نويسندگان: مريم حق روستا، الهه نوري غلامي زاده




 

1- مقدمه

تسخير دنياي جديد، تأثير زيادي بر جمعيت جوامع آمريكا، به ويژه در قرن هاي شانزدهم و هفدهم گذاشت، اين تأثير با نفوذ اروپاييان به نواحي حاشيه اي در قرن هجدهم نيز ادامه داشت. در كارائيب، جمعيت سرخپوستان به علت بيماري ها به يك دهم كاهش يافت، تا حدي كه چند دهه بعد از تسخير، تقريباً ردي از جمعيت بومي بر جاي نمانده بود. در داخل قاره، به ويژه در فلات هاي پرجمعيت مكزيك و منطقه زي آند، اين شوك جمعيتي بسيار وحشتناك بود و كاهش شديدي را به دنبال داشت. اين كاهش در مناطق كم جمعيت و عاري از سود اقتصادي كمتر بود، چرا كه فاصله و كمبود ارتباط بين قبايل از سرايت بيماري به اين نواحي جلوگيري مي كرد. پس از پايان اين دوره، كه دوام آن كم و بيش به منطقه ي آلوده شده نيز بستگي داشت، احياي جمعيتي صورت گرفت. در دوره ي احياي جمعيتي نيز بيماري ها همچنان شايع بودند، اما جمعيت بومي به واسطه ي عامل ايمني اختصاصي بدن مقاوم تر شده بود.
دلايل سقوط جمعيتي آمريكا متعدد هستند، اما دليل اصلي را بايد در عوامل بيماري زاي وارد شده از سوي تسخيركنندگان جست و جو كرد كه خسارات زيادي را به بار آورد و در اكثر موارد با ورود گروه هاي جديد اروپاييان تشديد شد. اثر اين عامل بر بوميان كارائيب بيشتر از ساير نقاط بود، چرا كه بوميان اين منطقه، به علت مجزا بودن و كمبود ارتباط با نواحي خارجي داراي ماهيت زيستي ظريف و شكننده اي بودند. اين اتفاق پيش از ورود به آمريكا، در جزاير قناري و ساير مجمع الجزاير آتلانتيك مشاهده شده بود و بعدها در ساير جزاير اقيانوس آرام مانند هاوايي، استراليا يا نيوزيلند نيز تكرار شد. اما فيليپين به علت ارتباط قوي تر با قاره زي آسيا اين پديده را با شدت بسيار كمتري تجربه كرد.
جمعيت آمريكا در زمان تسخير چه قدر بود؟ چنين سؤال ساده اي بايد پاسخ ساده اي نيز داشته باشد، اما در واقع مواضع گوناگوني در اين مورد وجود دارد. اگرچه پاسخ اين سؤال در ابتدا بين 10 تا 100 ميليون نفر نوسان داشت، مطالعات اخير رقم 50 ميليون يا بيشتر را ذكر مي كنند كه به جمعيت بيشينه نزديك تر است تا جمعيت كمينه. در هر صورت، تخمين جمعيت آمريكا هم به علت فقدان منابع مكتوب و هم به علت ايدئولوژي اروپامحور حاكم بر دهه هاي پيشين چندان ساده نيست. از طرفي مباحث فراواني نيز وجود دارند كه تخمين درست جمعيت را تحت تأثير قرار مي دهند، از جمله مي توان به افسانه ي سياه تسخير يا روند رو به رشد جمعيت اسپانيايي ها در دوران تسخير و استعمار اشاره كرد. سؤال مربوط به تعداد جمعيت بوميان از سوي تسخيركنندگاني كه نگران كاهش پايدار جمعيت بوميان بودند نيز مطرح شده بود، چرا كه اين كاهش بر تعداد ملاكان و سطح درآمد آنها تأثيرگذار بود. آن هم به اين علت كه شمار نيروي كار بومي موجود، استفاده از آنها در املاك زراعي يا فروششان به عنوان برده، عناصري بودند كه بر فرايند تسخير و استعمار مؤثر بودند. به عبارت ديگر، سرمايه و زحمت مورد نياز براي تسخير مناطق پرچمعيت تر با سرمايه و زحمت لازم براي تسخير مناطق حاشيه اي و كم جمعيت و داراي بوميان مقاوم برابر نبود. بنابراين، از همين زمان كم كم زمزمه هاي شرح آنچه كه در دوران كشف و تسخير و بعدها استعمار بر سر جمعيت سرخپوستان آمده بود، از سوي افراد مختلف به گوش رسيد.

2- شوك جمعيتي

ورود اروپاييان و برده هاي آفريقايي به قاره ي آمريكا و رويارويي آنها با جوامع سرخپوستي پيش از كلمب يا جوامع اوليه بر جمعيت دنياي جديد تأثيري جدي گذاشت. در وهله ي اول، از نگاه كمي، فرايند تسخير فاجعه اي جمعيتي را رقم زد، به عبارتي جمعيت بوميان آمريكا را تا ميليون ها نفر كاهش داد. پيامدهاي اين فرايند فقط به كاهش جمعيت منتهي نشد؛ زيرا در ادامه بوميان مجبور به رويارويي با بيماري هاي واگير و ناشناخته، رژيم سخت كاري ( كه به آن عادت نداشتند )، شوك فرهنگي، جابه جايي هاي اجباري، وصلت با اروپاييان و تقسيم مواد غذايي حاصل از املاك زراعي با اروپاييان تازه وارد و بسياري موارد ديگر شدند و تمامي اين امور شيوه ي زندگي آنها را تحت تأثير قرار داد.
براي برآورد دقيق عمق فاجعه ي جمعيتي ناشي از كشف، تسخير و استعمار دنياي جديد، بايد اندازه ي جمعيت سرخپوستان را پيش از آغاز فرايندهاي مذكور به دقت مشخص كرد. زيرا در صورت تعيين دقيق شمار جمعيت محلي در اين دوره ها، مي توان آنچه را كه از اواخر قرن پانزدهم تا نيمه ي دوم قرن شانزدهم گذشت، به درستي مشاهده كرد. شايان ذكر است كه به علت كمبود منابع مكتوب، دشوارترين كار ممكن محاسبه جمعيت پيش از سال 1492 است، با اين حال در سال هاي اخير، در شناخت گذشته و اندازه ي جمعيت آمريكا پيشرفت هايي حاصل شده است. البته نبايد از نظر دور داشت كه ناهماهنگي هاي كنوني بين جمعيت شناسان، جغرافي دانان و مردم شناسان از روش هاي متفاوت شمارش آنها ناشي مي شود؛ زيرا اين روش ها مبتني بر شمارش صرف جمعيت نيستند و ساير ابعاد مرتبط با ساختار و تركيب جمعيت، مثل اندازه و شكل هسته هاي خانوادگي، نرخ رشد، ميزان تولد و مرگ و مير، خصوصاً تولد و مرگ و مير كودكان را كه در هرم جمعيتي منعكس مي شوند، را دربرمي گيرند.
از سوي ديگر، اين ارقام بي طرفانه نيستند. زيرا هرچه جمعيت سرخپوستان در سال 1492 كمتر بوده باشد، در نتيجه بوميان كمتري در اثر تسخير آمريكا مرده اند و اين امر نشان دهنده ي اين است كه اروپاييان تأثير چنداني بر جوامع سرخپوستي نداشته اند. در اين صورت با افسانه ي سرخ تسخير (1) سر وكار داريم. در عوض، اگر جمعيت زياد بوده باشد، نرخ مرگ و مير مانند مورد قبل ميليون ها نفر نخواهد بود، بلكه به ده ها ميليون نفر خواهد رسيد و اين امر به نگارندگان اجازه خواهد داد كه از يك نسل كشي صحبت كنند. اين نسخه، افسانه ي سياه تسخير محسوب مي شود كه جو را عليه حضور اسپانياييان در آمريكا تشديد كرده و آن را ددمنشانه و نابودگر توصيف مي كند. بنابراين، از يك سو از كاهش 13300000 نفر جمعيت در سال 1492 به 10 ميليون نفر در سال 1650 صحبت مي شود كه نشانه ي كاهش 25 درصدي جمعيت اوليه است. با اينكه اين مقدار اندك به نظر مي رسد، كاهش يك چهارم جمعيت طي يك و نيم قرن، بسيار زياد است. از سوي ديگر، ارقامي اعلام مي شود كه از كاهش 90 يا 112 ميليون نفر در سال 1492 به 5 يا 10 ميليون نفر در نيمه ي دوم قرن شانزدهم حكايت دارند. اين ارقام نشانه ي يك فاجعه اند، چرا كه از اين واقعيت پرده برمي دارند كه تنها 5 تا 10 درصد جمعيت اوليه ي سرخپوستان از فرايند كشف و تسخير جان سالم به در برند.
گذشته از اين « واقعيت نسل كشي » كه از قلع و قمع كليه ي اقوام آمريكا به عنوان ثمره ي حرص و خشونت اروپا در دوران تسخير سخن مي راند، بايد اضافه نمود كه در اين سقوط جمعيتي، عوامل مختلفي دست به دست يكديگر دادند. از ميان اين عوامل، بيماري هاي وارد شده از اروپا، عامل اصلي مرگ و مير مشخص مي شود و براساس گفته ي مورخ اسپانيايي نيكُلاس سانچز - آلبُرنُز (2)، اثر رواني، اجتماعي و اقتصادي تسخير نيز عامل مهم ديگري محسوب مي گردد. (3) بر عوامل مذكور مي توان نداشتن اميد به زندگي را نيز اضافه كرد كه از شوك فرهنگي ناشي از تسخير و نابودي اشكال سنتي زندگي و توليد به روش سرخپوستي نشأت مي گرفت؛ البته سقط جنين طبيعي يا داوطلبانه، مرگ و مير ناشي از ضعف روحي و غيره از نشانه هاي آن محسوب مي شوند. همچنين بايد استثمار بوميان در سطوحي از كار كه به آن عادت نداشتند و تلفات جنگي را نيز در نظر داشت، با اين حال اين دو مورد اخير فاجعه ي بزرگي را به بار نياوردند.

