• چکیده : |
,"هامون جوان به همراه بیبی گوهر، در دهكدهای به نام «پیرآباد» زندگی میكرد. پدر و مادر او در زلزله كشته شده بود. هامون عریضهنویس بوند و خواستهها و آرزوهای مردم پیرآباد، حصارقلعه و دهبیدیها را مینوشت و آن را به درختی كه مانند زیارتگاه بود و «پیردرخت» نام داشت، میبست. هركس كه حاجتش برآورده میشد، مزدی به بیبی گوهر و هامون میداد. هامون در كمال شرافت و رازداری به این كار مشغول بود. هامون دخترعمویی به نام «دریا» داشت، آنها به یكدیگر علاقهمند بودند. زمانی كه هامون در پشتبام به سمت خانة دریا تار مینواخت، دریا به پشتبام میآمد و بدون كلام با هم نجوا میكردند و عشقی پاك بین آنها به وجود آمده بود. سلیمان، خواستگار دریا بود. روزی «هاجر» مادر سلیمان نزد هامون رفت و از او خوست كه عریضهای بنویسد و از خدا بخواهد كه دریا با ازدواج با سلیمان موافقت كند. هامون با اكراه عریضه را نوشت، اما بستن آن را به پیردرخت به بعد موكول كرد، این اولین باری بود كه هامون ادای امانت نمیكرد، او بین خواسته و علاقة خود به دریا و خواستة هاجر، مادر سلیمان در تردید به سر میبرد." |