• چکیده : |
,"شهر «انوشه»در معرض تهدید و حملة دشمنان قرار گرفته است و «اردشیر» شاه با همراهی پسرش «ارسلان» و سپاهی قدرتمند برای دفاع از سرزمین، به رویارویی با آنان میپردازد. دشمن وقتی احساس میکند در شرف شکست است، دست به حیله میزند و شکافی در سپاه انوشه ایجاد میکند. در این میان ارسلان راه خویش را گم میکند و زخمی و خسته، در پناه پیری دانا به استراحت میپردازد. اردشیر در میدان جنگ، با گروهی اندک از سپاه خویش باقی میمانند و بقیة سپاه، به فرماندهی وزیر به انوشه باز میگردند تا از شهر در مقابل دشمن دفاع کنند. چندی بعد که ارسلان به سلامت خویش را باز مییابد، به مدد پدر میشتابد و همگی با همبستگی، دشمن را از خاک و سرزمین خود بیرون میرانند." |