• چکیده : |
در این داستان مصور و رنگی، ماجرای پسری به نام علاءالدین بازگو میشود كه روزی بر فراز تپهای در بغداد با دوست خود ابو "ـ میمون كوچك ـ گفت و گو میكند .او خطاب به دوستش میگوید، سرانجام روزی من و تو در قصر با شكوهی چون قصر پادشاه زندگی خواهیم كرد .از سوی دیگر، "یاسمین "دختر پادشاه كه به همه خواستگاران خود جواب رد داده، از زندگی در قصر خسته شده، بر آن است از قصر خارج شود .از همین رو، یك روز صبح از قصر فرار میكند و با لباس مبدل وارد بازار میشود .در آن جا او سیب سرخی را از مغازهای برداشته به پسر فقیری میبخشد .اما فروشنده او را دزد خطاب میكند .در این هنگام علاءالدین به یاری او میشتابد و دختر را با خود بر فراز تپه میبرد .چندی نمیگذرد كه سربازان پادشاه به دستور جادوگر قصر برای دستگیری آن دو به كنار تپه میآیند .در پی آن، ماجراهایی روی میدهد كه داستان براساس آن شكل گرفته است ." |