مطالعات ميان رشته اي
سخنران: دکتر عادل پيغامي (1)
بسم الله الرحمن الرحيممن اين موضوعي که خدمتتان ارائه مي دهم با يک دسته بندي شروع مي کنم، مسأله مطالعات ميان رشته اي خواستگاهي در تاريخ علم دارد، در جريانات علمي گذشته ي شرق و غرب جرياني بوده است که اصل و اساسش قول به وحدت ميان علوم است؛ در واقع اين نگاه باعث شده است تفکيک کامل و دقيقي بين علوم؛ عالمان حوزه هاي مختلف معرفتي و نهادهاي علمي پيدا نشود؛ در تاريخ علم هيچ گاه دانشکده ها و دپارتمان هاي تخصصي به شکل فعلي نمي بينيد، حوزه هاي علميه و نظاميه ها هستند ولي در اين آکادمي ها تفکيک نرم افزاري و سخت افزاري خاصي از علم به شدت فعلي نمي بينيد و عالمان وارد تمامي علوم مي شدند ( مثل بوعلي سينا که واجد تمامي علوم است ).
تفکيک ها کم و موردي بوده است؛ مثلاً در علوم پزشکي، نهاد علمي آموزشي و پژوهشي و کاربردي مسائل بهداشتي و پزشکي در بيمارستان هاي تمدن اسلامي شکل مي گرفته است و دانشکده يا دانشگاهي مجزاي از بيمارستان براي اين علم موجود نبوده؛ در غرب قبل از رنسانس، نيز همين ديد حاکم بوده است؛ همه ي اين نگاه ها مبتني بر فرض وحدت بين علوم بودند. در اين ديد شعاع نور علم از هر جا که مي درخشيد، واجد همه ي توانايي هاي قابليت براي شناسايي واقعيت خارجي بود و ميل به تفرق نبود.
اما جريان هاي دوم که در فضاي مدرنيته رشد نمود؛ اين جريان جرياني است که ضمن پارادو کس هايي که به آن اشاره مي نمايم قائل به مرز بندي دقيق بين علوم است.
در اين جريان بحث عمده و مشکل اساسي علماء طبقه بندي بين علوم است؛ از ارسطو به اين سو علما طبقه بندي ارائه داده اند ولي هيچ کدام از طبقه بندي ها و ملاک ها و معيارهايي که ارائه شده ملاک کافي نيست، فرض کنيد که اوايل کتاب هاي منطق سنتي؛ بحثي مطرح مي کنند که تمايز بين علوم چي است؟ مثلاً مي گويند موضوع علم طب چيست؟ مي گويند بدن انسان؛ مي گويند اگر اين است، پس موضوع روان شناسي چيست؟ مي گويند نفس انسان، در خيلي موارد بين اين دو هم پوشاني است، ساير علوم هم همين طور است. اگر بگويند واقعاً جايگاه رياضي کجا است نمي توانند تعريف دقيقي نمايند. هميشه طبقه بندي علوم با مشکل مواجه بود، اما بعد از رنسانس مرزکشي ها و ديوارکشي ها و مسأله طبقه ي علوم به گونه اي حل شد. ما علوم مشخص داريم با اسامي مشخص و روش شناسي ها و موضوعات معلوم که ديگر آن طبقه بندي سنتي علوم را مقبول نمي دارد. اين جريان مدرن روز به روز گسترش پيدا کرده است، و به نحوي علوم تخصصي شدند و پيش رفته که حتي بعضي از علوم به ظاهر بسيط به چند علم ديگر تقسيم شدند. مثلاً چشم پزشکي که در ابتدا يک علم به نظر مي رسد، به تخصص خاص قرنيه و پلک و تخصص خاص شبکه و... تفکيک شده است؛ در همه ي علوم در دکترا گرايش ها فرق دارند و نظام آموزشي اين گرايش ها را به خود تزريق کرده. اگر علمي گرايش تخصصي پيدا نکند جزء ضعف محسوب مي شود؛ معني ندارد که بگوييد من دکتراي اقتصادم يا دکتراي حقوقم، مي گويند اين علم اين قدر وسيع است که مفهوم کلي اش ممکن نيست. البته تا حدي از اين فرايند به خاطر آن بوده که ما خواسته يا ناخواسته، چه مثبت باشد يا چه منفي مسأله ي انباشت علمي را داشتيم. در ساليان اخير بشر تلاش علمي فراواني را نسبت به دوران قبلش انجام داده، حال چه قدر موفق بوده يا نه بحث ديگري است، يک بخش تقسيم ها ناظر بر اين بود که علوم اين قدر وسيع شده بودند که ديگر نمي شد همه ي علم را يک نفر يک جا داشته باشد؛ اما بالاخره مدرنيته حسب نگاه خاصش به علم، قائل به وحدت علوم نبود و دنبال تخصص آن ها رفت. اين يک نگاه و واقعيت تاريخي است که ما با يک نگاه پسيني اين را مي بينيم، مدرنيته اما، در اين فضا چيزي کم داشت؛ از يک طرف به لحاظ نگاه هاي معرفت شناختي اش قائل به گراند تئوري ها بود، يعني تئوري هايي که اَبَر تئوري باشند؛ اگر تئوري کشف مي شد دنبال اين است که جهان شمول باشد؛ موضوعي اگر در حوزه ي اقتصاد مطرح مي شود، مانند توسعه، توسعه را در همه مکان ها و زمان ها جاري بودند به عبارتي به دنبال علم جهان شمول بود که علم را اين گونه تعريف کند که اگر قرار است در اين دنيا تجربه اي در جايي ثابت شود در مکان و زماني مطرح مي شود، قابل تسري است در هر زمان و مکان ديگري؛ حال اين تسري را به چه نحو مي دادند اين جزء مسئل معرفت شناختي مدرنيته است، ولي بالاخره اين بود که از يک جريان يونورسال و گراند تئوريستي در مدرنيته مي رسيم به يک جرياني که کاملاً دنبال پراکنش بود، يعني دنبال ديوار کشي بين علوم بود، اگر الان کسي در مورد تخصص اقتصاد صحبت کند مي گويند حق حرف زدن در مورد حقوق را ندارد، حتي در پذيرش تحقيقاتي که انجام مي شود اصرار دارند که شما حتماً يک موضوع خاص، مشخص با روش شناسي مُحَدد و تعريف شده ي همان موضوع را بيان کنيد، حتي در اقتصاد، مثلاً اگر در اقتصاد من حرف عدالت را مي زنم مي گويند نخير اين نمي شود، مي گويند تو اگر مي خواهي عدالت را بحث کني بايد کيفي باشي حق نداري کمي باشي چرا؟ به خاطر اين که تعريف و نوع نگاهش به آن مسأله وقتي کيفي شدن اجازه نداريد حرف ديگري را بزنيد.
