به کوشش: دکتر علي نصيري




 

تفسير سوره ي حمد به شيوه ي اهل عرفان

نخست تفسير متعارف آن
اين سوره ي مبارکه، با کمي حجم، بر معاني بلند و ارجمندي مشتمل است،‌ تا جايي که عدل تمامي قرآن به شمار رفته وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (1) سبع مثاني - کنايه از سوره حمد که هفت آيه - در مقابل کل قرآن با آن عظمت قرار گرفته است. اين سوره، راه راز و نياز بنده ي مخلص را با پروردگار خويش، هنگامي که در حضورش ايستاده، بيان مي دارد و اينکه چگونه خواسته هاي خويش را عرضه بدارد و از وي درخواست کند؛ نخست ستايش، سپس نيايش و درخواست.
در آغاز، خداوند را بر تمامي نعمت هايي که بر وي ارزاني داشته است، ستايش مي کند، و او را نخست با نام ياد مي کند. به دنبال آن، بزرگ ترين صفات برجسته ي او را يادآور مي شود: پروردگار جهانيان، که پيوسته مدير و مدبّر همه ي جهانيان است. رحمان و رحيم: از رحمت واسعه و عنايت خاصّ او ياد مي کند. مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ: « نهايت، همه چيز در اختيار و در دست با کفايت او است ».
سپس کمال انقطاع به سوي حق را ارائه مي دهد: جز تو کسي را نمي پرستيم، و دست نياز به سوي ديگري دراز نکنيم. و اين نهايت بريدگي از ديگران، و پيوست به پروردگار است. پس از ستايش و ابراز کمال انقطاع، نوبت به عرض حاجت مي رسد:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ: در تمامي کارها و کوشش هايي که انجام مي دهم، چه معنوي و چه مادي، رهنما و يار و ياور من باشد. يعني: هيچ گونه کوششي بدون رهنمايي تو، موفق آميز نخواهد بود. و خود را در کنار جمع صالحين قرار مي دهد، تا بهتر، شايسته لطف و عنايت پروردگار قرار گيرد.
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ: راهي را که براي بندگان شايسته و مورد عنايت خويش برگزيده اي، که همان راه ميانه روي است.
غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ: نه راه کساني که کندي کرده، و مورد خشم تو قرار گرفته اند، همچون جهودان که در انجام دستورات همواره کوتاهي کرده، و پيوسته مورد غضب الاهي بوده اند.
وَلاَ الضَّآلِّينَ: کساني که تند روي کرده، و گمراه شده اند، همانند ترسايان که پيامبر خويش را خدا پنداشته، و از مرز بندگي تجاوز کرده اند.
خلاصه: بنده ي سالک راه حقيقت، همواره از خدا مي خواهد، تا هميشه مددکار و راهنماي وي باشد، و او را بر جاده وسطي، پيوسته نگاه دارد. کوتاهي و تندروي نکند.
البته اين خواسته را پس يک ستايش و نيايش شايسته، عرضه مي دارد، و کوچکي خود را در مقابل پروردگار با عظمت، برملا مي دارد. لذا در حديث از پيغمبر اکرم -صلي الله عليه و آله و سلم - آمده است:
قسمت فاتحة التاب بيني و بين عبدي فنصفها لي و نصفها لعبدي و لعبدي ما سأل. (2)
سوره ي حمد دو قسمت است، يک قسمت براي خدا، و آن، قسمت ستايش و نيايش است، و قسمت ديگر براي بنده، و آن درخواستي است که عرضه مي کند، البته به آن مي رسد. يعني: اگر خالصانه ستايش را انجام دهد، و مخلصانه درخواست خود را بخواهد.
اهل تأويل چه مي گويند؟
کشف الاسرار و عدّة الابرار:
وي در تأويل « بسم الله الرحمن الرحيم » مي نويسد: (3)
الباء بهاء الله و السين سناء الله. و الميم ملک الله. از روي اشارت، بر مذاق خداوندان معرفت، باء « بسم الله » اشارت دارد به بهاء أحديت، سين، به سناء صمديت. و ميم، به ملک إلهيت.
بهاء او، قيومي. سناء او، ديمومي. ملک او، سرمدي.
بهاء او، قديم. سناء او کريم. ملک او، عظيم.
بهاء او، با جلال. سناء او با جمال. ملک او، بي زوال.
بهاء او، دل ربا. سناء او، مهر افزا. ملک او، بي فنا.
اي پيش رو از هرچه به خوبي است جلالت *** اي دور شده آفت نقصان ز کمالت
زهره به نشاط آيد چون يافت سماعت *** خورشيد به رشک آيد چون ديد جمالت
الباء بره بأوليائه. و السين، سرّه مع اصفيائه، و الميم، منّه علي اهل ولائه.
باء، برّ او بر بندگان او. سين، سر او با دوستان او، ميم منّت او بر مشتاقان او.
اگر نه برّ او بودي، رهي را چه جاي تعبيه ي سرّ او بودي، ور نه منّت او بودي، رهي را.
چه جاي وصل او بودي. رهي را بر درگاه جلال، چه محلّ بودي. ور نه مهر ازل بودي، رهي آشناي لم يزل چون بودي.
آب و گل را زهره ي مهر تو کي بودي اگر *** هم به لطف خود نکردي در ازل شان اختيار
مهر ذات تو است الاهي دوستان را اعتقاد *** ياد وصف تو است يا رب غمکنان را غمگسار
يکي از پيروان طريقت گفت:
الاهي، به نشان تو بينندگانيم. به شناخت تو زندگانيم. به نام تو آبادانيم. به ياد تو شادانيم. به يافت تو نازانيم. مست مهر از جام تو ماييم. صيد عشق در دام تو ماييم.
زنجير معنبر تو دام دل ما است *** عنبر ز نسيم تو غلام دل ما است
در عشق تو چون خطبه به نام دل ما است *** گويي که همه جهان به کام دل ما است
بسم الله، گفته اند که اسم از سِمَة گرفته اند، و سِمَة داغ است. يعني: گوينده بسم الله دارنده ي آن رقم و نشان کرده ي آن داغ است.
بنده ي خاص ملک باش که با داغ ملک *** روزها ايمني از شحنه و شب ها ز عسس
هر که او نام کسي يافت، از اين درگه يافت *** اي برادر کس او باش و ميانديش ز کس
علي بن موسي الرضا - عليه السلام - گفت:
اذا قال العبد: بسم الله، فمعناه: و سمتُ نفسي بِسَمة ربّي.
خداوندا! داغ تو دارم و بدان شادم، اما از « بود » خود به فريادم. کريما! « بود » من از پيش من برگير که « بود » تو را گرد همه کارم.
1. تفسير قشيري:
الاسم مشتق من السموّ و السِّمة (4). فسبيل من يذکر هذا الاسم، ان يتّسم بظاهره فَقَدَ بأنوع المجاهدات، (5) و يسمو بهمته الي محالّ المشاهدات. فمن عَدم سمة المعاملات علي ظاهره، و فقد سْمُوَّ الهمّة للمواصلات بسرائره، لم يجد لطائف الذکر عند قالته، و لا کرائم القرب في صفاء حالته.
[فصل] معني « الله »: الذي له الالهيه، و الالهية استحقاق نعوت الجلال. فمعني « بسم الله »: باسم من تفرّد بالقوّه و القدرة. الرحمن الرحيم: من توحّد في ابتداء الفضل و النصرة، فسماع الالهية يوجب الهيبة و الاصطلام (6)، و سماع الرحمة يوجب القربة و إلاکرام. و کل من لاطفه الحق سبحانه عند سماع هذه الآية، ردّه بين « صحو » و « محو »، و « بقاء » و « فناء ». فاذا کاشفه بنعت الالهيه، اشهده جلاله، فحاله محو، و اذا کاشفه بنعت الرحمة، أشهده جماله، فحاله صحو.
أغيب اذا شهدتک ثم أحيا *** فکم أحيا لديک و کم أبيد (7)
هرکه اين نام را ياد کند، بايستي نشانه هايي از انواع مجاهدات را بر خود هموار کند. با همّت والاي خويش، به مراتب مشاهدات نايل آيد. پس هرکه نشانه ي اين داد و ستد را بر ظاهر خويش نياراست، و همّت وصل را در باطن خويش از دست داد، وجد و شعف « ذکر » را هنگام گفتن، نمي يابد. و حسن و زيبايي « قرب » را، در صفاي حالت خويش، احساس نمي کند.
« الله » به معناي: آن کسي است که داراي « ألوهيت » است.
و ألوهيت: شايستگي اوصاف جلال و بزرگي است.
« رحمان و رحيم »: آن کس است، که تنها داراي عنايت و ياري رساندن است.
پس، با سماع نغمه « الوهيت »، هيبت و خودباختگي به دست مي دهد.
و با سماع وصف رحمت، مايه ي قرب و کرامت مي شود.
و هرکه را، حق تعالي، مورد لطف و عنايت خود، هنگام سماع اين آيه (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الَّحيمِ) قرار دهد او را ميان دو حالت « صحو » و « محو » (8) و نيز دو حالت « بقاء » و « فناء » (9)، قرار مي دهد.
هرگاه او را با وصف « الوهيت » مکاشفه افتد، جلال و کبرياي حق را مشاهده کرده، از خود بي خود شود، و حالت « محو » به او دست دهد.
و هرگاه با وصف « رحمت » بر او مکاشفه شود، جمال و زيبايي حق را ديده، در حالت هوشيار « و صحو » به سر مي برد.
2. تفسير ادبي و عرفاني خواجه عبدالله انصاري
الحمد الله... بدان که حمد، يا بر ديدار نعمت است، يا بر ديدار منعم. آن چه در ديدار نعمت است: طاعت وي به کار بردن، و شکر او را بر ميان بستن، تا امروز در نعمت بيافزايد، و فردا به بهشت رساند.
و آن چه که بر ديدار منعم است: زبان حال جوان مردي است که او را شراب شوق دادند، و با شرم او را با صاحب نعمت هم ديدار کردند، تا از خود فاني شود. ذکر حق شنيد، چراغ آشنايي ديد. اجابت لطف شنيد. توقع دوستي ديد، و به دوستي لم يزل رسيد.
اين جوان مرد، نخست نشاني يافت، بي دل شد. پس بار يافت، همه دل شد. پس دوست ديد، بر سر دل شد.
پير طريقت گفت: دو گيتي در سر دوستي شد، و دوستي در سر دوست. اکنون نمي توانم گفت که او است.
چشمي دارم همه پر از صورت دوست *** با ديده مرا خوش است تا دوست در او است
از ديده و دوست فرق کردن نه نکو است *** يا او است به جاي ديده يا ديده خود او است
ربّ العالمين. يکي را پرورش تن روزي، و يکي را پرورش دل روزي، يکي تن پرور به نعمت، يکي دل پرور به ولي نعمت. نعمت بهره ي کسي است که از کوشش در خدمت روگذار نکند، طمع ديدار دوست، صفت مردان است، و پيروزي از آن بنده است که دوست او را عيان است.
اي منظر تو نظاره گاه همگان *** پيش تو در او فتاده راه همگان
از زهره ي شهرها و ماه همگان *** حسن تو ببرد آب و جاه همگان
الرَّحْمنِ‌ الرَّحِيمِ. رحمن است که راه مزدوري آسان کند. رحيم است که شمع دوستي در راه دوستان بر افروزد. مزدور، هميشه رنجور، و در آرزوي حور و قصور. و دوست در بحر عيان غرقه ي نور.
روزي که مرا وصل تو در چنگ آيد *** از حالت بهشتيان مرا ننگ آيد
رحمان است که قاصد آن را توفيق مجاهدت داد، رحيم است که واجدِ آن را تحقق مشاهدت داد. آن حال مريد است و اين حال مراد. مريد، به چراغ توفيق رفت به مشاهده رسيد، مراد، به شمع تحقيق رفت به معاينه رسيد. زيرا طالب، به دوري از خود، به وي نزديک شود، و به گُم شدن از خود، وي را آشنا گردد، که او نه از قاصدان دور است، و نه از طالبان گُم، و نه از مريدان غايب.
رحمتي کن بر دل خلق و برون آي از حجاب *** تا شود کوته ز هفتاد و دو ملت داوري
مالِکِ يُوْمِ الدِّينِ. دين در اينجا به معني شماد است و پاداش. مي گويد: مالک و متولي حساب بندگان منم، تا کسي را بر عيب هاي آنان وقوف نيفتد که شرمسار شوند. هرچند حساب کردن نشانه قهر است، أما پرده از روي کار بر نگرفتن عين کرَم است. خداوند خواهد تا کرَم نمايد، پس از آن که قهر راند. اين است سنت خداي عزوجل که هرجا ضربت قهر زند، هم کرَم برنهد. (10)
تفسير قشيري:
صراط الذين انعمت عليهم. طريق من افيتهم عنهم، و أقمتهم لک لک، حتي لم يقنوا في الطريق، و لم تصدهم عنک خفايا المکر.
صراط من انعمت عليهم بالقيام بحقوقک دون التعريج علي استجلاب حظوظهم. صراط من طهّرتهم عن آثارهم حتي وصلوا اليک بک. (11)
راه کساني که از خويشتن فاني کرده، نزد خود نگاه داشته اي، تا در راه نمانده، و فريب هاي پنهان، آنان را از تو جلوه نگرفته است.
راه کساني که به حقوق تو قيام ورزند و از لذت هاي خويش چشم پوشيده اند، راه کساني که آنان را از خودي پاک کرده، تا به تو رسيده اند.
تفسير منسوب به ابن عربي:
غير المغضوب عليهم. الدين وقفوا مع الظواهر، و احتجبوا بالنعمة الرحمانية و النعيم الجسماني، و الذوق الحسّي، عن الحقايق الروحانية، و النعيم القلبي، و الذوق العقلي.
ولاالضالين... الذين وقفوا مع البواطن التي هي الحجب النورانية، واحتجبوا بالنعمة الرحيمية عن الرحمانية. و غفلوا عن ظاهرية الحق، و ضلوا عن سواء السبيل، فحرموا شهود جمال المحبوب في الکل. (12)
مغضوب عليهم،‌ کساني هستند که حجاب نعمت رحمانيت، آنان را از مشاهده حقايق روحاني بازداشت.
ضالين کساني هستند که حجاب نورانيت باطني که مقتضاي رحيميت است، آنان را از مشاهده جلوه ي حق باز داشت، در نتيجه، هر دو گروه از مشاهده جمال حق، محروم گرديدند.
مرحوم صدرالدين شيرازي، درباره ي ذکر شريف لا اله الا الله مطلبي را از تفسير کبير فخر رازي و تفسير نيشابوري که از تفسير کبير فخر اقتباس شده، مي آورد که از « غرابت » خالي نيست.
فخر رازي گويد:
در برخي کُتب، ذکر شريفي را يافتم، خواستم آن را در اينجا بياورم:
ياهو، يا من لا هو الا هو، يا من لا اله الا هو، يا أزل، يا أبد،‌يا دهر، يا ديهار، يا ديهور، يا من هو الحي الذي لايموت.
مرحوم صدرالدين شيرازي، از آن، با عنوان و من نوادر الاذکار الشريفة الممدوحة في کتب أصحاب القلوب ياد مي کند. سپس از نيشابوري نقل مي کند، گويد:
برخي از مشايخ بر من تلقين نمود، که چنين ذکري بگويم:
يا هو، يا من هو، يا من لا هو الا هو، يا من لا هو بلا هو الا هو
آن گاه گويد:
فالاول: فناء عما سوي الله، و الثاني: فناء في الله. و الثالث: فناء عما سوي الذات، و الرابع: فناء عن الفناء عما سوي الذات.
و از تفسير کبير فخر رازي مي آورد:
و من لطائف هذا ان الشيخ الغزالي - رحمه الله ‍ـ کان يقول: لا اله الا الله، توحيد العوام، و لا اله الا هو، توحيد الخواص. و لا هو الا هو، توحيد أخصّ الخواص.
سپس در توجيه و تحقيق اين گفتار مي پردازد. (13) پيش از آن، درباره ي ذکر « ياهو » چنين مي گويد:
بهترين اذکار، ذکري است که هرگونه درخواستي، چه تصريحاً چه تلميحاً، خالي باشد. و صرفاً ثناي و ستايش حق تعالي بوده باشد. از اين رو، اگر انسان خدا را با صفتي از صفات عاليه ياد کند، اشعار بر آن دارد که درخواست بهره مند شدن از مظهريت آن صفت را دارد، مثلاً: اگر بگويد: يا کريم، بدين معني است که به کرم خدا چشم دوخته. و اگر بگويد: يا رحمان، به رحمت او دل بسته. لذا به درخواست و بهره مند شدن اشعار دارد.
ولي اگر بگويد: ياهو، صرفاً ذات مقَدّس را در نظر گرفته، همراه با درخواست،‌ و خواهشي نبوده. لذا ذکر « ياهو »، شريف ترين اذکار به شمار مي رود، زيرا از هرگونه شائبه ي درخواست و نفع شخصي عاري است، صرفاً ستايش ذات حق است. (14)
پس از آن، به شرح گفتار غزالي پرداخته، گويد:
اين گفتار را نيکو يافتم، و آن را با قرآن و برهان موافق ديدم.
خداوند مي فرمايد:
وَلاَ تَدْعُ مَعَ اللهِ إلهاً آخَرَ لاَ إِلهَ إلَّا هُوَ
به دنبال آن مي فرمايد:
کُلُّ شَيءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (15)
که معنا آن « إلا هو » مي باشد. لذا پس از « لا اله » « الا هو » آمده، تا دلالت کند که آخرين مرحله ي توحيد خالص همين کلمه است.
برهان عقلي نيز بر آن دلالت دارد، زيرا تقرر ماهيات به تأثير مؤثر است، که با نبود مؤثر مرتفع مي شود. لذا اگر مؤثر نبود، ماهيتي براي ماهيت ها ثابت نبود. پس به قدرت حق تعالي ماهيات، ‌ماهيات گرديدند، و حقايق، حقايق شدند، و پيش از تأثير قدرت او نه ماهيتي بود و نه وجودي و نه حقيقتي.
از اين رو، روشن شد: صدق اين گفتار « لا هو الا هو » يعني: هيچ گونه تقرري براي هيچ يک از ماهيات نبود، و هرگونه تشخصي براي هيچ يک از حقايق وجود نداشت، مگر با تقرير و تشخيص او. پس: « لا هو الا هو ». يعني: هويتي نبود جر هويت او. (16)
عمده اشکال اين گروه، خوش باوري آن ها است، آن چه رنگ و بوي شاعرانه داشته، و چهره عارفانه به خود گرفته باشد، از هرکه باشد، مي پذيرند؛ بدون آن که در محتواي آن تعمقي نموده، و يا بر پايه ها و اصول شريعت عرضه کرده باشند.
از جمله همين ذکر عجيب و غريب است که به ارباب قلوب نسبت داده اند.
از فخر رازي، عجيب نيست که چنين مطالب تهي را عرضه کند، و مباحث بي محتوا در تفسيرش فراوان به چشم مي خورد، از جمله بحث مفصلي پيرامون برتري آسمان از زمين، با برتري زمين از آسمان که کدام يک از ديگري افضل است، سپس به اقامه ي حجج و دلايل از طرفين پرداخته، و براساس ترجيح ادله به بحث ادامه مي دهد.
تفسير نيشابوري هم که اقتباسي بيش، از تفسير فخر رازي نيست. ولي از مرد بزرگ و بزرگ انديشي مانند مولي صدرالدين شيرازي، بعيد مي نمود که به دنبال چنين مسائل بي ارزش و بي اعتباري بوده باشد.
اساساً « حرف ندا » (يا) بر سر « ضمير » (هو) نمي آيد، آن هم ضمير غايب، زيرا « ندا » خطاب و مواجهه است، و « هو » اشاره به عينيت مقصود به کلام است که حضور ندارد.
لذا در علم نحو گفته اند:
حروف ندا، مخصوص اسم ظاهر است، و بر سر ضمير در نمي آيد، آن هم ضمير غايب، و « يا أنت » که بر سر ضمير خطاب آمده، لغت ضعيفي است. (17) علاوه، « ديهار » و « ديهور » چه مفهومي دارند، و از کدامين لغات گرفته شده است؟
مگر نه اين است که اسماء الله توقيفي است، هيچ نام يا وصفي را براي خدا نتوان ياد کرد، مگر آنکه از شرع رسيده باشد.
نيز در ذکري که يکي از مشايخ به نيشابوري تلقين کرده، ‌عبارت يا من لا هو بلا هو الا هو چه مفهومي دارد؟ تفسيري که نيشابوري از آن بيان کرده، فناء عن الفناء عما سوي الذات مشکل تر به نظر مي رسد.
خلاصه: اين گروه از فرط سادگي و ساده انديشي، چنان خوش باورند که از گفت و شنود الفاظ و عبارات نامفهوم و نامأنوس و حتي نامشروع وحشتي ندارند.

پي‌نوشت‌ها:

1. عدل: همتا و برابر. چنان چه در سوره حجر 87:15،‌« سبعاً من المثاني » اشاره به سوره حمد است که داراي هفت آيه مي باشد. و از سُوَر « مثاني » - يعني: سوره هاي کوچک قابل تکرار در قرائت ها از جمله در هر روز در نمازهاي واجب و مستحب تکرار مي شود.
در آيه مي فرمايد: يکي از نعمت هاي بزرگ که به تو ارزاني داشته ايم، فرو فرستادن « سبع مثاني » يعني: سوره حمد، و قرآن بزرگ قدر است.
2. ر.ک: صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 234، رقم 1.
3. ر.ک: تفسير و مفسران، ج 2، صص 377-376.
4. امکان ندارد از هر دو ريشه اشتقاق شده باشد، بلکه يا از « سموّ » به معناي رفعت است، يا از « سمه » به معنا نشانه و علامت. ولي اهل عرفان ظاهراً توجهي به اين فرق هاي لغوي ندارند، و غرق در انديشه هاي عرفاني خويشتن اند.
5. المجاهدات: هي حمل النفس علي المشاق البدنية و مخالفة الهوي علي کال حال (لطائف الاعلام للقاشاني، ج 2، ص 269) لطائف الاشارات.
6. اصطلام: استيصال، از بُن برکندن.
7. ابوالقاسم عبدالکريم بن هوازن قشيري نيشابوري، تفسير قشيري (لطائف الاشارات)، ج 1، صص 65-64؛ وهيته المصرية العامة للکتاب، قاهره، 1971 ط اولي، ج 1، ص 52.
8. صحو: هوشياري. محو: از خود بيخود شدن. اين واژه ها در پاورقي چ دارالکتب العربي به طور کامل توضيح داده شده است.
9. بقاء: کنايه از هستي. و فناء: کنايه از محو در جمال حق، و از هستي بيرون شدن.
10. خواجه عبدالله انصاري، کشف الاسرار و عدة الابرار، صص 3-2.
11. لطائف الاشارات، ج 1، ص 63.
12. ابن عربي، تفسير،‌ تحقيق و تقدهم الدکتور مصطفي غالب، ج 1، ص 11.
13. صدرالمتألهين الشيرازي، تفسير القرآن الکريم، حققه و ضبطه و علق عليه الشيخ محمد جعفر شمس الدين، ج 1، ص 62.
14. همان، ص 57.
15. قصص، آيه 88.
16. ملاصدرا، تفسير القرآن الکريم، ج 1، ص 63، تفسير سوره حمد؛ و ر.ک: تفسير کبير، (مفاتيح الغيب، ج 1، صص 152-151 و تفسير نيشابوري در حاشيه جامع البيان في تفسير القرآن (تفسير طبري)، ج 1، ص 62.
17. و غيرُ مندوبٍ و مضمرٍ و ما جا مُستغاثاً يعرّي فاعلما و کل منادي (غير مندوب و مضمر و ما جاءَ مستغاثاً)... و لايجوز حذفه من المندوب و لا المستغاث لان المطلوب فيها تطويل الصّوت و لا المضمر علي انّ ندائَه شاذ (البهجة المرضية لجلال الدين السيوطي، علي الفية ابن مالک) بتعليقة مصطفي الحسيني الدشتي، ج 2، ص 89.

منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول