• چکیده : |
,"جورج بولینگ 45 ساله و كارمند بیمه است. او و خانوادهاش در جاده «الس میر» واقع در «بلچ لی غربی» زندگی میكند. هیلدا همسر او زنی لاغر و چروكیده است و سرگرمی او، پیشبینی فجایع و اتفاقات ناخوشایند در امور جزئی است. آنها دو فرزند به نامهای «بلی» و «لورنا» دارند. جورج فكر میكند كه در طول 15 سال زندگی مشترك، پدر و همسر خوبی بوده و از این خوب بودن خسته شده است. او احساسات متناقضی به بچههایش دارد، گاهی مصاحبت با آنها برایش غیرقابل تحمل میشود و زمانی با دیدن آنها فكر میكند كه هنوز جوان است. مدتی است جورج چاق شده است و صفات آدمهای چاق را به خود گرفته، اما تا حدودی در مورد آیندة خود نگران است. خاطرات جورج بولینگ در این كتاب به نگارش درآمده است." |