• چکیده : |
,"در این داستان «افشین» و خواهرش، كودك بودند كه پدرشان در حال و هوای تظاهرات و انقلاب، به خاطر ناآرامی به هند رفته بود تا بتواند از آنجا به استرالیا و آمریكا برود و آنها را نیز نزد خود ببرد. اما بعد از گذشت روزها، نامههای پدر خبر از دلتنگی و ناراحتی میداد و حالا بعد از سالها و قطع شدن نامههای او، افشین بعد از معافیت از سربازی، به دنبال نشانی كه پدرش از «فیروز»، دوست هندی خود در نامههایش داده بود، راهی هند میشود. در آنجا با آشنای یكی از دوستانش به نام «بهزاد»، كه دانشجو است، به نشانی فیروز میروند، اما او را نمییابند. از اطرافیان فیروز میشنوند كه او گاهی در احمدآباد و گاهی در كراچی پاكستان است و ناامید میشوند. با پیشنهاد بهزاد به یك دفتر وكالتی، كه مخصوص وكلای جوان و دانشجویان حقوق است و با هزینة كم كارهای قانونی و حقوقی مردم را انجام میدهند، میروند و رئیس دفتر برای كمك به كارشان فردی به نام «نوریه» را كه دختر یك پزشك افغانی بود، به آنها معرفی میكند. این آشنایی زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد." |