• چکیده : |
,"داریوش، پدر دختر معتاد است. مادر مهربان او سخت در تلاش و رنج است. داریوش هر روز و شب افراد معتاد را به خانه میآورد. دختر هرگز آسایش نداشته و هرگز داریوش را پدر نمیداند. مادر او بر اثر كتكهای داریوش میمیرد. دختر به تهدید و زور به ازدواج با فرد معتادی به نام ناصر، دوست داریوش تن میدهد. هرسه در یك اتاق زندگی میكنند. وقتی دختر اعتراض میكند، هر دو او را كتك میزنند، داریوش در اثر تصادف میمیرد، دختر ناصر را ترك میدهد و چند سال بعد صاحب فرزندی به نام رهام میشود. ناصر دوباره معتاد میشود. رهام كه بزرگتر شده به تقلید پدر مشغول است و راه او را میرود. ناصر و رهام در یك عروسی بر اثر زیادهروی در مصرف مشروبات الكلی میمیرند. دختر خوشحال است كه رهام فرصت پیدا نكرد تا فرد مظلومی را مانند خودش بدبخت كند. در این كتاب داستانهای كوتاهی با عنوانهای مادر، گردنبند به امید آن كه روزی باران ببارد، خاك سرد، گمگشته و گلفروش به نگارش درآمده است." |