• چکیده : |
,"در مجموعهی حاضر، تعدادی داستان كوتاه فراهم آمده كه "ضیافتی بر بالین یك مرده"، یكی از آنهاست. در این داستان، فرهاد با شنیدن خبر مرگ "ایرانخانم" به سمت آسایشگاه حركت میكند. او با مشاهدهی اضطراب خانم رهنما ـ یكی از پرستاران آسایشگاه ـ خطاب به او میگوید: "ترس آدمها از مرگ به خاطر جنازه نیست، بلكه به خاطر اینه كه آیندهی خودشون در نظرشون مجسم میشه. آدمها تا وقتی مردهای را نبینند فكر میكنند، عمر نوح خواهند داشت، اما وقتی چشمشان به یك مرده میافتد یا حتی خبر مرگ كسی را میشنوند شوكه میشوند، چرا كه تمام ذهنیات واهی اونا نقش برآب میشود و میفهمند كه فانی هستند...". سرانجام نیز فرهاد داستانی بر اساس زندگی ایرانخانم مینویسد كه عنوان آن، "ضیافتی بر بالین یك مرده" است. داستانهای دیگر این مجموعه عبارت است از: انتظار در ساحل، فصلی از یك جنایت، حلیمه، آخرین مرد دریا، ممدلی قوزی، گفتوگو، عمو بهزاد، بالو، قاصد، نامه، شام پنجنفره، و درب در." |