• چکیده : |
,"«بابی»، جوراب كوچك، با صدای در از خواب بیدار شد. دوستان آلودة او به سراغ او آمده بودند. بابی مدت زیادی بود كه این سه موجود آلوده را ندیده بود و آخرین باری كه آنها را دیده بود خاطرة خوبی از آنها داشت. بابی تمام روز را با آنها در حیاط بود بدون اینكه متوجه باشد چقدر كثیف شده است. دوستان بابی شب را در كمد بابی خوابیدند. بابی متوجه شد كه اشتباه كرده است، بنابراین در ماشین لباسشویی رفت. دوستان آلودهاش سعی كردند ماشین لباسشویی را خاموش كنند، اما موفق نشدند. بابی حالا بسیار تمیز بود و از این كه متوجة اشتباهش شده بود بسیار خوشحال به نظر میرسید. داستان در قالب نظم و نثر به نگارش درآمده است." |