حال اين پارادوکسي است که در مدرنيته شکل گرفته و اين پارادوکس منجر شده است که ما در سه دهه ي اخير در غرب شاهد جريانات پست مدرن هستيم که قائل اند هر دو روش ممکن است باشد، اين ها نظريات ناظر بر فعاليت هاي بين رشته اي، ميان رشته اي و چند رشته اي است. البته قطعاً در جريان مدرنيته اين چهارصد سال ما باز هم ممکن است جريانات مخالفي در دل مدرنيته بيابيم که قائل به ديوارکشي هايي که به اين جديت اتفاق افتاده نبودند. کساني مثل پاسکال را که در سنت مدرنيته مي زيد (2) ولي عباراتي دارد که دلالت بر مخالفت او با ديوارکشي علم دارد، ولي آن چه در عمل اتفاق افتاده و حاکم عملي غرب شده است فارغ از فعاليت هاي فلسفي، جريان تخصص گرائي است. اين جريان سعي نموده خيلي درگير مباحث فلسفي اش نشود، اين حرف، مفهومش اين نيست که کار فلسفي نکرده، واقعاً فعاليت فلسفي، توليد ادبيات فلسفي که مدرنيته داشته است بسيار زياد بوده؛ نمي گويم کار آن ها را کوچک بدانيد اما واقعاً سر به زنگاه ها معمولاً طرف نوعي پراگماتيسم را گرفته است و از مباحث فلسفي دوري کرده و خود را معطل آن نکرده است؛ براي همين هم ممکن است شما در بحث هاي پاسکال، بحث نوع طبقه بندي علوم، تخصصي شدن يا نشدن، علوم و... را بيابيد؛ ولي اين مباحث فلسفي در دنياي واقع علم غربي رها شده و جدي گرفته نشده است.
غرب در يک چرخه اي به نيازهايش پاسخ داد و اين پديده اي تمدني بود، لذا خيلي ها معتقدند که در نگاه فلسفي به غرب نبايد آن پيش فرض شرقي خود را داشته باشيم. ما اول قائل هستيم که فلسفه ي امري خوب پخته مي شود و بعد به منصه ي ظهور و تجلي واقعي مي رسد؛ ولي در غرب اين گونه نيست، کارهايي شده و بعد براي آن فلسفه بافي شده است، مشخصاً در فلسفه هاي مذاهب و فلسفه هاي معرفتي علم اين گونه است، اين گونه نبوده که فلسفه ي اقتصاد مُنقح شده، تنظيم شده و نوشته شده باشد و بعد علم اقتصاد با هنجارهاي مبتني بر آن فلسفه توليد شده باشد؛ نه، بسياري از مباحث فلسفي در فلسفه اقتصاد مباحثي بوده که اقتصاددانان بزرگي عمل کرده و نتايج خوبي گرفته اند و حالا بعد از آن همه آمده اند آن را فلسفه بافي کرده اند. خود همين دعوا در فلسفه علم جاري است، فلسفه ي علم چقدر کارش توصيفي است يا توصيه اي است؟ يک نگاه غربي بيشتر ناظر بر اين است که فلسفه علم، فلسفه توصيف کننده ي تصميم است و مي گويد ما ابتدا بايد بنشينيم و خوب مباحث را تفلسف کنيم و توصيه هايي را ارائه دهيم به عالماني که مي خواهند در اين علم کار کنند و برعکس برخي معتقدند فلسفه ي علم در مسند توصيف صرف است.
