مقايسه روان شناسي غربي و روان شناسي اسلامي
امکان علم ديني
مقايسه روان شناسي غربي و روان شناسي اسلامي
سخنران: حجت الاسلام دکتر مسعود آذربايجاني
بسم الله الرحمن الرحيمالحمدالله رب العالمين و العاقبه لاهل التقوي و اليقين و صل الله علي محمد و آله الطاهرين.
بحثي که بنا است من در محضر شما ارائه کنم با عنوان علم ديني به اين معني است که بيائيم و با مفروض قرار دادن علم ديني به چگونگي توليد آن بپردازيم.
من اين بحث را با تعريفي از علم ديني شروع مي کنم، به نظر ما علم ديني علمي است که بر اساس مباني معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و ارزش شناختي ديني بنا شده؛ مقصود ما از مباني در اينجا پيش فرض ها است؛ يا از متون ديني استخراج شده باشد. اين تعريف توضيح مختصري نياز دارد. در حقيقت علم ديني مي تواند به دو صورت به وجود آيد.
يکي اين که صورت روايت يا صورت بندي ساده تر آن به اين شکل است که از متون ديني استخراج شده باشد، که ما با بعضي از مصاديق آن آشنا هستيم، در آنجا نه تنها بحث از امکان علم ديني نيست و لزومي ندارد؛ بلکه ما وجود علم ديني را مي بينيم. مثل فقه، کلام و اخلاق که ما هر سه اين ها را به عنوان علم اسلامي داريم. اين سه علم، علومي هستند که از متن دين که متون مقدس هستند، به وجود آمده، استخراج شده اند، تفصيل پيدا کرده اند و به شکل درختي تنومند بالنده شده اند، به خصوص در مورد فقه مي توانيم اين را بگوئيم. سه علم که در حوزه علوم اسلامي علوم اصلي هستند و ما مي توانيم علوم پيراموني را هم ببينيم که به مناسبت اين علوم به وجود آمده اند. مانند علم اصول، علم رجال، حديث و درايه که بيشتر پيرامون فقه به وجود آمده اند يا فلسفه ي اسلامي که با توجه به کلام رشد پيدا کرده و يا حتي علومي مثل تفسير که بر اساس متن شکل گرفته اين ها قطعاً جزو مصاديق علم ديني هستند که ما درباره ي آن ها بحثي نداريم و همه ي ما اذعان داريم که اين ها جزو علوم ديني و مصاديق بارز علم ديني هستند.
در حقيقت اين ها علومي هستند که يا در تبيين محتواي دين يا در دفاع از دين يا در فهم گزاره هاي ديني، به نحوي شکل گرفته اند. ولي علم ديني منحصر به اين ها نمي شود. ما علاوه بر اين در رابطه با علوم طبيعي يا علوم انساني هم ممکن است بحث را تعميم دهيم و فعلاً بحث ما بيشتر روي اين بخش دوم است که علوم انساني يا طبيعي ديني هم مي توانيم داشته باشيم يا نه؟ اين ها هم به نظر ما مي توانند مصداق اين تعريف باشند که يا از متون ديني استخراج شده باشند و بيائيم چنين عملي را بنا کنيم، يا اگر هم مي بينيم همه ي گزاره هاي آن ها يا عمده ي گزاره هاي آن ها در متن دين نيستند، مثلاً ممکن است کسي بيايد بگويد همه ي گزاره هاي روانشناسي در متن دين نيستند ولي ما مي توانيم با استفاده از بخش اول تعريف که گفتيم بر اساس مباني معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و ارزش شناختي ديني بنا شده باشد، بيائيم بناي اين علم را تکميل کنيم. در رابطه با علوم انساني يک پازل درست کنيم و بخش هايي از آن علم ديني که در خود متن ديني نيست را با توجه به اين مباني که به عنوان يک دستگاه مولد در دست ما وجود دارد تکميل کنيم وآن را تبديل به يک علمي که عهده دار مسائل و موضوعات مربوط هست در بياوريم.
