• چکیده : |
,"در این داستان، "نازنین" كه همواره به همسرش "رضا" عشق میورزد پس از 20 سال زندگی مشترك، براثر پیشآمد حادثهای به همسرش بدبین میشود. ماجرا از این قرار است كه روزی نازنین به هنگام ورود به خانه با حضور "شراره" ـ دوست قدیمی خودش ـ مواجه میشود و همین امر موجبات ناراحتی و بددلی وی نسبت به همسرش را فراهم میآورد. تا جایی كه با بستن دستهای رضا و گذاشتن بالشتی بر روی دهانش موجب مرگ او میشود. اما نازنین پس از مرگ رضا، فقدان او را باور نمیكند، از طرفی نمیپذیرد كه خود باعث مرگ شوهرش بوده است." |