• چکیده : |
,"در جنگلی سرسبز و پردرخت هیزمشكنی با خانوادهاش زندگی میكرد. او روزها با تبر كهنه اما محكم و تیز خود به جنگل میرفت و بعد از مدت طولانی درخت خشكی پیدا میكرد و آن را قطع كرده و میفروخت. هیزمشكن هیچگاه درخت تر را قطع نمیكرد. روزی او كنار رودخانه استراحت میکرد كه تبرش در آب رودخانه افتاد و زیر آب رفت. آن نقطة آب عمیق بود و مرد نمیتوانست تبر خود را ببیند، پس گریان شد. ناگهان از درون رودخانه فرشتة زیبایی بیرون آمد و مشكل مرد را پرسید. مرد ماجرا را به او گفت. آناهید دوباره به زیر آب رفت و یك تبر نقرهای و یك تبر طلایی، بیرون آورد، اما مرد با وجود این كه میتوانست با فروش تبرها ثروتمند شود نپذیرفت و تبر خود را خواست. آناهید به خاطر پاكی مرد تبر نقرهای و طلایی را هم به او داد و مرد با خوشحالی به سوی خانه روان شد. این كتاب مصور برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است." |