همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا
آرامش روحي
هنوز ده دقيقه از رسيدن ما به خط نگذشته بود که درگيري آغاز شد. عراق پاتک سنگيني کرده بود و بچّه ها مشغول تيراندازي به طرف دشمن بودند. آتش تهيه ي دشمن عقبه ي ما را مسدود کرده بود و بچّه ها از حداقل امکانات
نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت
همت، روحيه و اراده در سيره ي شهدا
وسط هور رفت و قمقمه ها را از آب پُر کرد!
شهيد محمد ابراهيم همّت
هنوز ده دقيقه از رسيدن ما به خط نگذشته بود که درگيري آغاز شد. عراق پاتک سنگيني کرده بود و بچّه ها مشغول تيراندازي به طرف دشمن بودند. آتش تهيه ي دشمن عقبه ي ما را مسدود کرده بود و بچّه ها از حداقل امکانات برخوردار بودند. آب و غذايي نرسيده بود و رفته رفته آنچه که داشتيم، در حال اتمام بود.پس از مدّتي، حتي آب خوردن هم نداشتيم. تشنگي همه را اذيّت مي کرد. شدّت عطش آن قدر زياد بود که بچّه ها قمقمه هاي خالي خود را لب هور مي بردند و از آب آن پر مي کردند.
لب هور پر بود از جنازه هاي عراقي؛ زباله و کثافات متعفن. چاره اي نبود، تشنگي بيداد مي کرد. آبهاي وسط هور تميز تر بود ولي آتش سنگين دشمن اجازه نمي داد کسي خودش را به آن جا برساند.
وقتي حاج همّت قضيه را فهميد، ناراحت شد. تعدادي قمقمه برداشت و با عصبانيّت لب هور رفت. يکي از قطعات پلهاي شناور را که گوشه ي هور افتاده بود، سوار شد و در حالي که سعي مي کرد تا از دستهايش به جاي پارو استفاده کند، به طرف وسط آب حرکت کرد.
آتش سنگين دشمن همچنان مي باريد و گلوله ها در اطرافش درون آب منفجر مي شدند. به هر مصيبتي بود، قمقمه ها را پر از آب کرد و به ميان نيروها برگشت.
حالت عجيبي به بچّه ها دست داده بود. در آن شرايط سخت، اين کار او همه را به شور و هيجان آورده بود. آن قدر روحيّه گرفته بودند که ديگر سختي شرايط را حس نمي کردند.
آن درگيري، آخرين پاتک عراقيها بود. دشمن توان زيادي گذاشته بود و بچّه هاي غيرتمند ما هم بي وقفه تلاش مي کردند. (1)
هيچوقت خيز نمي رفت!
شهيد يدالله کلهر
در عمليّات موجب تقويت روحيّه رزمندگان مي شد. به خاطر اين که از هيچ چيز نمي ترسيد و ترس برايش معني نداشت. وقتي بچّه ها او را مي ديدند که با خيال راحت، در زير آتش دشمن، به اين طرف و آن طرف مي رود، آنها هم قوّت قلب مي گرفتند.در عمليّات « والفجر » کنار حاج کلهر ايستاده بودم. آتش دشمن آن قدر سنگين بود که مي خواستيم زمين دهان باز کند و ما را ببلعد. ولي او عين خيالش نبود. انگار نه انگار که گلوله و ترکشي هست. راحت به فرماندهي مي پرداخت و نيروها را هدايت مي کرد. وقتي سوت خمپاره را مي شنيديم يا مي ديديم گلوله هاي رسام به طرف او مي آيند، منتظر بوديم خيز برود، ولي فقط لبخند مي زد و به کار مشغول بود.
