| • چکیده : |
,"دو عدد 5 با یك‌دیگر در خانه‌ای زندگی می‌كردند. یكی از آن‌ها با خودكار و دیگری با مداد نوشته شده بود. 5 خودكاری همیشه مشغول كتاب خواندن بود. اما 5 مدادی علاوه بر خواندن كتاب كارهایی مثل ورزش كردن، آشپزی كردن، تمیز كردن خانه و آواز خواندن را نیز انجام می‌داد. او هم‌چنین به وظیفه‌ی 5 بودنش در كتاب‌ها، كنار عددها و در محاسبات بازار عمل می‌كرد. اما 5 خودكاری با انجام این كارها موافق نبود و به همین علت 5 مدادی را موجودی بیمار می‌دانست. 5 خودكاری در فكر كاری بزرگ بود تا دنیا را تغییر دهد. او برای عملی كردن این كار اول از خود شروع كرد، به همین علت تصمیم گرفت تا به جای یك 5 یك قلب باشد و از دنیای اعداد به طبیعت برود. اما تلاشش بی‌فایده بود. یك روز صبح 5 مدادی را مشغول كاشتن دانه‌ای در باغچه دید و شروع به سرزنش او كرد. 5 مدادی در جواب گفت: "فرداها هیچ‌وقت نمی‌آیند و همیشه فقط امروز است". در این هنگام آسمان شروع به باریدن كرد و تمام رنگ 5 مدادی را شست و او از روی زمین محو شد. چند روز بعد وقتی 5 خودكاری پشت پنجره آمد چشمش به باغچه افتاد و خشكش زد. در باغچه بوته‌ای تازه روییده بود كه برگ‌هایی به شكل قلب داشت. 5 خودكاری گفت: "خدای من... این برگ‌ها چقدر شبیه 5 مدادی‌اند". داستان به دو زبان فارسی و انگلیسی به چاپ رسیده است." |