• چکیده : |
,"در روزگاری بسیار دور مردم توانگری به نام قوم "عاد" زندگی میكردند كه بسیار قویهیكل بودند و برای خویش قصرهای باشكوهی میساختند. اما در نزدیك آنها مردم فقیر و بیچارهای نیز بودند كه همیشه بردگی آنها را میكردند. ثروتمندان مردم فقیر را فریب میدادند و به پرستش بتها دعوت میكردند. در آن قوم مرد مهربانی به نام "هود" زندگی میكرد كه خداوند او را به پیامبری مردم برگزیده بود. هود از مردم خواست تا خدای بزرگ را بپرستند. اما اشراف سخنان او را نپذیرفتند و او را كتك زدند و دست از بتپرستی برنداشتند. روزهای دیگر نیز هود مردم را به خصوص اشراف را از بتپرستی منع كرد و عاقبت نوح را برایشان یادآوری كرد. اما آنها گفتند تو نادان و دروغگو هستی. هود گفت زودتر توبه كنید و به خدای یكتا ایمان بیاورید تا او به شما نعمتهای بیشتری بدهد، اما آنها گفتند ما از خدای تو چیزی نمیخواهیم و در دامنهی كوهها خانههایی میسازیم تا هیچ طوفانی نتواند آنها را خراب كند و به این ترتیب اشراف بدون این كه مزدی به مردم فقیر بدهند آنها را مجبور كردند تا خانههای بزرگ و محكمی بالای كوهها برایشان بسازند. اما كمكم خشكسالی شد و هفت سال باران نبارید و زندگی آنها بسیار سخت شد. هود باز هم آنها را راهنمایی كرد، اما عدهی كمی به او ایمان آوردند. سرانجام عذاب الهی نازل شد؛ طوفان سهمگینی آمد و همهی شهر را نابود كرد و به جز هود و یارانش، كه در كنار دیوار پناه گرفته بودند، دیگران از بین رفتند." |