او طوري رفتار مي کرد که مي ترسيدم با او به خط بروم. زماني که با حاج کلهر بودم، جرأت نداشتم که با شنيدن سوت خمپاره، خيز بروم. چنان نگاه مي کرد که از خجالت آب مي شدم. در واقع با نگاهش مي گفت: « خجالت بکش! زشت است که از اين چيزها بترسي. »
آن شب هم تا صبح با هم بوديم و بعد که درگيري سبک تر شد، از هم جدا شديم. وقتي برگشتم حاجي مرا ديد و با همان لبخند هميشگي گفت: « ديدي اهل بيت همه زنده اند! »
به طور غير مستقيم مي گفت که تا خدا نخواهد، هيچ اتّفاقي نمي افتد و لازم نيست ترس به دل راه دهم. اين کار او از روي حساب بود. لحظه اي که توي خط حضور داشت، چشم همه به او بود. وقتي مي ديدند از هيچ چيز نمي ترسد، روحيّه مي گرفتند. وقتي مي ديدند زير آتش سنگين دشمن به راحتي کار خودش را مي کند، آنها هم راحت تر و شجاعانه تر زير آن آتش حرکت مي کردند. کافي بود حاج کلهر هم مثل بقيه با شنيدن سوت خمپاره و ديدن گلوله ها خيز برود، آنگاه بچّه ها جرأت نمي کردند حتّي سر از سنگر بيرون بياورند. (2)
خسته که شدند ماشين را در مي آوريم!
شهيد يدالله کلهر
با يک ماشين به طرف تپّه ي « 22 بهمن » مي آمد. منطقه زير آتش سنگين دشمن بود. يک گلوله ي خمپاره نزديک ماشين منفجر شد و ماشين به درون چاله افتاد. بلافاصله چند گلوله ي ديگر اطراف ماشين به زمين خورد، که عمل نکرد.با ديدن اين صحنه، خودمان را به او رسانديم. دو گلوله پشت چراغهاي عقب ماشين به زمين فرو رفته بود و يک گلوله هم مقابل چرخ جلو. اگر ماشين مي خواست عقب بيايد، مي رفت روي گلوله ها و اگر فرمان را مي چرخاند، چرخ روي گلوله ي جلو مي رفت.
عراقي ها مدام آتش نمي ريختند و حاج کلهر خونسرد سعي مي کرد ماشين را از چاله در بياورد. ولي آتش سنگين دشمن مانع مي شد.
حاج کلهر دست از کار کشيد و از ماشين پياده شد. گفت: « بگذار اينها هر چه قدر مي خواهند آتش بريزند. خسته که شدند، ماشين را در مي آوريم. »
همين طور هم شد. عراقيها بعد از مدّتي که حسابي آنجا را گلوله باران کردند، عاقبت خسته شدند و ديگر کاري به کارمان نداشتند و حاج کلهر توانست با فراغ بال ماشين را از آن مخمصه سالم بيرون بياورد.
خونسردي و روحيّه ي قوي او براي ما جالب و آموزنده بود. در هر شرايطي، بدون اين که دستپاچه شود، درست عمل مي کرد. (3)
در کنار او احساس امنيّت مي کرديم
شهيد يدالله کلهر
حضور او در خط باعث دلگرمي نيروها مي شد. ما وقتي مي ديديم که در کنار ماست، خيالمان راحت مي شد. احساس مي کرديم چون در کنار او هستيم، پس در امانيم!در شلمچه، آن قدر آتش دشمن سنگين شد که از ترس زبانم بند آمده بود. نمي دانستم چه کار کنم. در همين لحظه ديدم حاج يدالله و يکي ديگر از بچّه ها، جلوي خط مقدّم نشسته اند. سريع وسايلم را برداشتم، خودم را به آنها رساندم و پشت سر حاج يدالله نشستم. تا مرا ديد، گفت: « اينجا چه کار مي کني ؟ چرا آمدي اينجا نشستي ؟»
گفتم: « هيچي، حاجي... »
نتوانستم حرفي بزنم. گفت: « بلند شو برو عقب! اينجا خطرناک است، الآن تير مي خوري. »
گفتم: «شما که اينجا هستيد، نمي گذاريد تير به من بخورد. به خاطر همين مي خواهم اينجا بمانم. »
او که پي برده بود قضيه از چه قرار است، خنديد و چيزي نگفت. با اين که آن نقطه جلوتر از خط مقدّم و خطرناک بود، ولي چون در کنار او بودم، احساس امنيّت مي کردم. » (4)
آرامش روحي
شهيد محمّد ابراهيم همّت
