• چکیده : |
,"در داستان «جای خالی»، پسرك فقیر فالفروشی هرروز در خیابانی پرسروصدا و طولانی فال میفروشد. مردم گویی به وجود او عادت كردهاند. هرچند به او نگاه نمیكنند، اما حضورش را احساس میكنند. روزی با پرنده و جعبة فالش در خیابان نشسته بود و پرنده به پوست خشك دستش چنگ میزد و خون از دستش بیرون میزد. قدبلندی او را دید و دلش به حال او سوخت. سكهای در جعبة او انداخت و رفت. پسرك خواست بداند آیا كسی جای خالیاش را احساس میكند. به همین دلیل به آن طرف خیابان رفت و مردم را نگاه كرد. این مجموعه شامل داستانهای كوتاهی از نویسندگانی مختلف با عناوین كاجها همیشه كوتاهترند؛ خاطرة ظهر فردا؛ زشت؛ شبها و لوسترها؛ چنگ در باد؛ دل تاریكی؛ شوخیبردار و... است." |