اين استخوان بندي بحث؛ از اين پس بحث را به صورت نکته اي پيش خواهم برد:
1- در نگاه تخصص گرايي هر چه قدر بده و بستان بين علوم کمتر باشد بهتر است، در علوم فلسفه را علمي مي دانند در کنار ساير علوم. بده و بستان را خيلي جاها تأييد مي کنند اما مطلوب نيست. اگر اقتصاد چيزي از جامعه شناسي بگيرد، در همان حدش؛ اين گونه به قضيه نگاه مي کنند که ناخالصي دارد. هر چه قدر يک علم بتواند از علوم ديگر چيزي نگيرد اين علم خالص و کامل تر است. حال بين همين علوم انساني هاي مختلف اقتصاد را در اين پارادوکس ( جهان شمولي- تخصص گرائي ) جايگاه بزرگ تري به آن مي دهند؛ چرا به ساير علوم مانند حقوق و جامعه شناسي و... جايزه نويل نمي دهند؟ اگر شأن آن علوم پايين تر است پس چرا خود آن ها هم قائل اند که شأن علم حقوق در نهاد تمدني و تمدن سازي و در مديريت تمدني بسيار بالاتر است؟ اما علم حقوق و جامعه شناسي چه مشکلي دارد نمي دانم، شايد به خاطر اين است که اين علوم جز علوم دقيقه نيستند؛ چرا علم دقيقي نيستند؟ خاطر اين که مَلقمه اي هستند از انواع علوم مختلف.
2- روش شناسي نسبت به خود علم تأخر دارد، ابتدا علم توليد مي گردد و سپس روش آن تفلسف مي شود.
3- تأثير علوم بر يکديگر غالباً ناخودآگاه است مانند تأثير فيزيک بر علم اقتصاد که با توليد يک پارادايم بر تمامي علوم از جمله اقتصاد اثر مي گذارد. تأثير نگاه هاي فلسفي نيز اينگونه است؛ تأثير حلقه ي وين بر اقتصاد و يا نگاه پوزيتيويستي که از دکارت به اين سو وجود دارد با واسطه هائي به اقتصاد و فلسفه ي اقتصاد رسيده است.
4- تفکيک علوم به درجه ي اول و دوم: شايد استفاده از اين الفاظ براي ما درست نباشد؛ چرا؟ به خاطر اين که در عمل دچار مشکل مي شويم. فرض کنيد من الان مي خواهم اقتصاد اسلامي توليد کنم، بعد کسي به من اين ايراد را مي گيرد که تا وقتي اقتصاد اسلامي نداري؛ فلسفه اقتصاد اسلامي نخواهي داشت؛ علم درجه دوم است که مي خواهد از علم درجه ي اول ساخته شود؛ من حق ندارم قبل از علم درجه ي اول بحث هاي معرفتي درجه دوم نمايم. حال مي خواهم اقتصاد را بسازم با چه بسازم با چه روشي؟ يک پارادوکس پيدا مي شود؛ تعليق توليد علم درجه ي يک و ده به هم. ولي اگر نگاهم اين باشد که اين يک رفتار رفت و برگشتي بوده است، يک بخشي از مسائل فلسفي تا به واقعيت نيايد و محک نخورند نمي شود تمديد شوند؛ اما يک مباحث پيشيني هم وجود دارد تا وقتي که من نگاه خود را تکميل نکنم و کاربردي براي آن فراهم نبينم، اين اتفاق نمي افتد.
5-الگوهاي تولد علم ديني: شهيد آويني مي گويد اگر موسيقي اسلامي توليد شود، بايد افراد عارف، عالم و فقيهي را داشته باشيم، اين ها به جايي در بُعد عرفان و اسلام برسند، حال اين ها يک ابزار موسيقي دست بگيرند؛ آن موسيقي اي که توليد مي شود موسيقي اسلامي است؛ اين يک الگو است که ما آدم هايي به اين خوبي مي توانيم توليد کنيم؛ مثلاً حضرت امام که آدم خود ساخته اي شده بود حالا اگر مي خواست دم از اقتصاد بزند مي شود گفت اقتصاد اسلامي. به نوعي کار ميان رشته اي را در درون خودش کرده ولي چه قدر مي شود حضرت امام توليد کرد؟ اين الگو آيا قابل تسري براي نهادهاي آموزشي ما است؟ من مي گويم نه؛ بسيار هم در مقام عمل سخت است و تعداد کساني که اين گونه مي شوند کم است؛ فيلسوف اسلامي و عارف مُتأله در حوزه ي علميه کم نداريم؛ ولي بعضي از بزرگان حوزه چه در فقه و چه در فلسفه نمي توانند وارد اقتصاد شوند، يعني ما نگاه عميق حضرت امام را استثناءاً داريم که بتوانند وارد سياست و اقتصاد شوند؛ آن هم خود حضرت امام همين طوري وارد اقتصاد نمي شوند. ولي بعضي از علماي موجود ما اصلاً وارد سياست نمي شوند نگاه هاي فلسفي سياسي را خوب مي شکافد ولي نمي تواند وارد اقتصاد شود چون مشکل دارد.
الگوي دوم اين است که نه ما برويم سراغ يک الگو در دانشگاه و عملي تر نگاه کنيم؛ افرادي مي آيند در حوزه ي علوم، و علوم مبنائي حسب هر علم تخصصي منشعب مي شود، مثلاً در حقوق؛ فلسفه اسلامي براي حقوق چه حرف هايي دارد؟ براي پزشکي و اقتصاد چه حرفي دارد؟ اگر اين گام واسط که مطالعات ميان رشته اي توليد شود و کساني باشند که انجام دهند در دانشگاه ها، فرايند علم اسلامي شکل مي گيرد.
6 - در مدرنيته حکمت اوليه را عام کردند، مثلاً سياستمداري در آمريکا، همان اصولي را دارد که در دانشگاه هاي آمريکايي تدريس مي شود، به يک اصول خاصي از حکمت علمي رسيده اند.
7- کاربرد در باب مطالعات ميان رشته اي: دو کاربرد در مطالعات ميان رشته اي متصور است:
1-کابربردهاي آموزشي و تربيت نيروي انساني، معمولاً در عمل بر حسب انسان ها، وقتي نيروي خاصي را مي خواهيم که واجد چند قابليت باشد، مطالعات چند رشته اي و ميان رشته اي شکل مي گيرند؛ مباحث مفصلي است که ما چگونه بايد يک آموزش تلفيقي را شکل بدهيم، متأسفانه در ايران متخصصين امر برنامه ريزي درسي و آموزشي هنوز ادبيات مربوط به برنامه ريزي تلفيقي و تجربيات غرب را به ما منتقل نکردند.
البته خود غربي ها هنوز به جاي مشخصي نرسيده اند از اين مواردي است که بکر است، ما اگر به موقع وارد شويم مي توانيم توليد خوبي داشته باشيم، من هميشه مثال مي زنم که دانشگاه ما به لحاظ نگاه تلفيقي اش جزء دانشگاه هاي پيشرو در دنيا است، شما در دانشگاه هاي دنيا که سعي کردند کار تلفيقي را به شکل آموزشي و نهادينه در دانشگاه ها اجرا کنند ( من تلفيق را به کار مي برم چون تلفيق انواعي دارد که يکي از آن ها ميان رشته است. ) مي بينيد که اکثرشان تاريخچه هاي پانزده ساله دارند، ممکن است برخي شان پنجاه سال پيش تأسيس شده باشند؛ ولي در واقع آموزش مي داده اند و کار نظري و پژوهشي نداشته اند؛ اين قوت دانشگاه ما است که پيشرو است؛ شهيد مطهري و شهيد بهشتي و آقاي مهدوي با اساتيد دانشگاهي مانند دکتر نويد و ديگران؛ اين ها نگاه ميان رشته اي و نياز تلفيقي را در واقع خوب فهميدند، آن هم بين اسلام و معارف اسلامي و علوم تخصصي. ما براي نيروهاي انساني که براي مديريت کشور نياز داريم قطعاً نياز مند نهادهاي ميان رشته اي هستيم.
2- کاربرد پژوهشي: اين کاربرد معمولاً دو شکل دارد 1- به توليد علم توجه دارد و 2- به حل مسأله مربوط است؛ حالا اين حل مسأله مي تواند کشف واقعيت هاي جديد و ويژه اي باشد يا مي تواند تلفيقي باشد که ما مي خواهيم در واقع انجام دهيم. ما وقتي بحث توليد علم مي شود در بخش هايي نيازمند امري ميان رشته اي هستيم، کما اين که غرب هم آن جايي که خواسته است توليدهاي امروزي و ناظر بر نيازهاي خود داشته باشد حرکت هاي ميان رشته اي را سامان داده؛ مثلاً دانشگاه آکسفورد، رشته اي ساخت با نام فلسفه؛ سياست و اقتصاد. (3)
وقتي مي خوانيد که اين رشته براي چه راه اندازي شده؛ مي گويد مشکلات مسائل اجتماعي ما به ويژه در سطوح کلان نيازمند افراد و نخبگاني است که واجد هر چيزي باشند؛ مسأله ذو وجوه است و جنبه هاي گونه گون دارد و حل آن در يک کار مشارکتي ممکن است. قبل از جلسات ميان رشته اي بحث هاي مشارکتي بوده ولي به يک فهرستي از موضوعات خود غربي ها رسيدند که اينجا اقتصاددان کنار حقوق دان که مي خواهد بنشيند، اينان بايد از روش شناسي هم مطلع باشند و لاأقل زبان را هم بفهمند. اين که مي گوييم زبان را هم بفهمند، هم به لحاظ روش شناختي، هم موضوع شناختي، اينان بايد بدانند که اگر يک حقوق دان نکته اي گفت آن که اقتصاد مي داند بايد فهم نمايد و گرنه کنار هم نشستن معنايي ندارد، فهم مشترک ملاک است؛ فهم مشترک نيازمند حدأقلي از اطلاعات مشترک است؛ به لحاظ مسائل روش شناختي و موضوع شناختي و موضوع آن علم و اصول موضوعه ي آن علم.
8- پست مدرنيسم و مطالعات ميان رشته اي: جريانات پست مدرن به لحاظ فلسفي قطعاً بعضي از اصول موضوع مدرنيته را مورد نقد و انتقاد قرار مي دهند، پست مدرن ها و نيز آنتي مدرن ها ( من آنتي مدرن و پست مدرن را دوره ي بعد از مدرنيته نمي دانم، من اين ها را درون مدرنيته مرحله اي از تکامل يا تغييري مي بينيم ) فعلاً در مرحله ي نفي مدرنيته هستند و سبک بخش هاي کمي نفي کامل مدرنيته است، نفي اينان نفي هاي محدوده اي و جزئي است و نه مبنائي و کلي؛ بنابراين تا وقتي که اين نفي ها يک جا جمع نشود و کامل نگردد و به کليت ساختار مدرنيته بر نگردد پست مدرنيته هنوز يک دوره ي بعد از مدرنيته نيست بلکه دوره اي در درون مدرنيته است.