1-2. بيماري هاي واگيردار

برخي از نويسندگان مثل شربورن كوك (4) ( در سال 1947) اشاره مي كنند كه ممكن است جمعيت آمريكا در اواخر قرن پانزدهم مطابق با دانش فني و سيستم هاي توليد موادغذايي موجود، به حد اشباع رسيده بوده باشد. اين شرايط تأثير بيماري هاي واگيردار و ساختارشكني اجتماعي و اقتصادي ناشي از تسخير را توجيه مي كند. بنابراين مي توانيم با در نظر گرفتن اين تعادل ظريف، تأثير تسخير اروپا بر جوامع بومي را تحليل كنيم، چرا كه در اين شرايط هرگونه تأثير خارجي مي توانست به سقوط جمعيت منجر شود. در حمايت از اين تعبير اشكال مختلفي از كنترل جمعيتي در دوره ي پيش از حضور اسپانيايي ها ذكر مي شوند. به عنوان مثال گفته مي شود كه برخي از اين اشكال كنترل جمعيتي مثل سقط جنين يا نوزادكشي به كرات استفاده مي شدند و برخي ديگر مانند جنگ هاي ميان آزتك ها يا قربانيان انساني براي خدايان توسط توپي هاي گوآراني (5)، اشكال پيچيده تر اين كنترل به شمار مي آمدند.
بيماري هاي واگيردار بر سيستم ايمني بدن آمريكايي ها تأثيرگذار بود؛ به طوري كه اين سيستم قادر به انجام واكنش مناسب در برابر بيماري هاي وارد شده از اروپا نبود ( جدول1). البته تأثير مخرب آبله، سرخك، آنفلوانزا و ساير بيماري هاي ناشناخته به دليل شرايط خاص بوميان بيشتر نيز مي شد و آنها چاره اي جز مواجهه با اين بحران بقا و نااميدي ناشي از آن نداشتند. به عبارت ديگر، فرايند تسخير، الگوهاي زندگي، تغذيه و كار سرخپوستان را تحت تأثير قرار داده بود و همين امر، آسيب پذيري آنها را تشديد مي كرد. بازگشت بيماري هاي واگيردار در فواصل زماني كوتاه نيز بر موارد مذكور اضافه مي شد، بدين صورت كه يك جمعيت ضعيف شده به دليل يك بيماري مسري پس از مدت زمان معين، بيماري جديدي را تجربه مي كرد كه تأثيري به مراتب كشنده تر داشت ( به جداول 2 و3 مراجعه كنيد.) به عنوان مثال، مكزيك هر 10 يا 12 سال يكبار در فاصله ي زماني بين تسخير كورتس و آغاز قرن 17 محكوم به تحمل يك بيماري واگيردار بود.
در حال حاضر، آنفلوانزا به عنوان اولين بيماري وارده به آمريكا شناخته مي شود. اندكي پيش از اين، تصور مي شد كه آبله اولين بيماري وارده به آمريكا بوده است. بيماري آبله در سال 1519 بخش اعظمي از جمعيت لااسپانيولا را مبتلا كرد؛ سپس در دوران محاصره ي مكزيك - تنوچتيتلان ساكنان اين شهر را دچار نمود و از آنجا در آمريكاي مركزي شيوع يافت. در سال 1524 نيز شيوع آن در پرو چشمگير بود. امروزه به طور قطع مي دانيم كه سفر دوم كلمب راه آنفلوانزاي خوكي را به آمريكا باز كرد و در ابتدا سپاهيان وي و سپس آراواك ها (6) ( بوميان لااسپانيولا ) را دچار نمود و قربانيان زيادي را بر جاي گذاشت. همانطور كه فرانسيسكو پيسارّو اشاره مي كند، هرچه اين بيماري پيش مي رفت، بوميان بيشتري در دسته هاي هزارتايي جان مي سپردند. اين منبع بيماري، با توجه به اينكه وسايل كشتي راني ارتباطات ميان جزيره اي را امكان پذير مي ساختند، تا پوئرتوريكو، كوبا و حتي جزاير باهاماس پيشروي كرد. اولين حضور سرخك به سال 1531 در پاناما و فلوريدا برمي گردد. در دوران كشف، تسخير و استعمار جوامع آمريكايي با انواع انگل هاي معده - روده اي و ساير بيماريهاي وابسته مثل سالك كه خود اروپاييان را نيز دچار مي كردند، مواجه شده بودند و با آنها دست و پنجه نرم مي كردند. برخلاف سيفليس كه به طور قطع، ثمره ي خود آمريكاست، تاريخ نگاران پزشكي در مورد مالاريا اتفاق نظر ندارند.
جدول 1. برآورد سطوح مرگ و مير ناشي از بيماري هاي همه گير همراه با ذكر تاريخ

درصد

تاريخ

بيماري

20 درصد

1494-1514

آنفلوانزا

35 درصد

1528-1519

آبله

25 درصد

1534-1531

سرخك

20 درصد

1546-1545

تيفوس

15 درصد

1546-1545

ذات الريه

20 درصد

1563-1557

سرخك

20 درصد

1591-1576

 آبله

12درصد

1591-1576

سرخك

15درصد

1591-1576

تيفوس

8 درصد

1597-1595

سرخك

8 درصد

1614-1611

سرخك

10درصد

1633-1630

تيفوس


منبع: نوبل دي.كوك، « بيماري هاي واگيردار و تحرك جمعيتي »، تاريخ عمومي آمريكاي لاتين، ج دوم، مادريد، 2000، ص 316(7).
جدول 2. اصلي ترين بيماري واگير در آمريكاي لاتين ( 1633-1519)

منطقه آند

آمريكاي مركزي

آبله

1528-1524

آبله

1521-1519

سرخك

1533-1531

سرخك

1534-1531

تيفوس، ذات الريه

1546

تيفوس، ذات الريه

1545

آبله، سرخك، آنفلوانزا

1562-1557

گوشگ

1550

تيفوس، آبله، سرخك

1591-1585

سرخك، گوشگ، آنفلوانزا، ديفتري

1563-1559

سرخك

1597

تيفوس، آبله، سرخك، گوشگ

1580-1576

ديفتري

1606

سرخك

1595

سرخك، تيفوس، ديفتري

1614-1611

سرخك، تيفوس، گوشگ

1604

سرخك

1618

آبله، سرخك

1614-1613

تيفوس

1633-1630

تيفوس

1632-1630


منبع: نوبل، دي.كوك، « بيماري هاي واگير و تحرك جمعيتي»، تاريخ عمومي آمريكاي لاتين، ج دوم، مادريد، 2000، ص 313(8).
جدول 3. بيماري هاي واگيردار احتمالي در آمريكا