اگر چه علوم طبيعي هم مورد بحث هست و مي تواند مورد بحث قرار بگيرد ولي اکنون محل بحث ما نيست. مثلاً شايد برخي مصاديق اش روشن تر باشد، مانند معماري که فقط ما مي توانيم معماري اسلامي، بر اساس آن ارزش ها و مباني معرفت شناختي و هستي شناختي که داريم سخن بگوئيم. اين ها جزء علوم طبيعي هستند يا هنر اسلامي که هنر در علوم انساني قرار مي گيرد، يا طب اسلامي که بعضي از آن سخن گفته اند. اين ها مواردي است که در علوم طبيعي قرار مي گيرد ولي فعلاً محل بحث ما نيست ولي مي تواند مصداق يکي از دو بخش اين نعريف قرار بگيرد. بحث ما عمدتاً در علوم انساني است که مصاديق بارز آن روانشناسي، جامعه شناسي، علوم سياسي، اقتصاد، مديريت و از اين قبيل اند. سؤال ما در اين جلسه اين است که آيا در حقيقت مي توانيم در رابطه با علوم انساني ديني و به طور مشخص علوم انساني اسلامي هم سخن بگوئيم؟ همان طور که علوم انساني غربي در متن غرب شکل گرفته و امروزه به صورت علوم رسمي در آمده است و دپارتمان ها، گرايش ها و رشته ها و منابع مشخصي دارد؛ اگر اين امکان پذير است که ما معتقديم امکان پذير است، چگونه است؟ به نظر ما به يکي از اين دو صورت مي توانيم علوم انساني اسلامي يا ديني داشته باشيم: يا اين که در اين علوم تعداد فراواني از گزاره هايي را داشته باشيم که از دين اسختراج شده باشند؛ در رابطه با روانشناسي، جامعه شناسي يا تعليم و تربيت چنين است؛ يا اين که اگر به آن مقدار نيستند ما بتوانيم با استفاده از اين مکانيزم و سازوکاري که تعريف کرده ايم، يعني بر اساس مباني ديني، که اين چهار دسته مبنا براي ما مهم است، مباني معرفت شناسي، مباني هستي شناسانه، شناختي و ارزش شناختي؛ بتوانيم گزاره هايي که نياز داريم را توليد کنيم.
پس از اين به بعد بحث را بر علوم انساني متمرکز مي کنم و با توجه به مطالعات خودم، مثال ها و نمونه هايي از روانشناسي مي آورم که بحث را براي شما عيني تر و روشن تر کند. ممکن است کسي در اينجا سؤال کند و بگويد ما امکان علم ديني را قبول داريم، ولي ضرورت علم ديني چيست؟ علوم انساني موجود چه مشکلي دارند که ما بايد به سمت علوم انساني اي که بر مبناي دين ساخته شد برويم؟ ين يک سؤال جدي است که به نظر مي آيد اگر ما از اين فارغ شويم بحث هاي بعدي نمي تواند خود را در جايگاه خودش قرار دهد.
به نظر ما حدأقل چهار دسته دليل وجود دارد که ضرورت علم ديني را براي ما روشن مي کند. يکم: کاستي هاي علوم موجود موجب مي شود ما بديلي در کنار اين علوم داشته باشيم که اين کاستي ها را نداشته باشد. اين کاستي چيست؟ مثلاً روانشناسي، چه مشکلي دارد که مي خواهيم از روانشناسي ديني و اسلامي سخن بگوئيم؟ يکي در مباني و پيش فرض هاي آن است. اگر کسي اندکي در روانشناسي مطالعه داشته باشد به وضوح مي بيند که در مباني و پيش فرض هاي انسان شناسانه اش بعضي از آن ها منکر بعد روحاني انسان هستند، بعضي از آن ها اگر چه منکر نيستند ولي ناديده مي گيرند، يعني مي گويند ما کاري به بعد روح انسان نداريم. يعني روان انسان را محدود به بعد جسماني مي کنند. اين مبنا و پيش فرض براي انسان يک لباس کوتاه و کوچکي خواهد دوخت که نمي تواند همه ي ابعاد انسان را در نظر بگيرد. يا در قسمت روش شناسي اين ها کاستي دارند، در قسمت روش شناسي؛ خصوصاً تا يکي دو دهه ي قبل ( در اين يکي دو دهه ي اخير مقداري تعديل شده ) عمدتاً بر روان شناسي و علوم انساني ما روش هاي تجربي پوزيتيويستي حاکم بوده است. يکي از اساتيد دانشگاه در رابطه با مقالاتي که در اين ده ساله اخير در رشته ي روان شناسي منتشر شده تحقيقي انجام دادند. ايشان با تحقيقي که روي تحليل محتواي مقاله ها انجام دادند ثابت کردند که حدود نود درصد از اين مقالات مبتني بر روش شناسي پوزيتيويستي و مباني پوزيتيويستي هستند. آيا اين کاستي جدي نيست؟ انساني را که به اين بزرگي است انساني که عالم اکبري درونش هست با يک روش کوچک يعني با يک تور کوچکي بسنجيم و بگوئيم فقط کوچکي از رفتارها و فرآيندهاي رواني انسان را مي توانيم با اين ذره بيني که داريم ببينيم و به کاوش و اکتشاف بپردازيم، در حالي که فرمايش اميرالمؤمنين (عليه السّلام) را همه ي ما مي دانيم: اتزعم انک جرم صغير و فيک انطوي العالم الاکبر.