مدرنيته نگاه سوبژکتيوسم؛ پوزيتيوسم و نگتيويسم را در دل دارد اما مي داند هيچ يک لاأقل در قرائت محضش پاسخ گو نيست؛ تلقي ساده ي رسيدن به حقيقت محض در قرن هجدهم و گردآوري دائره المعارف ها در غرب ناکام مانده است؛ مدرنيته پذيرفته است که بر اساس آزمون خطا پيش رود و در تطهير خطاهايش نيز عاقلانه و آگاهانه عمل مي کند است. در دوران پست مدرن اين قطعيت ها فرو ريخت و جهان شمولي علم مورد ترديد قرار گرفت و گرايش به سمت فروريختن ديوارهاي بين علوم مجدداً به وجود مي آيد و اين يعني آغازي بر نوع خاصي از مطالعات ميان رشته اي؛ آنان قائل اند که ما مي توانيم به نوعي وارد مباحث تلفيقي شويم. بحث تلفيق در چند حوزه متصور است، اکنون وارد مسأله انواع تلفيق شده اند؛ مثلاً « حقوق و اقتصاد »، و او بين دو واژه حدأقل نه تفسير دارد؛ يعني به نه روش مختلف مي شود حقوق و اقتصاد را با همديگر تلفيق کرد. الان در دنياي غرب در علوم انساني و در علوم تجربي نگاه ميان رشته اي قوت و حرکت خودش را دارد.
نوشته اي دارم که در سايت دانشکده ي اقتصاد گذاشته شده که انواع فرايند مطالعات ميان رشته اي را سعي کردم آن جا اشاره اي بکنم؛ آن جا مثال هايي آورده شده که چگونه بين علمي مانند ميکروبيولوژي با فيزيک ارتباط برقرار نموده اند؛ در علوم انساني البته به خاطر ماهيت موضوعات انساني که در هم پيچيدگي بيشتري دارند اهميت بيشتر جلوه مي کند.
9- نگاهي به الگوهاي تلفيق در غرب: جريان هاي تلفيقي غير قائل به نگاه تخصصي شدن در غرب انواعي دارد: ساده ترين نوعش نگاه پارالِل است، يعني چند رشته اي موازي يا رشته هاي موازي و ساده ترين نوع ايجاد تلفيق بين دو حوزه هاي معرفتي جمع جبري است يا جمع پاراللي، يعني من اقتصاد مي خوانم يا فيزيک و شيمي مي خوانم وقتي فيزيک مي خوانم کاملاً فيزيک محض مي خوانم، وقتي هم شيمي مي خوانم خوب شيمي مي خوانم در اين روش، تلفيق بر عهده ي متن درسي و بر عهده ي استاد نيست، تلفيق تماماً بر عهده ي دانشجو است. خود دانشجو اين ها را بايد بخواند و بعد ببيند چه ارتباطي بين آنها است، معمولاً در شروع دروس تلفيقي، حتي در دانشگاه هاي معتبر دنيا؛ مثلاً برنامه ي درسي PPE را در ده سال گذشته دنبال مي کنيد، مي بينيد کاملاً پاراللي بودند؛ استاد و متن درس تلفيقي وجود ندارد و کم ياب است؛ استادي را نمي شد پيدا کرد و بيايد در سر کلاس و کاملاً براي دانشجو توضيح دهد؛ ما الان خودمان در دانشگاه وقتي مي خواهيم فقه را مطرح کنيم از استاد فقه اصلاً نمي توانيم انتظار داشته باشيم که مباحث اقتصاد را بگويد و برعکس. اين دانشجو است که از فقه يک مسأله اي را مي خواند و از اقتصاد همان مسأله را مي خواند و خود ارتباط را برقرار مي کند. يعني به نوعي پيوندها و قلم زدن هاي روشي از يک سو و موضوعي از يک سو. خلاصه اين جا تمام مسأله بر عهده ي دانشجو است.
در دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) نيز روند کلي روند پارالل ژنتيک است و خيلي کم مواردي پيدا شده که از اين پارالل بالاتر توانسته باشيم برويم؛ قوت دانشگاه ما اين بود که به خوبي و سر موقع مسأله تلفيقي را مطرح نمود، در شروع اش نيز کاملاً درست وارد شده است، تمامي حرکت هاي تلفيقي ابتداعاً بايد از پارالل شروع کنند، چون غير از آن امکان ندارد به لحاظ متون آموزشي و استاد و موضوع. پارالل هم خوب شروع کرده و در نوع ارائه ي پارالل اش هم قدرت هايي را داشته، همين که ما بتوانيم در يک مجموعه، تمام آن چه که دانشجوي سياسي در جاي ديگر
مي خواند را بخوانيم، خوب هم بخوانيم و کم هم نباشد و از اين طرف بتوانيم يک حدي از علوم انساني را هم با وسعتش بخوانيم، اين جزو قوت هاي دانشگاه است. اما ضعف دانشگاه در اين است که بعد از يک دوره ي حدأکثر ده ساله بايد حرکت هاي ميان رشته اي بعدي را شروع مي نمود؛ ما بايد پارالل را تجزيه مي کرديم که الحمدالله الان حرکت هاي خوبي اتفاق افتاده در چهار سال اخير به اين سمت مي رويم، ولي هنوز به آن مرزي که بتوانيم رشته هاي کاملاً غير پاراللي را داشته باشيم نرسيديم.
از پارالل که بگذريم از انواع ديگر تلفيقي مي توان مدل فرا رشته اي را ذکر کرد؛ مدل فرا رشته اي خود به فرا رشته اي عمودي و افقي تقسيم مي شود؛ اين ها انواع ميان رشته اي ها است که صورت گرفته با تفاوت هايي که از هم دارند؛ البته در يک نظام آموزشي و پژوهشي اين تمايزهايي که ميان انواع مطالعات ميان رشته اي انجام شده مفهومش اين نيست که وقتي شما ميان رشته اي گرديديد، ديگر حق نداريد فرارشته اي شويد، ممکن است سر موضوعي ميان رشته اي باشيم و فوراً از آن بيرون بيايم و ادامه ي پژوهش را فرا رشته اي برويم.
