• چکیده : |
,"«پارسا» فردی مذهبی، و فعال در امور واردات و صادرات ایران بود. او به دبی سفر كرده بود، اما به علت خیانت دوستش «بابك» ورشكسته شده بود. او در یك مهمانی كه توسط دوستش «نیما» دعوت شده بود، با دختری به نام «پانیذ» آشنا شد. آن دو دلباختة هم شدند و بعد از حل مشكلات اقتصادی پارسا، با هم ازدواج كرده و به ایران برگشتند. زندگی عاشقانه و صمیمانة آنها مدت زیادی طول نكشید. «مسعود»، پسرعمة پارسا، كه از نظر اخلاقی فاسد بود به مدت یك هفته در دبی با پانیذ دوست بود. اما فریبهای او نتوانسته بود پانیذ را به انحراف بكشاند. افشای این راز باعث شد كه برای مدت كوتاهی شك و بدگمانی بر زندگی پارسا و پانیذ سایه افكند و زندگی آنها را دچار آشفتگی كند." |