• چکیده : |
,"زنی كه به علت تصادف دچار شكستگیهای متعدد در بدن شده، برای معالجه به پزشكی مراجعه كرده و در بیمارستان وی بستری میشود. در طول درمان بین زن، كه اكنون پا به سن گذاشته، و پزشك علاقهای شكل میگیرد كه در آغاز با لجبازی و در پایان با مفاهمه و درك متقابل همراه است. زن كه بر اثر تصادف دچار نوعی افسردگی خفیف شده، در تمام روزهایی كه در بیمارستان بستری است، گذشتهی نهچندان شاد خویش را مرور كرده و به یاد همدورهای خویش در دانشگاه میافتد كه زمانی به او علاقه داشت. با وجودی كه بیست سال از آن دوران گذشته، خاطرات همچنان زنده و حاضرند و زن آن همه عذاب و سختی را به یاد میآورد. پس از مرخصی از بیمارستان، زن برای فراموشی آن همه بلا و مصیبت و همراه شدن دو عصا با وی تا ابد، به عرفان روی میآورد كه دردی دوا نمیكند، و او در عمق افسردگی فرو رفته و در آن غرق میشود. سالها بعد دستنوشتههای خود را برای پزشكش ارسال كرده و او را از احساسات خویش باخبر میكند." |