در اين مدل ها فرض کنيد من جدولي بکشم که سطرش موضوع شناسي باشد ( مثلاً مباحث حکم شناسي که در هر علمي هست ) و در ستونش چند رشته بگذارم، اقتصاد، سياست، فلسفه ( همان پي پي اي مرسوم دنيا ) حالا خود همين جا چند حالت متصور است: مثلاً من بيايم موضوعي را از اقتصاد بگيرم، ولي روش شناسي ناظر بر موضوع شناسي را از فلسفه بگيرم و اصول موضوعه را از فلسفه بگيريم، حکم ها را از سياست بگيرم و... اين مي شود تلفيق؛ اين يک روش به شما مي دهد که ذهن را منظم مي کند که مي خواهد چه کار کند و مي توانم بگويم که چه اصول موضوعه هايي بين اقتصاد و سياست و فلسفه است و با هم ديگر چه ارتباطي دارند و چه اختلافاتي دارند و حتي ممکن است اگر قائل بشويد که ما بايد اصول موضوعات خاصي را براي اين ها تلفيق کنيم اين جا شما متخصص مي شويد، متخصصي که اصول موضوعه هايي را براي علم ديني از فلسفه ي اسلامي استخراج مي کند، اتفاقاً يکي از مشکلاتي که الان ما در دانشگاه هايمان داريم عدم دقت به همين چيزها است؛ مثلاً فرض کنيد دکتراي فلسفه يا فقه مي خواهد موضوع رساله بدهد و مي گويد من مي خواهم موضوعات اقتصادي کار کنم نه فقه خالص ( فقه و اقتصاد ) مي گويند بالاخره کسي که مي خواهد کار کند بايد يک حدي هم از اقتصاد بداند؛ بله بايد بداند، مي آييم برايش ده واحد اقتصاد مي گذاريم در اين ده واحد هم سعي مي کنيم يک کلياتي از اقتصاد را مرور کند. بعد همان جا کلان و... مي خواند بعد اين در اين ميانه، آدمي پيش مي آيد که در دکتراي فقه اش، فقه خوانده در فقه اصول فقه نيز خوانده و ابواب طهارت و صوم را هم خوانده، حالا مي گويند بيا پايان نامه ي فقه الاقتصاد بنويس؛ موضوع را بانک بر مي دارد، با اين ده واحد اسم بانک را فقط ياد گرفته و هيچ از بانک نمي داند، همين مي شود که مي بيند خيلي از بزرگان که وارد بحث ربا مي شوند حرف هاي سطحي مي زنند. البته شهيد مطهري واقعاً يک استثنا است از آن استثناهايي که خيلي کم نوعش پيدا مي شود حتي آقاي مصباح يزدي علي رغم اشراف فراواني که به فلسفه دارند باز هم به سطح اشراف شهيد مطهري نرسيده اند؛ وقتي مي رويد پشت پرده هاي شهيد مطهري را مطالعه مي کنيد مي بينيد شهيد مطهري چه قدر دست نوشته داشته اند و خلاصه نويسي کرده اند، حال شخصي مثل شهيد مطهري وقتي به يک مسأله تاريخي رو مي کند مي بيند که خوب از عهده بر مي آيد؛ ولي همين شهيد مطهري وقتي مي خواهد وارد مسأله اقتصاد شود مي بيند که مطالعات و نگاه هايش به همان حد محدود مي شود و اشکالاتي هم به آن وارد مي شود، آن هايي که علامه مي شوند يک هوش هاي کارشناسانه پيدا مي کنند که لاأقل افقها را گم نمي کنند، ممکن است اشتباه نظر بدهند ولي افق را گم نمي کنند، من حتي از علماي بزرگ نه، از پايين ترها، فرض کنيد شهيد آويني؛ در نگاه ديني ما قطعاً يک بخشش، خدادادي است و به خاطر تقوا است، چون « مَن يَتَقِ الله يجعل له فرقاناً »، شهيد آويني در نگاه ميان رشته اي خود بسيار هوشمند است؛ ايشان يک مقاله دارد به نام « راز سرزمين آفتاب » در مجموعه ي فرداي ديگر در مورد توسعه ي ژاپن حرف مي زند که ژاپن چگونه توانست مدرن شود و ما احتمالاً نمي توانيم بشويم. يک استاد فلسفه اي را خدمتشان بوديم پنج سال رفته بود ژاپن و آن جا بيتوته کرده بود که حاصلش شده يک کتاب و به اين رسيده بود که در دين شينتو بايد دنبال اين بگرديم که نگاه ها و رويکردهايي که مي تواند با مدرنيته جمع شود و توسعه ي غربي را در خود جاي دهد و آويني اين سخن را بدون ديدن ژاپن دريافته است؛ اين را من مي گذارم به حساب هوشمندي خاص شهيد آويني.
