• چکیده : |
,"این كتاب، روایتی است از آخرین سال زندگی "ولادیمر مایاكوفسكی" (شاعر و نمایشنامه نویس روسی، 1894 - 1930) كه طی آن فعالیتهای هنری، تحولات روحی مایاكوفسكی، نوع نگاه او به جامعه، و انعطافپذیری و روحیات شكنندهی وی به تصویر كشیده شده است. مایاكوفسكی به سبب عدم اعتماد به آینده، نیز به دلیل آن كه مشاهده میكرد تحقق آرزوهایش پس از انقلاب به كندی صورت میگیرد، و شاید به سبب عشق ناكام در آوریل 1930 خودكشی كرد. خانم "ورونیكا پولونسكایا" در این كتاب، وضعیت زندگی او را در همین دورهی اخیر بازگو میكند. وی خاطرنشان میكند: "من از همه دوری میكردم. اول از همه به خاطر این كه بیشتر اوقاتم را در كنار مایاكوفسكی میگذراندم و ثانیا با توجه به شرایط و موقعیتم، نمیتوانستم در مورد روابطم با مایاكوفسكی با كسی صحبت كنم، میبایست همه چیز را به تنهایی تحمل میكردم.... مایاكوفسكی قادر نبود به زندگی و حوادث از دیدگاه شخصی خودش بنگرد. او جدا نسبت به همهی اتفاقاتی كه در كشور روی میداد، چه حوادث بزرگ جهانی و چه مسائل و مشكلات روزمره، خون دل میخورد، و در موارد جزئی همچون یك هوادار حزب عمل میكرد.... من كه در آن موقع تا آن اندازه به او نزدیك بودم، چطور نمیتوانستم بفهم كه او واقعا یك انسان مریض بود. مردی كه برای یك لحظه نمیدانست دارد چه كار میكند، و در آن شرایط بود كه توانست به خودش شلیك كند...."." |