تاريخ

بيماري واگير

1514-1494

آنفلوانزا

1591-1576/ 1528-1519

آبله

1636-1630/ 1591-1576/ 1546-1545

تيفوس

1614-1611/ 1597-1595/ 1591-1576/ 1563-1557/ 1534-1531

سرخك

1546-1545

ذات الريه


منبع: نوبل دي. كوك، « بيماري هاي واگير و تحرك جمعيتي»، تاريخ عمومي آمريكاي لاتين، ج دوم، مادريد، 2000، ص 314.(9)
به هر حال، علي رغم اهميت عوامل پاتوژني، نبايد تأثير نظامي اشغالگري ها را ناديده گرفت. با اينكه قدرت استهلاك تسليحات موجود بسيار اندك بود، جنگ هاي تسخير، قربانيان بسياري را به دنبال داشت، به ويژه زماني كه ارتش هاي بزرگ با يكديگر مواجه مي شدند. البته شايان ذكر است كه ارتش هاي بزرگ اسپانيايي ها حاصل اتحاد با بومياني بودند كه دل خوشي از امپراتوري خويش نداشتند. برآورد مي شود كه در محاصره ي مكزيك - تنوچتيتلان 200000 سرخپوست ( نه فقط آزتك ها ) كشته شدند و در برخي از دره هاي پرو، مرگ و مير مردان در مرحله ي اول اشغالگري ها به 80 درصد رسيد. سيستم خراج تحميل شده از سوي اسپانيايي ها نيز تأثير خويش را داشت، با اين حال، اين خراج بر مبناي الگوهاي قبل از سال 1492 مقرر شده بود. در توضيح دقيق اين شرايط مي توان گفت كه تسخيركنندگان اقتصاد معيشتي بوميان را تغيير دادند و كاري فرابشري و فزاينده را با اجبار جايگزين آن كردند و همچنين در حالي كه مبلغ خراج پرداختي عملاً ثابت بود، به علت مرگ و مير فراوان، هر بار بر افراد كمتري تحميل مي شد. اين امر به معناي افزايش شايان توجه استثمار نيروي كار سرخپوست بود كه سيستم كار اجباري در ساير مناطق آن نيز به آن اضافه مي شد.
همان طور كه اشاره شد، ارقام مربوط به مرگ و مير متفاوتند؛ به عبارتي بنابر نظر جريان محافظه كار و افرادي چون آنخل روسنبلات (10) و جي. اچ. استوارد (11) ميزان مرگ و مير 13 تا 15 ميليون نفر و بنابر نظر اچ.اف. دوبنز (12) 100 تا 112 ميليون نفر بوده است. ارقام معتبرتر، حول 60 و 75 ميليون نفر، از طرفي و 100 ميليون نفر از طرف ديگر مي چرخند. به طور كلي برآورد مي شود كه يك قرن پس از اكتشاف، جمعيت بومي به 5 تا 10 ميليون سرخپوست كاهش يافته بود و در پايان قرن هفدهم، جمعيت سرخپوستان به كمتر از يك دهم جمعيت سال 1492 مي رسيد. البته اختلاف موجود از تنوع منابع اطلاعاتي نيز نشأت مي گيرند. برآوردهاي اوليه جمعيتي از برخي از منابع رسمي اسپانيايي مانند پرسش نامه هاي اداري يا گزارش هاي جغرافيايي (13) استفاده كرده اند كه چند سال پس از اكتشاف تهيه شده بودند. به علاوه آنها از ساير منابع مانند گزارش هاي مقامات ناظر بر املاك زراعي، اسناد كليسايي و دفترهاي ثبت سرخپوستان خراج گزار نيز بهره گرفته اند. البته نحوه ي سندسازي بسياري از اين بايگاني ها نامرتب و داراي شكاف هاي جغرافيايي و اشكالات تاريخي فراوان است و اين امر ساخت مجموعه هاي آماري كامل و متجانس را دشوار مي كند. به اين مسئله، مشكلات ديگري نيز اضافه مي شوند. براي مثال، دفترهاي ثبت بوميان خراج گزار تنها تعداد مردان بين 15 تا 50 سال، به عبارتي سرپرستان خانوار را تعيين مي كردند. بنابراين براي محاسبه ي جمعيت با استفاده از اين دفترها، بايد ضريبي را يافت كه ميانگين تعداد اعضاي خانواده را مشخص كند. از سوي ديگر، اگر ميزان ضريب يك منطقه ي معين در يك دوره ي زماني خاص مشخص شود، اختلافات محاسباتي بسياري ايجاد مي گردد. بدين ترتيب، بررسي هاي جديدتر بر نوع ديگري از منابع اتكا مي كنند، به عنوان مثال سرشماري هاي جمعيتي پيش از كلمب؛ تعداد و اندازه تراكم شهري ( به ويژه در امپراتوري هاي بزرگ پيش از كلمب )؛ و معيارهاي مهمي كه اطلاعاتي را در مورد اميد به زندگي به دست مي دهند. علاوه بر اين، ميزان توليد موادغذايي و قابليت تأمين معاش جمعيت نيز بر مبناي نوع و گستره ي محصولات و شيوه ي توليد آنها محاسبه مي شود.
تا نيمه ي دوم قرن بيستم اين محاسبات محافظه كارانه بودند. در يك طرف، كساني قرار داشتند كه جمعيت را با استفاده از رويكرد زماني رو به عقب محاسبه مي كردند كه از آن لحظه تا گذشته را دربرمي گرفت، مثل ساپر (14) يا كروبر (15). در طرف ديگر، روسنبلات يا استوارد بودند كه پژوهش هاي خويش را بر منابع اسپانيايي متمركز مي كردند تا به نتايج حداقلي دست پيدا كنند. بعدها، پس از شروع فعاليت مدرسه ي بركلي (16) بازبيني اين ارقام آغاز شد. نمايندگان اصلي اين كار، وودرو بوره (17)، ال.بي. سيمپسون (18) و اس.كوك محاسبات خويش را بر مكزيك متمركز كردند و توانستند ارقام پيشين را از بنيان نقض كنند. پس از اين اقدامات، ساير محققان مانند دوبنز و شونو نتايج خويش را به كل قاره ي آمريكا تعميم دادند و توانستند سقوط ناگهاني جمعيت سرخپوست را كه حدود دو قرن پس از اشغال ادامه داشت، تأييد كنند. (19)
براوردهاي مبتني بر توانايي توليد موادغذايي يا ساير روش هاي مشابه، خطاهاي شايان توجهي را دربرداشتند. پژوهش هاي جان ديوراند (20) نشان مي دهد كه جمعيت كل قاره ي آمريكا در سال 1 ميلادي بين 7 تا 17 ميليون نفر بوده است كه در سال 1000 ميلادي به 22 تا 53 ميليون نفر و در سال 1500 به 32 تا 63 ميليون نفر مي رسيد. در حالي كه در آمريكاي شمالي، از سال 1 تا 1500 ميلادي، تراكم جمعيت همواره، يك نفر در هر كيلومتر مربع بود و در آمريكاي مركزي و جنوبي اين رقم به 4 نفر در هر كيلومتر مي رسيد. همان طور كه استر باسراپ (21) خاطرنشان كرده است، ‌بين تراكم جمعيت و سيستم توليد موادغذايي كه حاصل يك فرايند تاريخي مداوم است، نوعي همبستگي وجود دارد كه حجم جمعيتي يك جامعه و فناوري هاي گوناگون توليد موادغذايي را تحت تأثير قرار مي دهد.
