• چکیده : |
,"دانشجوی جوانی به استاد سالمند خویش دل میبندد. او در ذهن خویش همواره به استاد فكر میكند و روز خواستگاری او و پاسخ خود را مجسم میكند. برای امتحان استاد آنقدر درس میخواند كه به گفتهی استاد تنها كسی است كه از وی نمرهی بیست گرفته است. برای از دست ندادن استاد، درس میخواند و در آزمون ارشد و سپس دكتری قبول میشود. به پیشنهاد استاد حتی در هیئت علمی دانشگاه مشغول به كار میشود. حالا هر روز میتواند استاد را در اتاق كناری ببیند. سرانجام پس از مدتها، استاد او را در روز جمعه، بیست و هشتم به رستورانی دعوت میكند. استاد اعتراف میكند كه از همان اول به دخترك دل بسته بود و برای به دست آوردن وی نقشهها كشیده بود؛ نمرهی بیست، كمك به قبولی دختر در امتحانات و پیشنهاد به دانشگاه برای پذیرفتن دختر در هیات علمی. دختر در حین صحبت متوجه تغییر قیافهی استاد میشود؛ استاد لحظه به لحظه جوانتر میشود، ریش و موی سفید او سیاه میشود، و لرزش دستان و صدای او از بین میرود. به هنگام پاسخ، دختر میگوید: نه، من عاشق استاد پیرم هستم. منتظر میمانم همان استاد موسفید خودم شوی و سپس زن تو میشوم. داستان "جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی" یكی از نه داستان مجموعهی حاضر است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: زن سمندر یا زینت؟؛ شیفت شب؛ صدای استخوان؛ نشانهگذار؛ شیرینیپزی مانوك؛ من و گربه و ساحره؛ نیمروزی برفی در دو هزار و ششصد و بیست و پنج سال؛ و بعد." |