10- سخني در مورد علامه نمايان: البته علامه ها علوم را به نوعي جمع مي کنند، ولي کدام ها را مي گوييد علامه؟ در زمان ابن سينا رابطه ي معرفتي و معرفت شناختي بين فلسفه و علم پزشکي بسيار بوده است، براي همين است که ابن سينا از پزشکي خيلي استفاده مي کند، ابن سينا آن جايي که مي خواهد به مسأله تجربه و محدوده ي تجربه در علم طب نظر بدهد از نگاه فلسفه اسلامي استفاده مي کند در آن شرايط، آن افراد چون خودشان قائل به وحدت علوم بودند و در علومي که مي خواندند با طب و با فلسفه تفاوت هاي فراواني هم داشته، ولي آنان علامه هايي بودند که خود، ميان رشته اي هم بودند، اما اکنون اگر کسي بگويد من علامه ام، من مي گويم اين ها قلابي اند، الان ما خيلي از حوزويان داريم که مهندسي اش را از صنعتي شريف گرفته و فقه و اصول را در سطح خارج از حوزه ي علميه گرفته، حال اين ها چه ربط و نسبتي با هم دارد نمي دانم! اين دو را پاراللي خوانده و هيچ ارتباطي به همديگر ندارند، او علامه ي ميان رشته اي نيست. حتي ما در اقتصاد با اين مشکل مواجه هستيم که به مزاج بعضي ها خوش نمي آيد، ما اکنون افرادي را داريم که در حد درس خارج فقه خواندند و بعد آمدند در دانشگاه هاي ما دکتراي اقتصاد گرفتند، آدم هاي مجاهد علمي هستند، اينان براي ما جزو سرمايه هاي کارهاي ميان رشته اي در اقتصاد و فقه اسلام هستند، اما بين اينان افرادي هستند که از جمله مشکلات ما هستند اينان فقه و اصول را کامل خوانده اند و اقتصاد را نيز کامل خوانده اند، ولي هيچ موضوع اقتصادي را نمي توانند شرح دهند و وقتي هم به موضوعات اقتصادي برسند اين وسط کاملاً اشتباه تلفيق مي کنند، يعني مسائل اقتصاد اسلامي را با روش شناسي هايي که در خرد و کلان خواندند حل مي کنند، يعني نگاه هاي پوزيتيويستي را کاملاً مي خواهند از اقتصاد ربط دهند به فقه اسلامي. هيچ آن چه که در فلسفه ي اسلامي خواندند و آن چه در فقه خواندند را نمي خواهند در اقتصاد پياده کنند، بيشتر از آن طرف مي خواهند ببينند؛ اين ها جز مشکلات مي شوند و اينان را من علامه نمي دانم. اين افراد در زمان مطالعه اقتصاد دقيق مطالعه نکرده و سراغ مباني نرفته اند و اقتصاد را در سطح متونش خوانده و هيچ گاه به مباني اقتصاد عميق نشده به مباني فقه هم عميق نشده اند؛ اين افراد به نوع جمع هاي مدرنيته اي قائل اند، مثلاً مي گويد همان طور که همه مدرنيته هاي اقتصادي گفته اند اقتصاد پوزيتيويستي است، حال که اين گونه است شما مي توانيد از فقه و اصول و احکام هم يک چيزهايي استخراج کنيد؛ مي گويي خوب اقتصاد اسلامي يعني چه؟ مي گويد اقتصاد اسلامي يعني اين که در اين موقعيت از کالاي الف مصرف مي کنيد و در موقعيت ديگر بايد کالاي ب را وارد کنيد اما، کالاي ب به هر حال نبايد گوشت خوک باشد، اين تلفيق اصلاً تلفيق نيست، اگر اين اسمش تلفيق باشد جريان پوزيتيويستي خودش کاملاً تلفيق است. اصل لذت را سياست مدار مي گويند حال مي گويد کجا بايد هم جنس بازي نشود قانون گذار و عرف بگويد اين که تلفيق نيست! اين را دقت داشته باشيد که الزاماً اگر کسي چند رشته خوانده آن علامه اي که بوعلي سينا نيست، او مباني را به همديگر ربط مي داد، ترکيب هاي جبري را به ترکيب هاي مَزجي مي رساند، اسم ديگر اين حرکت ها، حرکت هاي هيبريدي است، واقعاً دانش موضوع در ابن سينا يک دانش هيبريدي بود و اين با دانش هاي ديگر فرق داشت، ما حتي در دانشگاه امام صادق (عليه السّلام) همه فارغ التحصيلان دانشگاه که از کارهاي ميان رشته اي مي کردند هنوز کار هيبريدي نکرده اند. خيلي ها اين را خواندند ولي نمي توانند نظر دهند؛ ديواري بس بزرگ است بين اين دو سنخ علم.
11- تلفيق با اسلام، تلفيقي خاص: ما در تلفيق ها يک بار مي خواهيم بين حقوق و اقتصاد تلفيق کنيم، يا مثلاً رياضي و اقتصاد يا بين شيمي و فيزيک، ولي وقتي بين اسلام و يک چيز ديگر بخواهيم تلفيق کنيم همه اين حرف ها لازم و دقت هاي بيشتري هم لازم است که اسلام و علوم اسلامي صرفاً يک رشته ي خاص نيستند. ما نمي توانيم علوم اسلامي را با شيمي در يک جايگاه بگذاريم چرا؟
1- به دليل اين که علوم اسلامي خودشان مجموعه اي از علوم هستند، بين علوم اسلامي هم ما وحدتي داريم که اگر آن را خوب درنيابيم ثمره اي نخواهد داشت؛ بايد فقه را خوب بدانيم، فلسفه را هم بدانيم؛ اما دقت ها و زحمات برنامه ريزي آموزشي مي طلبد که ما در اين زمينه هم ضعيفيم؛ مثلاً ما يک موضوع علمي را در دانشگاه غرب مي بينيم در سه واحد مي خوانند، همان موضوع را در دانشگاه ما در هشت واحد هم بخوانند، نمي توانيم آن اساس معارف اسلامي را به دانشجو منتقل کنيم، البته با شهيد مطهري ما مي توانيم به طرزي مباني اوليه و يک نگاه هاي اوليه و کلي را به دانشجو منتقل کنيم، بعدها اگر مي خواهد فقه هم بخواند اين حد اوليه از اسلام شناسي و وحدت نظري اسلام.