در موضوعات و مسائل نيز، برخي از مکاتب آن ها به شدت محدود هستند مانند، مکتب رفتار گرايي که صريحاً مي گفتند ما فقط به بخش هاي ملموس پديده هاي رواني انساني مي پردازيم. مکاتب ديگري مانند مکاتب شناختي يا انسان گرايي اگر چه موضوعات و مسائل خود را گسترش بيشتري داده اند ولي باز به همه ي ابعاد روحي و رواني انسان نمي پردازند. ابعاد معنوي انسان از ابعادي است که مورد غفلت بسياري از روانشناسان قرار گرفته. اين ها چه مي شود؟ آيا اين ها بخشي از وجود انسان نيستند؟ پس اين مکاتب در حل مشکلات چگونه بوده اند؟ مهم ترين کاربرد روانشناسي شفاي بيماران رواني و در حقيقت درمان آنها است؛ بايد به تحقيقاتي که در اين زمينه ها شده مراجعه اي شود تا مشخص گردد روان شناسي چقدر در درمان بيماري ها توفيق داشته؟ علي رغم اينکه امروزه بر حسب شمارش مي گويند ما در روانشناسي حدود چهار صد روش درماني داريم، ولي واقعاً چقدر توفيق داشته ايم که منشأ بيماري را از بين ببريم؟ تحقيقات اخير نشان مي دهد با اينکه اکنون شناخت درماني يکي از روش هاي پيشرفته است اما در همين روش هاي درماني مدتي بعد از اينکه ما مقداري به سمت درمان مي رويم علائم بيماري بر مي گردد. پيدا است که ريشه ها را نتوانسته ايم درمان کنيم؛ اين يک دسته اشکال در علوم انساني موجود است.
دوم؛ عدم توفيق علوم انساني در آن اهدافي که دارد. علم هيچ وقت في نفسه براي ما هدف نيست؛ من خواهشم اين است که به اين عنايت بيشتري بشود؛ علم وسيله و ابزاري است که انسان را به کمال خود برساند و جامعه را به پيشرفت و آن توسعه ي همه جانبه اي که مورد نظر ما است و به آن نظريه ي سعادتي که داريم نائل کند. علم وسيله اي است که ما را به آن مي رساند، حال اگر چه که در مورد اين علم ادعا مي شود که اين علوم چنين اند، ولي در عمل ما ديديم که اين علم نتوانست ما را به آن اهداف لازم برساند يعني وقتي بررسي مي کنيم مي بينيم انسان ها آن آرامش را ندارند، احساس مي کنند آن خوشي ها و آرامش و اطمينان قلبي را ندارند، در ناحيه ي اميد، لذت، آرامش تمام اينها، حتي وقتي انسان را با انسان هشتاد سال قبل مقايسه مي کنيم، بعضي آمارها اين را نشان مي دهد؛ يعني خوشي هاي انسان ها بيشتر نشده، در روانشناسي سلامت اين موضوع بحث شده، بحث خوشي و ناخوشي، يعني اگر چه ما بر هشتاد درصد بيماري ها فائق آمده ايم ولي احساس خوشي بيشتر نشده است و مراجعه به پزشکان و روانپزشکان بيشتر شده. اين ها مسائلي را نشان مي دهد که ما موفق نشده ايم، در جامعه شناسي هم همين طور. اما ما معتقديم که دين در اين مسأله مي تواند کارکردهاي مثبت داشته باشد، يک نمونه ي تاريخي عرض کنم، قبل از حمله ي مغول در جامعه ي اسلامي، که در آن زمان ها بود، متناسب با زمان تاريخي نيشابور را به عنوان يکي از شهرها و جوامع اسلامي مي توانيد از نظر تاريخي بررسي کنيد؛ به اعتقاد مورخان بسياري از شاخص هاي توسعه اي که امروزه مورد نظر ما است در جامعه آن روز تحقق پيدا کرده بود. مانند علم، سواد آموزي، دانشگاه ها و مدارس، در حد لازم رفاه شهري داشته اند، احساس آرامشي که در شهر وجود داشت، بلديه هايي که در هر محله بوده، به گونه اي کارها را تقسيم کرده بودند، که حتي کارگر لازم نبوده بيايد داخل کوچه سروصدا کند. اين بلديه هاي هر محله مثل شهرداري هاي امروزه به صورت هفتگي کارگرهايي را مي فرستاده براي اينکه مثلاً حوض خانه را خالي کنند يا نيازهايي را که داشته اند برآورده کنند. براي افرادي که نياز به پول داشتند يا فرض کنيد از کار افتاده بودند مستمري قرار مي دادند، اگر توانايي کار داشتند آن ها را به کار مي گرفتند. مي بينيم که بسياري از شاخص ها در جامعه ي آن روز اتفاق افتاده بوده، انجام مي شده، نمي خواهم بگويم صد در صد ولي تا حدودي بوده است. پس دين و ارزش هاي ديني مي تواند جامعه و فرد را به اين سمت حرکت دهد.
نکته ي سوم بحث سوگيري و جانب داري در علوم است؛ اين ها همه اش ضرورت به وجود آوردن علم را براي ما روشن مي کند. برخي معتقدند علم، شرقي و غربي ندارد و بدون جهت است. علم يعني آنچه که به صورت شفاف و عيني واقعيت ها را در اختيار ما قرار مي دهد. برخلاف ادعاي اينگونه افراد امروزه به خصوص در فلسفه ي علم و به ويژه فلسفه ي علوم انساني اين روشن است که در علم سوگيري و جانبداري وجود دارد و از عينيت خبري نيست. من بعضي از محورهايش را خدمت شما عرض مي کنم.
در گزينش مسأله، آيا يک عالم علوم انساني، هر مسأله اي برايش پيش آمد به سراغش مي رود يا بر اساس پيش فرض هاي ارزشي خود يا مسائلي که به اوالقا مي شود به دنبال مسائل خاصي مي رود؟ پس در گزينش مسأله مي بينيم که سوگيري وجود دارد. در تعريف مفاهيمي مثل هوش، رقابت، پيش داوري که الان از مفاهيم مهم روانشناسي است يا حتي افسردگي، اگر دقت کنيد به وضوح مي بينيد که اين تعاريف متأثر از ارزش ها است. در قسمت بعد مثال اش را برايتان مي زنم.
در سنجش و ارزيابي که مي گويند مقياس مثل يک خط کش است؛ مثلاً مي گويند تست هاي روانشناسي واقعيت هاي خارجي انسان را مي سنجد، اينکه ديگر سوگيري معنا ندارد. يک وقتي محققان تحقيق کردند، ديدند تست هاي هوشي که ساخته مي شود مثل تست استنفورد بينه يا ولسکر اين ها بين سياه پوستان و سفيد پوستان تفاوت بارزي وجود دارد و ميزان هوش را در سفيدپوستان به صورت معناداري بالا نشان مي دهد. يک محقق سياه پوست آمد اين مسأله را مورد تشکيک قرار داد و با دقت بيشتري به آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که پرسش هايي که براي سنجش هوش در اين مقياس در نظر گرفته شده متناسب با فرهنگ سفيد پوستان است. به همين دليل است که يک سفيد پوست نمره ي بالاتري مي آورد، پس تست ها، مقياس ها و مفاهيم ما متأثر از فرهنگ و ارزش هاي ما است؛ براي همين است که امروزه مي گويند اگر تست را خواستيد در يک فرهنگ ديگر وارد کنيد بايد آن را نرم کنيد و با آن فرهنگ متناسب نمائيد، حال اين هم قابل بحث است، که با مقداري تغيير در سؤالات ما به اين فرم مي رسيم؟ يا پيش فرض ها بسيار عميق تر از اين ها است؟ سياست هاي دولت ها در اين مسأله مؤثر است. گاهي مي بينيم که يک دولت به دليل سياست هاي خاصي که دارد کل ريل يک علم را به يک سمت خاصي مي برد. يک مثال بارز بزنم: يکي از محققان غرب آمده روانشناسي روسي را با آمريکايي مقايسه کرده و به اين نتيجه مي رسد که روانشناس آمريکايي علاوه بر اين که مکاتب مختلفي مانند رفتارگرايي، روان تحليل گري، مکتب شناختي، انسان گرايي و... دارد اما عليرغم اين اختلافات، يک ديدگاه بر آن ها حاکم است و آن ديدگاه فردگرايي است و اين متأثر از مبناي فلسفي آن ها يعني ليبراليسم است.
در مقابل روانشناسي شوروي سابق و روسيه امروز، متأثر از مبناي فلسفه ي سوسياليزم و در واقع جمع گرايانه است و اصالت الجمعي است و مفاهيم جمعي را بيشتر مورد توجه قرار مي دهد. ببينيد پس سياست هاي دولت ها و فرهنگي که در جامعه است اين ها همه در گزينش مؤثر است. آيا پس باز هم مي گوئيم سوگيري در علوم وجود ندارد؟ اين ها بستر را براي ما فراهم مي سازد که بپذيريم ما هم مي توانيم بديل اين علمي داشته باشيم که بر اساس مباني و پيش فرض هاي خودمان قرار مي گيرد و يک بحثي که در فلسفه ي علم امروز کاملاً روشن است پارادايم علوم است. اين مسأله را کوهن روشن و مبرهن کرد که در هر زماني همه ي علوم مي توانند در يک پارداريم و چارچوب خاصي قرار بگيرند؛ يک موقع که فيزيک نيوتوني غالب باشد، تمامي علومي که در اين راستا هستند از اين متأثر مي شوند؛ زماني که فرضيه ي تکامل غالب است همگي از اين متأثر مي شوند و همين گونه مباني ديگر مي توانند در يک پارادايم قرار بگيرند. آيا علم فقط حقيقتش در همين پارادايم است و خارج از اين پارادايم نمي تواند وجود داشته باشد؟
محور چهارم که بسيار مهم است و مبناي بحث بعد من مي شود رسوخ ارزش ها در علم است. علي رغم اينکه معتقدند علوم انساني عاري از ارزش هستند، و ارزش در آن ها وجود ندارد، من شواهد روشني براي شما عرض مي کنم که اين ها مشوب به ارزش ها و مشحون از ارزش ها هستند. به چه دليل ما مي گوئيم که اين ها عارف از ارزش اند؟
