• چکیده : |
,"شب چهارشنبهسوری قرار بود برای «ژیلا» خواستگار بیاید. اما آقاجان، كه برای نماز به مسجد رفته بود، دیر كرده بود. «منصور»، داماد خانواده، به هر بیمارستان و درمانگاهی زنگ زد، اما خبری از وی نشد. تا این كه خبر آوردند آقاجان در كلانتری است. وقتی كلانتری رفتیم، فهمیدیم كه او را به خاطر فروختن ترقه به بچهها دستگیر كردهاند. اما او گفت كه چند بچه را دیده كه در كوچه میدویدند و آنگاه كیسهای مشكی را روی زمین انداخته و فرار كردهاند. او هم برای رساندن كیسه به آنها تلاش كرده است. داستان مذكور تحت عنوان «وقتی آقاجان دستگیر شد» یكی از شش داستان كوتاه مجموعة حاضر است. عناوین دیگر داستانها عبارت است از: سبقت؛ فریاد بیصدا؛ دیوار كج؛ مرضیه؛ و آخرین مبارز سیاسی." |