• چکیده : |
,"سارا پولهایش را جمع میكرد تا عروسك زیبایی را كه در مغازهی اسباببازی فروشی دیده بود بخرد. در كنار مغازهی اسباببازی فروشی یك مغازهی سمساری نیز بود. در مغازهی سمساری دو تا گلدان زیبا وجود داشت كه یكی بزرگ و دیگری كوچك بود. روزی سارا شنید كه صاحب سمساری میگفت: گلدان كوچك بچهی گلدان بزرگ است. از آن پس هروقت سارا به دیدن عروسك میرفت از گلدانها نیز دیدن میكرد و علاقهی خاصی به آنها پیدا كرده بود. تا این كه روزی شنید صاحب مغازه تصمیم دارد گلدان بزرگ را به یك مغازه در شهر دیگری بفروشد. سارا ناراحت شد و فكر كرد اگر گلدان كوچك از مادرش جدا بشود، خیلی رنج خواهد برد. شبهنگام سارا در خواب دید كه همین اتفاق برای او رخ داده و مادرش به شهر دیگری رفته است. صبح، او قلكش را شكست و به مغازهی سمساری رفت و دو گلدان را خرید و سپس در مقابل چشمان متعجب پدر و مادرش تمام ماجرا را برای آنها بازگو كرد. صبح فردای آن روز وقتی سارا از خواب بیدار شد، عروسك زیبا را به همراه یك یادداشت در كنار خویش دید؛ یادداشتی كه از طرف مادرش بود و بر روی آن نوشته شده بود: "برای سارای مهربان ناجی كوچك من." |