• چکیده : |
,"مجموعهی حاضر مشتمل بر پانزده داستان كوتاه تحت این عناوین است. بیپناه، بامداد، سیاه، باران طلا، آخرین پگاه، هزار گل، رخ فروز، وداع با عشق، باشلق، كفایت، لالهی سوخته و سامان. برای نمونه "رخ افروز" كه از زبان اول شخص بازگو شده حكایت پیرزنی 84 ساله است كه از پدر و مادری متولد شد كه عاشق یكدیگر بودند. و در سنین كودكی قالیبافی را آموخت و وقتی 15 ساله بود ازدواج كرد و یكسال بعد پسری به دنیا آورد، اما شوهرش با او ناسازگاری را شروع كرد، آنها بعد از مدتی از یكدیگر جدا شدند و شوهرش، پسرشان را كه "سهراب" نام داشت از او گرفت. بعد از آن رخفروز از راه قالیبافی امرارمعاش میكرد. او چندین بار دیگر ازدواج كرد و بچهدار شد اما هیچیك از ازدواجهای او موفق نبود. او بچههایش را با مشكلات بسیار و كار شبانهروزی بزرگ كرد و برای بهبود وضع زندگیاش به خرمشهر رفت. در آنجا خانهای با كمك پسرانش كه حالا كار میكردند خرید اما با جنگ ایران و عراق دوباره خانهاش را از دست داد و مجبور شد به همراه فرزندانش به آباده برود. پسرهایش همگی ازدواج كردند و رخافروز تنها ماند. اكنون نزد بیوهزنی كه برای پرستاری و نگهداری از او از پسرانش پول میگیرد زندگی میكند و در سن 84 سالگی در حالی كه 5 فرزند و 20 نوه و نتیجه دارد احساس تنهایی و بیكسی میكند و تنها آرزویش مرگ است." |