• چکیده : |
,"در یك باغ بزرگ، گلی زیبا و قشنگ به نام «رز» بود. مینا و همة اهل جنگل، هر روز صبح به دیدن او میآمدند و با هم شادی میكردند. یك روز صبح، رز متوجة یك شئ نورانی شد. آن شئ آیینة شكستهای بود. رز در آیینه نگاه كرد، مغرور شد و گفت كه من از همه قشنگترم و چرا دوستان به این زشتی دارم. دوستانش این مساله را فهمیدند و چند روز به دیدن او نیامدند، او ناراحت شد. لاكپشت دانا او را متوجه غرورش كرد. رز وقتی متوجة اشتباهش شد، از دوستانش معذرتخواهی كرد و همگی دوباره دور هم جمع شدند. این كتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است." |