مرحله ي سوّم عمليّات بيت المقدّس بود. برشي در خاکريز نيروهاي خودمان ايجاد کرده بودند که از آنجا به طرف دشمن مي رفتيم. دشمن اين قسمت را مرتّب با توپ و خمپاره مي زد. من امدادگر آمبولانس بودم. کنار حاج همّت آمدم تا از او بپرسم چه کنيم؛ آيا براي انتقال مجروحان به عقب، از خاکريز خودمان رد شويم يا همين سمت خاکريز منتظر بمانيم ؟ دشمن خمپاره هاي زيادي مي زد که همه شان در اطراف ما منفجر مي شد. حاج همّت بدون ترس و واهمه، کنار خاکريز ايستاده بود و بدون توجّه به خمپاره هايي که در اطراف به زمين مي خورد، با بي سيم گردانها را هدايت مي کرد. من چند بار ناخودآگاه روي زمين خوابيدم!وقتي حاج همّت را ديدم که با استواري ايستاده است، اين براي من سرمشق بود و به خودم گفتم: « اگر انسان دل به خدا بسپارد، توسّط او ياري مي شود؛ نبايد ترسيد. »
بعد هم دوباره حاجي را ديدم که توي اين اوضاع، با آرامش و طمأنينه، پاي بي سيم صحبت مي کند. آن همه سر و صدا و انفجار، هيچ تأثيري در روحيّه ي حاج همّت نمي گذاشت و با آرامش روحي خاصّي فرماندهي مي کرد. (5)
براي اين که دشمن متوجّه نشود درد قطع پا را تحمّل کرد!
شهيد يوسف احمديان
مسؤول دسته ي شناسايي گردان تکاور لشگر 28 کردستان بودم و براي عمليّات بيت المقدّس 5 آماده مي شديم. با بچّه هاي دسته ي شناسايي در حال ايجاد سه معبر در مسيرهاي مختلف بوديم و هر شب مقداري از معابر را به نوبت پاکسازي کرده و مين هاي آن را خنثي مي کرديم.آن شب به اتّفاق استوار يوسف احمديان سر گروهبان يگان که از درجه داران ورزيده و فعال بود به سمت معبر سوم حرکت کرديم و مابقي کار را به اتمام رسانديم.
هنگام مراجعت، برف سنگيني شروع به بارش کرد و چيزي نگذشت که زمين منطقه ي عمليات يک دست سفيدپوش شد. من به عنوان فرمانده ي گروه در جلو حرکت مي کردم و پشت سر من سربازان و در انتهاي گروه سرگروهبان. در ميان راه به گشتيهاي دشمن برخورد کرديم و مجبور به توقّف شديم. پس از اينکه گشتيهاي دشمن از ما مقداري فاصله گرفتند، من دستور حرکت را با استفاده از علائم قراردادي صادر کردم. در حين حرکت به علّت شرايط بد جوّي، استوار احمديان از مسير منحرف شد و با يکي از مين هاي پراکنده ي دشمن از نوع والمر برخورد نمود که منجر به برخاستن صداي مهيبي گرديد. بلافاصله همه زمين گير شده و بعد از چند ثانيه اي من به سراغش رفتم و متوجّه شدم که پاي او از ناحيه ي ران قطع شده است و خونريزي شديدي دارد.
با برخاستن صداي انفجار، دشمن بعثي اجراي آتش کرد و گشتيهاي دشمن، شروع به تجسّس منطقه کردند، به طوري که صداي پا و صحبت کردن آنها شنيده مي شد.
مطلب قابل تعمّق اينکه استوار احمديان هيچ گونه عکس العملي و صدايي با توجّه به درد شديدي که داشت از خود بروز نداد، تا اينکه با هر زحمتي وي را به پشت جبهه منتقل کرديم و در بيمارستان بستري گرديد ولي به علّت خونريزي به درجه ي رفيع شهادت نايل گشت. دو روز بعد، گردان ما هدف ياد شده را بدون دادن حتي يک زخمي تصرّف کرد و فرياد الله اکبر رزمندگان در منطقه طنين انداز شد. در حقيقت اين موفقيت بزرگ مرهون ايثارگري و از خودگذشتگي استوار احمديان بود. (6)
پينوشتها:
1- سردار خيبر، صص 230-229.
2- در ميان آتش، صص 72-71.
3- در ميان آتش، صص 89-88.
4- در ميان آتش، صص 112-111.
5- ستاره اي در زمين، صص 78-77.
6- راويان فتح، صص 52-51.
موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، همت، روحيه و اراده، تهران: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}