• چکیده : |
,""تهمینه"، شاگرد اول كلاس، چون احساس میكند كه خانوادهاش او را محدود میكنند و خودشان هم به شدت سنتی و عقبماندهاند سعی میكند خودی نشان بدهد و به همكلاسیها و دوستانش نشان بدهد چیزی از آنها كم ندارد. به همین دلیل با پسری به نام "آرش" دوست میشود و با او پنهانی رابطه برقرار میكند. پس از رسوایی، آنها را به عقد یكدیگر درمیآورند. خانوادهی تهمینه او را طرد میكنند و مادر آرش هم او را به عنوان عروس قبول ندارد و سعی در تحقیر وی دارد. تهمینه تصمیم میگیرد برای حفظ آرش با همهی مشكلات بجنگد اما.. "آمدنش یك ربع طول كشید كه برای من یك قرن گذشت، جلوی در پارك بالا و پایین میرفتم. از دور دیدمش و باز مثل بچهها دلنازك شدم و گریه امانم نداد. بیاعتنا نزدیك میشد. مرا نشناخت، یاد سر و وضعم افتادم و میان گریه، خندهام گرفت. از كنارم رد شد. صدایش كردم، عینك دودیاش را برداشت. چشمهایش از تعجب گشاد شد. همانطور با فاصله تا اولین نیمكت رفتیم. هركسی از كنارمان رد میشد با تمسخر نگاهمان میكرد. فاصلهاش را با من حفظ میكرد. حق داشت..."." |