بنابر محاسبات كوك و بوره، جمعيت نواحي مركزي مكزيك در زمان اشغال 25 ميليون نفر بوده است ( كه با در نظر گرفتن حاشيه ي خطا تعداد آن به 18 و 30 ميليون نفر نيز مي رسيد ) كه 4 سال بعد به 17 ميليون نفر، در سال 1548 به 6 ميليون نفر، در سال 1568 به 3 ميليون نفر، در سال 1580 به 2 ميليون نفر و در سال 1630 به 750000 نفر رسيده بود. اين رقم 3 درصد جمعيت اوليه را در برمي گيرد و كاهش 97 درصدي جمعيت را نشان مي دهد. اگر ارقام مربوط به مكزيك را با ساير بخش هاي قاره قياس كنيم، مي توانيم از وجود جمعيت 75 ميليون نفري در سال 1520 و تنها 5 تا 10 ميليون نفر در قرن بعد سخن بگوييم. در مكزيك، همانند ساير مناطق قاره ي آمريكا، سقوط جمعيت در همه ي بخش ها داراي شدت و روند يكساني نبود؛ سرزمين هاي پست و نواحي ساحلي بيشتر تحت تأثير بودند، در حالي كه فلات مرتفع و نواحي كوهستاني در برابر نفوذ فرايند تسخير و استعمار مقاومت بيشتري نشان مي دادند. تخمين زده مي شود كه جمعيت نواحي مركزي مكزيك كاهشي 94 درصدي داشته است، به عبارتي تعداد جمعيت از 12 ميليون نفر به 750000 نفر رسيده است و البته، در مورد اين اعداد اختلافات زيادي وجود ندارد. شايان ذكر است كه در يوكاتان، جايي كه اقوام مايا پيش از ورود اسپانيايي ها در شرايطي بحراني به سر مي بردند، جمعيت 800000 نفري در طول قرن شانزدهم تا 80 درصد كاهش يافت.
حوزه ي كارائيب مسائلي مهم تر از مكزيك را مطرح مي كند. برآوردهاي كلي در سال 1492 حاكي از وجود يك ميليون نفر است كه در سال 1520 به 16000 نفر رسيد، رقمي كه حضور زودهنگام بردگان سياه را نيز به خوبي توجيه مي كند. ارقام مربوط به جزيره ي لااسپانيولا بين 100000 تا 200000 نفر و شايد بيشتر در نوسان است، اما در سال 1519 كمتر از 20000 نفر در اين منطقه باقي مانده بودند كه در سال 1570، به ندرت به صد نفر مي رسيدند. بررسي هاي فرانك مويا پونس در مورد جمعيت اين جزيره بر مبناي دفتر ثبت سال 1514، وجود 500000 نفر در سال 1492 را تأييد مي كند. مويا پونس براي انجام تحقيقات خويش سعي كرد كه واحدهاي سياسي و خويشاوندي پيش از كلمب را در نظر بگيرد و متوجه شد كه واحدهاي مسكوني سرخپوستي ( خانه ها و آبادي هاي پيش از دوره ي كلمب )، علي رغم برخي تغييرات در دوره ي كلمب، هم چنان حفظ شده بود. او در محاسبات خويش، بوميان را در مناطق تحت لواي رؤساي قبايل توزيع كرد، اما نكته اي كه توجه او را به خود جلب كرد اين بود كه در سال 1514، با توجه به غيبت آشكار مردان، بيشتر رؤساي قبايل زن بودند. (22)
در آمريكاي مركزي، موردو مك لئود (23)، با در نظر گرفتن اختلافات آشكار بين نواحي گوناگون، اين مسئله را از چشم انداز ديگري مطرح كرد. وي به اين نتيجه رسيده بود كه در تمامي اختلافات، كاهش سريع جمعيت بومي قابل درك است، چرا كه آبله يك سوم جمعيت پيش از كلمب را مبتلا كرده و سپس از مكزيك و كارائيب به ساير نواحي رفته بود. در حدود سال 1520، نزديك به 600000 بومي خراج گزار در نيكاراگوئه وجود داشتند كه در سال 1544 به 30000 نفر و در سال هاي 1570-1560 به 6000 نفر رسيده بودند. در هندوراس نيز تحول مشابهي روي داده، 400000 خراج گزار در سال 1524، به 15000 در سال 1534 و 8000 در سال 1570 رسيده بودند. ارقام اوليه را مي توان چيزي بيش از اين در نظر گرفت، اما در هر حال اين ارقام نشان دهنده ي وجود جمعيت زياد در آغاز اشغالگري ها و سقوط شديد جمعيتي پس از آن هستند. نكته اي كه ذكر آن خالي از لطف نيست، اين است كه در ميان عوامل مربوط به سقوط جمعيت، مي توان به بردگي كشاندن سرخپوستان آمريكاي مركزي و استثمار مكزيك، پرو يا پاناما را نام برد.
داده هاي مربوط به منطقه ي آند بيشتر از داده هاي مربوط به كارائيب هستند. بنابر اسناد مربوط به خراج گزاري مورد استفاده ي خوآن فِريده (24) و خرمان كولمنارس (25)، در كلمبيا جمعيت سرخپوستان از 232407 نفر در سال 1537 به 168444 نفر در سال 1564 رسيده بود. در سال 1636، تنها 44691 نفر باقي مانده بودند كه كمتر از يك پنجم جمعيت اصلي بودند. در پرو، به لطف پژوهش هاي نوبل دي. كوك از وجود حدود 9 ميليون سرخپوست در سال 1530 سخن گفته شد كه بين 6 تا 8 درصد آنها به پروي سفلي تعلق داشت. در سال 1570، تعداد سرخپوستان اين ناحيه به 1300000 نفر و در سال 1630 به 600000 نفر كاهش يافت. بر دلايل ناشي از اشغالگري ها، بايد وضعيت جنگ دائمي را اضافه كرد كه پيسارو در آن پيشگام بود و قربانيان زيادي را بر جاي گذاشت. در جمعيت منطقه ي آند نيز نابرابري هاي بسياري به چشم مي خورد؛ به عنوان مثال، اگر در كوهستان سقوط جمعيتي 44 درصد بود، اين عدد در ساحل به 65 درصد مي رسيد. در مورد پروي عليا، مطالعات سانچز - آلبُرنُز و ناتان واچتل (26) بر مبناي داده هاي سال 1572، از كاهش شديد جمعيتي سخن مي گويند، با اين حال سقوط در اين نواحي ديرتر از ساير مناطق روي داده است. (27)
موضوعي كه به صورت كلي در مورد كل قاره آمريكا مطرح شده است، مي توان به شكلي جزئي در چوكوئيتو (28) ( پرو ) ‌بررسي كرد. براساس داده هاي موثق، فرض بر اين است كه در پايان دهه ي 1520، در واقع قبل از ورود پيسارو، 20280 سرخپوست خراج گزار، مردان بين 30 تا 60 سال وجود داشتند كه نمايانگر 170000 نفر بودند. اين موضوع امكان تعيين ضريب 8/38 نفر براي هر خراج گزار را فراهم مي كند. در سال 1567، بازرس ديز دِ سان ميگل (29) به عدد 63012 نفر دست يافت كه نشان دهنده ي آن است كه در مدت 40 سال جمعيت سرخپوستان به يك سوم كاهش يافته بود. در نتيجه، كاهش جمعيت بوميان بسيار چشمگير بود، چرا كه هر 20 يا 25 سال، تعداد جمعيت نصف مي شد. البته آمريكاي لاتين در نيمه ي دوم قرن بيستم، وضعيتي عكس وضعيت دوره هاي تسخير و استعمار را تجربه كرد و جمعيت آن هر 20 يا 25 سال دو برابر شد. به هر حال در دوره هاي تسخير و استعمار گذشته از تعداد جمعيت، تعداد خانوارهاي سرخپوست نيز در تمامي مناطق قاره، كاهش يافت، براي مثال در سانتودومينگو يا اوآنوكو ( 30) ( در نواحي آند مركزي )، ميانگين تعداد اعضاي خانواده از 6 نفر در دوران تسخير، به 2.5 نفر در سال 1562 رسيد.
احياي جمعيت بومي، آهسته، نابرابر، نامنظم و همراه با تغييرات منطقه اي بود. در نيمه ي دوم قرن شانزدهم، هفت ميليون نفر در مناطق سرخپوست نشين سكونت داشتند كه پنج ميليون نفر آنها سرخپوست (71 درصد)، 735000 نفر آنها سياهپوست (10/5 درصد)، 659000 نفر آنها سفيدپوست (9/5 درصد ) ‌بودند، در حالي كه تعداد مستيزوها به 400000 نفر و تعداد مولاتوها به 240000 نفر (‌ در مجموع 9 درصد ) مي رسيد. در سراسر قرن هفدهم، اين بحران دائمي كم كم از بين رفت كه در واقع نتيجه ي تقويت سيستم ايمني و همچنين افزايش جمعيت سفيدپوست، مستيزو و سياهپوست بود كه اين موضوع در نوع خود تقاضاي نيروي كار را نيز كاهش مي داد. در مكزيك، تثبيت و احياي جمعيت سرخپوست، در نيمه ي دوم قرن هفدهم شروع شد، اما در پرو انتظارها براي احياي جمعيت تا قرن هجدهم ادامه داشت.

