• چکیده : |
,"ایندرا، یك بچه صدف كوچك بود. او برای زندگی، تختهسنگ بزرگی را در رودخانة پر از صدف و صخره انتخاب كرد. «آنادی»، بزرگترین و قدیمیترین صدف و«فیروز» صدفی زیبا به او خوشآمد گفتند. روزی ایندرا، دانة شنی بلعید و احساس ناراحتی كرد. دوستانش به او گفتند كه اگر منتظرباشی در آینده از موضوعی شگفتزده خواهی شد. اما «ایندرا» دانهاش را بیرون انداخت هربار كه دانه شنی را میبلعید، احساس ناراحتی میكرد و آن را بیرون میانداخت. تا این كه یك روز در دهان «فیروز» مروارید درخشان و زیبایی را دید و ناراحت شد كه چرا تحمل نكرده است و تصمیم گرفت كه اگر یك دانة شن را بلعید، منتظر بماند تا صاحب مروارید زیبایی شود. داستانهای این كتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است." |