2-علوم اسلامي شامل موضوعات خاص خود است، ما نمي توانيم اصول موضوعه را از اقتصاد برداشته و صرفاً در اسلام براي آن به دنبال پاسخ بگرديم، اسلام براي خودش سلسله ي نياز و موضوع شناسي دارد و ما مجبوريم آن را در نظر داشته باشيم؛ معارف اسلامي ورودهاي خاص خود را دارد؛ نمي شود نوع نگاه هاي خاصي در حکم شناسي و اخلاق و حرام و حلال ها را وارد نکرد؛ تلفيق اقتصاد و اسلام تلفيقي سخت تر است؛ مفاهيمي چون خمس و قرض الحسنه و... در نظام اسلامي هست که مشابه سازي هايشان خيلي وقت ها ايجاد مشکل مي کند؛ اين گونه نيست که ما بگوييم ماليات همان خمس است، نه! دقت هاي خيلي عميق مي طلبد در موضوع و موضوع شناسي. در اصول موضوعه کار مشکل تر است؛ مثلاً در پاکستان اخيراً اقتصاد خُرد را با همان مفاهيم سعي نموده اند با اسلم جمع کنند و خرد اسلامي درست نمايند؛ اين تلفيق ممکن است در حقوق و اقتصاد ممکن باشد؛ ولي ما در اسلام نمي توانيم موضوعات اسلامي را کنار بگذاريم و با مبنا قرار دادن مفاهيم و الگوها؛ اقتصاد خرد اسلامي را مطرح کنيم برخي مواقع علوم اسلامي تلفيق نمي شود.
يک نکته ديگر اين که ما در تلفيق علوم اسلامي به بحثي عام نياز داريم و به بحثي خاص. بحث عام به خاطر شامل بودن اسلام، چون ما نگاهمان به اسلامي جامع و حاکم است؛ منتهي نوع شموليت آن متفاوت است؛ يعني وقتي مي خواهيم اسلام را بر فيزيک شامل کنيم، نوع خاصي شامل مي شود. اين دقت را داشته باشيد که ما در اسلامي کردن تلفيق هاي اسلامي و ساير چيزها يک بحث عام داريم که همه چيزها را شامل است از معماري ها و... تا تدريس زيست شناسي و... مثلاً مي خواهيم حرکت تکاملي داروين را تدريس کنيم، نبايد به نوعي داروين را بگوييم که با قرآن در تنافر باشد، من اخيراً اندونزي بودم؛ کارگاهي هم بود که مسئولان کتاب هاي ديني کشورها بودند؛ تقريباً هيچ کدامشان در اين زمينه دقت نداشتند، يک حدي از اسلامي شدن ها صرفاً کتاب نيست، در کتاب ديني حلال ها و حرام ها را مي گوئيم اين خاص است؛ يک بحث عامي است که دين بايد به تمامي نهادها و گفتمان ها و... جاري و ساري شود؛ که چه قدر برآمده از اسلام و يا ناسازگار با آن است. بعد دوم بحث خاص است که اين جا کاملاً مسأله تخصص و خاص مي شود که بايد نوع نگاه هاي تلفيقي را داشته باشد. اصلاً اسم کارهاي علوم انساني يک اسم تلفيقي
است پس بايد به ادبيات تلفيقي خوب آشنا بود و در موردش وقت گذاشت.
از همه ي دوستان تشکر مي کنم و اميدوارم موفق باشند.
پينوشتها:
1- عضو هيأت علمي دانشکده ي اقتصاد دانشگاه امام صادق (عليه السّلام).
2- بلز پاسکال، رياضيدان و فيزيکدان، و فيلسوف بزرگ فرانسوي، در قرن 17 زندگي مي کرد. او ماشين حساب را ساخته است، نشانه هاي کلّي بخش پذيري هر عدد صحيح به هر عدد صحيح ديگر از ابتکارات او است. او در 16 سالگي کتابي پيرامون مقاطع مخروطي نوشت، زماني که کتاب به دست دکارت رسيد قبول نمي کرد که پسري 16 ساله آن را نوشته باشد. وي پس از مدّتي به آيين يانسن گرويد و خانه خود را ترک کرده و در دير منزل گزيد. اثر معروف خود نامه هاي ولايتي را در دفاع از آئين يانسن نوشت. کتاب ديگر او که پس از مرگش منتشر شد کتاب انديشه ها است که درباره مذهب مسيح نوشته شده است. او در سال 1662 در پاريس درگذشت.
3- براي ديدن معرفي اين رشته که به PPE معروف است به صفحه ي اين رشته در سايت دانشگاه آکسفورد به نشاني زير مراجعه نمائيد:
http://www.ox.ac.uk/admissions/undergraduate-courses/courses/philosophy-politics-and-economics/philosophy-politic-4.html
ويکي پدياي انگليسي بارقه هاي اين رشته را از سال هاي 1920 به اين سو در دانشکده ي باليول آکسفورد مي داند:
http://en.wikipedia.org/wiki/Philosophy,-Politics-and-Economics
بيگدلي، عطاءالله؛ (1391)، گفتارهايي در علم ديني، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}