• چکیده : |
,"موشی بسیار باهوش و زیرك در گوشة انبار لانه داشت. او هر روز از خانه بیرون میآمد و برای فرزندان خود لقمهنانی میبرد. روزی به طور اتفاقی گربهای موش را در انبار دید و جلوی كلبة موش رفت. موش كه او را دید، آهی كشید و گربه ناراحت شد و از او پرسید كه ای دزد نابكار برای چه آه كشیدی و من چه ظلمی به تو كردم كه به من سلام ندادی. موش در جواب او پاسخی گفت كه باعث خشم و همچنین نصیحت كردن موش در مورد سلام و مسائل دیگر شد. شیخ بهایی در داستان موش و گربه به زبان شیرین و ساده و طنزگونه، در قالب مناظرة موش و گربه به انتقاد از طبقات مختلف اجتماع پرداخته است." |