اگر بيائيم و يک نگاه پسيني کنيم يعني بعد از اينکه اين علم وجود دارد، به عنوان مثال از عمر روانشناسي صد و بيست سال مي گذرد، به عنوان يک ناظر خارجي بدنه ي اين علمي که به وجود آمده است را تماشا کنيم و ببينيم آيا در آن ارزش ها وجود دارد يا نه؟ من براي شما دو سه نمونه مثال مي زنم، يک نمونه از روانشناسي اجتماعي است: شما هر کدام از کتاب هاي روانشناسي اجتماعي را برداريد و عناوين و سرفصل هاي آن را ملاحظه کنيد اين عناويني که عرض مي کنم به چشم مي خورد؛ يکي از سرفصل هايش جاذبه ميان فردي، يا دوستي است، دوستي بين افراد اجتماعي، در آنجا بحث مي کنند از اينکه چه عواملي باعث جاذبه ميان فردي مي شود و چه موانعي براي اين امر وجود دارد؟ به صورت تلويحي اين ارزش پذيرفته شده است که دوستي يک امر مثبت است؛ بايد دوستي را به عنوان يک ارزش ترويج دهيم که عوامل آن را برمي شماريم و تحليل مي کنيم و تنهايي به عنوان يک ارزش منفي تلقي مي شود که بايد ببينيم موانع چيست و جلويش را بگيريم و کاهشش دهيم، يا اينکه يکي از فصول روانشناسي پيش داوري است، ما عوامل و زمينه هاي پيش داوري را پيدا مي کنيم که ببينيم چه چيزي است که در بين افراد جامعه ما مانع اين پيش داوري مي شويم؟ آيا اين يک ارزش منفي نيست که ما مي خواهيم مانعش شويم؟ يکي ديگر از فصول، رفتار حمايتي است، در روانشناسي اجتماعي از عواملي بحث مي شود که اين رفتار را تقويت مي کند و مي آئيم بررسي مي کنيم چه افرادي هستند که اين رفتار حمايتي در آن ها بيشتر وجود دارد، اين باز از يک ارزش تلويحي دفاع مي کند که آن رفتار حمايتي است.
مثال دوم از روانشناسيِ شخصيت است، يکي از منابع مهم روانشناسي شخصيت، کتابي است که شولتز نوشته است، (1) او روانشناسي است که يک فرضيه دارد و در تمام فصول کتاب مي خواهد اين فرضيه را نشان دهد و ثابت کند که نظريه هاي تمام روانشناسان شخصيت متأثر از دوره ي کودکي آن ها و آن فرهنگي که در آن رشد کرده اند بوده است. پس ما چگونه مي گوئيم نظريه هاي علمي، عيني هستند و متأثر از چيزي نيستند؟ اين ها همه از رسوخ ارزش ها در علم است، حتي در مورد خانم کارن هورناي که يکي از شاگردان با واسطه ي فرويد است، (2) او بررسي مي کند و نشان مي دهد قبل از اينکه از اروپا به آمريکا منتقل شود ديدگاه ها و مباني اش چگونه بوده و بعد که به آمريکا منتقل مي شود متأثر از فرهنگ آمريکا که با فرهنگ اروپا مختلف است؛ در مباني نظري خود تجديد نظر مي نمايد و بحث ايمني و ارضاء را شروع مي کند که متناسب با فرهنگ آنها است.
پس اين هم يک نکته که در علم و به خصوص علوم انساني که محل بحث ما است، ارزش ها رسوخ کرده اند؛ اگر ارزش هايي وجود دارد پس اين ارزش ها هم مي تواند ارزش هاي الحادي باشد، ارزش هاي ماديگرايانه باشد يا ارزش هاي الهي يا اسلامي.
من اشاره اي به رويکردها در علم ديني نمايم و آن مدل مورد نظر خود را جمع بندي نمايم. امروز مهم ترين رويکردهايي که در علم ديني وجود دارد اين ها هستند:
يکي اينکه ما علم مقدس را بنا بگذاريم که علم مقدس بر اساس حکمت خالده يا جاويدان خرد (3) است که در ميان سنت گرايان ( مانند سيد حسين نصر ) وجود دارد. تفصيلش را مي توانيد به منابع آنان مراجعه نمائيد. نقدي که ما داريم اين است که اين ها در حقيقت بعد از حدود هشتاد سال که از طرح ديدگاهشان مي گذرد نتوانسته اند مصاديق خارجي و عيني پيدا کنند و به خصوص در زمينه ي علوم انساني مواردي را دقيقاً به وجود آورند.
