• چکیده : |
,""جاوید"، رانندهی تاكسی، روزی مسافر پیری را سوار ماشین میكند. پیرمرد ادعا دارد كه بسیار ثروتمند بوده و همسر وتنها فرزندش را از دست داده است. پیرمرد پس از چند بار ملاقات با جاوید به وی اعلام میكند كه تصمیم دارد او را به عنوان پسرخواندهی خویش بپذیرد و تمام ثروت خویش را به نام وی كند. جاوید از این پیشنهاد هیجانزده شده و تمام آرزوهای خویش را برآورده شده میبیند. اما در این میان از اطراف هشدارهایی به وی داده میشود كه جانش در خطر است و باید از آن پیرمرد حذر كند. اما جوان كه خود را در یكقدمی تحقق رویاهایش میبیند حاضر به قبول هیچیك از این صحبتها نبوده و حتی پس از وقوع چند قتل و هشدارهای افسران پلیس نیز نمیتواند بپذیرد كه پیرمرد قصد جان وی را دارد. در شب موعود كه باید معاملهای بین پیرمرد و جاوید صورت میگرفته تا برای همیشه اموال به وی منتقل شود، در قصر پیرمرد، جاوید در حالی متوجه خطر میشود كه كار از كار گذشته و قادر به اقدامی نیست. درست در همین زمان فرزند وی به همراه پلیس و عدهای دیگر كه از مقاصد شوم پیرمرد مطلع بودند وارد منزل شده و او را از خطر نجات میدهند. در پایان ماجرا مشخص میشود كه پیرمرد آخرین بازماندهی گروه جادوگری بوده كه قرنها قبل میزیستهاند. او با كشتن جوانهایی كه مدتها زیر نظر داشته، زندگی خویش را تضمین میكرده است." |