3- مهاجرت از اسپانيا

قبل از كشف، تنها ساكنان دنياي آمريكا را جمعيت سرخپوست تشكيل مي دادند كه با تنوع قوميتي فراوان در ميان گروه هاي مختلف توزيع شده بودند. از سال 1492 به بعد، گروه هاي ديگر، اروپاييان سفيدپوست و آفريقايي هاي سياهپوست، با ويژگي خاص خود از راه رسيدند و واقعيت جمعيتي آمريكا را به طور كامل تغيير دادند. به همين ترتيب جامعه اي كه از دل تسخير برآمد، با جامعه ي گذشته برابر نبود، و در نتيجه، تعداد جمعيت قبل و بعد از تسخير تشابهي به هم نداشت. بنابراين، از وصلت سرخپوستان با سياه پوستان و سفيدپوستان، مولاتوها و مستيزوها ظاهر شدند. (31) مهاجرت اروپاييان در مرحله ي اول اشغالگري ها به نسبت كم بود، اما در همين حين كه روابط بين اين دو دنيا در حال شكل گيري بود، مهاجرت ها اندك اندك زيادتر شد و تا حدي پيش رفت كه ميزان مهاجرت از اسپانيا از ميزان كاهش جمعيت بومي فراتر رفت. علاوه بر موارد مذكور، موردي وجود دارد كه در ارقام مربوط به مهاجرت منعكس نشده است و آن هم افزايش جمعيت كرئول هاست. اين موضوع حاكي از اين است كه كودكان مستيزويي كه در ميان سفيدپوستان بزرگ مي شدند، سفيدپوست به شمار مي آمدند. (32) از سوي ديگر بايد جمعيت سياه پوستان را در نظر گرفت كه براساس برخي از ارزيابي ها، تعداد آنها همراه با مولاتوها و مستيزوها، در سال 1570 به 230000 نفر مي رسيد كه در همين تاريخ، در مقابل آنها 118000 سفيدپوست وجود داشت. در آن زمان، جمعيت سرخپوست با درصدي حدود 97 درصد همچنان اكثريت جمعيت را به خود اختصاص مي داد.
اولين پژوهش هاي نظام مند در مورد مهاجرت اسپانيايي ها به آمريكا به دهه ي 1920 برمي گردد كه در واقع مقارن با پيدايش بحث هاي مربوط به حضور زبان اسپانيايي در مناطق سرخپوست نشين و تأثيرات منطقه اي آن نيز است؛ كدام لهجه بيشتر صحبت مي شد، آندلسي يا كاستيلي، لهجه اي كه به جزاير قناري تعلق دارد يا لهجه ي مربوط به اكسترامادورا؟ زبان شناسان با دغدغه ي دانستن اينكه چند نفر و از چه نژادي به اين مناطق مهاجرت كردند، بررسي موضوع را آغاز كردند. پيتر بويد - بومن (33) اهل آمريكاي شمالي در ادامه ي كار لوئيس روبيو اي مورنو (34) با كتاب مسافران سرزمين سرخپوستان (35) خويش در اوايل قرن بيستم، تلاش زيادي انجام داد تا 55000 نفر مهاجر را از بين 200000 مهاجري كه در طول قرن شانزدهم به صورت قانوني از اسپانيا خارج شده بودند، شناسايي كند ( جدول 4 مراجعه كنيد.) برآوردهاي مربوط به مهاجرت به علت كمبود داده هاي رسمي و مشكلات موجود براي دنبال كردن مسير مهاجرت هاي غيرقانوني اشكالات زيادي دارند.
موج مهاجرتي خودجوش اوليه از سال 1509 به بعد با نظارت هاي بسيار دربار كاستيل ادامه داشت؛ در واقع دربار كاستيل علاقه مند بود كه مهاجرت را به دلايل سياسي با ايدئولوژيكي انتظام ببخشد. بدين ترتيب، مهاجران براي ورود به سرزمين سرخپوستان بايد مجوز مربوط را به دست مي آوردند كه در ابتدا، تجارتخانه مسئول صدور آن بود، اما از سال 1546 به بعد، مسئوليت آن به شوراي سرخپوستان واگذار شد. مقصود اين بود كه به منظور حفظ يكدستي سرزمين هاي كشف شده، از ورود گروه هاي قوميتي و اجتماعي مختلف به اين مناطق جلوگيري شود. علاوه بر اين، از ورود يهوديان، مغربي ها، كولي ها و محكومان دادگاه هاي تفتيش عقايد به اين مناطق جلوگيري شد تا بر روند تغيير مذهب و مسيحي كردن سرخپوستان تأثير منفي نداشته باشند. اين قانون، از ورود خارجيان و تابعان دربار آراگون نيز ممانعت به عمل آورد و اين افراد نيز مانند سايرين براي مهاجرت به دنياي جديد ملزم به درخواست مجوز از تجارتخانه بودند. علي رغم اجباري بودن مجوز و سختگيري در نظارت ها، در برخي شرايط معين مثل تسخير پرو، مجوزهايي صادر شد كه مهاجرت را تسهيل كرد. بنابراين، در هر حال ممانعت از مهاجرت غيرقانوني امكان پذير نبود و در نهايت، اين نوع مهاجرت به استقرار ساير گروه ها از جمله يهوديان در آمريكا انجاميد.
در نيمه ي دوم قرن بيستم، آنخل روسنبلات احتمال مي داد كه در طول قرن شانزدهم، 200000 سفيدپوست با ميانگين سالانه ي 1869 اروپايي بين سال هاي 1493 و 1600 به مناطق سرخپوست نشين مهاجرت كرده باشند. اگر اين موج مهاجرتي به دقت تحليل شود، مشاهده مي شود كه در نيمه ي اول قرن شانزدهم سالانه 300 تا 400 نفر مهاجرت كردند و در نيمه ي دوم قرن، اين رقم به حد چشمگيري افزايش يافت و به 2000 و 3000 نفر در سال رسيد. بدين ترتيب، تا سال 1690، حدود 480000 نفر با ميانگين سالانه ي 4000 نفر به آمريكا قدم نهاده بودند. در اوايل قرن هجدهم و با در نظر گرفتن زاد و ولد زياد در هسته هاي جمعيتي اروپا، جمعيت سفيدپوستان ( از جمله كرئول ها )‌به حدود 800000 نفر رسيد. يك سوم اين سفيدپوستان در مكزيك، يك چهارم در پرو و 25 درصد ديگر در جزاير آنتيل، گراناداي جديد و آمريكاي مركزي ساكن بودند. علاوه بر اين، حدود 100000 پرتغالي نيز در برزيل سكونت داشتند.
در نيمه ي اول قرن شانزدهم، روند ورود مهاجران اسپانيايي به اخبار اشغالگري هاي جديد، به ويژه در سرزمين هايي كه نويد دستيابي به ثروت هاي سهل الوصول را مي دادند، بستگي داشت. بدين ترتيب مي توان از امواج مهاجرتي سخن گفت. يكي از اين امواج مهاجرتي، پس از تسخير مكزيك روي داد. در حالي كه بين سال هاي 1509 و 1529، 3902 نفر از بنادر شبه جزيره خارج شدند، از سال 1533 تا 1539، طي فقط شش سال و پس از اتمام شاهكار كورتس، بيش از 8000 نفر عازم اين منطقه شدند. به همين ترتيب، بين سال هاي 1540 و 1549 ورود مهاجران با تسخير پرو و موقعيت هاي جديد آن زمان ارتباط داشت. طي اين سال ها، اسپانياي جديد جذابيت خويش را از دست داد، جذابيتي كه در نيمه ي دوم قرن و پس از كشف رسوب هاي معدني تاكسكو يا زاكاتكاس دوباره احيا شد و اين منطقه را به يكي از مراكز مهم توليد نقره مبدل كرد. يك موضوع مهم و در نوع خود بحث برانگيز اين است كه آيا مهاجرت به سرزمين هاي سرخپوست، اسپانيا را خالي از جمعيت كرد يا نه. در پاسخ به اين سوال بايد گفت كه مهاجرت به آمريكا، در حالت حداكثري، 2/7 درصد جمعيت كل اسپانيا را دربرگرفت. اگر فرض كنيم كه كل مهاجرت ها از كاستيل صورت گرفته بود، اين تعداد مهاجرت، تنها 3/2 درصد جمعيت كل كاستيل را شامل مي شد.
