند )، تحت نظر دربار اسپانيا و با نظارت پادشاهان كاتوليك فعاليت مي كرد و در اسپانيا و تمامي مستعمره هايش حضوري فعال داشت.
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}