• چکیده : |
,"لیلی روی تخت خوابیده بود. خورشید او را صدا كرد: «لیلی. لیلیجان بیدار شو». لیلی تكانی خورد و بیدار شد. خورشیدخانم به او گفت: «لیلی به حیاط بیا، میخواهم قشنگترین نقاشیام را به تو نشان دهم. لیلی به حیاط رفت و كنار گل شمعدانیاش ایستاد و گفت: «قشنگترین نقاشیات كو؟» خورشیدخانم به او گفت: «همانجا كنار گل شمعدانیات بنشین تا من عكس شما را نقاشی كنم». هنگامی كه نقاشی تمام شد. لیلی پاهایش را به زمین كوبید و جیغ كشید: «خیلی قشنگ است. تو خیلی خوبی كه من و گلم را كشیدی». كتاب حاضر برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است." |