اگر بخواهيم مهاجرت ها را به لحاظ خاستگاه منطقه اي دسته بندي كنيم، در وهله ي اول تا سال 1508، حضور فزاينده ي آندلسي ها (60 درصد ) توجه را به خود جلب مي كند. پس از آن، تعداد اكسترامادوري ها، كاستيلي ها، لئوني ها و نيز افراد متعلق به كاستيل جديد و كاستيل قديم رو به فزوني مي رود. تعداد مهاجران از ايالت هاي شمالي علي رغم فاصله ي زياد با بنادر آندلسي ( كه راه ورود به مناطق سرخپوست نشين بودند )، نيز شايان توجه است ( رك: جدول 4 كه تنها فهرستي از مسافران مناطق معين، و نه كل مهاجران، ارائه مي دهد ). دليل تعداد زياد مهاجران كاستيلي، نبايد تنها در اينكه كاستيل « مالك » سرزمين هاي سرخپوستي بود، خلاصه شود، بلكه بايد اين نكته را هم در نظر داشت كه جمعيت كاستيلي ها در شبه جزيره نيز در اكثريت قرار داشت. علاوه بر اين، بين اكثريت كاستيلي و گروه هاي اقليتي غيراسپانيايي زبان مانند باسك ها و پرتغالي ها تضاد زيادي به چشم مي خورد؛ به عبارت ديگر، گايه گوها (36) و تابعان سلطنت آراگون ( كاتالان ها، والنسيايي ها (37) و بالئارها (38) ) اهميت چنداني نداشتند. البته در طول قرن هجدهم، بيشترين مهاجران در ميان مردم شمال اسپانيا، گايه گوها، آستوريان ها (39)، كانتابريايي ها (40)، باسك ها و ناباررايي ها (41) بودند.
اكثر تسخيركنندگان، جوانان ماجراجويي بودند كه طمع دستيابي به ثروت، مهم ترين انگيزه ي آنها بود. اما اگر تركيب گروه هاي عازم تسخير پرو يا شيلي را به دقت بررسي كنيم، به كهنه كاران متعددي برمي خوريم كه تجربيات بسياري از نبردهاي پيشين در آنتيل، مكزيك يا نيكاراگوئه به دست آورده بودند. هر قدر جوامع اسپانيايي بيشتري در آمريكا مستقر مي شدند، جوامع قبلي رو به پيري مي رفتند.اگر مهاجري در سال 1510 و در 20 سالگي پاي به آمريكا نهاده بود، بيست سال بعد 40 ساله مي شد. اگرچه ورود نيروهاي جديد، پيوسته جمعيت را جوان مي كرد، پير شدن ساكنان چندين ساله، اثر آنها را خنثي مي كرد. علاوه بر اين، با وجود اينكه نمونه بارز يك تسخيركننده، همان طور كه جيمز لاكهارت (42) اشاره مي كند، يك مرد جوان حدوداً 20 ساله بود، افراد داراي مهارتي خاص ( صنعتگران ) يا تخصصي معين ( پيشه وران ) ‌يا كارمندان اداري حكومت استعماري كه پاي به آمريكا مي نهادند، معمولاً مسن تر بودند. (43) از سوي ديگر، كسب اكثر مناصب در دنياي استعمار، چه در زمينه ي مديريتي و چه در زمينه ي كليسايي، نيروهاي شبه نظامي يا فعاليت هاي خصوصي، به بيش از 30 سال سن نياز داشت، بدين ترتيب، اكثر افرادي كه در 25 سالگي وارد آمريكا مي شدند، مي توانستند مناصبي آبرومندانه و مديريتي براي خويش دست و پا كنند.
جدول 4. مهاجرت اسپانيايي ها به آمريكا (1600-1493)
منبع: خوزه لوئيس مارتينز، مسافران سرزمين سرخپوستان، مادريد، 1983، ص 174(44).
به علت عدم حضور اوليه ي زنان اروپايي، اغلب مردان مجرد و جوان جامعه ي اسپانيايي آمريكا را اداره مي كردند، ‌زنان سرخپوست نيز غيبت زنان اروپايي را جبران مي كردند. در برخي موارد، مانند پاراگوئه، اين امر سبب به وجود آمدن شرايط چندهمسري شده بود، چرا كه رايج بود كه هر فرد تسخيركننده تا 20 زن داشته باشد. تا سال 1540، كه همچنان دوره ي تسخير نام دارد، زنان حدود 5 تا 6 درصد اروپاييان حاضر در مناطق سرخپوست نشين را شامل مي شدند. بي شك، اين شرايط در همه جا يكسان نبود و با گذشت زمان حضور زنان اسپانيايي رو به فزوني گذاشت، به طوري كه در نيمه ي دوم قرن شانزدهم، زنان يك سوم مهاجران را دربرمي گرفتند (جدول 5). حضور زنان اين امكان را فراهم آورد كه الگوي خانواده هاي اسپانيايي حفظ شود و هدف مختص اين دوره، يعني آموزش كودكان و انتقال ارزش هاي اجتماعي و اخلاقي بنيادين، محقق شود. با اينكه تعداد اين زنان اندك بود، نقش آنها بر تعدادشان برتري داشت. صرف حضور آنها سبب مي شد كه جامعه ي استعماري، جامعه اي فاقد زنان تلقي نشود و ارزش هاي اجتماعي سرخپوستان را اتخاذ نكند. به همين دليل بود كه دربار سلطنت تا حد امكان شرايط عزيمت كل اعضاي خانواده و انتقال زنان متأهل را براي پيوستن به همسرانشان فراهم مي كرد. بنابراين، بيش از يك سوم زناني كه به مناطق سرخپوستي مهاجرت مي كردند، متأهل، برخي از آنها بيوه و حدود 60 درصد مجرد يا دختربچه بودند. جايگاه اجتماعي زنان نيز مانند مردان متفاوت بود و از خواهران ماهيگيرها تا دختران اشراف را دربرمي گرفت. همان طور كه ثروت هاي آمريكا، روز به روز مردان بيشتري را به خود جلب مي كرد، در طيف اجتماعي گسترده تري نيز اين اتفاق در مورد زنان روي مي داد. البته زنان تنها كمتر مهاجرت مي كردند و برخي از آنها نيز با عنوان « مستخدم » وارد اين سرزمين ها مي شدند. البته واژه ي مستخدم، كلمه اي مبهم براي مخفي كردن ساير فعاليت هاي اين زنان است. به عبارت ديگر، تمامي ماجراجوياني كه قدم به مستعمره ها مي گذاشتند، مرد نبودند. علاوه بر اين، از آنجا كه در سال 1537، اسقف پاناما از حضور متعدد زنان مجردي كه به لحاظ اخلاقي مشكوك بودند، شكايت كرده بود، مي توان حضور روسپيان بسياري را كه ضرورتاً از خانواده هاي فرومايه نبودند، تأييد كرد.
در جامعه ي استعماري، بي سوادان و تحصيلكرده ها به همراه تعداد كثيري از اقشار مياني، در كنار يكديگر زندگي مي كردند. وجود گروه زيادي از فرهيختگان مانند وكلا و كاتبان ( كه والاترين نمونه هاي تحصيلات در شبه جزيره محسوب مي شدند )، اهميت مسائل قانوني و مقررات حقوقي را به خوبي آشكار مي كند. از ميان اقشار برجسته ي حاضر در آمريكا مي توان به پزشكان و كشيشان كه دارنده ي عناوين دانشگاهي نيز بودند اشاره كرد. با گذر زمان، پيشه وران، بخش هاي مياني جامعه ي استعماري را تشكيل دادند. در رده ي بالاتر، اوليگارشي محلي به رياست ملاكان و كارمندان عالي رتبه ي استعماري جاي گرفتند. در رده ي پايين تر نيز تاجران و صنعتگران قرار داده شدند. در جدول 6، خاستگاه محلي اقشار مذكور يا برخي از گروه هاي مشاغل پرو آورده شده است كه نشان از تفوق آندلس دارد، به طوري كه 32 درصد كليساييان ( از ميان آنان 40 درصد صاحب عناوين دانشگاهي بودند )، 23 درصد وكلا و پزشكان، 31 درصد كاتبان، 43 درصد تاجران و 33 درصد صنعتگران اهل آندلس بودند. ملوانان نيز در دسته اي جداگانه جاي مي گرفتند كه 53 درصد آنها آندلسي، 14 درصد باسكي و 24 درصد پرتغالي به شمار مي آمدند.
جدول5. حضور زنان در مهاجرت از اسپانيا ( 1600-1493)

درصد زنان آندلسي

درصد كل زنان

زنان

مهاجران

سال

67

5/6

308

5/ 481

1519-1493

58/3

6/3

845

13/262

1539-1520

50/4

16/4

1/480

9/044

1559-1540

55/4

28/5

5/013

17/587

1579-1560

59/7

26

2/472

9/508

1600-1580

58/2

16/6

10/118

54/882

كل


منبع: خوزه لوئيس مارتينز، مسافران سرزمين سرخپوستان، مادريد، 1983، ص 168(45).
اكثر مهاجران اروپايي در شهرها مستقر شدند و بدين ترتيب مهاجرت ها، رنگ و بوي شهري مختص مستعمره هاي اسپانيايي آمريكا را گرفت. اين امر انتخابي اتفاقي نبود، زيرا از همان ابتدا شهرها كانون هاي سلطه ي اسپانيا بودند. به عبارت ديگر، شهرها طلايه داران فرهنگ اروپا و پناهگاهي مناسب در برابر روش هاي خصمانه تلقي مي شدند. نقش تدافعي شهرها، همان طور كه از نقشه ها و طرح خانه ها پيداست، به همان اندازه مهم بود كه شرايط مرزي آنها. به جز معدنچيان، كشيشان معلم و مأموران وصول خراج، تعداد اروپايياني كه خارج از مناطق شهري زندگي مي كردند، اندك بود، اما اين موضوع در مورد سرخپوستان برعكس بود و غالب آنها در خارج شهرها ساكن بودند. شهرها تا حدي به كانون جذب مهاجران مبدل شده بودند كه كشاورزان به سرعت تغيير شغل مي دادند و به كارهاي ديگر روي مي آوردند. بنابراين، جاذبه ي شهرها بر مستيزوها و سرخپوستان نيز بي تأثير نبود. البته در مورد سرنوشت مهاجران بايد سير تكامل تدريجي فرايند تسخير، الحاق سرزمين هاي جديد و كوچ هاي داخلي نيز در نظر گرفته شود. به حالتي تقريبي، جزاير آنتيل، تنها حدود 10 درصد مهاجران را دريافت كردند؛ اما لازم بود كه همه ي مهاجران پيش از ورود به ساير نواحي ابتدا در اين منطقه متمركز شوند. حدود 34 درصد مهاجران به مكزيك، شامل يوكاتان و فلوريدا؛ حدود 4 درصد به آمريكاي مركزي، حدود 16 درصد به پاناما، ونزوئلا و كلمبيا؛ و حدود 34 درصد به سرزمين هايي كه در آن زمان قلمرو پرو ناميده مي شد ( مثل پروي عليا و پروي سفلي، كيتو، ريو دلا پلاتا، شيلي و پاراگوئه ) سفر كردند.
جدول 6. توزيع اسپانيايي هاي پرو براساس شغل يا مقام و بر مبناي خاستگاه آنها ( 1560-1532)
منبع: جي. لاكهارت، دنياي اسپانيايي آمريكا، 1560-1532، مكزيك، 1982، صص 300-299(46).

4- كوچ سرخپوستان

در موارد بسياري، هجوم و مهاجرت سفيدپوستان موجبات پسروي و كوچ سرخپوستان را فراهم آورد. اما همان طور كه پيش تر ذكر شد، آزتك ها و اينكاها چندان راه فراري نداشتند، ‌به ويژه آنهايي كه بازماندگان گروه هاي يكجانشين بودند. بدين ترتيب، كوچ سرخپوستان از روي اجبار بود، با وجود اين گروه هاي داوطلب زيادي وجود داشتند، مانند سرخپوستاني كه با عنوان « بيگانه » شناخته مي شدند. سرخپوستان « بيگانه » از همان دوران پيش از كلمب، به منظور عدم پرداخت خراج، قبايل اصلي خويش را ترك مي كردند و به سوي مراكز پرجمعيت تر مي رفتند يا اينكه جامعه ي خويش را تغيير مي دادند. شايان ذكر است كه اين سرخپوستان « بيگانه » در دوران پس از كلمب خود را مستيزو معرفي مي كردند تا بتوانند راحت تر جا به جا شوند. اولين كوچ هاي اجباري سرخپوستان در راستاي رفع نياز اسپانيا براي متمركز كردن بوميان صورت گرفت، زيرا در صورت تمركز بوميان در يك منطقه، اسپانيايي ها به سادگي مي توانستند به اهداف خويش مبني بر تغيير مذهب و مسيحي كردن سرخپوستان، دفاع از آنها در برابر استثمار ملاكان و سوءاستفاده از اين نيروهاي انساني رو به كاهش دست پيدا كنند. بنابراين، سرخپوستان پس از كوچ از قبايل اصلي خويش در هيأت هاي ميسيوني و مجمع ها متمركز مي شدند. اولين آبادي هاي سرخپوستي در دهه ي 1540 در آمريكاي مركزي و سال بعد در يوكاتان و مكزيك مركزي و از سال 1560 به بعد در پرو پديدار شد. در گواتمالا راهبان فرقه هاي مذهبي ( دومينيكن ها، فرانسيسكن ها يا مرسديان ها ) سرخپوستان را داوطلبانه يا به اجبار در نواحي مخصوص و سهل الوصول گرد هم مي اوردند. بدين ترتيب، اين راهبان مجبور نبودند براي انجام دادن وظايف خويش از يك منطقه مسكوني به منطقه ي مسكوني ديگر بروند؛ علاوه بر اين، خراج به سادگي جمع آوري مي شد و در فرصت مناسب مي شد از اين آبادي ها نيروي كار موردنياز را تأمين كرد. وزيرمختار تولدو، در پرو، در اجراي سياست آبادي هاي سرخپوستي زياده روي كرد. او بسياري از مناطق مسكوني سرخپوستان را نابود كرد، تا انتقال آنها به آبادي هاي جديد ( كه تعداد آنها بايد تا حد امكان كم مي بود )، قطعي شود.
نوع ديگر كوچ اجباري سرخپوستان به برده هاي سرخپوست « شكار شده » در زادگاه خويش مربوط مي شد كه به مناطق نزديك و نيازمند نيروي كار فروخته مي شدند. اين اتفاق در برخي از جزاير كارائيب تا حدي رايج بود تا جايي كه جمعيت بومي به يك دهم كاهش يافت و همچنين در سواحل اطلسي هندوراس ( به سمت كوبا ) يا سواحل آرامي نيكاراگوئه ( به سمت پاناما و پرو ) نيز به چشم مي خورد. علاوه بر اين، در برخي از جنگ هاي مرزي سرخپوستاني كه مقاومت شديدي از خود نشان مي دادند به بردگي گرفته مي شدند، مانند آرائوكان ها در شيلي يا چيچيمك ها در مكزيك. اما نه تنها برده برداري، بلكه ديگر اشكال كاري مانند خدمت در املاك زراعي يا ميتا در وزيرمختاري پرو از ديگر علل اين كوچ ها محسوب مي شد.

