• چکیده : |
,"روزی پیامبر اكرم (ص) به همراه ابوبكر مسافتی را پیموده بودند و خسته و گرسنه كلبهای را یافتند و وارد آن شدند. پیرزنی فرتوت به همراه پسر خردسالش و تعداد اندكی گوسفند لاغر در كلبه زندگی میكردند. پیرزن با وجود تعداد كم گوسفندان به پسرش امر كرد كه یكی از آنها را سر ببرد و برای همة مهمانانش خوراكی بسازد، اما پیامبر نپذیرفت از پسر كاسهای درخواست و آن را برای دوشیدن گوسفندان آماده كرد. شیرمثل سیل روان شد و كاسه را پر كرد. كودك بسیار متعجب شده بود، زیرا گوسفندان بسیار لاغر و كوچك بودند و شیری نداشتند. پس از رفتن پیامبر (ص) و ابوبكر، گلة گوسفندان روزبهروز افزایش یافت. روزی پیرزن برای فروش گوسفندی به بازار آمد و ابوبكر را شناخت و دریافت كه مهمانش فرستادة خدا (پیامبر اكرم (ص)) بوده است. پس به همراه پسرش به دین اسلام گرویدند." |