• چکیده : |
هایدی" دختركی است كه پدر و مادرش را از دست داده، در كوهستانهای آلپ با پدربزرگش زندگی میكند. او روزگار خوشی دارد تا این كه "خاله دتی" با اصرار از او میخواهد تا به شهر برود و با دختری به نام "كلارا" زندگی میكند. هایدی به شهر میرود و متوجه میشود كلارا دختر آقای "سسمان" فلج است. هایدی كه زندگی در شهر را دوست ندارد شبها در خواب راه میرود و آقای سسمان مجبور میشود او را به كوهستان برگرداند. اما هایدی كلارا را نیز با خود میبرد و با سعی و تلاش و كمك دیگران سرانجام موفق میشود كلارا را وادار به راه رفتن كند." |