• چکیده : |
,"شبی "هومن" به همراه پدرش برای آبیاری به مزرعه رفت و در بین راه سای? جانور غولآسایی را بر روی دیوار كاهگلی خانهها دید. صبح اهالی روستا میان مزارع جای پای جانوری را دیدند كه پنجههای قوی و بزرگی داشت. هیچكس نتوانست حدس بزند چگونه جانوری است كه هم به مزارع حمله میكند و هم به آغل گوسفندان. از آن پس در سر كلاس درس با این كه معلم از نفت و چگونگی تشكیل آن سخن میگفت ولی تمام حواس هومن و دوستانش ـ كه آنها نیز سای? آن موجود را دیده بودند ـ در پی آن موجود بود. تا این كه شبی به درخواست معلم، مردان روستا آن موجود را به دام میاندازند و همگی به راز آن پی میبرند." |