5- تجارت برده هاي سياه پوست

اولين بردگان سياه، همراه با اربابان خويش، كاشفان يا تسخيركنندگان، به آمريكا رسيدند و مي توان گفت عملاً همراه با كلمب به اين ناحيه گام نهادند. در واقع، اين پرتغالي ها بودند كه از زمان تسخير سواحل آتلانتيكي آفريقاي جنوب ساهارا و از سال 1440 به بعد رونق زيادي به بردگي آفريقاييان در اروپا بخشيده بودند. بي شك، از بين رفتن سريع جمعيت جزاير آنتيل سبب شد بردگان سياه جانشين نيروي كار سرخپوست شوند. در ابتدا، دربار اسپانيا بردگان خويش را به اين ناحيه منتقل كرد تا در كارگاه هاي توليدي لااسپانيولا مشغول به كار شوند. همچنين، برخي از مبلغان، دومينيكن ها و فرانسيسكن ها، به ويژه دِلاس كاساس، در اوايل قرن شانزدهم اين تصور را ايجاد كردند كه استفاده از بردگان سياه سازوكاري بسيار مناسب براي حمايت از سرخپوستان است. در ادامه، سرعت كاهش جمعيت سرخپوستان تقاضا براي بردگان آفريقايي را افزايش داد، بردگاني كه در تمامي فعاليت هاي اقتصادي، از جمله استخراج معادن، كشاورزي، يا حتي ساخت و سازهاي عمومي مورد استفاده قرار مي گرفتند. كاردينال سيسنروس، به عنوان وليعهد كاستيل، عرضه ي سياهان را در آمريكا ممنوع اعلام كرد، با وجود اين، پس از مدتي موضع خويش را تغيير داد، به طوري كه در ازاي پرداخت مبلغي، مجوز لازم براي تجارت سياهان صادر مي شد. در واقع، اين مجوز به منبع مهمي براي عايدات دربار مبدل شد. از سوي ديگر، اين مجوزها سازوكاري براي اهداي جوايز دلخواه به كارمندان و تسخيركنندگان بود و اسلحه اي ديپلماتيك براي تقويت ارتباط با انگلستان، فرانسه، هلند يا پرتغال محسوب مي شد.
در سال 1517، كارلوس اول سيستمي را براي افراد خاص مقرر كرد كه به آنها اجازه ي عرضه و فروش بردگان سياه را مي داد، با اين حال از سال 1528 به بعد بود كه تجارت برده به مقصد سرزمين هاي سرخپوستي اهميت زيادي پيدا كرد. در اين زمان، شاه تقاضاي دريافت پول در ازاي صدور مجوز براي عرضه ي بردگان در مستعمره هاي خويش را مطرح مي كرد و از طرفي نيز تا اواخر قرن شانزدهم، واردات به سالانه 75000 نفر محدود شد. بي شك، در برزيل، جايي كه اين محدوديت ها وجود نداشت، روند عرضه از نيمه ي دوم قرن شديدتر شد. در سال 1595، پرتغالي ها راهي براي مبادله ي بردگان آفريقايي با آمريكا پيدا كردند. بدين ترتيب، تاجران پرتغالي و آلماني تجارت بردگان سياه را بين آفريقا و برخي از بنادر آمريكا، مثل براكروز، پورتوبلو و كارتاخنا دِ ايندياس افزايش دادند. بين سال هاي 1550 و 1560، در مستعمره هاي پرتغالي برزيل بيش از 300000 برده عرضه شدند.
استفاده ي عمومي از بردگان در كشتزارهاي محصولات حاره اي ( شكر، كاكائو، پنبه و... ) متمركز شد. بي شك، در مستعمره هاي اسپانيا تعداد زيادي از اين برده ها در شهرها و در امور خانگي به خدمت گرفته شدند و برخي از آنها نيز به استخراج معادن پرداختند. در سواحل آتلانتيك، برخي از برده ها به صورت غيرقانوني از طريق برزيل عرضه مي شدند. علاوه بر اين، از اواخر قرن هجدهم و با توسعه ي شكر در كوبا، تجارت برده ها به منظور كار در كشتزارهاي كشاورزي تا حد زيادي افزايش يافت.
از اوايل قرن هجدهم، اسپانيا سياست خويش در مورد سياهان را تغيير داد و بدين منظور، « تفاهم نامه اي » را با كمپاني فرانسوي گينه (47) امضا كرد كه پس از قرارداد اوترخت (48) به كمپاني انگليسي درياي جنوب (49) واگذار شد. در هر دو مورد، انحصار تجارت برده در اختيار شركت صاحب امتياز قرار مي گرفت. در سال 1765، كمپاني گاديتانا دِ نگروس (50) ايجاد شد و در سال 1789 نيز تجارت برده آزاد و ماليات هاي واردات از ونزوئلا و جزاير آنتيل بزرگ، به ويژه كوبا و پوئرتوريكو حذف شد. اين مناطق در واقع كشتزارهاي كاكائو و شكر محسوب مي شدند و به نيروي كار زيادي احتياج داشتند.
محاسبه ي تعداد بردگان سياه فروخته شده در آمريكا به دلايل زيادي آسان نيست: اول اينكه شمارش بردگاني كه بدون مجوز يا به صورت قاچاقي عرضه شده اند، ممكن نيست، و دوم اينكه مجوزها براساس « پي يزاس دِ ايندياس »(51) صادر مي شد كه واحدي معادل با يك برده ي مذكر، جوان و سالم بود. آنچه اين معيار را غيرقابل شمارش مي كند، اين است كه زنان، كودكان يا سالخوردگان بسته به نظر تاجران و مأموران مالياتي، كسري از پي يزا به شمار مي آمدند. در طول قرن شانزدهم، بيش از 120000 مجوز صادر شد و فقط در پنج سال آخر سده ي مذكور بيش از 25000 برده به آمريكا گام نهادند. در چهار دهه ي اول قرن هفدهم و طبق تفاهم نامه ي پرتغال، 270000 برده به آمريكا وارد شدند كه 135000 برده در كارتاخنا دِ ايندياس، 70000 برده در براكروز، 44000 برده در بوئنوس آيرس و بقيه در ونزوئلا و كارائيب عرضه شدند. علاوه بر اين، در اواخر اين قرن 400000 برده به آمريكا برده شدند. برآوردهاي موثق تر حاكي از آن است كه تا سال 1810 نزديك به يك ميليون برده ي سياه به آمريكاي اسپانيا وارد شدند و دو و نيم ميليون برده نيز به برزيل گام نهادند.

پي‌نوشت‌ها:

1. Leyenda Rosa de la Conquista: نقطه ي مقابل افسانه ي سياه. اين عنوان اشاره به نظريه اي دارد كه گارسيا كارسل مطرح كرد و همگام با نظريه هايي چون افسانه ي سفيد معتقد است كه اقدامات اسپانيايي ها آثار مخرب چنداني بر جمعيت سرخپوستان نداشت.
2. Nicolas Sanchez-Albornoz
3. Sanchez-Albornoz,1973:p.54
4. Sherburne Cook
5. Tupis Guaranis
6. Arawaks
7. Noble D.Cook," Epidemias y dinamica demografica ",Historia general de America Latina,t.II,Madrid,2000,p.316.
8. Noble D.Cook," Epidemias y dinamica demografica ",Historia general de America Latina,t.II,Madrid,2000,p.313.
9. Noble D.Cook," Epidemias y dinamica demografica ",Historia general de America Latina,t.II,Madrid,2000,p.314.
10. Angel Rosenblat
11. J.H.Steward
12. H.F.Dobyns
13. Relaciones Geograficas: قديمي ترين مجموعه اسناد موجود در زمينه ي حضور اسپانيايي ها در آمريكاي مركزي كه به سال هاي 1578 تا 1586 بازمي گردد.
14. Sapper
15. Kroeber
16. Escuela de Berkeley
17. Woodrow Borah
18. L.B.Simpson
19. Chaunu,1983:p.134;Borah,1975,p.83;Cook,2000:p.68
20. John Durand
21. Esther Boserup
22. Moya Pons,1974:p.130
23. Murdo McLeod
24. Juan Friede
25. German Colmenares
26. Nathan Wachtel
27. Sanchez-Albornoz,1973:p.156
28. Chucuito
29. Diz de San Miguel
30. Huanuco
31. Esteva Fabregat,1988,p.34
32. Ibidem:p.205
33. Peter Boyd-Bowman
34. Luis Rubio y Moreno
35. Pasajeros a Indias
36. Gallegos
37. Valencianos
38. Baleares
39. Asturianos
40. Cantabros
41. Navarros
42. James Lockhart
43. Lockhart,1982:p.87
44. Jose Luis Martinez,Pasajeros de Indias,Madrid,1983,p.174.
45. Jose Luis Martinez,Pasajeros de Indias,Madrid,1983,p.168.
46. J.Lockhart,El mundo hispanoamericano,1532-1560,Mexico,1982,pp.299-300
47. Compania de Guinea
48. Tratado de Utrecht
49. Compania del Mar del Sur
50. Compania Gaditana de Negros
51. Piezas de Indias

منبع مقاله :
حق روستا، مريم؛ نوري غلامي زاده، الهه؛ (‌1393)، تاريخ آمريكاي لاتين: تحليل وقايع قاره ي آمريكا از دوران پيش از كريستف كلمب تا دوران استقلال، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول