زبان خاص قرآن
اشاره
آيت الله معرفت معتقد است قرآن هم مانند هر صاحب اصطلاحي زبان ويژه خود را دارد که بايد آن را شناخت و براي روشن شدن زبان خاص قرآن در مورد واژه هاي قرآني، پنج نمونه را به بحث مي گذارد.1. اذن: تداوم افاضه از جانب خدا است. يعني خدا خاصيت تأثيري هر نيروي عاملي را در همان حالت به آن مي بخشد.
2. قلب: شخصيت باطني (حقيقي) انسان است.
3. مشيت: اراده حادث ناشي از مقام حکمت خدا است؛ نه مطلق اراده الاهي.
4. ارض: در سه معنا ( کره خاکي، پهناي زمين، آبادي ) به کار رفته است.
5. سماء: در دو معنا ( بالا، اجرام سماوي ) به کار رفته است.
زبان خاص قرآن (1)
مقدمه
قرآن همانند هر صاحب اصطلاحي، زبان ويژه ي خود را دارد، واژه ها و تعبيرات را در مفاهيمي استعمال مي کند که خود اراده کرده است، بي آنکه در لغت يا ديگر عرف ها دليلي بر آن استعمال يافت شود؛ زيرا اين گونه استعمال ها، اصطلاح ويژه ي قرآن است که جز از خود قرآن دانسته نمي شود. اميرمؤمنان (عليه السلام) به اين دليل مي فرمايند:کتاب الله... ينطق بعضه علي بعض و يشهد بعضه علي بعض؛
برخي آيات قرآن به وسيله آيات ديگر گويا مي گردد و آيات آن گواه يکديگرند. (2)
همچنين در قرآن تعبيراتي وجود دارد که براي فهم دقيق معاني آن ها به ژرف انديشي و کنکاش عميق نياز است و راه ديگري جز انديشيدن در خود قرآن و مقارنه ي آيات با يکديگر وجود ندارد. به همين دليل استاد علامه طباطبايي (قدس سره) بر آنند که دلالت بر مفاهيم قرآن، تنها از خود قرآن ميسر است و هرگز نمي توان از بيرون قرآن به درون آن پي برد؛ زيرا قرآن که تبيان لکل شي است، امکان ندارد تبيين گر خود نباشد، بلکه برخي از آيات، آيات ديگر را تفسير مي کنند و اين مسئله در تفسير، اصل و مبنايي معتبر و قابل اعتماد به شمار مي رود. علامه نيز شيوه ي تفسيرش را در الميزان بر همين پايه بنا نهاده است. (3)
بررسي برخي اصطلاحات
اينک به بررسي برخي از اصطلاحات ويژه قرآن که گوياي زبان ويژه قرآن است، مي پردازيم:1. « إذن »
اين واژه در قرآن به معناي « امکان تداوم تأثير بر طبق مشيت الاهي و اراده ي خاص وي » به کار رفته است. يعني « تداوم و استمرار افاضه از جانب خداوند » به گونه اي که تأثير در عالمِ تکوين بر إذن خداوند متوقف است. يعني خداوند خاصيت تأثير هر نيروي عاملي را در همان حالت به آن مي بخشد؛ به اين معنا که حالت تأثيري را استمرار مي بخشد و افاضه ي خود را در آن زمان قطع نمي کند، وگرنه هيچ نيروي عاملي نمي تواند اندک تأثيري بگذارد:وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ (4)
اين اراده، اراده ي حادثه است که امکان تأثير و تأثر در عالم طبيعت را براي اشياء فراهم مي سازد و بدون آن، هيچ عامل طبيعي نمي تواند در جهان هستي تأثير بگذارد. مقصود از تداوم افاضه در عالم تکوين همين معنا است. خدا مي فرمايد:
وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ (5)
اگر اذن خداوند يعني افاضه ي امکان تأثير از جانب خدا نباشد، امکان ندارد سحر آنان تأثيري بگذارد، چون عوامل تأثير در عالم هستي متأثر از تأثير ذات حق تعالي است؛ زيرا لامؤثر في الوجود الا الله و جمله ي ممکنات در ذات خود نيازمندند. همان گونه که ممکنات ذاتاً محتاج افاضه اند، اثر آن ها در عالم طبيعت - که از ممکنات است - نيز محتاج افاضه است.
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ (6)
يعني گياه با افاضه ي امکان تأثير حاصل از جانب پروردگار مي رويد و به اصطلاح قرآن، اين همان معناي « اذن » در تکوين است که از آيه ي مبارکه ي وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ (7) استفاده مي شود.
همچنين روش قرآن بر آن است که همه ي افعال را در عالم وجود به خدا نسبت دهد. خواه فاعل آن کار، فاعل ارادي چون انسان و حيوان باشد، يا فاعل غير ارادي چون خورشيد و ماه؛ اين بدان جهت است که تنها مؤثر در تحقق افعال هرچه باشد - اعم از اختياري و غير اختياري - خدا است. او است که به عوامل مؤثر، توان اثرگذاري و توان تداوم آن را ارزاني داشته است. خداوند مي فرمايد:
وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ (8)
يعني کشش ها، ميل ها و ديدگان آنان دگرگون شد و همان ها بودند که موجب اين دگرگوني شدند. و نيز مي فرمايد:
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ؛ (9)
زيرا:
وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَا يُؤْمِنُونَ. (10)
در جاي ديگر مي فرمايد:
وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ. (11)
يعني بدن هاي آنان به پهلوي راست و به پهلوي چپ مي گردد و اين پهلو به پهلو شدن به اذن خدا است؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است.
2. « قلب »
واژه ي قلب در قرآن کريم به معناي شخصيت باطني (حقيقي) انسان است که در پسِ اين شخصيت ظاهري اش نهفته است. شخصيت باطني و حقيقي که، جايگاه ادراکات ارزشمند و احساسات بزرگ و بلند مرتبه ي متناسب با شخصيت والاي انسان است:إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ. (12)
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ. (13)
مقصود از قلب در اين آيه شخصيت والاي انسان است که هرگاه از عمل کردن به قوانين شريعت سرباز زند، به حيواني مبدل مي شود که نشانه اي از انسانيت در او يافت نشود. همان گونه که در آيه ي ديگر آمده است:
وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ. (14)
3. « مشيت »
واژه ي « مشيئت » در قرآن اصطلاحي خاص و مقصود از آن اراده ي حادث ناشي از مقام حکمت حق تعالي است؛ نه مطلق اراده. خداوند مي فرمايد:قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. (15)
مقصود، « مشيت وفق حکمت » است. فرمانروايي را به هر کس که حکمتش اقتضا کند، مي بخشد و از هر کس که حکمت اقتضا کند مي ستاند.
همچنين معناي نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ (16) اين است که به مقتضاي حکمت، هرکس را بخواهيم رفعت مي بخشيم؛ به عبارت ديگر کسي را که در ذات خود شرايط را فراهم آورده است، بالا مي بريم. بنابراين اقتضا و زمينه ي رشد در خود فرد فراهم شده و محل شايسته اي براي اين عنايت رباني گرديده است، نه اينکه بي دليلي برتر يا بدون مرجّح، ترجيح يابد، چون معناي حکمت، قرار دادن هر چيز در جاي مناسب آن است. دليل اين مدعا، دنباله ي خود آيه است که مي فرمايد:
إِنَّ رَبَّکَ حَکِيمٌ عَلِيمٌ
حکيم تنها چيزي را مي خواهد که مطابق حکمت باشد؛ نه آنکه هر چيزي را بخواهد. اين گونه تعبيرات در قرآن بسيار است و اينها اصطلاحات ويژه ي خود قرآن است که جز از ناحيه ي خود قرآن قابل شناخت نيست.
4. « أرض »
در قرآن کريم، واژه ارض با اختلاف وضع آن (ارض، ارضي، ارضکم، ارضنا، ارضهم)، چهارصد و شصت و يک بار آمده است. البته در اين موارد، به يک معني نيست، بلکه - بر حسب تتبع - سه معني براي آن به دست آمده است.الف. کره ي خاکي (در مقابل آسمان)
ارض به اين معنا هشتاد بار در قرآن آمده است، مانند:إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ أَن تَزُولَا. (17)
قُلْ ءَإِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ... (18).
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّماءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ. (19)
ب. پهناي زمين ( وجه البسيطه )
بيش از دويست و شصت بار در اين معنا به کار رفته است، مانند:قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَهُ الْمُكَذِّبِينَ. (20)
وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَهِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا.. (21)
وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ. (22)
مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ. (23)
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا... (24)
فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَهُ الْمُكَذِّبِينَ. (25)
در اين آيات، مقصود، کره زمين نيست. زيرا مراد، نفي سير در آسمان نمي باشد؛ بلکه مقصود، همان سير در پهناي زمين است.
ج. آبادي ( الارض المعموره )
بيش از صد و ده بار به اين معني آمده است، مانند:وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا... (26)
استفزاز:
به معناي ايجاد مزاحمت براي بيرون راندن است، لذا معناي آيه چنين است:اينان، درصدد بودند که با ايجاد مزاحمت هاي پي در پي تو را از شهر و ديارت بيرون رانند.
بنابراين، « ارض » در اين آيه، به معني شهر و ديار (مقصود مکه ي مکرمه) است و به منظور کره خاکي يا پهناي تمامي زمين نيست.
وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها. (27)
مقصود اين است که آبادي ها و شهرهاي آنان و نيز اموال، احشام و اغنام آنان به دست شما افتاد. مراد: شهر و ديار بني النضير است که به دست مسلمان افتاد. (28)
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ. (29)
أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ. (30)
در تفسير اين دو آيه، اختلاف نظر وجود دارد، و آنچه به نظر صحيح مي رسد، « ويرانه شدن آبادي ها است ». ارض، آبادي است و نقصان آن، ويران شدنش مي باشد. پس معني دو آيه چنين مي شود:
آيا نمي بينند که آبادي هاي آنان، رفته رفته، رو به ويراني مي رود؟
دليل بر اين معني، آيه جزاي محاربين است:
إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ. (31)
براي محاربين چهار نوع عقوبت در نظر گرفته شده است:
1. قتل: ( کشتن با شمشير يا هر آلت قتاله ) به کار بردن « يقتّلوا » ( باب تفعيل ) شدت عمل را مي رساند، هيچ گونه شفقت و رأفت درباره ي آنان روا نيست.
2. صلب (به دار آويختن).
3. قطع دست راست و پاي چپ و رها کردن.
4. بيرون راندن از زمين.
اينک مقصود از راندن از زمين چيست؟
تمامي فقها، رضوان الله عليهم، چنين تفسير کرده اند: نفي بلد و بيرون راندن از آبادي ها.
اين آيه ي کريمه شاهد است که « ارض » در آيات فوق هم به معناي شهر و آبادي است، زيرا قرآن خود مفسر خويش است:
القرآن يفسر بعضه بعضاً.
در اين زمينه رواياتي از بزرگان سلف به ويژه ائمه ي هدي در دست است که « نقص الارض » را به « فقد العلماء » (از دست دادن دانشمندان) تفسير کرده اند.
علامه طبرسي پس از آن که اقوال مختلفي را درباره ي آيه مي آورد، مي نويسد:
ثانيها: ننقصها بذهاب علمائها و فقهائها و خيار اهلها. عن عطا و مجاهد و البلخي. و روي نحو ذلک عن ابن عباس و سعيد بن جبير، و عن ابن ابي عبدالله - عليه السلام -... (32)
در جاي ديگر نيز آورده است:
و قيل: بموت العلماء. و روي ذلک عن ابي عبدالله - عليه السلام -، قال: نقصانها ذهاب عالمها. (33)
طبق اين تفسير، نقصان زمين و ويراني آبادي ها، به از دست دادن دانشمندان بستگي دارد، زيرا آبادي زمين به علم و دانش بستگي داشته، و با رفتن دانشمندان و سايه افکندن جهل و ناداني، آباداني نيز از دست مي رود.
علم و دانش مايه آبادي است، جهل و ناداني پايه هر ويراني است.
اساساً خداوند، انسان را براي آباد کردن آفريده، لذا به او دانش آموخت، تا وسيله آبادي شود:
عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. (34)
به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست.
هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها (35)
او، شما را از زمين آفريد و به آبادي آن گماشت.
5. « سماء »
در قرآن سماء (به لفظ مفرد) صد و بيست بار و به لفظ جمع: « سماوات » صد و نود بار آمده است. سماء در قرآن، به دو معني استعمال شده است.الف. جهت بالا:
صرفاً جهت و سمت بالا مانند ساير جهات منظور است؛ نه چيز ديگر.سماء، از ريشه ي « سمو » به معناي « علّوا » (جهت بالا) گرفته شده است. مثل:
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَهُ بِقَدَرِهَا. (36)
وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا. (37)
وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ. (38)
در اين آيات، صرفاً « جهت فوق » مقصود است و جايگاه مخصوصي مراد نيست.
ب. أجرام سماوي:
چيزهايي که با مشخصات معين تحديد شده اند و در بالا وجود دارند. اين معناي دوم بر تمامي کرات آسماني و کهکشان ها اطلاق مي شود، چون يک « سمائي » هستند و اصطلاحاً اسم محل بر حال گذاشته شده است. هر کره و هر ستاره و هر کهکشان، سماء است، به اعتبار آن که در سماء (جهت فوقاني) واقع شده است.اينک به دو مطلب اشاره مي کنيم:
1. جهت فوق، چه معني دارد؟ در صورتي که آسمان و هر آنچه در او است، به کره زمين محيط است و تمامي اطراف کره خاکي را فراگرفته، صرفاً جهت فوق نيست.
2. تعبير به « سبع سماوات » بر چه پايه است؟
الف. اما جهت فوقيت، صرفاً يک امر نسبي است. ساکنين زمين تمام آنچه را خارج از محيط زمين مشاهده مي کنند، بالاي سر خود مي بينند؛ بدون توجه به آن که زمين و آسمان محيط به آن، کروي است و حالت احاطه دارد. صرفاً با همين احساس ظاهري نظر مي دهند و گمان مي برند آسمان و هرچه در او است، بالاي زمين قرار دارد.
اين که انسان ها هنگام دعا، دست هاي خود را رو به آسمان و به طرف بالا نگه مي دارند، از اين جهت است که خيرات و برکات را از خارج محيط دريافت مي دارند و هر طرف زمين که باشي، خارج محيط را بيرون از زمين و بالاي سر خود مي پنداري، وگرنه زمين در حال گردش است و اجرام سماويه نيز در حال گردش و آسمان در حال چرخش، نه بالايي وجود دارد و نه پايين. هرچه هست در حال حرکت و چرخش است. صرفاً حس ظاهري است که در اين زمينه حکم فرما است؛ نه واقعيت.
ب. در مورد تعبير به « سبع سماوات » ( هفت آسمان ) قدماي فلکيون، گمان مي بردند که زمين، محور عالم است و حالت سکون دارد و آنچه در اطراف زمين است، در حال چرخش پيرامون زمين قرار دارد.
شيخ بهائي در کتاب تشريح الافلاک آورده است:
جهان از سيزده کره به هم پيوسته تشکيل گرديده، نُه فلک علوي و چهار عنصر سفلي. زيرين همه، که در وسط عالم قرار دارد، کره زمين، سپس کره آب که نيمه تمام است و صرفاًسه ربع زمين را احاطه کرده. سوم کره هوا، چهارم کره ناري، که چهار عنصر اصلي عالم سفلي تشکيل يافته: خاک، آب، هوا و آتش. سپس افلاک تسعه قرار دارند، به ترتيب: فلک قمر، فلک عطارد، فلک زهره، فلک شمس، فلک مريخ، فلک مشتري، فلک زحل، فلک ثوابت (ستاره هاي در حال رکود)، فلک اطلس يا فلک الافلاک، که چرخش روزانه تمامي افلاک به چرخش فلک الافلاک بستگي دارد. انگار ديگر افلاک، هر يک حرکت خود را در مدار خويش انجام مي دهد... ولي همگي در درون فلک الافلاک قرار دارند. (39)
شيخ، در تفسير سبع سماوات و عرش و کرسي، مي نويسد:
افلاک سبه سياره، سبع سماوات اند: فلک هشتم عرش. فلک الافلاک کرسي. وَسِعَ کُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ همه ي آسمان ها و زمين در درون کرسي، يعني فلک الافلاک، قرار دارند. (40)
سيد هبة الدين شهرستاني، با ردّ نظريه ي قدما، که مبتني بر هيئت بطليموسي بوده، نظريه جديدي ارائه داد که طبق برداشت خود از روايات استفاده کرده بود.
او چنين فرض کرده که مقصود از « ارضعين سبع » (زمين هاي هفت گانه - چنانکه در ادعيه آمده) هفت کره اي است که پيرامون خورشيد قرار دارند: زمين، زهره، عطارد، مريخ، مشتري، زحل، اورانوس. « سماوات سبع » (آسمان هاي هفت گانه) هوا يا بخارهايي هستند که هر يک از اين کرات را احاطه کرده اند.
پس هفت کره در گردش پيرامون خورشيد، هفت زمين اند وهواي محيط به هر يک، يک آسمان به شمار مي رود، مجموعاً هفت آسمان محيط به هفت زمين خواهند بود. در اين زمينه روايتي از امام هشتم علي بن موسي الرضا، عليه السلام را شاهد آورده که حضرت براي نمايش هر زمين و آسمان آن، کف دست چپ خود را پهن کرد، سپس دست راست را در ميان آن قرار داد و فرمود:
اين زمين و آنچه آن را فراگرفته آسمان است.
آن گاه فرمود:
زمين که ما در آن هستيم، زمين اول به شمار مي رود و آسمان محيط به آن، آسمان اول و روي آن زمين دوم و گرداگرد آن آسمان دوم و همچنين زمين سوم و آسمان سوم، و چهارم و پنجم تا هفتم. (41)
طنطاوي در اين زمينه راه تسامح پيموده و مي گويد:
بزرگان حکما و دانشمندان بيدار شده، راه و روش پيشينيان باطل شمرده اند، زيرا نه با عقل، و نه با شرع سازش نداشت. و مي گويند: سماوات سبع، در قرآن، حصر در عدد سبعه را نمي رساند، زيرا عدد، مفهوم مخالف ندارد، يعني نفي ما عدا نمي کند.
گويند: تمامي اين عوالم از خورشيدها و قمرها و زمين ها، در گذشته مانند دخاني (دودي) بود که در فضا منتشر بود، که سرعت حرکت موجب گرديد، به هم بپيوندند، خورشيدهايي فراهم شود، و ميليون ها سال بگذرد تا ستارگان از آن ها جدا شوند و مجموعه هاي شمسي تکوين شوند. آن گاه هشت ستاره که به دور خورشيد مي چرخند، به وجود بيايد: عطارد، زهره، زمين، مريخ، مشتري، زحل، اورانوس، نپتون و شايد ستارگاني باشند که به دور خورشيد مي چرخند، ولي هنوز کشف نشده است. (42)
روي اين برداشت، مقصود از سماوات، کواکب سبعه سياره اند که آن روز، نزد بشر معروف بودند و منافاتي ندارد که بشر امروز، اضافه بر آن سيارگاني کشف کند.
ولي آنچه حائز اهميت است، ملاحظه تعابير وارده در قرآن است، و نبايستي آن ها را ناديده گرفت. قرآن، درباره آسمان ها تعابيري دارد که با هيچ يک از تأويلات ياد شده سازش ندارد و اگر احياناً با برخي قابل تطبيق باشد، ولي مجموعاً قابل تطبيق نيست. مانند تعبير به:
1. « طرائق »
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ. (43)طرائق، جمع طريقه، به معناي ممرّ و مسير، يا بهتر بگوييم: مسير کواکب و مدارات ستارگان سياره را مي رساند که هم با هيئت قديم و هم با هيئت جديد سازگار است. زيرا بر فرض قديم، تمام افلاک که مدارات کواکب اند، به دور زمين قرار دارند. بر فرض جديد هم، همگي به دور خورشيد مي چرخند که از لحاظ فيزيکي بيرون از محيط زمين و برحسب ظاهر بالاي زمين قرار دارند.
2. « طباقاً »
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً. (44)خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً. (45)
طباق، يعني: طبقه بندي شده که هر يک مانند طبقه ساختمان هاي چند طبقه برابر هم و مطابق هم قرار گرفته اند که بيشتر با هيئت قديم مي سازد که افلاک را مانند لايه هاي پياز روي هم چيده فرض کرده اند. ولي از آنجا که هيئت قديم، واضح البطلان گرديد، بايد فکري ديگر کرد که خواهد آمد.
3. ستارگان درخشان زينت بخش آسمان پايين اند:
وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً... (46)
به مقتضاي اين آيه کريمه، تمامي ستارگان که فروزندگي دارند (شامل کهکشان هاي روشن نيز مي شود) در آسمان اول - نزديک ترين آسمان ها به زمين - قرار دارند. اين برداشت، با هيچ يک از دو فرضيه قديم و جديد سازش ندارد. هم چنين آيه:
وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً. (47)
قمر درون آسمان ها قرار دارد، که در درون يکي از آن ها هم باشد، صدق مي کند.
4. جنبندگان فراوان در آسمان ها و زمين وجود دارند:
خَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَابَّةٍ. (48)
که براساس هر دو فرضيه، وجود جنبنده (متحرک بالاراده - حيوان) در هيچ يک از آسمان ها وجود ندارد.
5. عمده ترين اشکال بر تأويلات وارده، مسأله « عدد سبع » است که قرآن بر آن اصرار دارد و يک عدد تقريبي نيست، بلکه تحققي است.
طبق هيئت قديم، ديديم که نُه فلک قائلند. لاجرم فلک 8 و 9 را به عرش و کرسي تأويل برده اند. و طبق هيئت جديد، اجرام متحرکه در فضا و به خصوص پيرامون خورشيد (منطومه شمسي نزديک) تا نُه ستاره (کوکب سيار) کشف شده است. لذا طنطاوي در اين زمينه مي نويسد:
قرآن، طبق آنچه آن روز نزد بشر شهرت داشته بيان نموده و منافاتي ندارد که سپس بشر خود به سيارات ديگري از اين قبيل پي ببرد. (49)
در قرآن نُه بار روي عدد تأکيد شده است:
وَبَنيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِدَاداً. (50)
أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً. (51)
الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً. (52)
خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ. (53)
فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا. (54)
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ. (55)
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ. (56)
قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ. (57)
ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ. (58)
هرگز نمي شود اين اصرار را، که در ادعيه نيز فراوان آمده است، ناديده گرفت و با جمله ي « عدد نيست » مسأله را فيصله داد!
آنچه به نظر نزديک مي رسد و برخي از دانشمندان نيز بر اين رأي رفته اند، مانند استاد احمد امين بغدادي (59) و اين است که با عنايت به تعابير قرآن، - نخواسته باشيم چيزي کم کنيم يا بر آن افزوده باشيم - آسمان ها، فضاهاي وسيعي اند که يکي پشت ديگري در فضاي بي پايان قرار دارند، تمام ستارگان و مجموعه هاي شمسي و کهکشان هاي مشهود، در متن اولين آسمان نزديک قرار دارند. و هر آسماني با آنچه در آن است، تدبير خاص به خود را دارد که از جانب خداوند از روز نخست تعيين شده است.
هيچ لزومي ندارد که براي فهم سماوات سبع، سراغ فرضيه بطلميوس يا کپرنيک برويم، فرضيه اينها با صحت و سقم هايي که دارند، ربطي به سماوات سبع قرآن ندارند. فرضاً، هيئت قديم، باطل و هيئت جديد صحيح باشد، براي خود صحيح است و نبايد سماوات سبع وارد در قرآن را، به دليل صحيح بودن اين فرضيه، با آن تطبيق داد.
خلاصه
تمام آسمان ها رديف يکديگر در دل فضاي لايتناهي قرار دارند، چه فهم بشر ديروز يا امروز يا فردا به اين حقيقت برسد يا نرسد، ولي هرگز نبايد فهم خود را بر قرآن تحميل کنيم. تا آنجا که فهميديم، شکر خدا را به جا آوريم، ولي کليد فهم آنچه را هنوز نفهميده ايم، از خداوند بخواهيم.پينوشتها:
1. آيت الله معرفت در التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب ج 1، صص 117-97 با عنوان « منهج القرآن في الافادة و البيان » و در تفسير و مفسران (ج 1، صص 110-97) با عنوان « شيوه بياني قرآني » به تفصيل شيوه بياني قرآني (سهل و ممتنع بودن جمع بين معاني متعدد، زبان خاص قرآن، جمع ميان ايجاز و ايفاء، رعايت فهم عامه در کنار اقناع خاصه، کاربرد استعاره، مجاز و کنايه) را توضيح مي دهد. آنچه در اين مقاله ارايه مي شود، يک بخش از شيوه بيان قرآني (زبان خاص قرآني) است و نويسنده در آن ضمن ذکر مواردي که در کتاب مذکور آمده، نمونه هاي جديدي را هم به بحث مي گذارد.
2. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 133.
3. ر.ک، سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 9 (مقدمه).
4. « و نخواهيد مگر آنچه خداوند، که پروردگار جهانيان است بخواهد ». تکوير، آيه 29.
5. « و البته به کسي زبان رسان نبودند مگر به اذن الهي ». بقره، آيه 102.
6. « و زمين پاک گياهش به اذن پروردگارش مي رويد ». اعراف، آيه 58.
7. انسان، آيه 30.
8. « و دل ها و ديدگانشان را [از قبول آن] برمي گردانيم هم چنان که نخستين بار هم به آن ايمان نياوردند ». انعام، آيه 110.
9. « خداوند بر دل هاي آنان و بر شنوايي ايشان مُهر نهاده و بر ديدگانشان پرده اي است ». بقره، آيه 7.
10. « و گفتند دل هاي ما در پوشش است [چنين نيست] بلکه خداوند به سزاي کفرشان لعنتشان کرده است، از اين روي، اندکي، ايمان مي آورند ». بقره، آيه 88.
11. « و ايشان را به پهلوي راست و چپ مي گردانيم ». کهف، آيه 18.
12. « بي گمان در اين [عقوبت ها] براي کسي که صاحبدل باشد يا گوش شنوا و حضور داشته باشد، پندآموزي است ». ق، آيه 37.
13.« اي مؤمنان! نداي خداوند و پيامبر را که شما را به پيامي حيات بخش مي خوانند، اجابت کنيد. و بدانيد که خداوند ميان انسان و دل او حايل مي گردد و در نزد او محشور خواهيد شد ». انفال، آيه 24.
14. « و مانند کساني نباشيد که خداوند را فراموش کردند آنگاه آنان را دچار خود فراموشي کرد ». يعني: با به دست فراموشي سپردن خدا، خود را نيز فراموش کردند و از ياد بردند که انسان اند. حشر، آيه 19.
15. « بگو: خداوندا! اي فرامانرواي هستي به هر کس که خواهي فرمانروايي بخشي و از هر که خواهي فرمانروايي بازستاني و هرکه را خواهي گرامي داري و هرکه را خواهي خوار گرداني [سررشته] خير به دست تو است؛ تو بر هر چيز توانايي ». آل عمران، آيه 26.
16. « درجات هرکس را که بخواهيم فرا مي بريم ». انعام، آيه 83.
17. فاطر، آيه 41.
18. فصلت، آيه 9.
19. روم، آيه 25.
20. آل عمران، آيه 137.
21. نساء، آيه 101.
22. اعراف، آيه 168.
23. انفال، آيه 67.
24. يوسف، آيه 109.
25. نحل، آيه 36.
26. اسراء، آيه 76.
27. احزاب، آيه 27.
28. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 8، ص 351.
29. رعد، آيه 41.
30. انبياء، آيه 44.
31. مائده، آيه 33.
32. ابوعلي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص 52.
33. همان، ج 7، ص 89.
34. علق، آيه 5.
35. هود، آيه 61.
36. رعد، آيه 17.
37. نحل، آيه 65.
38. حجر، آيه 22.
39. تشريع الافلاک.
40. مهندس لاهوري، التصريح في شرح تشريح الافلاک، صص 6-5.
41. الهيئة و الاسلام، صص 179-178.
42. تفسير جواهر، ج 1، صص 49-47.
43. مؤمنون، آيه 17.
44. ملک، آيه 3.
45. نوح، آيه 15.
46. فصلت، آيه 12.
47. نوح، آيه 16.
48. شوري، آيه 29.
49. تفسير جواهر، ج 11، ص 98.
50. نباء، آيه 12.
51. نوح، آيه 15.
52. ملک، آيه 3.
53. طلاق، آيه 12.
54. فصلت، آيه 12.
55. مؤمنون، آيه 17.
56. اسراء، آيه 44.
57. مؤمنون، آيه 86.
58. بقره، آيه 29.
59. به طور شفاهي از ايشان شنيده ام. گويا در يکي از نوشته هايش نيز، بدان اشاره کرده است.
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}