دوم روش اجتهادي است که در کتاب شريعت در آينه ي معرفت آيت الله جوادي مي بينيد، مبناي اين ديدگاه اين است که همانطور که در علم فقه و اصول، حضرات معصومين (عليهم السّلام) فرموده اند: « علينا بالقاء الاصول و عليکم بالتفريع »، تعدادي اصول و گزاره هاي اصلي را مي گيريم و از اين ها تفريع فروع مي کنيم. عرض ما در اينجا اين است که اين روش خوب است ولي به نظر ما کفايت نمي کند، چون تفاوتي بين علوم انساني با علومي که متن محور هستند وجود دارد و آن اينکه در علوم متن محور با صرف تفريع فرع ما مي توانيم به آن بدنه ي علم و گسترش نائل شويم، ولي در علوم انساني که با پديده هاي خارجي سروکار دارند غفلت و ناديده گرفتن آن موضوعي که ناظر به آن است مي تواند ما را در بناي علم ناکام نمايد.
سوم تغيير موضع يا جامعه به افراد و جامعه ي اسلامي است، بعضي گفته اند به جاي اينکه بيائيد انسان هاي غربي را بررسي کنيد، اگر مسلمانان را بررسي کرديد و روانشناسي درست کرديد همان مي شود روانشناسي اسلامي؛ اگر جامعه ي اسلامي را بررسي کرديد و قواعدش را استخراج کنيد اين مي شود جامعه شناسي اسلامي، اشکال ما اين است که اولاً حد نصاب اين اسلامي کجا است و چگونه آن را تعيين مي کنيد؟ ما چند تا از اين نمونه ها در عالم خارج داريم که بگوئيم اين ها آن مسلمانان هستند که مي توانيم از اين ها روانشناسي اسلامي استخراج کنيم؟ و دوم اينکه آيا روانشناسي ديني يا اسلامي فقط اختصاص به مسلمان ها دارد؟ مگر ما ادعاي جهاني نداريم؟ مگر دين اسلام براي همه ي انسان ها نيامده است؟ آيا فقط ناظر به اين انسان ها يا جامعه ي خاصي است؟
ديدگاه چهارم اصلاح هدف و جهت گيري است که ما اين را در آثار استاد شهيد مرحوم مطهري مي بينيم، البته شايد ايشان ديدگاه هاي ديگر را هم دارند، ولي آن ديدگاهي که در آثار ايشان بارز است اين است که مي گويند براي علم ديني بايد جهت گيري علم درست شود، يعني همان علم نافع، ما مي گوئيم اين هم قطعاً ضروري است، لازم است ولي کافي نيست؛ يعني آيا صرفاً با درست کردن جهت علم، به خصوص در علوم انساني، بدنده ي علم هم درست مي شود؟ آيا مباني نمي تواند چيزهاي ديگري باشد و انسان ها را به سمت و سوي ديگري ببرد؟ آيا فکر کرده ايد که چرا از اين علوم انساني فعلي، انسان هايي خارج مي شوند و خروجي هايي دارد که اکثر آن ها تفکرشان به تدريج غير ديني خواهد شد؟ حال هر چه هم ما بر جهت گيري علم تأکيد کنيم.
يک ديدگاه ديگر تغيير پيش فرض ها است که اين هم جزء نظريه ي ما هست، ولي به نظر ما تنها مؤلفه نيست و بايد اضافه هايي صورت گيرد
يک ديدگاه ديگر بحث علم عالمان ديني است. اين ها مي گويند عالمي که به علم مي پردازد بايد تربيت شده ي دين باشد، اگر آن عالم خودش يک عالم و روانشناس باشد که متدين باشد، اين عالم هر چه علم درست مي کند، علم اسلامي است، اگر جامعه شناس، مسلمان باشد، جامعه شناسي اي که درست مي کند، مي شود جامعه شناسي اسلامي. به اعتقاد ما اين مي تواند در بحث پيش فرض ها و نگرش هاي تلويحي که در افراد وجود دارد مؤثر باشد. اما باز هم يک ملاحظه اي اينجا وجود دارد و آن اين است که اين در بدنه ي علم هم تأثيرگذار است يا نه؟ اگر تأثيرگذار است سازو کارش را بايد روشن کنيم.
و ديدگاه هفتم که برخي مراکز مانند المعهد الاسلامي از آن دفاع مي کنند تعامل و گفتگوي علم و دين است، آنان مي گويند علم و دين، يعني همين علوم غربي با دين بايد در يک تعامل به يک علم جديدي نائل شوند. اين هم خوب است ولي به نظر ما کفايت نمي کند و راهکار جدي براي ما نشان نمي دهد.
من مدل مورد قبول خود را در علم ديني بيان مي کنم که عمده ي مراحل آن به اين شرح است: به نظر ما براي نائل شدن به علم ديني ( مثلاً روانشناسي اسلامي ) چهار مرحله را بايد طي کرد:
يک: طرح مسأله:
ما براي اينکه بتوانيم گزاره هاي اين علم را شروع کنيم اولين بحث اين است که يک مسأله داشته باشيم. حالا اين مسأله مي تواند از منابع مختلفي استخراج شود، مي تواند بر اساس تجارب فردي خود فرد باشد و يا بر اساس پديده هايي که در جامعه مي بينيم و با آن بر خورد مي کنيم؛ سؤال و مسأله پيش بيايد، مثلاً چرا طلاق زياد است؟ چرا افسردگي وجود دارد؟ يا مي تواند بر اساس منبع کتاب و سنت باشد، الان در جامعه اين مسأله مطرح نيست ولي در آيه ي قرآن مي بينيم مي گويد: « وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ » ( 96 اعراف ) اگر جامعه اهل تقوا بشود، ديندار و پارسا شود، برکات به سوي آن جامعه زياد مي شود، اين سؤال براي ما مطرح مي شود که آيا تقوا و پارسايي در توسعه ي جامعه مؤثر است؟ يا از روايات هم ممکن است اين سؤال براي ما ايجاد شود، مثلاً در يک روايتي مي گويد، خوردن انگور سياه موجب مي شود غم و اندوه انسان از بين برود، آيا خود خوردن انگور به عنوان يکي از روش هاي مداواي افسردگي مي تواند مؤثر باشد ولو به اندازه اي جزئي با اضافه اي از عوامل ديگر؟ پس مسأله را مي توانيم از منابع مختلف استخراج کنيم.دوم: پاسخ اوليه:
پاسخ اوليه اگر در حد يک گزاره باشد منجر به تشکيل يک فرضيه مي شود، يا اگر يک شبکه ي مفهومي با انسجام باشد منجر به تشکيل يک نظريه مي شود، به دو صورت ما مي توانيم به پاسخ اوليه برسيم، يکي با روش اجتهادي در متون ديني است، که اين به نظر ما مهم است، ولي چنين مسأله اي براي ما وجود مي آيد که بايد به سراغ منابع خودمان برويم، متون ديني، کتاب و سنت و روايات معتبر است، نه اينکه به يک گزاره استناد بکنيم، مجموعه ي آيات و رواياتي را که در اين موضوع هست بايد جمع آوري کنيم. همانطور که در فقه براي پاسخ به يک مسأله رفتاري و فقهي، گزاره هاي مختلف را کنار هم مي گذاريم، تعادل و تراجيح مي کنيم، سندهايشان را در نظر مي گيريم، در اينجا هم که گاهي مسأله مهمتر از يک حکم فقهي و رفتاري است مي خواهيم يک روش تربيتي را بيان کنيم، يا مي خواهيم يک روش درماني را ارائه بدهيم، يا مي خواهيم درباره ي جامعه يک مدلي بيان کنيم، بايد مجموعه ي آيات يا رواياتي که در اين زمينه وجود دارد با روش اجتهادي کنار هم ديده شود و در حقيقت يک فرضيه يا نظريه به وجود آوريم. حالا ممکن است در مورد يک مسأله خاصي که در علوم انساني وجود دارد به منابع ديني مراجعه کنيم و آنجا نباشد، اينجا آيا راه بسته است؟ اين مي شود همان فرق تأسيسي و امضايي، در روش دوم، ما از علوم انساني موجود استفاده مي کنيم و پاسخ هاي آن ها را در نظر مي گيريم يا خودمان با روش هاي مختلف تحقيق مي کنيم، پاسخ اوليه و حدسي به دست مي آوريم، فرضيه اي درست مي کنيم، منتهي در اين مرحله بايد بر کتاب و سنت عرضه شود و همان پيش فرض ها بايد به صورت هوشمندانه دنبال شود. بايد نقادانه دقت کنيم که آن چهار دسته فرض در اينجا انطباق داشته باشد و به فرض اينکه با مباني ديني مطابقت داشته باشد، به عنوان فرضيه پذيرفته مي شود.سوم: آزمون:
آزمون تجربي مناسب است، به اعتقاد ما چون ماهيت علم در علوم انساني اين است که مي خواهد تبيين کند و پيش بيني راجع به افرادي که در خارج وجود دارند نمايد، اين بايد بر واقعيت خارجي عرضه شود. آزمون تجربي که مي گوئيم به عام ترين معناي آن است، روش هاي کيفي، کمي، روش هاي باليني، مطالعه ي موردي تمام اين موارد را شامل مي شود و براي هر علمي ممکن است روش هاي متناسب بياوريم ولي به هر حال بايد بر واقعيت خارجي عرضه بشود، اعم از اينکه ما، فرد و جامعه و قيود و ويژگي هايي را که در اين زمان دارد، در نظر بگيريم، مثلاً در قرآن مي گويد « ألا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنٌ القُلُوبُ » ياد خدا موجب آرامش است. اين گزاره اي است که در بهداشت رواني و در روانشناسي مي تواند براي ما مفيد باشد اما به عنوان يک گزاره ي کلي. روانشناس وقتي مي خواهد اين را به کار بگيرد مي گويد من به مراجعه کننده بگويم اين را در روز چند بار به کار ببرد؟ چگونه به کار ببرد؟ من با روش اجتهادي بايد اولاً مداقه هايي که در آيات و روايات راجع به اين دو مفهوم به کار رفته قيودش را پيدا کنم؛ هم راجع به ذکر و هم راجع به آرامش؛ اما کفايت نمي کند، بايد اين را بر واقعيت خارجي و بر انسان هايي که امروزه با آن ها سروکار داريم عرضه کنيم، ممکن است انسان امروز با اين همه موانعي که وجود دارد ديرتر به آرامش برسد. پس اين ذکري که ما مي گيريم در جاي ديگر مي گويد « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِيراً » ( سوره الأحزاب آيه: 41 ) کثرتش براي اين فرد با انساني که صدها سال پيش زندگي مي کرده فرق مي کند. موانع براي او کمتر بوده و ممکن است زودتر به آرامش مي رسيده. عرضه ي بر واقعيت خارجي و بر انسان هايي که امروزه مي خواهيم برايشان نسخه بپيچيم اينجا است و بايد اين را محک زنيم و قيود را بررسي کنيم و به صورت يک گزاره ي قابل عرضه در بياوريم تا در قسمت بعدي به شکل قانون شود، در شکل توصيف علميِ تبيين که چرايي اش را بيان مي کند، پيش بيني مي نمايد و حتي براي تغيير يا درمان توصيه مي کند که اگر اين ذکر را به اين صورت و با اين تعداد مرتبه بگوئيد مي تواند در آرامش و بهداشت رواني مؤثر باشد.متشکر از وقتي که در اختيار بنده قرار داديد و السلام عليکم و رحمت الله
پينوشتها:
1- شولتز، دوآن، روانشناسي کمال: الگوهاي شخصيت سالم، مترجم: گيتي خوشدل، تهران: پيکان، 1388.
2- کارن هورناي ( 1885-1952 )
کارن هورناي در 16 سپتامبر 1885 در آلمان به دنيا آمد و در 4 دسامبر 1952 درگذشت. او از سال هاي نخستين زندگي گرفتار افسردگي بود. پدرش آدم بسيار سخت گيري بود و کارن با برادر بزرگترش برندت رابطه بسيار نزديکي داشت. هنگامي که برادرش از او دور شد، به افسردگي مبتلا گشت و اين مشکل در سراسر زندگي همراهش بود.
کارن در سال 1906 وارد دانشکده پزشکي شد و در سال 1909 با يک دانشجوي رشته حقوق به نام اسکار هورناي ازدواج کرد. مرگ مادر در سال 1911 و سپس برادرش در سال 1923 براي او بسيار سخت و طاقت فرسا بود. کارن در سال 1926 همسرش را ترک کرد و با سه دخترش به آمريکا رفت. در اين جا بود که او با دانشمندان برجسته اي آشنا شد و نظريه هاي خود در زمينه روان شناسي را ارائه کرد.
کارن هورناي نظريه اي در زمينه روان رنجوري ارائه کرد که تاکنون هنوز بسيار معتبر است. هورناي برخلاف نظريه پردازان پيشين، اين روان رنجوري ها را به عنوان نوعي سازوکار انطباق مي داند که بخش بزرگي از زندگي عادي است. او 10 روان رنجوري را تعيين نموده که از آن ميان مي توان به نياز به قدرت، نياز به عاطفه، نياز به حيثيت اجتماعي و نياز به استقلال اشاره کرد.
با وجودي که کارن هورناي از بيشتر نظريه هاي فرويد پيروي کرده است امّا با نظرات او درباره روان شناسي زنان مخالف بود و آن را نادقيق و توهين آميز مي دانست. او در مقابل، مفهوم غبطه زايندگي را مطرح نمود و ادعا کرد که مردان به دليل آن که نمي توانند موجود ديگري را به دنيا آورند احساس نقص و کمبود مي کنند. او قدرت فوق العاده مردان در کارهاي خلاقانه در رشته ها و زمينه هاي مختلف را به دليل اين احساس کمبود در آنان مي داند.
کارن هورناي سهم مهمي در انسان گرايي، خود- روان شناسي، خودکاوي و روان شناسي زنان داشته است. مخالفت او با نظريه هاي فرويد در مورد زنان، علاقه بيشتري را نسبت به روان شناسي زنان به وجود آورد. کارن هورناي عقيده داشت که مردم مي توانند به صورت روان درمانگر خود عمل کنند. او بر نقش شخصي هر فرد در سلامت ذهني خود تأکيد داشت و مشوق خودکاوي و خودياري بود.
از جمله معروف ترين آثار کارن هورناي مي توان به کتاب « خودکاوي » که در سال 1942 انتشار يافت اشاره کرد. از او به فارسي آثاري ترجمه شده است از جمله:
هورناي، کارن، خودکاوي، مترجم: محمدجعفر مصفا، تهران: بهجت، 1386
هورناي، کارن، تضادهاي دروني ما، مترجم: محمدجعفر مصفا، تهران: بهجت، 1388
هورناي، کارن، عصبيت و رشد آدمي: تلاشي در بازيافتن خود، مترجم: محمدجعفر مصفا، تهران، بهجت، 1387
هورناي، کارن، روان شناسي زن، مترجم: محمدحسين سروري، تهران، دانژه، 1387
3- Perennial Philosophy
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}